• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • [شروع درس2 - دوشنبه: 29/6/78]

    بسم اللّه الرّحمن الرّحيم‏

    قبل از شروع در مطلب، امورى را تمهيداً عرض مى‌كنيم.‏

    امر اول: تعريف قصاص (معناى لغوى و شرعى قصاص)‏ 

    قصاص در شريعت عبارت است از: مجازاة المعتدى على غيره فى نفسه او بدنه بمثل ما جنى به عليه. البته اين اعتداء در مال نيست بلكه در نفس، يا بدن او به قطع و يا جرح و يا ضرب است.
     مراد از غير در اينجا انسان ديگر است و اعتداء به غير انسان، مشمول قصاص نيست مثلا اگر پاى حيوانى را قطع كند يا او را به قتل برساند، از حيث حيوان بودن مجازاتى ندارد. اما از حيث مملوك بودن مجازات مالى دارد ولى مشمول قصاص نيست اين معناى شرعى قصاص است كه معناى واضح و معروفى است.
     اما معناى لغوى قصاص (كه اگر فهميديم مى توانيم حدس بزنيم چرا مجازاة المعتدى بمثل ما جنى به عليه را قصاص ناميده‏اند) از دو اصل ممكن است اتخاذ شده باشد
    1- تتبّع الاثر، دنبال گيرى يك نشانه‏
     به اين معنا در قرآن كريم در دو مورد به كار رفته است. يكى در قضيه كودكى حضرت موسى (عليه السلام) كه وقتى او را در آب نيل انداختند، مادر به خواهرش گفت: قصيّه(1). يعنى: تتبعّى اثره، دنبال او برو.
    مورد ديگر در داستان موسى و خضر (فارتدّا على آثارهما قصصاً)(۲) يعنى از همان جا كه آمده بودند برگشتند (قصصاً) از روى دنبال‏گيرى اثر براى اين كه محل را پيدا كنند.
    2- قطع و بريدن، قصّ الشعر يا قصّ الظّفر، ناخنش را بريد يا ناخنش را گرفت، و قصاص الشّعر (جايى كه مو از سر قطع مى‏شود) ازهمين باب است و طائر مقصوص الجناح، پرنده بريده بال.
     حال، كدام يك از اين دو معنا، اصل است، كلمات لغوييّن، مختلف است‏
     مقاييس اللغة ابن فارس كه ريشه لغات را بيان مى كند، مى گويد: اصله تتبع الشى، معناى اول را اصل گرفته. لسان العرب مى گويد، قطع، اصل است. البته در مقاييس اللغة، وجهى هم ذكر مى كند كه قابل استناد نيست. به هر حال، نمى‏توانيم جازم شويم به اين كه كدام يك از اين دو معنا اصل و ديگرى مأخوذ از آن است.
     حال، بنا بر هر دو معنا، مى توانيم قصاص را در معناى شرعى آن توجيه كنيم. اما بنا بر معناى اول با چهار وجه و بنا بر معناى دوم با دو وجه، مى‏شود مناسبت را فرض كرد. كه با توجه به اين مناسبت‏ها، مفهوم قصاص و فلسفه آن، بدست مى آيد. البته بنابراين كه فرض كنيم، تعبير قصاص، تعبيرى باشد كه شارع مقدس آن را اختراع كرده است.
     چهار وجه تناسب معناى اول كه دو وجه آن را در جواهر ذكر كرده است، عبارت است از:
     وجه اول: در قصاص، استيفاء اثر شرعى جنايت، مندرج است. مثل قطع يد در مقابل قطع يد بنابراين، قصاص، دنبال اثر رفتن است.
     وجه دوم: قصاص، اتبّاع اثر جانى است، يعنى جانى را شما با اين كار دنبال مى كنيد، پس قصاص يعنى دنبال كردن ردّ پاى جانى البته تفاوت اين دو وجه واضح است، اگر چه در جواهر طورى بيان شده كه موهم اين است كه معناى دوم تفسير معناى اول است، لكن معناى دوم معناى جداگانه و مستقلى است.
     وجه سوم: اين نحو مجازات (قصاص) متابعت حقيقى اثر جنايت است. اگر چه جانى را مى شود با اخطار دادن يا زندان انداختن و مجازاتهاى ديگر تعقيب كرد ولى هيچيك دنبال‏گيرى اثرجنايت به معنى حقيقى نيست. وقتى جنايت را به مثل خود او پاسخ داديد در واقع جنايت را دنبال كرده‏ايد. و الاّ هر نوع ديگر كه شما مجازات كنيد در حقيقت آن جنايت را به هدر داده‏ايد.
     وجه چهارم: مراد از جنايت خصوص اين جنايتى نيست كه انجام گرفته بلكه مراد مطلق جنايت است يعنى اگر ما بنحو قصاص مجازات كنيم جنايت بطور كلى در جامعه دنبال شده است اما اگر مجازات به نحو قصاص و مماثلت انجام نگيرد جرم و جنايت باز تكرار خواهد شد.
     بنا بر معناى دوم (قطع) نيز دو احتمال وجود دارد:
     الف: قطع جذور جنايت در جامعه. بنا بر اين قصاص را قصاص مى گويند لانّ به يُقصّ جذور الجنايات و الجرم فى المجتمع.
     ب: قطع سلسلة الجنايات المتتابعة اّلتى كانت متداولة فى زمان الجاهلّية چون در زمان جاهليت قبل از تشريع حكم قصاص اگر قتلى واقع مى شد بدنبال آن يك سلسله قتلها انجام مى گرفت مثلا كسى از فلان قبيله فردى را مى كشت آن قبيله دو نفر را از روى انتقام مى كشت يا در مقابل فرد وضيعى فرد شريفى را مى كشت و اينها متقابلا افرادى بيشتر يا كمتر را مى كشتند و جنگهاى قبائلى براه مى افتاد، يعنى يك جنايت، مستتبع جناياتى بود، چون مجازات درست انجام نمى گرفت. شارع مقدس با تشريع قصاص كه قاتل بايد كشته شود نه كس ديگر، سلسله جنايات متتابعه را قطع نمود.
     به نظر ما از همه اين وجوه مناسب‏تر همان وجه اول از معناى دوم است. زيرا حكمت در جعل قوانين جزايى محدود كردن جنايت و ريشه‏كن كردن آن است. و بهترين مجازاتها براى جرائم، آن مجازاتى است كه ضمن عادلانه بودن جلو جنايت را هم بگيرد. فرض بفرمائيد اگر فردى بخاطر يك تجاوز از حدّ اجتماعى يا الهى محكوم به زندان شد و اين آدم بى‏خانمانى است كه در زندان چند سالى خوش مى گذراند و بدون دغدغه مشغول زندگى مى شود خوب اين چنين قانونى قانون متقنى نيست چون در ريشه كن كردن بلكه محدود كردن جنايت هيچگونه اثرى ندارد قانونى منطقى و قابل دفاع است كه بتواند جنايت را ريشه كن كند. البته بايستى ظالمانه نباشد يعنى مجازات با جرم مناسبت داشته باشد و با توجه به احكام دقيق قصاص كه بسيار منطقى است يعنى ضمن اينكه تعبّدى است و فروع مختلف آن با مبانى شرعى و ادلّه قطعى قابل تطبيق است وجوه عقلايى و اعتبارى هم مى شود بر آن اقامه كرد يعنى بهترين قوانين براى جلوگيرى از جنايات همين قصاص است.


    1- قصص11
    2- كهف64