المبحث الثامن: «في دلاله الأمر علي الفور أو التراخي و عدمها».
ينقسم الواجب إلي موسع و مضيق. يكي از تقسيمات واجب، تقسيم آن است به موسع ومضيق؛تعريف موسع اين است كه وقت واجب بيش از خود واجب است، يا اصلاً وقت ندارد يا اگر هم وقت داشته باشد، وقتش بيش از خود واجب است. گاهي اصلاً وقت ندارد، مانند اداء دين، كسي بدهكار است و براي بدهي هم وقتي معين نشده است و طلبكار هم فعلاً مطالبه ندارد. پس نه محدد ومعين شده و نه طرف از او ميخواهد. اين از آن واجبهاي موسعي است كه اصلاً زمان در آن نيست. گاهي زمان دارد ولي زمان وسعتش بيش از خود واجب است، مانند نماز ظهر. نماز ظهر بدون زمان نيست، بلكه زمان دارد و زمانش هم از دلوك الشمس الي غروب الشمس است. منتها فعل مدتش وسيع است ولي خود عمل كمتر از مدتش است. به اينها ميگويند واجب موسع. پس موسع يا اصلاً زمان ندارد، مانند ديني كه نه اجل دارد و نه طلبكار از او ميخواهد. يا اگر هم زمان دارد زمانش اوسع از خود فعل و از خود واجب است. در مقابل اين واجب مضيق داريم. واجب مضيق بر چهار قسم است:
1) گاهي از اوقات بايد فوراً انجام دهد،اگر انجام نداد فوريتش ساقط ميشود اما اصل فعل ساقط نميشود. مانند صلات آيات، صلات آيات واجب مضيق است،ولي اگر فوراً اتيان نكرد،فوريتش بالعصيان ساقط ميشود. اما ا صل مطلوب باقي است.
2) گاهي آنچنان مضيق است كه اگر فوراً نياورد هم خودش ساقط ميشود و هم فوريتش ساقط ميشود. يعني اگر تأخير بيندازد و عصيان كند،در اين صورت هم خودش ساقط است و هم فوريتش، مانند رد سلام. كسي به من سلام كرد و رفت ومن هم جواب سلامش را ندادم، عصيان كردم،اين قابل تدارك نيست، يعني هم اصل وجوبش ساقط است و هم فوريتش. گاهي اصل وجوبش ساقط نيست،اما فوريتش ساقط است. مانند صلات آيات كه فوري است، غايه ما في الباب اگر عصيان كرد،بعداً بايد انجام دهد.
3) سومي اين است كه ا گر كسي عصيان كند، نه خودش ساقط است ونه فوريتش ساقط است،يعني هم فوريتش باقي است و هم خودش،مانند قضاء فوائت. البته بنابراينكه در قضاء فوائيت قائل به توسعه نيستيم،بلكه قائل به ضيق هستيم. چنانچه ابن ادريس قائل است وميفرمايد:اگر كسي نماز قضاء بر گردنش است، بعد از ضروريات بايد نماز قضاء را بخواند، حال اگر نخواند فورا ففورا ففوراً، يعني نه فوريتش ساقط است ونه اصلش.
4) قسم چهارم از واجبات آن است كه زمان به مقدار فعل است و فعل هم به مقدار زمان، مانند صوم يوم رمضان. حال كه اين مقدمه روشن شد.
«فاعلم:أنه وقع الكلام في دلاله الأمر علي الفور أو التراخي».
همان بحثي را كه در مره و تكرار خوانديم،در اينجا هم تكرار ميكنيم،آخوند ميفرمايد: «لا يدل لا علي الفور و لا علي ا لتراخي». نه بر فور دلالت دارد و نه بر تراخي. چرا؟قانونش اين است كه:الأمر مركب من هيئه و ماده،الهيئه تدل علي البعث و الماده تدل علي الطبيعه. فأين الدال علي الفور و التراخي؟ سپس ميفرمايد:در عين حالي كه امر دلالت بر فور و تراخي ندارد، ولي مقتضاي اطلاق تراخي است(مقتضي الإطلاق هو التراخي). كأنّه فوريت بيان ميخواهد ولي تراخي بيان نميخواهد.
يلاحظ عليه:
ساير فرمايش آخوند درست بود، ولي در اينجا ممكن است كه عكسش باشد،يعني فوريت بيان نميخواهد ولي تراخي بيان ميخواهد. يعني كأنّه امر نمودن همان كردن است،در نظر عرف وقتي كه گفتند امر كرد،يعني بكن،حالت انتظاريه كأنّه نداشته باشد. حالت انتظاريه داشتن بيان ميخواهد. البته از نظر حضرت استاد(ره) هردو دليل ميخواهد، يعني هم فوريت دليل ميخواهد و هم تراخي. ولي از نظر فهم عرفي يك طرف بيان زايد نميخواهد،ولي طرف ديگر بيان زايد ميخواهد،مولا كه فرمود: بكن. گفتن (در نظر عرف) عين كردن است. اما بكن،ولي جايز است كه يكماه ديگر انجام بدهي،اين بيان زايد ميخواهد. تا اينجا فرمايش آخوند درست و ما هم پذيرفتيم،يعني صيغه امر نه دلالت بر فور ميكند و نه بر تراخي. مقتضاي اطلاق از نظر ايشان تراخي است ولي از نظر ما مقتضاي اطلاق فوريت است.
در مقابل اين قول, قولِ ديگري است كه ميگويند:«الأمر يدل علي الفور».يعني جمع كثيري هستند كه ميگويند امر دلالت بر فور ميكند،ولي استدلالهاي شان مختلف است،بعضي از استدلالها ميرساند كه خود «امر» اقتضاي فوريت است، بعضي از استدلالها ميرساند كه اقتضاي خود امر فوريت نيست، بلكه دليل خارجي داريم كه انسان بايد واجبات را فوراً بياورد. آن كس كه ميگويد خود امر اقتضاء فوريت دارد. درست مطابق اين بحث،بحث كرده، چون بحث ما در دلالت امر است،ولي كساني كه ميخواهند از آيات ديگر استفاده كنند كه امر براي فوريت است، آن خارج از بحث است، بحث ما در دلالت خود امر است. ا ما اينكه يك آيات و اوامري داريم كه ميگويند واجبات را زود تر بياوريد، آن يك قرينه خارجيه است و ربطي به بحث ما ندارد.ولي در عين حال ما همة ادلة اين گروه را ميخوانيم:
الدليل الأول: للمحقق الحائري؛ حضرت امام(ره) در درسش نقل ميكرد كه استاد در درسش ميگفت،ولي ما از كتاب قضاء صلوات مرحوم شيخ در تهذيب آورديم. مرحوم حائري علل تشريعيه را قياس نموده به علل تكوينيه؛ همانطور كه مقتضاي علل تكوينيه فوريت است،آتش وقتي كه روي پارچه افتاد، فوراً ميسوزاند، اثر آتش بلا فاصله است،اثر آب بلا فاصله است. همانطور كه علل تكويني اثرش فوري است، علل تشريعي هم اثرش فوري است،علل تشريعي مانند امر شارع و نهي شارع. امر شارع و نهي شارع علل تشريعيه هستند، معلول شان چيست؟ معلول شان تحريك و بعث است،يعني بلا فاصله بعث و تحريك تشريعي دارد، يعني بايد فوراً بياورد،ايشان قياس كرده علل تشريعي را به علل تكويني.
يلاحظ عليه:
حضرت امام(ره) اشكالها متعددي بر استادش گرفته است وما آن را تكرار نميكنيم، ولي ما ميگوييم: اين برهان،برهان صحيحي نيست. عالم تكوين خارج از اختيار است يعني از اختيار بشر بيرون است،به اين معنا كه هر موقع كه علت تامه درست شد،معلول هم درست ميشود يعني معلول هم بلا فاصله هست. در علل تكوينيه، نميشود چكش بزنيم و بنشينيم و بحث كنيم. چون در علل تكويني اگر علت تامه موجود شد.معلول هم قهراً موجود است،وجود المعلول عند العلل التامه از احكام عقليه است،اما علل تشريعي علل اعتباري و تنزيلي است، همانطور كه گفتم سر بدن را اداره ميكند، شما براي اداره هم رئيس درست ميكنيد،رئيس را سر ميكنيد و بقيه را اعضاء. اين امر تكويني نيست،بلكه امر اعتباري است، اگرامر اعتباري شد، تشريعاً بعث كرده,اما بعث ممكن است بر دو قسم باشد،بعثي باشد كه فعلاً بعث است ولي مبعوث ممكن است الآن نباشد بلكه يكماه بعد باشد. يا ممكن است بعث هم حالا باشد،مبعوث هم حالا باشد. عدم انفكاك مبعوث از بعث اين اول الكلام است،در علل تكوينيه كار در اختيار من نيست، در آنجا تأثير از اثر جدا نميشود،اما در اينجا در اختيار جناب آمر است، آمر كه بعث ميكند و فرمان ميدهد،ممكن است فرمانش علي قسمين باشد، مبعوث گاهي ممكن است فوري باشد، وممكن است كه در مبعوث تراخي باشد، در هردو هم بعث است وهم مبعوث، منتها مبعوث بر دو قسم است.
خلاصه قياس كردن چيزي كه پيچش در درست مولاست،غير از علل تكوينيه است كه پيچش دست هيچكس نيست،اگر آتش آمد ميسوزاند هرچند خانه خدا باشد. اما اينجا تشريع است و اختيارش در دست مولاست، فلذا ممكن است مصلحت و مبعوث إليه اش در يك زمان وسيع باشد و ممكن است كه مبعوث اليهاش در يك زمان مضيق باشد. اين جواب يك جواب روشني است.
بنابراين،اين دليل دليل صحيحي نيست،عمده همين است كه علل تكويني پيچش دست ما نيست، اما علل تشريعي پيچش در درست مولاست. فلذا ممكن است كه دو رقم باشد،مبعوثش متأخر، مبعوثش وسيع و يا مبعوثش مضيق.
الدليل الثاني: (الإستدلال بآيتين الكريمتين)؛
كساني كه قائل شدند بر اينكه امر دلالت بر فور ميكند با آيه مباركه سوره آل عمران استدلال كردهاند. الآيه الأولي, قوله: «و سارعوا إلي مغفره من ربكم و جنه عرضها السموات والأرض أعدت للمتقين»(1)؛ به پيش بتازيد،قدم به پيش نهيد، بسوي آمرزش حق و بهشتي كه عرضش آسمانها و زمينها است و مهيا شده است براي متقين و پرهيزگاران. مراد از عرض در اين آيه در مقابل طول نيست،بلكه مراد از عرض، گنجايش است يعني گنجايشش به ا ندازه گنجايش سموات و زمين است. در روايات كر هم كلمة عرض آمده است،آيا عرض در آنجا به معناي طول است،يا عرض در آنجا هم به معناي گنجايش است؟ به معناي گنجايش است، اين در استنباط خلي فرق ميكند كه عرض را چگونه بگيريم.
كيفيت استدلال با اين آيه: ميگويند مغفرت كه كار خداست، سرعت به كار خدا، پيش رفتن و تاختن بسوي فعل خدا كه معنا ندارد،طبعاً مراد همان اسباب مغفرت است، «مغفرت» فعل خداست و لذا در اختيار بندگان نيست، ولي اسبابش در اختيار آنها هست،اسباب مغفرت عبارت است از: نماز، روزه، زكات و ساير واجبات. همة واجبات جزء اسباب مغفرت است، پس مراد از مغفرت همان اسباب مغفرت است. مانند واجبات، همة واجبات ميشود مضيق. و به يك معنا فوري. اين حاصل استدلال.
مرحوم آخوند دركفايه سه جواب از اين آيه و امثال اين آيه ميدهد. جوابهاي آخوند را خود شما مطالعه كنيد و من آنها را متذكر نميشوم. بلكه خودم يك جواب ميدهم. انسان وقتي با يك آيه استدلال ميكند بايد ماقبل و مابعد آيه را مطالعه كند، ولي اين آقايان مابعدآيه مطالعه نكردهاند. مراد از اين مغفرت توبه است يعني مابعد آيه اين را معنا كرده.«وسارعوا إلي مغفره من ربكم و جنه عرضها السموات والأرض أعدت للمتقين»؛ يعني اگر گناه كرديد،توبه واجب فوري است،نه اينكه مراد از «مغفرت» فعل خداست تا بگوييم فعل خدا در اختيار ما نيست،پس مراد از مغفرت همان اسباب مغفرت است كه توبه باشد.«و الذين إذا فعلوا فاحشه أو ظلموا أنفسهم ذكروا الله فأستغفروا لذنوبهم ومن يغفر الذنوب إلا الله و لم يصروا علي ما فعلوا و هم يعلمون»(2)؛ اين توبه را ميگويد،اين دليل بر اين است كه توبه وجوبش فوري است،متكلمين يك بحثي دارند كه آيا توبه وجوبش فوري است يانه؟ از اين آيه استفاده ميشود كه وجوب توبه فوري است فلذا ما هم قبول داريم كه و جوب توبه فوري است. جوابها كفايه هم جوابهاي اصولي است مثلاً ميفرمايد اگر اين آيه اطلاق داشته باشد.همانطور كه واجبات اسباب مغفرت است، مستحبات هم اسباب مغفرت است، پس بايد در مستحبات هم قائل به فوريت بشويم، ناچاريم كه آيه را تخصيص بزنيم و تخصيص اكثر. اين حرفها حرفهاي خوبي است ولي به درد اصول ميخورد. ا ما در تفسير آيه با فكر اصولي نبايد پيش آمد،بلكه هر علمي را بايد با روش خودش استفاده كرد.
الآيه الثانيه: قوله سبحانه:«وأنزلنا إليك الكتاب بالحق مصدقاً لما بين يديه من الكتاب (انجيل و تورات) و مهيمناً (به معناي حاكم، يعني اگر تورات و انجيل با هم اختلافي داشته باشند حاكم قرآن است) عليه فاحكم بينهم بما أنزل و لا تتبع أهوائهم عما جاءك من الحق لكل جعلنا منكم شرعه و منهاجاً ولو شاء الله لجعلكم أمه واحده ولكن ليبلوكم في ما آتاكم فاستبقوا الخيرات إلي الله مرجعكم جميعاً فينبئكم بما كنتم فيه تختلفون»(3)؛ اگرنصارا و يهود يك تاريخ صحيحي بنويسند و انجيل و تورات صححي بنويسند بايد از روي قرآن بنويسند. يكي از نقاط قرآن مهيمن بودنش هست. يعني تورات وانجيل در مورد اختلاف، بايد خود شان را به قرآن عرضه كنند. درقرآن آيه است كه«إن هذا القرآن يقص بني إسرائيل أكثر الذي هم فيه يختلفون»(4)؛ يعني آنچه كه آنها در آن اختلاف دارند اگر بخواهد اختلاف را رفع كنند بايد به قرآن مراجعه كنند،و حق نيز همين است، اگر كسي با تورات و انجيل مأنوس باشد، با قرآن هم مأنوس باشد،ميفهمد كه چقدر افسانه و خرافات وارد تورات و انجيل شده است. «شرعه» در اين آيه،آبشخور را ميگويند، يعني آب راه، هر كسي يك آب راهي دارد،كأنه شريعت خدا يك رود نيلي است كه جاري ميشود و تمام انبياء از همين نهر بهره مند ميشوند،يعني انبياء همة شان از يك مكان آب ميخورند كه همان عالم وحي و عالم ما وراء عالم دنياست.ولذا در اكثر اصول، تمام شرايع با هم يكسان هستند.«فاستبقوا الخيرات»، استباق بسوي خيرات، مراد از خيرات در اين آيه، نماز،روزه،حج وساير واجبات است، سبقت بگيريد،ومعناي سبقت اين است كه اول بياوريد و تأخير نيندازيد. مستدل علي الظاهر عرب زبان نبوده،چون اگر عرب زبان بود،هرگز با اين آيه استدلال نميكرد. شما اگر بخواهيد معناي «فاستبقوا الخيرات» را بفهميد، با آيه كه د رسوره يوسف است مقايسه كنيد، «فاستبقا الباب»، زلخيا و يوسف هردو بسوي درب دويدند، يوسف دويد كه درب را باز كند.زليخا دويد كه درب را ببندد. «فاستبقوا الخيرات» خطاب به فرد نيست كه ايها المكلَّف! فاستبقوا الخيرات،يعني نماز، روزه، حج و ساير واجبات را زودتر بياور. خطاب به فرد نيست، بلكه خطاب به مسابقه است. به اين معنا كه يك كاري هست در ميان مسلمين كه هم من ميتوانم انجام بدهم و هم شما ميتوانيد انجام بدهيد،اسلام ميگويد:هركه زودتر بهتر. اين مسابقه و كار خيررا ميگويد. مثلاً جنازة است كه بايد دفن بشود،مريضي است كه بايد مداوا بشود، «فاستبقوا الخيرات» در كار فردي نيست، بلكه يك كار خيري هست كه ده نفر ميتواند انجام بدهد، ميگوييم نمره از آن كسي است كه زودتر از همه آن را انجام بده،اين چه ارتباطي دارد به كارهاي فردي؟!
حضرت امام(ره) ميفرمود: اين آيه را با آن آيه مقايسه كنيد، «فاستبقوا الباب»، اين مسابقه را ميگويد، يك كار خيري است،ميخواهيم مسابقه بگذاريم كه چه كسي زدوتر از همه آن را انجام ميدهد. پس هردو آيه دلالتش نادرست است،علاوه براين،اين نوع استدلالها خارج از بحث است. بحث ما در مقتضاي خود امر است،ولي شما يك دليل خارجي اقامه كرديد.
پس معلوم شد كه صيغه امر نه بر فور دلالت ميكند و نه بر تراخي.
«ثم لو قلنا بأن الأمر يدل علي الفور»؛ يعني برفرض ما قائل شديم كه صيغه امر دلالت بر فور ميكند، حالا اگر كسي در مرحلة اول نياورد، در مرحلة دوم بياورد يا نياورد؟- اين را در «معالم الأصول» بحث كرده،كفايه هم در دو خط بحث كرده،- هذا مبني علي وحده المطلوب أو تعدد المطلوب. گاهي مطلوب واحد است،مثل سلام،سلام كه كرد،تا رد نشده جواب بگو. اينجا وحدت مطلوب است، جواب دادن و فوراً جواب دادن وحدت مطلوب است،وقتي فوراً جواب ندادي ساقط ميشود. يك وقت از قبيل تعدد مطلوب است مانند صلوات يوميه،صلوات يوميه را ا گر كسي در وقتش انجام داد كه چه بهتر. اما اگر انجام نداد،بايد در مرحله بعدي قضايش را انجام بدهد،بستگي دارد كه اين واجب شما (علي القول بالفور) وحدت مطلوب باشد قضاء ندارد،اما اگر تعدد مطلوب باشد قضاء دارد. ولي اينكه آخوند ميگويد،اين كبري است، و همه بلد است، بايد صغري را معين كند كه كجا وحدت مطلوب است و كجا تعدد مطلوب است،مثلاً درباب قضاء صلوات يوميه دليل داريم «من فاتته فريضه فليقضها كما فاتته) آنجا دليل داريم، فلذا فقيه بايد تشخيص بدهد كه كجا وحدت مطلوب است و كجا تعدد مطلوب است؟
1. آل عمران/133؛ 2. آل عمران/ 135؛ 3. المائده/48؛
4. النمل/76؛