• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  •  

    المبحث الرابع: «في التعبدي و التوصلي».

    ما مبحث رابع خراساني را در مبحث ثالث ادغام كرديم، مبحث رابع خراساني اين است كه طلب در جملة خبريه آكد است از طلب از جملة انشائيه. و ما اين مسئله را در بحث ثالث ادغام كرديم، ولازم نيست كه ما بحثي بنام: ابغليت و آكديت داشته باشيم، ولذا مبحث رابع ما مبحث خامس صاحب كفايه است.

    علت اينكه اين بحث را عنوان كرده‌اند اين است كه آيا اصل در اوامر توصلي بودن است و تعبدي بودن دليل مي‌خواهد،‌يا اينكه اصل در اوامر تعبدي است و توصلي بودن دليل مي‌خواهد،‌معناي اصل در اينجا همان قاعده اوليه است،‌قاعده اوليه در اوامر مولا چيست، خصوصاً مولي الموالي كه خداوند باشد،آيا اصل در اوامرش اين است كه توصلي باشد بگونه كه هر امري كه آمد و ندانستيم تعبدي است يا توصلي؟‌خواهيم گفت كه توصلي است و تعبدي بودن دليل مي‌خواهد،‌يا اينكه اصل در اوامر مولا تعبدي است،‌و بايد براي امتثال امر مولا آورد مگر اينكه دليل قائم بشود كه در اينجا قصد تعبدي لازم نيست؟

    (تظهر الثمره في الأوامر المشكوكه)؛‌اوامري كه مشكوك است و نمي‌دانيم تعبدي است و يا توصلي؟‌ اگر اصل در اوامر تعبدي بودن است، مشكوك مي‌شود تعبدي،اما اگر اصل در اوامر توصلي بودن است،‌مشكوك هم مي‌شود توصلي. اما در جاي كه تعبدي بودن و توصلي بودن روشن است، بحثي نداريم.بحث در اوامر مشكوكه است، يعني اوامري كه تعبدي بودن و توصلي بودن آنها براي ما معلوم نيست،بحث در آنجاست. اگر قائل شديم كه اصل وقاعده اولي در اوامر تعبدي بودن است، مشكوك را بايد بگوييم: تعبدي است. اما اگر قائل شديم كه اصل و قاعده اوليه در اوامر توصلي بودن است،‌ بايد اوامر مشكوكه را حمل بر توصلي كنيم نه تعبدي. هدف دراين بحث همين است كه بيان شد.

    قبل الخوض في المقصود نقدم اموراً, ما در اينجا چند مطلب را به عنوان مقدمه بيان مي‌كنيم، تا مطالب آينده بهتر براي ما روشن بشود.

    المطلب الأول: في معني التوصلي.

    فاعلم: ‌أن للتوصلي اطلاقات اربعه، يعني كلمة توصلي در چهار مورد به كار مي‌رود:

    الأول:‌ ما لا يعتبر فيه المباشره من المكلَّف بل تبرأ ذمته بفعل الغير سواء أكان بالتبرع أم بالأستنابه، كأداء الدين. يكي از معناي توصلي اين است كه مباشرت در آن معتبر نيست، مثلاً انسان بايد بدهي خودش را بپردازد، گاهي خودش مستقيماً مي‌پردازد،‌گاهي يكي را وكيل مي‌كند كه بدهي او را بپردازد، در اداء دين مباشرت شرط نيست.در مقابل چيزي كه مباشرت در آن شرط است،مثلاً اگر كسي به شخص زيد سلام كرد وگفت:‌يا زيد! سلام عليك.در اينجا مباشرت شرط است،يعني شخص زيد بايد جواب سلام او را بدهد،اما اگر بجاي «زيد» عمرو جواب سلام او را بدهد كافي نيست و عمل به وظيفه نشده است.

    الثاني:‌التوصلي ما لايشترط فيه قصد العنوان. قصد عنوان در آن شرط نيست،مانند: تطهير وشستن ثوب، لباس كسي نجس شده بود، باران شديد آمد و اين لباس را آب كشيد،‌اين لباس پاك مي‌شود، چرا؟ چون قصد عنوان در آن شرط نيست. بچة دستش نجس شده، مادرش دست او را زير شير آب گرفت،‌دست بچه پاك مي‌شود.پس در طهارت يد و دست قصد عنوان معتبر نيست. برخلاف چيزي كه قصد عنوان در آن معتبراست،‌مانند: بيع و اجاره،يعني بيع محقق نمي‌شود مگر اينكه قصد عنوان بكنيم.

    الثالث: ما لا يعتبر في صدق الأمتثال الأتيان بمصداق جائز، بلكه با مصداق حرام هم كار انجام مي‌گيرد، مثلاً: يك ماري در آنجا هست،‌كسي با يك اسباب غصبي او را مي‌كشد، عمل به تكليف شده، لا يعتبر في سقوطه و امتثاله كون الوسيله حلالاً و جايزاً، در مقابلش چيزي است كه يعنبر فيه كون المصداق امراً حلالاً‌ لا امراً‌حراماً، فرض كنيد كسي گرسنه است و من وظيفه دارم كه او را سير كنم، بايد با مصداق حلال او را سير كنم نه با مصداق حرام. اين هم معناي سوم توصلي بود، بيشترين كار برد توصلي معناي چهارم است.

    الرابع: ما لايعتبر في سقوطه قصد الأمر، معناي چهارم توصلي اين است كه در سقوط او قصد امر معتبر نيست، بلكه به هر داعي و هر عنواني كه بياورد كافي است، مثلاً: يك جنازه در روي زمين افتاده است، من او را دفن مي‌كنم، اما نه براي اينكه خدا گفته است بلكه براي اينكه اگر بماند بويش مرا اذيت مي‌كند، همين اندازه در سقوط تكليف كفايت مي‌كند «لا يشترط في سقوطه قصد التقرب و قصد القربه». بر خلاف تعبدي. تعبدي آن است كه لايسقط مگر اينكه داعي و محرك خدا، امر خدا و يا اطاعت خدا باشد. غالباً مراد از توصلي همين معناي چهارمي است هر چند كه آن سه‌تاي ديگر را هم در كتابهاي فقهي توصلي مي‌گويند. پس چهارمي عبارت است از: «ما لا يعتبر في صدق الأمتثال قصد الأمر أو قصد كونه لله تبارك و تعالي».

    المطلب الثاني: في معني التعبدي و له اطلاقات سته؛

    تعبدي داراي شش اطلاق است:

    1) التقرب بقصد امتثال أمره سبحانه. تعبدي آن است كه در اتيان آن قصد امر معتبراست،‌ يعني اگر بخواهي امتثال بكني بايد محرك شما امر خدا باشد.

    2) ما يعتبر فيه قصد التقرب. انجام مي‌دهد، چرا؟ تا به درگاه الهي نزديك بشود.

    3) الإتيان بداعي المحبوبيه للمولي فيكون الداعي إلي العمل كونه محبوباً لله، لا ساير الدواعي. يعني چون محبوب خداست فلذا انجام مي‌دهد.

    4) الإتيان بداعي كونه تعظيماً و تقديساً له. يعني اين عمل را انجام مي‌دهد تا بدين وسيله خدا را تعظيم و تقديس كرده باشد.

    5) الإتيان بقصد المصلحه المعنويه التي أمر الله سبحانه به لأجلها كما في قوله سبحانه:«يا أيها الذين آمنوا كتب عليكم الصيام كما كتب علي الذين من قبلكم لعلّكم تتقون»(1)، وقوله سبحانه:«إن الصلاه تنهي عن الفحشاء والمنكر»(2)، عمل را انجام مي‌دهد بخاطر آثار معنوي كه دارد.

    6) الإتيان لله تبارك و تعالي.

    7) هفتمي اين است كه عبادت را بخاطر آثار دنيوي مي‌آورد، يعني نماز مي‌‌خواند. چرا؟ چون ورزش است،‌ روزه مي‌گيرد، چون بهداشت است،اگر اين باشد،‌اين مسقط نيست،‌البته اين آثار دنيوي را دارد ولي محرك شما نبايد اين آثار دنيوي باشد. پس ما هفت قسم محرك را تصور كرديم ولي آنچه كه براي ما مطرح است همان اولي است،يعني اينكه:‌التعبدي هو الإتيان بالعمل بداعي امره سبحانه. ساير معناي براي ما دراينجا مطرح‌ نيست.

    المطلب الثالث: في العبادات الذاتيه؛

    آيا عبادت ذاتي داريم يا نه؟ مرحوم آخوند در بعضي از جاها مي‌گويد عبادات ذاتي داريم، يعني در شريعت اسلام بعضي از چيز‌ها داريم كه ماهيتش عبادت است، مانند: ركوع و سجود.

    يلاحظ عليه:

    ما اين مطلب را مكرر رد كرديم كه ما در شريعت عبادت ذاتي نداريم، چون سجده اگر ماهيتش عبادت بود، خدا وند تبارك ملائكه را امر به سجده كردن در مقابل حضرت آدم نمي‌كرد، آيا مي‌توانيم بگوييم كه خدا امر به شرك كرد؟! چون اگر واقعاً ماهيت سجود عبادت باشد، معنايش اين است كه خدا دستور داده كه آدم را بپرستند، و حال آنكه« قل إن الله لا يأمر بالفحشاء والمنكر أتقول علي الله ما لا تعلمون. اگر واقعاً ماهيت سجود عبادت باشد، چگونه شيخ الأنبياء مانند يعقوب و همسرش و يازده فرزندش بر حضرت يوسف سجده كردند«وخروا له سجداً؟»(3)، كلمة «خروا» از اسماي افعال است،‌ آبشار يك صداي دارد كه عرب به آن مي‌گويند: خراره،‌اين اسم صوت است. و خروا،يعني از بالاي اسب‌ها بر روي زمين افتادند همانند ريختن آب بر روي زمين. من فكر مي‌كنم اينها امور قراردادي است،‌ ممكن است كه يك زماني فرا برسد كه ركوع كردن در برابر كسي اهانت به او محسوب بشود. شصت سال قبل اگر كسي بدون كلاه در محضر كسي مي‌نشست،‌اين توهين نسبت به آن شخص حساب مي‌شد، من يادم مي‌آيد طلبه بودم و كلاهي داشتم و گرم هم بود، كلاهم را پيش استادم برداشتم،‌هم درسي‌هايم به من تذكر دادند كه اين كار را نكن، زيرا اين كار نسبت به استاد توهين است. برداتشن كلاه و سر برهنه نشستن اهانت بود. فلذا اينها از امور اعتباري است و ممكن است در يك زماني عكس شود.

    المطلب الرابع:‌ ما هو حد العباده؟

    عبادات چيست؟ غالباً‌ اشتباه وهابي‌ها اين است كه نتوانسته‌اند عبادت را براي ما درست معنا كنند والا اگر عبادت را تعريف منطقي كنند و مانع الأغيار و جامع الأفراد باشد، ‌اختلاف ما حل مي‌شود، اگر ما بخواهيم معناي ‌عبادت بفهميم، راهش اين است كه در بت‌خانه‌ها برويم و ببينيم كه آنها كه بت‌ها را عبادت مي‌كنند به چه عنوان عبادت مي‌كنند، سپس در‌ مساجد مسلمان‌ها بياييم و ببينيم كه مسلمين كه خدا را عبادت مي‌كنند،‌چگونه عبادت مي‌كنند؟ تعريف عبادت بستگي دارد كه مصاديق عبادت را در ميان اديان و ملل مختلف بررسي كنيم، شما اگر در هند كه موزه مذاهب است برويد، در عبادت تمام بت پرست‌ها و گاو پرست‌ها دوتا عنصر مدخليت دارد: الف) تعظيم، تكبير و اظهار كوچكي كردن، ولذا كلمة «عبد» به معناي خضع و خشع آمده است. ب) العنصر الثاني:‌اعتقاد به اينكه معبود من «اله أو رب أو مفوض أليه كل الأمورأ بعض الأمور». يعني انسان در معبودش يك چنين عقيدة داشته باشد كه ‌يا خدا باشد،‌چه خداي دروغين و چه خداي راست، الوهيت و ربوبيت و مفوض اليه الأمر، سرنوشت من دست او باشد،‌لازم نيست كه همه‌ سرنوشت‌ها دست او باشد، ‌بعضي از سرنوشت‌ها هم اگر در دست او باشد كافي است،‌مثل مغفرت، مغفرت ذنوب. شما اگر تمام بت خانه‌ها مطالعه كنيد، در تمام آنها اين دوتا قيد است:

    1) الخضوع والخشوع؛ حالا گاهي با دست و گاهي با ابرو و گاهي با بدن.

    2) الأعتقاد بأن المعبود إما إله أو رب أو مفوض اليه الأمور كلها أ بعضها، خواه الهي دروغين باشد و يا اله راستين. در امور و سرنوشت هم لازم نيست كه تمام امور و سرنوشت در دست او باشد بلكه بعضي از امور هم اگر در دست او باشد كافي است. بياييم سراغ مساجد،‌در مساجد مسلمين كه خدا را عبادت مي‌كنند هردو عنصر است: الف)‌تعظيم و تكبير، ب) اله است، رب است و بالاتر از مفوض خودش اين امور را دارد،‌چون مفوض در جاي است كه خداي بزرگ نباشند بلكه خدايان كوچك باشند.

    (و من هنا يعلم)؛ اينكه وهابي‌ها همه چيز را(توسل، بوسيدن قبور و..) شرك و بدعت مي‌‌دانند،‌كأنه در قوتي عطار شان جز شرك و عبادت چيزي نيست،‌ اينها كجا شرك است، شرك در عبادت اين است كه در طرف ما ربوبيت و الوهيت و تفويض الأمر و كاره بودن قائل بشويم، و ما هرگز در حق انبياء واولياء چنين عقيده نداريم بلكه آنان عباد صالحون وآنان را مستجاب الدعه مي‌دانيم.بنابراين، حمل عبادت بر اعمال ما صادق نيست.اگر عبادت را تعريف منطقي كنيم تمام مشكلات حل است، ولي متأسفانه اينها از عبادت فقط شق اول را گرفته‌اند كه همان خضوع و خشوع باشد. اگر اين باشد در روي زمين هيچ موحدي پيدا نمي‌شود،‌چون انسان در مقابل كسي از قبيل والدين و اساتيدش خضوع و خشوع مي‌كنند، سرباز در مقابل فرمانده شان خضوع و خشوع مي‌كنند. اشتباه اينها ناشي از كتاب‌هاي لغت است، چون در كتاب‌هاي لغت، غالباً كلمة«عبد» را به معناي تذلل و خشع و خضع گرفته‌اند،‌به آن قيد ديگر توجه نكرده‌اند. فلذا همه چيز را شرك مي‌دانند.

    المطلب الخامس: «‌هل التقسيم ثنائي أو ثلاثي»؟

    معروف در كتاب‌هاي ما تقسيم ثنائي است،‌ مي‌گويند‌الواجب أما توصلي أو تعبدي، ‌حضرت امام(ره) از همان زماني كه كشف الأسرار را نوشته تا زماني كه براي ما اصول را تدريس مي‌كردند،‌نظرش اين بود كه تقسيم ثنائي نيست، بلكه تقسيم ثلاثي است: الواجب أما توصلي أو تقربي أوتعبدي. مي‌فرمايد:‌آنكه در او قصد امر معتبر است،‌گاهي قصد امر است،‌ مايه قرب است نه اينكه پرستش باشد، مثلاً ‌ كسي كه خمس مي‌دهد ويا زكات مي‌دهد لله تبارك و تعالي. اين ماية قرب به خداست،‌نه اينكه خدا را پرستش كند،‌كسي كه لله به فقير صدقه مي‌دهد،‌ متقرب هست نه متعبد. بلي!‌اگر نماز بخواند و يا حج برود و يا روزه بگيرد،‌اينها علاوه بر تقربي بودن تعبدي هم هستند و پرستش هم است،‌معناي تثليث ايشان اين است كه تعبد را با پرستش مساوي گرفته‌اند،‌چون در فارسي پرستش هست و در آن يك مفهوم خاصي است،‌گفته است الأمور ثلاثه:‌ توصلي،‌قربي،‌اما پرستش درش نيست مانند زكات،‌خمس، صدق و صله ارحام. اينها قربيات هستند نه تبعدي،‌ سومي هم داريم كه لله است و جنبة تعبدي و پرستش هم دارد،‌مانند صلات،‌حج‌، صوم واعتكاف. ولي ما معتقديم كه تقسيم ثنائي است نه ثلاثي.

     

    1. البقره/ 183؛ 2. العنكبوت/45؛ 3. يوسف/100؛