چنانچه قبلاً بيان كرديم در اينجا دو مسئله است، مسئله اول در بارة بساطت مشتق و تركب مشتق بود كه آيا مشتق بسيط است يا مركب (في بساطه المشتق و تركبه)؟ در پاسخ گفتيم: سه قول است:
1) قول اول اين است كه مركب ابتداءً و انتهاءً، يعني معناي كاتب عبارت است از:‹‹انسان له الكتابه››. 2) قول دوم اين است كه بسيط ابتداءً و انتهاءً،يعني تحليلاً. اين قول (در حقيقت) ميگويد كه كاتب با كتابت يكي است،ضارب با ضرب يكي است.3) قول سوم، قول مابود كه گفتيم: (بسيط ابتداءً و مركب تحليلاً)، ما اين قول سوم را انتخاب نموديم و وجداناً نيز همين است كه ما گفتيم.
المسئله الثانيه:
«ما الفرق بين المبدأ و المشتق»؟،يعني فرق كلمة(ضرب) با ضارب چيست؟ مرحوم خراساني ميفرمايد: الفرق بين المبدأ والمشتق كالفرق بين الجنس والماده، والفصل و الصوره.
توضيح ذلك: قبل از آنكه كلام خراساني را طبق عبارت كفايه توضيح بدهيم، يك نكتة را متذكر ميشويم، و آن اين است كه چه كساني ميتوانند اين مسئلة دوم را بحث كنند؟ آيا كساني كه معتقدند كه:
‹‹المشتق مركب ابتداءً و انتهاءً››؛
اينها ميتوانند اين بحث را شروع كنند؟ يا كساني ميتوانند اين بحث را شروع كنند كه مثل ما گفتند كه:‹‹ المشتق بسيط ابتداءً و مركب تحليلاً››؟. يا كساني ميتوانند اين بحث را شروع كنند كه گفتهاند:‹‹ المشتق بسيط ا بتداءً و انتهاءً››؟
پاسخ: از اين سه گروه فقط گروه سومي ميتوانند سراغ مسئلة سوم بروند. گروه اول اصلاً نبايد وارد اين بحث بشوند.چرا؟ چون گفتند:
‹‹المشتق مركب ابتداءًو انتهاءً››؛
يعني مبدأ بسيط است. گروه دوم نيز نميتوانند سراغ مسئلة سوم بروند،چرا؟ چون فرق مبدأ و مشتق همانند خيلي روشن و واضح است. فقط سيد شريف است كه بايد بحث امروز را شروع كند. چرا؟ چون ايشان گفت: ‹‹المشتق بسيط ابتداءًو تحليلاً››، چون شعري را گفته فلذا ناچار است كه اين بحث را شروع كند و بگويد؛ حال كه مشتق بسيط است ابتداءً و انتهاءً، ما الفرق بين المبدأ و المشتق؟ بنابراين كساني كه قول اول را درست تجزيه و تحليل كردند، و قول دوم كه ما آن را انتخاب كرديم، از بحث امروز بي نياز هستيم.
ولي چون اين قول، قول سيد شريف است كه مبدأ و مشتق مفهوم شان يكي است،ناچار شده آقاي آخوند كه اين بحث را شروع كند كه:
ما الفرق بين المشتق و المبدأ؟ حال كه معلوم شد براينكه اين بحث مال گروه سوم است، آخوند در كفايه ميفرمايد كه فرق بين مبدأ و مشتق اين است كه مشتق (بمفهومه) قابل جري است و عاصي از حمل نيست،يعني مشتق يك مفهومي دارد كه انسان وقتي كه نگاه ميكند (زيد كاتب).كاتب يك مفهومي دارد كه قابل حمل است و عاصي از حمل نيست. بر خلاف (مبدأ)، يعني (زيد كتابه)، كتابت يك مفهومي دارد كه (بمفهومه) قابل جري نيست و عاصي از حمل است،ميگويد: معنا ندارد كه زيد عين كتابت باشد.‹‹هذا بمفهومه قابل للجري ولا يعصي عن الحمل، اما ذاك بمفهومه غير قابل للجري و عاص عن الحمل››. سپس ميفرمايد:‹‹الي ذلك يرجع قول اهل المعقول››، يعني فرق مشتق و مبدأ بر ميگردد به همان چيزي كه اهل معقول گفتهاند. به اين معنا كه گاهي (حيوان) جنس است و گاهي (حيوان) ماده ذهني است( نه ماده خارجي). اگر (حيوان) جنس بود قابل حمل است،مانند:‹‹الانسان حيوان››. گاهي حيوان را بر نوع حمل ميكنند و گاهي حيوان را بر فصل حمل ميكنند و ميگويند: الحيوان ناطق،يا الناطق حيوان.
اما اگر(حيوان) ماده شد،ماده قابل حمل نيست، ديگر (حيوان) نه بر انسان قابل حمل است ونه بر ناطق. عين اين مسئله در ناطق است،يعني اگر (ناطق) لابشرط اخذ شد،ميشود فصل. اما اگر (بشرط لا) اخذ شد، ميشود صورت، لابشرطش قابل حمل است، اما بشرط لايش قابل حمل نيست. نتيجه اين ميشود كه مبدأ بشرط لا است،اما مشتق لابشرط است. (مبدأ) بشرط لا هست،يعني نميتوانيم بگوييم:‹‹زيد عدل››.
اما (مشتق) لابشرط است فلذا ميتوانيم بگوييم: ‹‹زيد عادل››؛ عيناً مثل حيوان،يعني(حيوان)گاهي لابشرط است و قابل حمل.مانند:‹‹الانسان حيوان››. و گاهي بشرط لا هست،كه آن قابل حمل نيست، يعني نميتوانيم بگوييم: ‹‹الانسان حيوان››. هم چنين است ناطق،يعني اگر لابشرط باشد، قابل حمل است، اما اگر بشرط لا باشد،قابل حمل نيست. اگر لابشرط باشد،ميشود فصل. اما اگر بشرط لا باشد، ميشود صورت.
توضيح مطلب:
اهل معقول يك بحثي دارند بنام:‹‹ لابشرط، بشرط لا و بشرط الشيئ››. در دو مقام اين را بحث ميكنند: الف) گاهي اين بحث لابشرط و بشرط لا و بشرط شيئ را در اجزاء ماهيت به كار نميبرند، بلكه در عوارض ماهيت به كار ميبرند، مثلاً؛ انسان يك ماهيت تامه هست،گاهي اين انسان مقيد به عدالت است (بشرط العداله). گاهي اين (انسان) مقيد به عدم عدالت است كه ميشود( بشرط لا)، و گاهي اين (انسان) نسبت به عدالت (لا بشرط) است، اين عدالت از اجزاء ماهيت انسان نيست بلكه از عوارض است،در علم اصول كلمة(رقبه) را ميخوانيم، گاهي اين (رقبه) مشروط به ايمان است( يعني بشرط شيئ). و گاهي مشروط به عدم ايمان است(ميشود بشرط لا). گاهي اين (رقبه) لابشرط است. گاهي اين بحث لابشرط، بشرط لا و بشرط شيئ را نسبت به عوارض ماهيت و طواري ماهيت به كار ميبرند، يعني ماهيت تامه هست و ما درعوارضش بحث ميكنيم. مثال: (مسجد) گاهي مقيد به وجود مصلِّي است، اين ميشود بشرط شيئ. گاهي مقيد به عدم مصلِّي،ميشود بشرط لا. و گاهي لابشرط است، يعني مفهوم تام است كه در عوارضش سه جور بحث ميكنيم، مرحوم سبزواري هم در منظومه اين بحث را دارد،راجع به اين قسم است.
«مخلوطه مطلقه مجرده عند اعتبارات عليها مورده» اينكه مرحوم سبزواري بحث ميكند،راجع به اين است، يعني مفهوم تام، منتها گاهي نسبت عوارضش لابشرط است، گاهي بشرط شيئ است وگاهي هم (بشرط لا) هست.
گاهي اهل معقول اين اصطلاحات سه گانه را در عوارض ماهيت به كار نميبرند. بلكه در اجزاء ماهيت به كار ميبرند. مثلا؛ ماهيت انسان مركب از دو شئ است،يكي حيوان،ديگري ناطق. اجزاء ماهيت را نسبت به نوع، يا نسبت به يكديگر دو جور مطالعه ميكنند: الف) حيوان لابشرط، ب) حيوان بشرط لا. لابشرطش ميشود جنس، بشرط لايش ميشود ماده ذهني. (ناطق) لابشرطش ميشود فصل، بشرط لايش ميشود صورت. پس اجزاء ماهيت را نسبت به نوع، يا نسبت به يكديگر دو جور مطالعه ميكنند: الف) لابشرط،ب) بشرط لا. چطور لابشرط ميشود و چطور بشرط لا؟ اگر به اين حيوان از اين نظر نگاه كرديم كه مفهوم مبهم است،يعني(حيوان) حالت ابهامي دارد نه مفهوم متحصل. اگر به اين حيوان از اين نظر نگاه كرديم كه مفهوم مبهم است، (حيوان) يعني چه؟ جسم نامي حساس ومتحرك بالاراده، كه هنوز حالت كمال و تحصُّل پيدا نكرده, اگر از نظر نگاه كنيم، به اين (حيوان) ميگويند جنس. اين قابل حمل است،مانند:‹‹الانسان حيوان، الناطق حيوان، الحيوان ناطق››. اگر به اين حيوان از اين نظر نگاه كرديم كه مفهوم مبهم است، يعني هنوز در مقام مفهومي كامل نشده، و چون حالت ابهامي دارد و هنوز كامل نشده فلذا قابل حمل است.
اما اگر به اين (حيوان) به عنوان مفهوم واضح و متحصِّل (كه حالت انتظاريه ندارد) نگاه كرديم، اگر از اين نظر نگاه كرديم، چون متحصِّل شد،ديگر قابل حمل نيست، به اين ميگويند:‹‹مادة ذهني››.
پس حيوان نسبت به (انسان) گاهي لا بشرط است و گاهي بشرط لا هست. اگر ابهام دارد (ميشود لابشرط). اما اگر تحصُّل دارد (ميشود بشرط لا). اگر ابهام دارد، يعني هنوز حالت انتظاريه دارد و قابل اكتمال هست (ميشود لابشرط) و قابل حمل است، مانند:‹‹ الحيوان ناطق،الناطق حيوان››. اما اگر اين (حيوان) حالت تحصُّل پيدا كرد و مفهوم تام شد، وقتي مفهوم تام شد، ديگر قابل حمل نيست. يعني نه بر ناطق قابل حمل است و نه بر انسان. ولذا در اولي ميگويند: ‹‹اجزاء حمليه››، يعني در جاي كه جنس است، ميگويند: ‹‹اجزاء حمليه››. اما در اينجا كه ميرسند، ديگر نميگويند:‹‹اجزاء حمليه››. اگر ماده و صورت شد،ميگويند:‹‹اجزاء محدود››. پس در اولي كه جنس و فصل است،ميگويند:‹‹اجزاء حمليه››. ولي در اينجا ميگويند:‹‹اجزاء محدود››. و معلوم است كه جزء قابل حمل نيست، يعني نميتوانيم بگوييم:‹‹الانسان يد››. آنجا كه حيوان و ناطق را بشرط لا گرفتيد، حالت اكتمال كه بخود گرفت،مثلش مثل دست است كه قابل حمل بر انسان نيست. پس معلوم شد كه آقايان اهل معقول، گاهي لابشرط و بشرط لا را در عوارض ماهيت بحث ميكنند، يعني ماهيه تامه، منتها در عوارضش بحث ميكنند، اين همان است كه در علم اصول هم هست،يعني (رقبه) گاهي مقيد به شرط ايمان است،گاهي مقيد به شرط لا هست، وگاهي هم لابشرط است. و گاهي اين لا بشرط و بشرط لا را در عوارض ماهيت بحث نميكنند، بلكه در اجزاء بحث ميكنند،ماهيت كدام است؟ انسان. اجزائش كدام است؟ حيوان ناطق،اين حيوان ناطق را با دو عينك مطالعه ميكنند:
1) هم به حيوان از نظر ابهام مطالعه ميكنند كه حيوان مفهومش مبهم و ناقص است و هم به ناطق كه مفهومش مبهم است وناقص است،اگر از اين نظر مطالعه كرديم كه اينها دو مفهوم مبهم ناقص هستند وهر يكي مكمل ديگري هستند (اين ميشود لابشرط). فلذا هم بر هردو قابل حمل است و هم بر انسان قابل حمل است، مانند: ‹‹الانسان حيوان، الانسان ناطق. الحيوان ناطق،الناطق حيوان››.رمز اينكه قابل حمل است چيست؟ ابهام و نقصش، يعني هنوز كامل نشده.
2) هم حيوان مفهوم است وهم ناطق مفهوم تام ميباشد،يعني نه اين نقص دارد و نه آن. (اين ميشود بشرط لا). فلذا هيچكدام بر ديگري قابل حمل نيست،يعني نميتوانيم بگوييم:الانسان حيوان. و نميتوانيم بگوييم:‹‹ الانسان ناطق، الناطق حيوان و الحيوان ناطق››. چرا قابل حمل نيستند؟چون دو مفهوم تام و متحصِّل هستند. مثال عرفي:دو تا طلبه هستند و ميخواهند هردو در يك حجره زندگي كنند،اين طلبه ميگويد:همة خواستههاي من بايد عملي شود، آن طلبه هم ميگويد:همة خواستةهاي من بايد عملي شود. اين دوتا طلبه نميتوانند در يك اطاق زندگي كنند. اما اگر هر كدام حالت تفاهم بخود بگيرد، يعني هر كدام از موضع خود پايين بيايد،اين نسبت به بعضي از خواستههاي خود لابشرط بشود،آن ديگري هم نسبت به بعضي از خواستههاي خود لابشرط. اينها قابل جمع و زندگي هستند. فرقش اين است كه در جنس و فصل، حيوان مفهوم مبهمي است، مكتمل نيست بلكه ناقص است، جسم نامي حساس متحرك بالاراده، كي؟ ناقص است فلذا مكمل ميخواهد، آن ديگري يعني ناطق نيز يك مفهوم ناقصي است كه تكميل نشده،هردو بهم قابل حمل هستند، و هردو هم قابل حمل به انسان است، به اين ميگويند:‹‹اجزاء حمليه››.
اما اگراين هم مفهوم كامل است، آن هم مفهوم كامل است. نه هردو به يكديگر قابل حمل است و نه هردو بر انسان قابل حمل است،به اين ميگويند: ‹‹اجزاء محدود››. فلذا مثل ناطق و حيوان ميشود همانند مثل كلّة انسان با سينة انسان. سينه انسان هم جزء است،كلّه هم جزء است و به همديگر قابل حمل نيستند.
پس تا كنون روشن شد كه در دو مقام بحث ميكنند،گاهي در عوارض ماهيت و گاهي در اجزاء ماهيت. لابشرط و بشرط لا را گاهي در عوارض پياده ميكنند، و گاهي در خود اجزاء ماهيت پياده ميكند، حال كه اين مطلب فهميده شد، نتيجه ميگيريم،نتيجه اين است،آنجا كه در عوارض ماهيت بحث ميكنند، (لابشرط وبشرط لا) در مفهوم موضوع مأخوذ نيست،بلكه خارج از دايره موضوع است (يعني در بحث اولي).
«مخلوطه مطلقه مجرده عند اعتبارات عليها مورده» در اولي (لابشرط و بشرط لا) در دل موضوع مأخوذ نيستند بلكه خارج از موضوعند،ولذا گفتيم رقبه گاهي مشروط به ايمان است و گاهي مقيد به عدم ايمان است، داخل در رقبه نيست، يعني نه لابشرط داخل در رقبه است و نه بشرط لا. بر خلاف دومي، در دومي لا بشرطيت و بشرط لايئت در مفهوم حيوان داخل است،در شكم حيوان لا بشرطيت و بشرط لايئت خوابيده،و هم چنيندر شكم ناطق لا بشرطيت و بشرط لايئت خوابيده،نتيجه اين شد كه در بخش اول، لابشرطيت وبشرط لائيت داخل در موضوع نيستند (ليس بداخل في صميم الموضوع)،بلكه از موضوع خارجند. اما در دومي (بشرط لائيت و لا بشرطيت) در دل حيوان داخلند فلذا حيوان اگر در دلش لابشرط باشد، ميشود جنس. اما اگر بشرط لا باشد، ميشود ماده. ناطق اگر در دلش لابشرط باشد،ميشود فصل.
اما اگر بشرط لا باشد (ميشود صورت). پس در اولي (لابشرطيت و بشرط لائيت) دو مفهوم درست نميكنند، بلكه (مفهوم واحد يتجلّي بنحوين): گاهي لابشرط است و گاهي بشرط لا. بر خلاف باب جنس و ماده،در آنجا چون لابشرطيت در دل موضوع داخل است،(يتجلّي مفهومان)،دو مفهوم هستند:يك مفهوم حيوان داريم كه جنس است،يك مفهوم ديگري از حيوان داريم كه ماده است، ناطق دو مفهوم است،اگر لابشرط بگيريم يك مفهوم است، اما اگر (بشرط لا) بگيريم يك مفهوم ديگري است.پس لابشرطيت و بشرط لائيت در بخش اول داخل در دل موضوع نيستند، ولي در اينجا داخل در دل موضوع هستند، فلذا در آنجا (مفهوم واحد يجلّي بنحوين). ولي در اينجا (ليس مفهوماً واحداً، بل مفهومان)، يعني حيوان جنس يك مفهوم است،حيوان ماده هم مفهوم ديگري است،(ناطق فصل) يك مفهوم است، (ناطق صورت) مفهوم ديگري است.
خلاصة:
اولاً: كساني به مسئله دوم مبتلا هستند كه مشتق را بسيط من جميع الجهات ميدانند، مانند سيد شريف. اما گروه اول و گروه دوم كه ماهستيم و گفتيم مشتق تركب دارد (اما ابتداءً و اما انتهاءً) نيازي به اين بحث نداريم.
ثانياً: كساني كه به اين بحث نياز دارند گفتهاند: (مبدأ) بشرط لا است،ولي (مشتق) لابشرط است. عيناً مانند جنس و ماده،يعني (جنس) لابشرط است،ولي (ماده) بشرط لا هست،(فصل) لابشرط است،اما (صورت) بشرط لا هست.
ثالثاً: آخوند اين را توضيح داد و گفت: مراد از (لابشرط) اين است كه اباء از حمل ندارد،ولي (بشرط لا) اباء از حمل دارد، ولذا (حيوان جنس) را ميشود حمل كرد. ولي (حيوان ماده) را نميشود حمل كرد، اينجا هم كتابت را نميشود حمل كرد ولي كاتب را ميشود حمل كرد.
رابعاً: ما اين مطلب را توضيح داديم و گفتيم: اهل معقول (لابشرط و بشرط لا) را در دو باب بحث ميكنند: الف) في عوارض الماهيه، ب) في اجزاء الماهيه. واين (في عوارضا لماهيه) در علم اصول نظير دارد، يعني (رقبه) سه جور است. (انسان) ممكن است نسبت به كتابت سه حالت پيدا كند.
اما گاهي در اجزاء ماهيت بحث ميكنيم, اينجا كه رسيديم، گفتيم: حيوان دو جور تجلّي دارد:
1) تجلّي ابهامي، (ميشود جنس). 2)تجلّي تحصُّلي،
(كه ميشود ماده).
اگر ابهام شد، يعني هنوز ناقص است و قابليت اكتمال را دارد, به اين ميگويند: ‹‹لابشرط››. اينكه ميگوييم؛ (لابشرط) يعني حالت ابهامي،و حالت اكتمالي و حالت منتظره دارد.( اين هم حمل ميشود بر انسان و هم حمل ميشود بر ناطق).
اما اگر اين (حيوان) را از نظر يك مفهوم متحصِّل و كامل مطالعه كرديم, نه قابل حمل بر انسان است و نه قابل حمل بر ناطق. اولي را ميگوين: اجزاء حمليه. به اين ميگويند: اجزاء محدود.يعني (انسان) مركب از دو شيئ ميشود: الف) صورت، ب) ماده؛ فلذا نه صورت قابل حمل بر ماده هست و نه ماده قابل حمل بر صورت.
خامساً: سپس گفتيم در آنجا كه (لابشرط) را در عوارض ماهيت بحث ميكنيم (لابشرط و بشرط لا، يعرضان علي مفهوم واحد) انسان يك مفهوم است نسبت به كتابت، منتها گاهي لابشرط است و گاهي بشرط لا. چرا؟ چون (لابشرطيت و بشرط لائيت) در دل انسان نيست بلكه خارج از انسان است, رقبه خارج از ماهيت رقبه است. ولي بر خلاف اينجا؛ در اينجا (لابشرطيت و به شرط لائيت) در دل مفهوم داخل است ولذا گفتيم: (هنا مفهوم واحد يتجلًي بصورتين، و هناك مفهومان, يعني آنجا (لم يدخل في صميم ذاته). ولي اينجا (دخل في صميم ذاته)، يعني در دل حيوان اين دو تا نطفه هست. گاهي نطفهاي به نام( لابشرط)، و گاهي نطفهاي به نام( بشرط لا) .ــ.
از آنچه تا كنون گفتيم، معلوم شد كه اشكال صاحب فصول وارد نيست. چون صاحب فصول گفته است كه اين خيالات چيست، مگر يك شيئ ميشود به وسيلة (لابشرط) قابل حمل باشد, اما اگر( بشرط لا) باشد قابل حمل نباشد، با اعتبار شما مفهوم عوض نميشود.سپس مثال زد و گفت اگر (مال) را صد بار هم( لابشرط) ملاحظه كنيد قابل حمل به زيد نيست, يعني نميتوانيد بگوييد:‹‹زيد مال›› مگر بگوييد: (زيد ذو مال). علم و كتابت نيز از همين قبيل است، يعني اگر علم و كتابت را صد بار هم (لابشرط) مطالعه كنيد, اين علم و كتابت قابل حمل نيست, فلذا معنا ندارد كه بگوييم: علم اگر (لابشرط) شد، قابل حمل است,اما اگر ب(شرط لا) شد قابل حمل نيست. بلكه علم و كتابت و مال هرگز قابل حمل نيست. مرحوم آخوند در پاسخش ميگويد: جناب صاحب فصول! شما فلسفه نخواندهاي فلذا سوراخ دعا را گم كردهاي! يعني جناب فصول! اين حرفهاي شما در آنجا خوب است كه عوارض ماهيت را با ماهيت بسنجيم, ايمان را با رقبه بسنجيم, كتابت و علم را با انسان بسنجيم,يعني آنجايي كه (لابشرط) در دل موضوع نباشد. در اين گونه موارد حق باشماست، يعني نه مال قابل حمل است, نه كتابت قابل حمل است و نه علم. چرا؟ چون (لا بشرطيت) در دل موضوع (زيد) نيست, فلذا گفتن (زيد كتابه و زيد علم) غلط است، چرا؟ چون (لابشرطيت) داخل در دل موضوع نيست. اما در اينجا (لابشرطيت) را آورديم توي شكمش, يعني در اينجا (لابشرطيت) در شكم حيوان و در شكم ناطق هست,ولذا گفتيم حيوان دو مفهوم دارد, يعني (حيوان جنس) يك مفهوم است، (حيوان ماده) مفهوم ديگري است، و ميان اين دوتا خيلي فرق است, آن چيزي كه شما(صاحب فصول) اشكال كرديد نسبت به مفاهيمي بود كه (لابشرطيت) در دل آن محمول نبود, يعني مال تويش (لابشرطيت) نيست, ولي در اينجا لا بشرطيت و بشرط لائيت در شكم حيوان نهفته است, ولذا گاهي قابل حمل است، و گاهي هم قابل حمل نيست. «تم الكلام في المشبه به »؛يعني (حيوان) گاهي جنس است گاهي ماده, (ناطق) گاهي فصل است و گاهي ماده. مشبه را در جلسة آينده بحث ميكنيم كه مشتق ومبدأ چگونه است،آيا قابل انطباق هست يانيست؟