• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  •  

    المطلب السابع:

    «ما هو الاصل في المشتق»؟ مطلب هفتمي كه به عنوان مقدمه بحث مي‌كنيم، اين است كه اصل در مشتق چيست؟ مسلَّماً در زمان عرب و هم چنين ساير زبانها، انسان بايد يك اصلي را براي كلماتي كه مماثل يكديگرند، فكر كند، كلمات مماثل يك ريشة دارند و از دو راه مي‌شود اين ريشه را ثابت كرد:

    الف) انسان وقتي يك كلمه را بصورت‌هاي مختلف مطالعه مي‌كند, مي‌بيند كه يك معنا در همة اين مشتقات سريان و جريان دارد، مانند: نصر، ينصر, ناصر، منصور و...، يك معناست كه در همة اينها سريان و جريان دارد، آن معناي كه در همة اينها سريان و جريان دارد، آن اصل و ريشه است. مثلاً در كلمة:(ضرب، يضرب، ضارب، مضروب، مضرب و مضراب)، انسان وقتي اين كلمات را مطالعه مي‌كند، مي‌بيند كه يك معنا در همة اين مشتقات سريان و جريان دارد، البته معنا تطور دارد،‌گاهي (صدر عنه الفعل)، گاهي (وقع عليه الفعل) است، مثل ضارب و مضروب، گاهي مكان فعل است و گاهي زمان فعل است. وقتي انسان همة اينها را مطالعه مي‌كند، مي‌فهمد قطعاً در اين مشتقات يك ريشه و اصلي است كه لفظاً و معناً در اينها سريان و جرياني دارد. البته آن معنا (يتشكل باشكال مختلفه). اين سبب شده است كه ادباء بگويند: اين افعال حتماً يك ريشه و مادة مشتركي دارند و بايد ديد كه آن ماده چيست؟

    ب) راه ديگر اين است كه انسان گاهي معناي هيئت را مي‌داند، ولي معناي ماده را نمي‌داند، مثلاً: گاهي انسان معناي هيئت كلمة(كاظم) را مي‌داند، ولي معناي ماده‌اش را نمي‌داند، در همة اينها (يعني كاظم، مكظوم؛ كظم ويكظم) معناي هيئت را مي‌دانيم ولي معناي ماده را نمي‌دانيم، از اين معلوم مي‌شود كه در همة اينها يك مادة محفوظي است كه اين ماده به شكل‌هاي مختلف در مي‌آيد(يتشكل باشكال المختلفه). بنابراين، از دو راه را مي‌توانيم ثابت كنيم كه حتماً بايد افعال و اوصاف(يعني اسم فاعل، اسم مفعول، مصدر ميمي، اسم زمان، اسم مكان) يك اصلي داشته باشند، گاهي از طريق معنا پيش مي‌آييم، مثلاً: وقتي انسان اين افعال و صفات را مي‌شنود، مي‌بيند كه يك معنا در همة اينها سريان و جريان دارد كه اسم آن اصل و ريشه است.

    گاهي انسان معناي هيئت را مي‌داند ولي معناي ماده را مي‌داند، مثلاً: در كذب, يكذب، كاذب، معلوم مي‌شود كه علاوه بر هيئت يك ماده و اصلي هم وجود دارد، اين دو وجه سبب شده است كه علما به تلاش بيفتند كه اصل و ريشه چيست؟

    نخستين چيزي كه ما در كتاب شرع امثله مي‌خوانديم، اين بود: بدانكه مصدر اصل كلام است و از آن نه وجه باز مي‌گردد. أدبا گفته‌اند كه مصدر اصل كلام است، افعال و صفات(يعني اسم فاعل، اسم مفعول) از آن مشتق هستند، (و اين قول، قول بصري‌‌هاست).

    گروهي ديگر(يعني كوفي‌ها) عكس اين را گفته‌اند، و آن اينكه: فعل اصل كلام است و مصدر از آن مشتق است. چنانچه ابن مالك در الفيه خود بر هردو مذ هب اشاره مي‌كند.

    المصدر اسم ما سوي الزمان من مدلولي الفعل كأمن من أمن

    بمثله أو فعل أو وصف نصــب وكونه اصلاً لهذين انتخـب

    مي‌گويد: مصدر به يك جزء از مدلول فعل دلالت دارد، مدلول فعل دوتاست: 1- حدث؛ 2- زمان؛ مصدر فقط بر حدث دلالت دارد.

    قول سوم: قول سوم اين است كه مصدر اصل فعل است، فعل هم اصل صفات است(مراد از صفات، اسم فاعل، اسم مفعول، اسم زمان و اسم مكان است).

    قول چهارم: قول صمدي‌هاست كه مي‌گويند: هردو اصل است (برأسه)، يعني هم مصدر (برأسه) اصل است وهم فعل(برأسه) اصل است. (اين قول بر مي‌گردد به انكار ماده)

    قول پنجم: قول امام(ره) است، هرچند كه ايشان از اين قولش عدول كرد و ما اين قول را هم متذكر مي‌شويم. ولي معروف اين است كه مصدر اصل كلام است هم از نظر معنا و هم از نظر لفظ، بقيه از مصدر مشتق مي‌شوند. اما يك اشكال براين قول وارد كه همين اشكال سبب شده است كه مرحوم امام قول پنجم را انتخاب كند، و آن اشكال اين است كه مي‌گويند: (يشترط في الاصل أن يكون محفوظا في الفرد بمادته و هيئته)،‌مصدر نمي‌تواند اصل كلام باشد، چرا؟ چون مقسم بايد در تمام اقسام موجود باشد، يعني لابشرط مقسمي در تمام اقسام موجود است، انسان هم در انسان ابيض موجود است و هم در انسان اسود.

    اما مصدر نمي‌تواند اصل باشد، چرا؟ چون مصدر زنجير و قيد دارد، قيدو زنجيرش هيئتش است، ضرب(بسكون الراء) بروزن فعل، شما نمي‌توانيد ضرب را كه بروزن فعل است در بقيه حفظ كنيد، ناچاريد كه هيئتش را قيچي كنيد، اگر هيئتش را قيچي كرديد، ديگر مصدر و اصل نيست، اصل بايد با تمام هويتش در مشتقاتش محفوظ باشد، وحال آنكه مصدر نمي‌تواند بتمام هويته محفوظ باشد، چرا؟ لأن هيئته مانعه عن وجوده في عامه الاقسام. و به تعبير فلسفي همانطور كه هيولاي اولي در تمام موجودات سريان دارد، چون هيولاي اولي مقيد به يك هيئت خاصي نيست، هكذا مصدر نمي‌تواند ادعاي ريشه بودن كند، چون هيئت دارد و هيئتش مانع از حضور مصدر در مشتقات است، اما هيولاي اولي (منصرفه عن كل قيد)، ولذا در همة جهان است، هيولاي اولي كدام است؟ امكان الوجود، امكان الوجود، تمكن الوجود و قوه الوجود همان هيولاي اولي است، اين تمكن در همة موجودات امكاني محفوظ است. مصدر را نيز به هيولا قياس كرده‌اند و گفته‌اند: هيولا عاري از هر قيدي است ولذا در تمام موجودات حضور دارد، ولي مصدر زنجير شده با اين هيئت و هيئت مانع از آن است كه در مشتقات حضور كامل داشته باشد.

    يلاحظ عليه بمثل ما اقول امس:

    ديروز گفتيم كه مرحوم علامه طباطبايئي مكرر مي‌گفت كه هر علمي را بايد با مبناي آن علم پيش برد، هر مسئله را بايد با مبناي آن علم پيش برد، لغت يك مسئله است، عالم تكوين هم مسئلة ديگري است، در عالم تكوين حق باشماست كه بايد مقسم (بعامه خصوصيتاته) در اقسام موجود باشد، ولذا قوه الوجود در تمام موجودات امكاني است، از ملك تا فلك گرفته تازمين. عالم تكوين يك مسئله است، عالم الفاظ يك مسئله ديگري است،‌در عالم الفاظ آيه و روايتي نداريم كه فرموده باشد: يجب أن يكون الاصل حاضرا في الفرد بعامه خصوصياته، بلكه اگر معنايش هم محفوظ باشد، كافي است. همين قدر كه معنا و حروفش(يعني ضاد، راء وباء) محفوظ باشد كافي است، و لازم نيست كه هيئتش هم محفوظ باشد، چون دوتا هيئت قابل جمع نيست كه هم بخواهيم هيئت مصدر را حفظ كنيم و هم هيئت فاعل را. نظير اين در صنعت هم داريم، تمام لباس‌هاي نخي از پنبه است، پنبه كجا و اين لباس‌هاي مختلف و گوناگون كجا! ولي مي‌گويند: ريشه و اصل تمام لباس نخي پنبه است، و حال آنكه پنبه يك حالتي دارد, اين لباس ها حالت ديگري، پنبه سفيد است، نرم. ولي مع الوصف مي‌گويند: پبنه ريشه و اصل تمام لباس‌هاي نخي است. يا الآن كه صنعت بالا آمده، مي‌گويد: پلاستيك ريشه و اصل تمام اين اشياي است كه از پلاستيك مي‌سازند، وحال ماده اصل پلاستيك كجا و اين لباس وظروفي كه از او مي‌سازند كجا؟! ولي در عين حال مي‌گويند: پلاستيك ريشه و اصل است براي تمام آن چيز‌هاي كه از پلاستيك مي‌سازند. ما نبايد از ديدگاه يك فيلسوف به اين مسائل اعتباري نگاه كنيم، بلي! فيلسوف هر موقع بخواهد عالم آفرينش را تقسيم كند،‌الي واجب و ممكن. البته ممكن است در آنجا بگويد: الجوهر علي اقسام ثلاثه:1- عقل ،2- نفس، 3- جسم. جسم هم مركب است از صورت و هيولا. مراد ما از جسم، جسم مطلق است نه جسم نباتي، نه جسم حيواني بلكه جسم مطلق، جسم مطلق «مركب من صوره و هيولا»، ‌هيولا هم همان قوه الوجود است، ‌در آنجا حق با شماست، يعني هيولا بايد عاري از تمام فعليات باشد. در عالم تكوين حق با شماست كه هيولا بايد عاري از تمام فعليات باشد،‌ولي عالم الفاظ عالم اعتبار است، فلذا مانعي ندارد كه مصدر اصل باشد‌، اما تمام خصوصياتش محفوظ نباشد،‌يعني حروف محفوظ است، معنا هم محفوظ است، منتها هيئت محفوظ نيست، چرا؟ چون امكان ندارد كه جمع كنيم بين هيئت فعل و هيئت فاعل. اين هم حرف خوبي است و ابن مالك هم همين را گفته است. در اينجا سه‌تا (ان قلت) داريم:

    ان قلت «1» : مي‌گويند مصدر نمي‌تواند اصل كلام باشد, چرا؟ نه از اين نظر كه هيئت مصدر مانع از حضور مصدر است در مشتقات, بلكه مانع ديگري دارد و آن اين است كه (المصدر مشتمل علي النسبه)، بر نسبت مشتمل است و اين نسبت از مصدر جدا نيست و دو نسبت قابل جمع نيست, نسبت مصدري كجا و نسبت فاعل كجا, نسبت مفعول كجا و نسبت مفعل؟! اشكال اول اين بود كه مصدر هيئتش مانع از اصليت است. عرض كرديم كه هيئت مستثني است, هيئت را لغو مي‌كنيم، هيئت اصل نيست، بلكه (اصل) حروف و معنا است و هيئت مهم نيست؛ هيئت را ناچاريم الغاء كنيم و نظيرش در عالم صنعت هست. پس اشكال اين است كه مي‌گويند: (المصدر مشتمل علي النسبه)؛ فرق مصدر با اسم مصدر اين است كه در مصدر نسبت هست، اما در اسم مصدر نسبت نيست (اغتسل؛ يغتسل؛ اغتسالاً؛ اين مصدر است. اما غسلاً, اسم مصدر است، «غسل» پاكيزگي است، اما «اغتسال» پاكيزه كردن است. اگر كسي اسم مصدر را اصل قرار بدهد، اين يك مسئلة ديگري است. ولي شما مي‌گوييد: مصدر,‌مصدر نسبت دارد, نسبت مصدر قابل جمع با نسبتي كه در اسم فاعل و اسم مفعول وجود دارد، نيست؛ اسم مصدر «لا يشتمل علي النسبه», اما مصدر «يشتمل علي النسبه» و در حقيقت اسم مصدر عصارة مصدر است، بلكه نسبت قيچي مي‌شود،‌در فارسي هم داريم, مانند: رفتن و رفتار، رفتن مصدر است، رفتار اسم مصدر.رفتن داراي نسبت است، اما رفتار نسبت ندارد.

    قلت: درست است كه مصدر نسبت دارد, اما نسبتش مبهم است؛ نه رنگ فاعلي دارد, نه رنگ مفعولي دارد, نه رنگ اسم مكان دارد و نه رنگ اسم زمان, يك نسبت مبهمي دارد, و چون نسبتش مبهم است فلذا قابل جمع با همة نسب هست. «رفتن» حاكي از اين است كه (رفت) يك نسبتي به چيزي دارد, اما اين چه نسبتي است مبهم است و چون مبهم است قابل جمع با نسبت فاعلي, نسبت مفعولي، نسبت زماني و نسبت مكاني هست, اشتمالش بر نسبت مبهمه مانع از بقية نسب نيست. (اغتسل؛ يغتسل؛ اغتسالاً) مسلّماً نسبت دارد, ولي اين نسبت نه رنگ فاعلي دارد, نه رنگ مفعولي دارد و نه رنگ زماني و مكاني دارد. همين قدر كه اين حدث به يك جايي وابسته است, ولي وابستگي‌اش چگونه است؟ ضرب به معناي زدن است, زدن يك نسبتي دارد ولي اينكه اين نسبت فاعلي است يا مفعولي, يا مكاني و يا زماني است؟ معلوم نيست, بله! مصدر يك نسبتي دارد، اما چون نسبتش مبهم و ناقص است،‌اين مانع از بقية نسب نيست, يعني بقية نسب مكمل نسبت مصدر هستند.

    ان قلت«2»: چرا شما اسم مصدر را اصل قرار نمي‌دهيد كه خيلي آسانتر است, اسم مصدر حتي آن نسبت ناقصه را هم ندارد؟

    قلت: چون اسم مصدر در لغت عرب كم است, حتي در لغت فارسي هم اسم مصدر كم است, «بنا عن علي هذا» اگر بود حرفي نبود، ولي اسم مصدر خيلي نادر است, مثلاً‌ در (ضرب؛ يضرب) اصلاً اسم مصدر نداريم, در (نصر؛ ينصر) هم نداريم. در زبان فارسي هم اسم مصدر كم است.و الا اگر بود مشكلي نداشتيم.

    ان قلت «3»: اگر مصدر خودش وضع داشته باشد، هيئات مشتق هم وضع داشته باشد، لازم مي‌آيد هنگامي كه ما كلمة( ضارب) را مي‌شنويم دو معنا به ذهن ما خطور كند. مصدر يك وزن دارد, هيئت فاعل و هيئت مفعول هم يك وضع ديگري دارد. پس اگر من كلمة (ناصر) را مي‌شنوم، دو دال و دو مدلول خواهد بود فلذا بايد در ذهن من دو معنا خطور كند؛ و حال اينكه از كلمة ناصر بيش از يك معنا خطور نمي‌كند و آن (كمك كننده) است. اشكال اين است كه اصلاً مشتقات بايد اصلي داشته باشند, چرا؟ چون اگر اصل داشته باشد، معنايش تعدد دال و مدلول است؛ ماده يك معنا دارد,‌هيئت هم معناي ديگري دارد, مي‌شود تعدد دال و مدلول.

    قلت: معناي مصدر مندك مي‌شود در معناي هيئت, اگر حذف نشود حق با شما است،‌مثل اينكه بگويم: (جائني زيد و عمرو)، از زيد يك چيزي مي‌فهميم و از عمرو چيز ديگري. اما در مشتق معناي مصدر مندك مي‌شود در معناي هيئت, مثل نمكي است كه در آبگوشت ذوب مي‌شود؛ ولذا انسان يك معنا بيشتر نمي‌فهمد. «تم الكلام» در اين چهار نظريه، و ما همان نظريه اولي را انتخاب كرديم.

    خلاصه:

    ‌ ثابت كرديم كه بايد مشتقات همة‌شان ريشه داشته باشند، چرا؟ با دو بيان: الف) انسان وقتي اين افعال را مي‌شنود، مي‌بيند يك معنا در همه جريان دارد.ب) انسان گاهي معناي هيئت را مي‌داند، ولي معناي ماده را نمي‌داند؛ از اين معلوم مي‌شود كه ماده اساساً وضع جداگانه از هيئت دارد.سپس پنج قول را نقل كرديم: 1- مصدر اصل كلام است,‌2- فعل اصل كلام است,3- مصدر اصل فعل است و فعل اساس اوصاف است,4- (كلّ اصل برأسه). ما اولي را انتخاب كرديم و در حقيقت از چهار تا اشكال هم جواب داديم كه آن اشكال‌ها عبارت بود از:1) مصدر نمي‌تواند اصل باشد, چون هيئت مانع از آن است كه در مشتقات حضور داشته باشد. در پاسخ گفتيم: نبايد عالم الفاظ را به عالم تكوين قياس كرد.2) اشكال دوم اين بود كه گفت نسبت مانع است. در جواب گفتيم اين نسبت، نسبت مبهم است. 3) اشكال سوم اين بود كه چرا اسم مصدر را نمي‌توان اصل كلام قرار داد؟ در جواب گفتيم: اسم مصدر نادر است.

    4) اشكال چهارم اين بود كه چگونه مي‌تواند مصدر اصل كلام باشد, هم مصدر وضع داشته باشد و هم هيئت, بنابراين تعدد دال و مدلول است. در پاسخ گفتيم: معناي مدلول مندك در معناي هيئت است.

    قول پنجم: حضرت امام قول پنجمي را ابداع كرد ولي آخر از قولش عدول كرد. مي‌فرمود: مصدر، اصل كلام نيست, اصل كلام (ض؛ ر ؛ ب) است, بدون هيئت. چرا؟‌آن اشكال اول در ذهنش قوي بود كه (يجب ان يكون الاصل حاضراً‌في عامه المشتقات) و هيئت مانع است. چون هيئت مانع است فلذا فرمود: اصل كلام مصدر نيست، بلكه اصل كلام اين حروف است, «غايه ما في الباب» چون حروف را نمي‌شود بدون هيئت تكلّم كرد, هيئت براي امكان تنطق است,‌ هيئت براي اين است كه بتوانيم با اين ماده تلفظ كنيم, ابزار و ادوات است؛ والاّ ريشة تمام افعال (ض؛ ر؛ ب) است. هيئت چه كاره است؟ هيئت ابزار و ادوات است, چون نمي‌توانيم به اين موضوع تكلم كنيم، هيئت آمده است كه نسبت به اين موضوع امكان تكلم و تنطق‌بدهد. يعني چون واضع نمي‌تواند به اين موضوع تكلم كند، ناچار شده يك هيئتي را بر او سواركند (حتي يتمكن من التنطق والتكلّم).

    يلاحظ عليه:

    چه معني دارد كه انسان يك چيزي را وضع كند اما نتواند به آن تنطق و تكلم كند. اين اصلاًدر محيط ادباء معروف نيست, چيزي را وضع مي‌كنند كه امكان تنطق و تكلم داشته باشد.شما اول مي‌فرماييد كه موضوع له همين حروف است, ولي براي اينكه بتواند تكلّم كند كه بگويد: ايها الناس! ريشه اين است، يك هيئتي را سوار آن كرد كه در واقع هيئت جزء موضوع نيست, اين فقط ابزار و ادوات براي تكلم است. ما در پاسخ مي‌گوييم: اين در ميان لغت دانان و معجم نويسان، مألوف و مشهور نيست. چون آنان چيزي را وضع مي‌كنند كه تكلم به آن آسان باشد, والاّ چيزي را وضع كنند كه نتوانيم با آن تكلم كنيم,‌ سپس سراغ ابزوار و ادوات برويم تا بتوانيم با آن تكلم نمايييم، اين درست نيست، ولذا ايشان(امام) از اين نظرش عدول كرد وفرمود: آن چيزي كه موضوع است همان مصدر است, البته باز براي اينكه جمع كند بين اين نظر و نظر قبلي، اين كلمه را افزود كه موضوع له همان مصدر است و هيئت در معنا مدخليت ندارد, هيئت در امكان تنطق مدخليت دارد. ولي ما مي‌گوييم: هم ماده موضوع له است و هم هيئت، يعني هيئت معنا دارد نه فقط براي امكان تنطق باشد، بلكه علاوه بر امكان تنطق، خود هيئت هم معنا دارد. ولذا ذهاب را رفتن معنا مي‌كنيم؛ اغتسال را (غسل كردن) معنا مي‌كنيم,‌ و غسل را (پاكيزگي) معنا مي‌كنيم. در هرصورت يا معناي ما را بگيريد كه معناي مشهور است, ماده و هيئت موضوع است؛ يا معناي ايشان را بگيريد كه مي‌فرمايد: مجموع موضوع است، و هيئت براي امكان تنطق آورد‌ه است.