محقق خراساني در آخر بحث چند سطري دارد كه سبب شده است كه وارد اين بحث بشويم؛ و آن اين است كه ايشان مدعي است كه در روايات آمده است كه ‹‹ انُّ للقرآن بطون سبعه او سبعين›› قرآن هفت بطن يا هفتاد بطن دارد. بعد ميفرمايد بعضيها تصور كردهاند كه اين بطون از قبيل استعمال لفظ واحد در اكثر از يك معنا است, بالاخره اين بطون مثلاً معاني اينها هستند. بعداً ايشان جواب ميدهد و ميگويد: اين روايات ارتباطي به بحث ما ندارد( يعني استعمال لفظ مشترك در اكثر از معنا).سپس اين روايات را به دو صورت معنا ميكند:
1) خلاّق متعال كه فرموده: ‹‹ قل هو الله احد ››, همراه اين؛ هفت معناي ديگر را هم خودش اراده كرده بدون اينكه استناد به اين جمله بكند, اين جمله ‹‹ قل هو الله احد ›› «خدا يكي است»؛ در كنار اين معنا؛ هفت معناي ديگر هم اراده كرده, بدون اينكه آن معاني ششگانه ارتباطي به ‹‹ قل هو الله احد›› داشته باشد. مثلاً گفته: ‹‹ الله سميع, الله بصير, الله قادر ...››؛ مراد از اين هفت بطن اين است كه شش معناي ديگر را هم مستقلاً اراده كرده (لا من اللفظ). مثل اين است كه شما بگوييد (زيد قائم), در همان حالت هم اراده كنيد (بكر آكل) كه ارتباطي اصلاً به (زيد قائم) نداشته باشد. بعد ميفرمايد احتمال ديگر هم هست كه آن معاني هفتگانه و يا هفتادگانه از قبيل لوازم باشند, معناي (آيه) يكي است, گويا هفت تا هم لوازمي دارد كه دلالت آيه نسبت به آنها دلالت التزامي است؛ ولي اين دلالت التزامي را فقط معصوم «عليه السلام» درك ميكند. (اين مطلبي است كه محقق خراساني در كفايه گفته است).
يلاحظ عليه:
اولاً چرا ما بايد حفظي بحث كنيم و زحمت تتبع به خودمان ندهيم. من تا كنون در روايات كلمة هفتاد را نديدهام, هفت تا هست, ولي هفتاد تا را نديدم, تازه اين هم در كتابهاي معتبر نيست؛ در كتاب «غوالي اللئالي» ابن ابي جمهور احسائي است؛ و اگر هم باشد در «مرآت الانوار» فتوني عاملي است, اينها كتابهاي معتبري نيستند و نميشود به اينها اعتماد قطعي كرد. مثلاً در «غوالي اللئالي» اين حديث را نقل ميكند و ميفرمايد: «ان للقرآن ظهراً و بطناً و لبطنه بطن الي سبعه ابطن»(1) هفتاد را تاكنون نديدهام, نفي نميكنم, ولي اگر بود به اين آساني پيدا ميشد. در هر حال اينكه قرآن داراي بطون هفتگانه و هفتادگانه است؛ اين بايد در كتاب معتبري مثل (كافي و تهذيب) باشد كه انسان بتواند روي اينها فكر كند؛ والاّ در كتاب مانند «مرآت الانوار» فتوني عاملي كه اشتباهاً به نام عبداللطيف كازروني چاپ شده است كه او اصلاً از اين كتاب خبري ندارد. اين مقدمة كتاب برهان سيد هاشم بحراني است. بنابراين از سبعه و سبعين بايد صرف نظر كنيم, بله! بطن در كافي هست كه قرآن داراي بطن است.
نكتة ديگري كه خدمت مرحوم خراساني عرض ميكنيم اين است كه توجيه اول شما خيلي عجيب است, ميگوييد خدا گفته ‹‹ قل هو الله احد›› در كنار اين هفت يا هفتاد تا معارفي را اراده كرده كه ارتباطي به اين لفظ آيه نداشته است. ما در پاسخ شما ميگوييم: اگر اين باشد؛ اين ديگر معنا نميشود, اگر ارتباطي به لفظ نداشته باشد و اين لفظ هيچگونه دلالتي نداشته باشد؛ آن شش تا ديگر معناي اين آيه نيست بلكه يك چيز مستقلي است. مثلاً بگويد: ‹‹ قل هو الله احد›› ؛ بعد هم شش جمله ديگر را رديف كنيم و بگوييم: ‹‹ الله سميع, الله بصير, الله قادر ...››؛ اين معناي‹‹ قل هو الله احد›› نميشود؛ فلذا توجيه اولش بسيار توجيه ناجوري است.
اما توجيه دوم كه اين بطون از قبيل لوزام است. مرحوم آيهالله خوئي پسنديده است و در كتاب محاضرات ميفرمايد كه اين صحيح است. ولي اين هم صحيح نيست, چرا؟ چون (لوازم) جزء معنا نيست, ميگويد: «ان للقرآن سبعه ابطن», يعني تو در تو؛ معاني بايد باشد, لوازم خارج المعني است,يعني (لوازم) جزء معنا نيست.
بنابراين؛ از اين دو توجيه هيچكدام شان درست نيست. اولاً؛ سبعين را من نديدهام, سبعه هم در كتب ضعيف است, ثانياً اين معاني مستقله كه ارتباطي به لفظ نداشته باشد, اين ديگر معنا نيست, ثالثاً؛ اينكه ميفرمايد مراد از بطون لوازم است؛ در پاسخش عرض ميكنيم كه لوازم جزء معاني نيست و اين بايد جزء معنا باشد, يعني در واقع اگر لفظ را بشكافيم به آن معنا برسيم, لوازم يك چيزهايي خارج از معنا است.
ما يك كتابي دربارة علوم القرآن داريم, ما در آنجا اين مباحث را مفصّل آوردهايم كه بصورت اختصار در اينجا نيز متذكر ميشويم.
1ـ گاهي در قرآن؛ (محكم) مطرح است «المحكم والمتشابه و تأويل المتشابه».
2ـ «تنزيل الآيه و تأويل الآيه», تأويل در مقابل تنزيل به كار ميرود,در اولي تأويل مال متشابه است,اما در اينجا ميگويند: (تنزيل الآيه و تأويل الآيه).
3ـ مجموع قرآن تأويلي دارد كه در قيامت خواهيم ديد, مجموع قرآن «من حيث هو هو».
سه بحث در اينجا هست, ما در آن كتابي كه دربارة علوم قرآن است و آن را به عنوان كتاب درسي نوشتهام؛ هر سه را بحث كردهايم.
اما الاول؛ همان است كه در اول سورة مباركة آل عمران آمده است. قرآن ميفرمايد: ما اين كتاب را براي شما فرستاديم ‹‹ منه آيات محكمات هنُّ ام الكتاب و اُخَر متشابهات, فاما اللذين في قلوبهم زيغ فيتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنه وأبتغاء تأويله و ما يعلم تأويله الاّ الله و الراسخون في العلم ››؛ (2) اگر در اين آيه دقت كنيم؛ خدا يك دانه «اما» را انداخته است. ‹‹ منه آيات محكمات و اُخر متشابهات››, يعني در متشابهات كلمة «اما» را گفته است ‹‹ فاما اللذين في قلوبهم زيغ فيتبعون ما تشابه››, اما راجع به محكمات كلمة «اما» را نگفته است. اين «اما» كجا است؟ در كتاب (مغني) ميگويد؛كلمة(أما) در اينجا محذوف است.
ما در اينجا ما يك «متشابه» و يك «تأويل المتشابه» داريم.
مثال: آيهاي كه دربارِة توبيخ ابليس است,يعني خدا ابليس را توبيخ ميكند كه چرا بر آدم سجده نكردي؛ ‹‹ قال يا ابليس ما منعك ان تسجد لما خلقت بيدي››(3) اين آيه جزء متشابهات است. متشابه چيست؟ متشابه آيهاي است كه ظهورش لرزان است, يعني ظهور ثابتي ندارد؛ در مقابل محكم كه ظهورش پايدار است, ولذا به آن ميگويند محكم؛ ولي به اين ميگويند متشابه؛ چون (مراد) به غير مراد تشابه دارد. ظهورش لرزان است, فلذا آدمهايي كه فاسد العقيده هستند از اين ظهور لرزان بهره ميگيرند, اما آدمهاي مؤمن اين آيه را تأويل ميكنند, يعني به قرينة (محكم) ظهور لرزان آية متشابه را به ظهور پايدار تبديل ميكنند. در اينجا ميفرمايد: ‹‹ ابليس! ما منعك ان تسجد لما خلقت بيدي ››, چرا به آن آدمي كه با دو دست خودم او را خلق كردهام سجده نكردي؟ مجسمه ميگويند: خدا به قرينة اين آيه دست دارد ‹‹ ما منعك ان تسجد لما خلقتُ بيدي››. ولي ما ميگوييم؛ اين آيه متشابه است و ظهورش لرزان است. اولاً در خود آيه دقت كنيم تا تأويل و مراد واقعيش را بفهميم. آن چيست؟ آن اين است كه انسان غالباً هر كاري را كه بخواهد انجام بدهد با دستش انجام ميدهد, حتي در مورد تربيت فرزند خود ميگويد من با دستان خودم اين بچه را تربيت كردم, و حال اينكه همة امور تربيت كه دست نيست, ولي چون غالب كارها را انسان با دست انجام ميدهد؛ فلذا ميگويد: با دست خودم, خودم را بدبخت كردم يا, با دست خودم اين مسجد را ساختم و حال اينكه بنا ساخته است... انسان كارها را به دست نسبت ميدهد, چرا؟ چون بيشترين كارها با دست است. قرآن ميخواهد عنايتش را نشان بدهد و بفرمايد: جناب ابليس! ميداني چقدر به من توهين كردي! كاري كه من خودم انجام دادهام و مباشر خودم هستم, عنايت به اين مخلوق داشتم, چرا به چيزي كه مورد عنايت من بود و ساختة خود من بود؛ سجده نكردي؟ تو توهين به آدم نكردي, بلكه توهين به من كردي, استكبار بر آدم نكردي, بلكه استكبار بر من كردي. اين «يدي» در اينجا كنايه از عنايت است, ميخواهد بگويد كه من اين كار را كردم, مخلوق كسِ ديگري نبود؛ اگر مخلوق كسِ ديگري بود حق با شما است كه بگوييد من نميخواهم, اما اين مخلوق خود من است و مورد عنايت من است, من با دو تا دستم اين را ساختم, يعني مورد عنايت من است, اين تكبر تو تكبر بر آدم نبوده و تكبر بر من بوده است. اين تأويل است, تأويل متشابه اين است كه در خود آيه دقت كنيم؛ آيات ديگر را در نظر بگيريم؛ «ارجاع الآيه الي معناه الواقعي»؛ اين تأويل متشابه است, و در طول زمان مفسدين هميشه از آيات متشابه بهره ميگيرند, قرآن ميفرمايد: ‹‹أبتغاء تأويله›› هم فساد ميخواهند و هم تأويل. ولي ما نخست در خود آيه دقت ميكنيم؛ يعني ظهور لرزان را تبديل به ظهور پايدار ميكنيم؛ ظهور افرادي را ميبريم به ظهور جملي. كلمة «بيدي» ظهورش افرادي است, مجموع را در نظر بگيريد. ظهور افرادي را ميبريم به ظهور جملي؛ به عبارت ديگر: ظهور تصوري را ميبريم به ظهور تصديقي. پس تأويل عبارت است از: «ارجاع الآيه الي معناه الواقعي بالتدبر في نفس الآيه و بالنسبه الي الآيات المحكمه», چه ميكنيم؟ ظهور لرزانش بر ميگردد به ظهور پايدار؛ ظهور افرادي برميگردد به ظهور جملي, «بيدي» مفرد است و ما بايد مجموع را در نظر بگيريم؛ سوم هم اينكه ظهور تصوري را كه(بيدي) است؛ ببريم به ظهور تصديقي.
و من هنا يعلم؛
اينكه در ميان طلاب و برخي از علماء معروف است كه تأويل اين است كه (صرف ظاهر الآيه عن ظاهرها), اين خيلي بد است, تأويل (صرف ظاهر الآيه عن ظاهرها) نيست, زيرا ما حق نداريم در ظاهر آيه تصرف كنيم. اين اصطلاح مال اين چند قرن است, والاّ در زمان نزول قرآن تأويل معنايش اين نبوده كه (صرف ظاهر الآيه عن ظاهرها).تأويل اين است كه اصلاً آيه ظهورش منعقد نشده؛ يعني ظهورش لرزان, افرادي و تصوري است, فلذا برميگردانيم به ظهور پايدار, ظهور جملي و ظهور تصديقي. والاّ اگر بگوييم معناي تأويل اين است كه (صرف الآيه عن ظاهرها)؛ اين معنايش اين است كه قرآن چون خلاف عقل و خلاف علم بود فلذا تأويل كرديم, و اگر اين چنين باشد؛ مسيحي هم خواهد گفت: انجيل كه مخالف قرآن است, تورات كه مخالف علم است من تأويلش ميكنم. (حاشا ان يكون ظاهر القرآن مخالفاً للعلم او للعقل)؛ كدام ظاهر؟ ظاهر پايدار؛ اما متشابه ظهورش لرزان است؛ يعني هنوز منعقد نيست,ولذا ناچاريم كه در خود آيه و آيات ديگر دقت كنيم. ظهور افرادي حجت نيست, ظهور جملي و ظهور تصوري حجت نيست بلكه ظهور تصديقي حجت است؛ اين يك نمونهاي است كه براي محكم و متشابه عرض كرديم و گفتيم: تأويل المتشابه (ارجاع الآيه الي معناه الواقعي بالتدبر في نفس الآيه و سائر الآيات).
گاهي تأويل ميگويند؛ مراد شان تأويل المتشابه نيست, بلكه مراد شان (التأويل في مقابل التنزيل) است, قرآن تنزيلي دارد و تأويلي دارد؛ اين در روايات ما آمده است. مثلاً در اصول كافي در باب «قرآن» آمده است. ابوذر از پيامبر «صلي الله عليه و آله» نقل ميكند كه رسول الله «صلي الله عليه و آله»خطبُ! و فرمود: ((اذا التبس عليكم الفتن كقطع الليل المظلم)), اگر زندگي بر شما تاريك و سياه شد مانند پارههاي تاريك شب ((فعليكم بالقرآن, فانّه شافعٌ مشفّع)), شفاعت ميكند و شفاعتش هم پذيرفته ميشود ((اولّه ظهر و بطنٌ فظاهره حكمٌ و باطنه علمٌ ظاهره عميق و باطنه عميق))؛ البته به اين معنا قرآن ظاهري دارد و باطني. ظاهرش حكم است باطنش علم است, ظاهرش زيبا است درونش عميق است. ما در قرآن هم ظهر داريم و هم بطن, بطن و دروني دارد. اين چيست؟ از روايات ميفهميم كه قرآن كتاب جهاني,سماوي و ابدي است, فلذا اگر منحصر شود به همان مصاديقي كه روز نزول بوده (القرآن يموت), ميميرد. اما قرآن به شكلي است كه مصاديق نو و تازه در طول زمان براي خودش پيدا ميكند. مثلاً؛ فرموده: إنما أنت منذر ولكلّ قوم هاد)؛ اين در طول زمان مصاديق پيدا ميكند؛ پيامبر «صلي الله عليه و آله» فرمود: (أنا المنذر و انت الهادي)؛ اين باطنش است, در طول زمان براي خودش مصداق پيدا ميكند, مصداقهاي جديدي كه در طول زمان آيات براي خودش پيدا ميكند. در واقع اين بطن عبارت است از آن مصاديق جديدي كه گاهي خود ما هم ميفهميم؛ و گاهي هم بايد ائمة اهل بيت «سلام الله عليهم» بفرمايند تا ما اين مصاديق را بفهميم؛ و اين به خاطر اين است كه قرآن « خاتم الكتب» و كتاب ابدي است؛ بايد «مادام الليل والنهار» نور افشان باشد و نور افشاني اين است كه نبايد محدود به يك زمان خاصي باشد. در هر زمان بشر بتواند از قرآن ميوههاي جديدي بچيند. مثال:‹‹ ألم تر الي الذين بدلّوا نعمت الله كفراً و اَحُلّوا قومهم دار البوار››(4)؛ اين در يك موقع خاصي نازل شده است و ازگذشته خبر ميدهد, ‹‹ جهنّم يصلونها و بئس البوار››؛ اين آيه نميتواند منحصر به همان مصداقي باشد كه در عصر رسول خدا بود.بلكه در طول زمان زمامداران؛ رهبران و شخصيتهايي كه ماية بدبختي قوم خود شدهاند؛ اين آيه بر آنان هم تطبيق ميكند. اين چيزيست كه حتي ما هم اين مصاديق را ميفهميم كه اين آيه يك مصداق ندارد؛ بلكه در طول زمان براي خودش مصاديق پيدا ميكند.
گاهي از اوقات هم مصاديق جديد را بايد امام بگويد و ما نميتوانيم درك كنيم. مثلاً اين آيه مباركة سوره بقره: ‹‹ الذين يصلون ما امرالله به أن يوصل››(5)؛ همه مفسرين ميگويند راجع به صلة ارحام است. امام صادق يا باقر «عليه السلام» ميفرمايد كه: مراد صلة خاندان رسالت است. اين يك مصداق جديدي است كه امام«عليه السلام» ميفرمايد. چون خداوند منان توصيه كرده است كه (الا الموده في القربي). اينجا ميگوييم تنزيل و تأويل, (التنزيل هو المصداق البارز), ولي (تأويل) آن مصاديقي است كه آيه در طول زمان براي خودش پيدا ميكند.
در جنگ جمل امير مؤمنان «عليه السلام» كه ميخواست با آنان بجنگد, عدهاي عقب كشيدند و گفتند نميشود با مسلمانها جنگيد, حتي يك نفر آمد در امامت علي «عليه السلام» شك كند كه اين چه جنگي است كه شما ميكنيد. طلحه و زبير از اصحاب پيغمبر هستند, پيغمبر اكرم «صلي الله عليه و آله» اينها را تنزيه كرده است. امام«عليه السلام» در پاسخش فرمود: (ان الحق والباطل لا يعرفان باقدار الرجال), شخصيت نشانة حقانيت نيست؛ (اقدار) يعني شخصيت (اُعرف الحق تعرف اهله, اعرف الباطل تعرف اهله), خيلي دو دل بودند فلذا حضرت اين آيه را خواندند: ‹‹ و ان نكثوا ايمانهم من بعد عهدهم و طعنوا في دينكم فقاتلوا ائمه الكفر انهم لا ايمان لهم لعلّهم ينطقون››؛ راوي ميگويد (سمعتُ علياً يوم الجمل يقول بعد تلاوت الآيه), (آيه ما قوتل اهلها منذ نزلت حتي اليوم). معلوم ميشود كه اين آيه در طول زمان مصاديق پيدا ميكند. طلحه و زبير با علي «عليه السلام» بيعت كردند ولي بيعت خود را شكستند. بنابراين آيه تنزيلي دارد و تأويلي. تنزيلش مصاديق آن روز است و تأويلش مصاديقي است كه در طول زمان پيدا ميكند. شما اگر تفسير برهان يا الميزان را مطالعه كنيد؛ اين رقم مصاديق خيلي وجود دارد كه (للآيه تنزيل و للآيه تأويلٌ), تأويلي دارد و تنزيلي دارد.
آيه الله بروجردي «ره» مطلبي قريب به اين را در درسش ميفرمود و ميگفت: قرآن يك حقايقي دارد, هر كسي به سهم خودش از آن بهره ميگيرد. انسانهاي مبتدي به گونهاي, متوسط به گونة ديگر, انسانهاي نابغه به گونة ديگر؛ يك آيه هست ولي هر كسي آن را به گونهاي ميفهميد و همهاش هم درست است؛ ولي در طول هم هستند. مثلاً آن آية مباركي كه ميفرمايد (ابراهيم), استدلال كرد ‹‹ فلّما رأي كوكباً قال هذا ربي فلما افل قال لا اُحب الآفلين››. اين آيه را به سه صورت ميشود معنا كرد. يك صورتش براي افراد عادي است,يك صورتش مال افراد متوسط و صورت سوم مال فلاسفه و متكلّمين است. همة اينها در حقيقت بطون آيه هستند. مرحوم بروجردي اينگونه معنا ميكرد كه يك آيه ممكن است معاني تو در تو داشته باشد و همهاش هم حق باشد. مثلاً: ‹‹ انزل من السماء ماءً فسالت أوديه بقدرها فاحتمل السيل زبداً رابياً و مما يوقدون عليه في النار اتباع حليه أو متاع زبد مثله كذلك يضرب الله حق والباطل›› اين آيه را ميتوان به چند صورت معنا كرد كه هر صورت مكمل صورت و معناي ديگر باشد. يا حرف مرحوم بروجردي را در اين بطون بپذيريد؛ يا آن چيزي كه من عرض كردم؛ يعني مصاديق جديدي كه در طول زمان آيات پيدا ميكند. اگر قرآن داراي بطن است, بطن همان تأويلش است, نه تأويل متشابه, تأويل در مقابل تنزيل. از نظر من مصاديق جديد است, اما از نظر مرحوم بروجردي معاني تو در تو است, معانياي كه همة شان حق هستند ولي هر كسي به اندازة وسع خودش برداشت ميكند.
گاهي تأويل ميگوييم؛ مراد تأويل مجموع آيات است. اين را در آيهاي كه ميفرمايد: ‹‹ يوم يأتي تأويله›› بنابراينكه ضمير تأويله به قرآن برميگردد؛ مرحوم طباطبائي در شرح اين آيه بحث دارد كه مجموع قرآن يك واقعيتي دارد غير از اين معاني و علوم حصولي, بلكه يك واقعيتي دارد كه اين واقعيات روز قيامت براي ما كشف خواهد شد. تأويل قرآن؛ يعني حقايق قرآني در روز قيامت مجسم ميشود؛ جنهم مجسم ميشود؛ بهشت مجسم ميشود و...، در اينجا همهاش علم حصولي است, اما در آخرت علم ما علم حضوري خواهد بود..
از مجموع آنچه گفتيم (تبين من ذلك) معلوم شد كه فرمايش آقاي آخوند صحيح نيست. ما در سه مرحله بحث كرديم: الف) تأويل المتشابه؛ گفتيم: اين مال ده يا بيست تا آيه است. ب) تأويل در مقابل تنزيل؛ گفتيم اين اكثر آيات را ميگيرد, يعني اكثر آيات يك مصاديقي آن روز داشت و در طول زمان مصاديق جديدي پيدا ميكند. ج) تأويل مجموع القرآن, يعني همة واقعيت قرآن روز قيامت براي ما روشن ميشود. بحث ما نه در اولي است و نه در سومي,بلكه بحث ما در دومي است. يا فرمايش مرحوم بروجردي درست است كه قرآن معانياش مراتب دارد و هر كسي به اندازة وسع خودش برداشت ميكند. يا آنچه ما گفتيم كه در طول زمان مصداق پيدا ميكند و علي «عليه السلام» فرمود كه تأويل اين آيه همان اهل جمل است. حديث ديگر داريم كه ميفرمايد: ((قرآن كالشمس والقمر)) رواياتي داريم كه در علوم قرآن ميفرمايند: ((ظهره تنزيله و بطنه تأويله منه ما مضي و منه ما لم يجئ بعد؛ يجري كما تجري الشمس والقمر)) همينطوري كه مردم هر روز از اين شمس و قمر نور جديدي ميگيرند؛ يعني بشر تا روز قيامت از اين قرآن مفاهيم جديدي را استخراج ميكند.
1. غوالي اللئالي, ج 4, ص107؛
2. آل عمران/7؛ 3. ص/75؛
4. ابراهيم/ 28 و 29؛ 5. الرعد/21؛