• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  •  

    استعمال لفظ واحد در بيشتر از يك معنا را از دو راه مي‌توان مطالعه نمود:

    الف)آيا مانع عقلي دارد يا ندارد؟ محقق خراساني,عراقي؛ نائيني و اصفهاني مي‌فرمودند كه مانع عقلي دارد؛

    ب) آيا مانع لغوي دارد يا ندارد؟ قدما (از جمله صاحب معالم و صاحب قوانين) مي‌گفتند كه مانع لغوي دارد؛ ما الآن بررسي مي‌كنيم كه آيا مانع لغوي دارد يا مانع لغوي ندارد؟ صاحب معالم مي‌فرمايد:از نظر قانون وضع و لغت نمي‌توانيم كلمه را در اكثر از يك معنا به كار ببريم؛ چرا؟ چون لفظ (عين) بر ذهب وضع نشده؛ بلكه بر ذهب وحده وضع شده؛ بار دوم هم بر فضّة وحده وضع شده؛‌بار سوم هم بر چشم وحده وضع شده؛ بار چهارم هم بر چشمة وحده وضع شده؛ يعني براي هركدام از معناي باقيد وحدت وضع شده؛ پس تمام اين معاني علاوه بر ذات يك دانه هم قيد دارند كه همان قيد وحدت باشد. حال كه (موضوع‌له) اين چنين است؛ شما كه مي‌خواهيد عين را بگوييد و باگفتن عين هم ذهب را مي‌خواهيد اراده كنيد و هم فضّه را؛ ناچاريد كه قيد وحدت را كنار بزنيد؛ چون وقتي دوتا شد؛ ديگر وحدت معنا ندارد؛ آنوقت اين سئوال مطرح است حالا كه قيد وحدت را كنار زديد و در دو معنا به كار برديد؛ اين حقيقت است يا مجاز؟ اگر بگوييد؛ حقيقت است؛ گفتن اين حرف درست نيست. چرا؟ چون حقيقت ذهب وحده و فضّة وحده است؛ وحال آنكه اين؛ (الذهب مع الفضّه) است.

    اما اگر بگوييد: مجاز است؛ اينجا علاقه و رابطه نيست؛‌يعني ديده نمي‌شود كه كل را بگويند و اراده كنند جزء را؛ بلي! جزء مي‌گويند؛ و كل را اراده مي‌كنند؛ مثل اينكه بگويند؛ فلاني چشم است؛‌يا فلاني در آنجا دست من است؛ جزء را در كل به كار مي‌برند؛ ولي ديده نشده كه كل را در جزء به كار ببرند؛ يعني ذهب با قيد وحده بگويند و ذهب را اراده كنند و قيد وحدت را قيچي كنند. پس از نظر قانون لغت اين استعمال پاية صحيحي ندارد.

    مرحوم شيخ حسن صاحب معالم «متوفي1010» مي‌فرمايد؛ لفظ عين تنها بر ذهب وضع نشده بلكه بر ذهب «بقيد الوحده», فضّة «بقيد الوحده» وضع شده است؛ولذا اگر شما بخواهيد اين كلمه را در دو معنا به كار ببريد؛ ناچار هستيد كه قيد وحدت را از بين ببريد, حالا كه از بين برديد سئوال مي‌كنيم كه آيا استعمالش حقيقت است يا مجاز است؟ اگر بگوييد حقيقت است؛ حقيقت نيست چون وحدت قيچي شده است, مجاز هم نيست, چون اگر مجاز باشد؛ بايد از قبيل (اطلاق الكل و اراده الجزء) باشد. (الذهب وحده) اين كل است, جزء را اراده كنيم كه (ذهب) است؛ و تا به حال ديده نشده كه كل بگويند؛ و جزء را اراده كنند, بلي! عكسش هست. اين حرف صاحب معالم است, ولذا فرموده كه اصلاً در مفرد نمي‌شود يك لفظ را در دو معنا به كار برد؛يعني از نظر قانون وضعي صحيح نيست؛ نه مي‌شود نامش را حقيقت نهاد و نه مجاز. بله! ايشان در تثنيه و جمع قبول كرده و گفته در آنجا ممكن است عينان بگوييم؛ هم ذهب و هم فضه را اراده كنيم, چرا؟ چون (الف) و (نون) به منزلة تكرار آن لفظ است؛ كانّه شما كه مي‌گوييد (عينان) مثل اين است كه مي‌گوييد (عين و عين)؛ از اولي ذهب را اراده مي‌كنيد و از دومي فضه را. چرا در تثنيه اشكال ندارد؟ (لانُّ الالف والنون بمنزله تكرار المفرد). اين فرمايش صاحب معالم بود.

    يلا حظ عليه:

    ما در پاسخ ايشان مي‌گوييم: لفظ عين بر ذهب وضع شده, ولي وحدت نه قيد وضع است و نه قيد موضوع له. كلمة عين بر ذات فضه وضع شده است نه فضة وحده كه وحده يا قيد وضع باشد و يا قيد معنا باشد. مثلاً كسي اسم بچة خود را علي گذاشته, اسم علي وضع شده است بر اين جثة خارجي, جثة خارجي (بقيد الوحده) نيست تا وحدت يا قيد وضع بشود و يا قيد موضوع له, فلذا اين فرمايش ايشان(صاحب معالم)- كه كلمة عين وضع شده بر ذهب وحده؛ حالا كه در هر دو به كار برديم بايد وحدت را قيچي كنيم- درست نيست؛ چرا؟ چون وحدتي در كار نيست, يعني وحدت به معناي قيد (أن يكون قيداً للوضع أو قيداً للمعني) در كار نيست.

    ان قلت: درست است كلمة عين بر ذهب وحده وضع نشده است كه وحده قيد باشد؛ ولي قبول داريد كه (وضع للعين في حال الوحده), بالاخره حال هست. حالا كه حال است اين حال را كه نمي‌توان انكار كرد؛ مثلاً من لفظ علي را بر پسر خودم گذاشتم؛ البته نه بقيد الوحده, اما اين بچه دوتا نبود‌ بلكه تنها بود, (في حال الوحده) حال الوحده ولو قيد نيست اما ضيق ذاتي مي‌آورد؛ يعني ممكن است «في حال الوحده» قيد نباشد اما ضيق ذاتي بياورد. مثلاً من زيد را معمم ديدم, اين معمم نه قيد رؤيت است و نه قيد مرئي است كه زيد باشد. اما (علي كل تقدير) رؤيت من ضيق دارد, يعني من او را معمم ديدم نه غير معمم. اين «في حال وحده» هرچند قيد نيست, اما سبب مي‌شود كه شيئ ضيق ذاتي پيدا كند.

    إن قلت: «في حال وحده» هرچند قيد نيست؛ يعني نه قيد وضع است و نه قيد موضوع له, اما (واضع) به هنگام وضع كردن لفظ عين بر اين معنا؛ اين معنا اين حالت را داشته؛‌كدام حالت را داشته است؟ يعني تك و تنها بوده است. اين تك و تنهايي هرچند كه قيد نيست اما ايجا ضيق مي‌كند؛ مثل(رأيت زيداً معمماً)؛ معمم بودن نه قيد رؤيت است و نه قيد مرئي؛ اما يكنوع ضيق ذاتي دارد؛ يعني من زيد را در اين حالت ديدم؛ نه در غير اين حالت. نسبت به اين چه مي‌گوييد؟

    قلت: درست است كه (عين) وضع شده است بر ذهب, و اين ذهب چيزي همراهش نبوده است, اما الآن چيزي همراهش هست. ولي اگر استعمال من به ملاك (وضع واحد) باشد؛ مشكل هست.

    اما اگر استعمال من به ملاك وضعين متباينين باشد؛ يعني من كلمة عين را به دو وضع به كار مي‌برم؛ يك موقع اين وضع را در نظر مي‌گيرم كه كلمة عين وضع شده است بر (ذهب) در حالي كه تك و تنها بوده است؛ بعداً كه در فضه به كار مي‌برم؛ به ملاك وضع اول به كار نمي‌برم؛ بلكه به ملاك وضع دوم به كار مي‌برم. پس من كه مي‌گويم: (رأيت عيناً) هم ذهب را اراده مي‌كنم و هم فضه را؛‌به ملاك وضع واحد نمي‌گويم؛ بلكه به ملاك وضعين مي‌گويم؛‌اگر به ملاك وضعين شد؛ ديگر مشكلي نيست. چرا؟ چون به ملاك وضع اول؛ (ذهب) وحده است؛ به ملاك وضع دوم؛ (فضّه) وحده است؛(‌كل بملاكه) نه اينكه بملاك وضع واحد هم درذهب به كار مي‌برم و هم در فضّه؛‌بلكه به ملاك وضعين و يك مرتبه در هردو به كار مي‌برم. در هر صورت اين مانعي كه مرحوم صاحب معالم ذكر كرده است؛ درست نيست؛ چرا؟ چون (وحدت) قيد نيست؛ اما اينكه گفت: هرچند قيد نيست ولي از احوالش است و اين ضيق ذاتي ايجاد مي‌كند. ما در پاسخ گفتيم: اگر «بوضع واحد» باشد؛ حق با شماست؛ اين ضيق ذاتي از بين مي‌رود. اما اگر به دو وضع و وضعين باشد؛ به دو وضع من كلمه را در دو معنا به كار مي‌برم, البته اين دو معنا كنار هم هستند, ولي مقيد نبود, يعني «بشرط لا» نبود بلكه «لابشرط» بود. به عبارت ديگر: «في حال وحده» به معناي «بشرط لا» نيست بلكه به معناي «لابشرط» است. خب! در «لابشرط» مانعي ندارد كه چيز ديگري در كنارش باشد يا نباشد.

    اما اينكه صاحب معالم فرمود: درتثنيه و جمع استعمال لفظ در اكثر از يك معنا جايز است و اشكالي ندارد؛ مثلاً بگوييم: (عينان) هم ذهب را اراده كنيم وهم فضه را؛ چون ‌ مشكل در جايي بود كه كلمة ما واحد باشد؛ وحال آنكه در تثنيه كلمة ما دو تا است, يعني (عينان) به منزلة (عين و عين) است, چه مانع دارد كه عين اول به معناي ذهب و عين دوم به معناي فضه باشد؟

    يلاحظ عليه:

    اين هم خيلي اشكال واضحي دارد. چون اگر شما (عينان) بگوييد, «الف» و «نون» كارش تكرار «ما اريد من المفرد» است. اگر از مفرد ذهب را اراده كرديد؛ عينان مي‌شود دو فرد ذهب, و اگر از كلمة (عين) ذهب وفضه را اراده كرديد؛ چهار تا مي‌شود, يعني دو تا ذهب مي‌شود و دو تا فضه. «الف» و «نون» كاره‌اي نيست بلكه «الف» و «نون» تكرار ما «ما اريد من المفرد» است. اگر از مفرد تنها ذهب را اراده كرديد؛ «عينان» مي‌شود «فردان من الذهب»؛ و اين استعمال لفظ واحد در اكثر از معنا نيست بلكه استعمال در معناي واحد است, چرا؟ چون عينان گفتيم و دو تا ذهب را اراه كرديم. بلكه بايد از كلمة(عين) اراده كنيد دو معنا را, يعني ذهب و فضه را, تا وقتي تثنيه بستيم؛ «الف» و «نون» مكررش كند, عين اول به معناي ذهب و فضه, «الف» و «نون» به معناي دو برابر, يعني چهار تا(دوتا ذهب و دوتا فضه). آنوقت اشكال برمي‌گردد, چون شما گفتيد كه استعمال مفرد در اكثر از معنا جايز نيست و بر خلاف وضع است. وقتي در مفرد جايز نشد در تثنيه ديگر به طريق اولي جايز نيست, زيرا‌ تثنيه كارش تكرار «ما اريد من المفرد» است. اگر از مفرد تنها ذهب اراده كرديد, اين استعمال لفظ واحد در اكثر از معنا نيست. اما اگر ذهب و فضه را اراده كرديد؛ البته اين به منزلة تكرار مفرد است, اما مي‌شود چهارتا (دو تا ذهب و دو تا فضه)؛ و اين فرع اين است كه استعمال مفرد در اكثر از معنا جايز باشد؛ و حال آنكه شما جايز ندانستيد.

    اين تفصيلي كه صاحب معالم قائل شده و فرموده؛ در مفرد جايز نيست ولي در تثنيه جايز است؛ اين با مبناي خودش سازگار نيست, چون در (عينان) «الف» و «نون» تكرار «ما اريد من العين» است, اگر «اريد من العين» ذهب است؛ پس در تثنيه دو تا ذهب مي‌شود و خارج از بحث است؛ و اگر بخواهد هر دو «فضه و ذهب» را اراده كند؛ بايد از مفرد هر دو را اراده كند تا تثنيه آن را دو برابرش كند كه بشود چهار تا؛ و حال اينكه مفرد را شما جايز ندانستيد.

    پس تا اينجا معلوم شد كه: نه مانع عقلي داريم و نه مانع وضعي. چون در وضعي, «حال الوحده» نه وحدت قيد وضع است و نه قيد موضوع له؛ «حال الوحده» هم به منزلة «لابشرط» بودن است «بشرط لا» نيست. اگر قيد بود؛ «بشرط لا»‌مي‌شد؛ ولي چون قيد نيست؛ پس (لابشرط) مي‌شود و اين قابل جمع با معناي ديگر هم هست البته نبايد «بوضع واحد» باشد؛ بلكه بايد «بوضعين» باشد. بحث ما در بارة امكان تمام شد؛ حال اين بحث پيش مي‌آيد كه آيا اين ممكن واقع شده يا نشده و آيا در لغت عرب كسي مفرد را در اكثر از معنا به كار برده است يا نبرده؟

    مرحوم ابوالمجد (شيخ محمد رضا اصفهاني) در كتاب «وقايه الاذهان» چند تا شعر را جمع كرده كه در لغت (عرب) لفظ مشترك در اكثر ازيك معنا به كار رفته است؛ مثلاً؛ شاعري پيغمبر اكرم را چنين تعريف مي‌كند و مي‌گويد:

    المرتمي في الدجي والمبتلي بعمي والمشتكي ظمأً والمبتغي ديناً

    يـأتـون ســدته مـن كــلِّ ناحـيــه ويــتفيدون من نعمائه عيـنـاً

    چهار نفر هستند كه يكي نور مي‌طلبد, ديگري كور است؛ روشنائي مي‌طلبد, سومي تشنه است و آب مي‌طلبد, چهارمي بدهكار است و طلبكار پولش را مي‌خواهد؛ اين چهار نفر هر كدام دردي دارند؛ اين چهار نفر مي‌آيند به آستانة پيغمبر اكرم «صلي الله عليه و آله» مي‌آيند و هر كدام گمشدة خود را مي‌خواهند. كلمة عين را گفته و چهار معنا را اراده كرده است: «روشني؛ آفتاب؛ چشمه و ذهب».

    «ادلُّ دليل علي امكان الشيئ وقوعه»؛ البته در اينجا قرينه موجود مي‌باشد؛ يعني كلمة «دجي» قرينه است كه مراد روشني است؛ «عمي» قرينه است بر اينكه چشم مي‌خوهد از او؛ « والمشتكي ظمأً» آب مي‌خواهد؛ ديگري هم ذهب مي‌خواهد.

    بقي هنا امور:

    1) چنانچه قائل شديم كه استعمال لفظ واحد در اكثر از معنا جايز است؛ اگر متكلّمي گفت: (جئني بعين)؛ آيا بايد حمل كنيم بر همة معاني يا كلام مجمل مي‌شود و بر يكي از اين معاني بايد حمل كنيم؟ مرحوم آقاي بروجردي مي‌فرمود: حالا كه امكان همه هست, بايد بر همه حمل كنيم؛ يعني فرض كنيد يك كلمه‌اي است كه دو؛ و يا سه معنا دارد كه امكان امتثالش هم هست, بايد بر همه‌اش حمل كنيم, چرا؟ چون امكانش هست؛ ولي اين حرف مسئله بعيد است؛ چون ما تابع ظهور هستيم, اگر ظهور در يك معنا داشت,بر همان معنا حمل مي‌كنيم. اما اگر در هيچ يك از معاني ظهور نداشت؛ كلام مجمل مي‌شود, چرا؟ چون استعمال لفظ واحد در اكثر از معنا نادر است؛ فلذا كلمه منصرف مي‌شود به يك معنا. بله! اگر استعمال لفظ واحد در اكثر از معنا خيلي رايج بود حق با مرحوم بروجردي بود, ولي استعمالي لفظ در اكثر از معنا از نوادر است؛ و چون نادر است؛‌اين منصرف مي‌شود به احد المعاني و احد المعاني را نمي‌دانيم فلذا ( يصير الكلام مجملاً)؛ يعني نمي‌دانيم كه از اين هفتاد معنا كدام را اراده كرده است.

    2) آيا استعمال لفظ واحد در اكثر از معنا حقيقت است يا مجاز است؟ روي مبناي ما حقيقت است, چون «في حال الوحده» قيد نشد, بلكه «في حال الوحده» به معناي «لابشرط» شد, «لابشرط يجتمع مع الف شرط» استعمال لفظ در دو معنا از مقولة حقيقت است نه اينكه مجاز باشد؛ بله! اگر «‌في حال الوحده» قيد بود؛ مشكل بود, ولي «في حال الوحده» از قبيل «لابشرط» بودن است, اين تابع وضع است, اين «بكلا الوضعين» در دو معنا به كار رفته است؛ فلذا «يصدق به التعريف الحقيقه»,حقيقت كدام است؟ (استعمال اللفظ في ما وضع له).

    3) آيا مي‌شود لفظ گفت؛ هم معناي حقيقي را اراده كرد و هم معناي مجازي را با هم؛ مثل اينكه كلمة «اسد» را بگويد؛ هم معناي حيوان مفترس و هم رجل شجاع را اراده كند؛ آيا اين امكان دارد ؟ ظاهراً امكانش هست؛ يعني نه مشكل عقلي دارد و نه مشكل وضعي داريم؛‌منتها استعمال لفظ در معناي حقيقي و مجازي با هم, ديگر موصوف به حقيقت نمي‌شود بلكه موصوف به مجاز خواهد بود. و ما هم درباب (مجاز) در قيد و بند علاقة بيست و پنجگانه نيستيم, بلكه اگر واقعاً ذوق انساني بپسندد؛ مانعي ندارد كه انسان كلمه‌اي را بگويد هم معناي حقيقي اراده كند و هم معناي مجازي را. چون عالم الفاظ تابع ذوق انسان است.

    خلاصه:

    1) محل نزاع را مطرح كرديم كه كجاست وگفتيم: محلّ نزاع اين نيست كه دو معنا را با هم مركب كنيم,يا براي دو معنا جامع فكر كنيم, بلكه در دو معنا در عرض هم به كار ببريم. 2) قدما مي‌گفتند؛ مانع لغوي داريم. ولي متأخرين مانع عقلي تراشيده‌اند, چهار نوع مانع بود و براي هر يك از اين موانع يك علامت ورمز گذاشتيم. آخوند زمز و علامت مانعيتش (فناء) بود؛ مرحوم عراقي علامت مانعيتش (اجتماع لحاظين آليين؛ يعني (تعلق العلمين بشيئ واحد) بود, اينكه مي‌گويند: (لحاظين آليين) محال است؛ چون لحاظ از مقولة علم است. مرحوم نائيني مي‌گفت نفس انساني قدرت ندارد كه دو معنا را مستقلاً ملاحظه كند. مرحوم شيخ اصفهاني علامت ديگري داشت و مي‌گفت چون ايجاد يكي است؛ وجود هم يكي است, لفظ وجود تنزيلي معنا است. اگر لفظ وجود تنزيلي يك معنا شد؛ ديگر لفظ ديگري نداريم كه وجود تنزيلي معناي ديگر باشد. ما جواب همة اينها را گفتيم.

    سپس سراغ مشكلات وضعي و لغوي آمديم و گفتيم: مرحوم صاحب معالم مي‌گفت؛ اشكال ما وحدت است؛ يعني قيد حدت مانع از آن است كه شما لفظ را در دو تا به كار ببريد؛ نه حقيقت است و نه مجاز. ما در پاسخ گفتيم: (وحدت) نه قيد وضع است و نه قيد موضوع له؛ گفت: «في حال الوحده», مي‌گوييم «في حال الوحده» هست؛ ولي به معناي «لابشرط» بودن است و «لابشرط» هم مانع ندارد كه جمع بشود, قبول داريم كه«في حال الوحده» است؛ اما معناي «في حال الوحده» اين كه موقع وضع اين تك بود؛ اما تك بودنش قيد نيست. سپس سراغ حرف صاحب معالم در تثنيه آمديم و گفتيم خيلي عجيب است كه كسي بگويد استعمال واحد در اكثر از يك معنا در مفرد جائز نيست؛ ولي در تثنيه جايز است و حال اينكه كار «الف» و «نون» تكرار «ما اريد من المفرد» است. بعداً گفتيم كه اگر مشترك را گفتند بر همة معناي حمل كنيم؟ آقاي بروجردي فرمود: بله! برهمة معاني حمل كنيم. ولي ما گفتيم كه منصرف به يك معنا است, چون استعمال در اكثر نادر است. بعد آمديم سراغ اين مسئله كه مي‌شود لفظ بگوييم و اراده كنيم هم معناي حقيقي و هم معناي مجازي را؟پاسخ داديم كه: ذوقاً اشكال ندارد؛‌يعني اگر واقعاً ذوق انساني بپسندد؛ اشكالي ندارد؛ منتها حقيقت نخواهد بود (لا يكون حقيقتاً).