بحث ما در اين است كه آيا ميشود لفظ مشترك را در بيش از يك معنا به كار برد يا نميشود؟ بحث گذشته و قبلي مقدمة اين بحث است؛ چون بحث قبلي ما اين بود كه آيا مشترك داريم يانه؟ اگر كسي قائل بشود كه اصلاً در لغت عرب لفظ مشتركي نيست؛ ديگر موضوعي براي اين بحث باقي نميماند. اما اگر قائل به مشترك شديم؛ آنوقت اين بحث قابل طرح است كه آيا ميشود لفظ مشترك را به كار ببريم و بيش از يك معنا را اراده كنيم؟ نخست بايد محل بحث مشخص بشود؛ چون استعمال لفظ در اكثر از يك معنا سه صورت دارد:
الف) اين دو معنا را باهم بكوبيم و از كوبيدن آنها يك مركب درست كنيم؛ در حقيقت به اين دو معنا به يك لحاظ نگاه كنيم؛ يعني عين جاريه را با عين باكيه با هم بكوبيم؛ و از آنها يك مركبي درست كنيم كه هر يك از اين دو معنا بشوند جزء المعني؛ مثلاً؛ كلمة عين را به كار ببريم و مجموع عين جاريه و باكيه را اراده كنيم؛ يا كلمة عين را به كار ببريم و مجموع ذهب وفضه را اراده كنيم؛ بگونهاي كه ذهب و فضه هركدام شان جزء معنا بشوند.
ب) لفظ را به كار ببريم و اكثر از يك معنا را اراده كنيم؛ ولي نه به اين شكلي كه مركب باشد و اين دو معنا هركدام شان جزء المعني باشد؛ بلكه كلمة عين را در يك جامعي(الجامع بين الذهب و الفضه) به كار ببريم؛و آن جامع عبارت از: (المسمي)؛ يعني كلمة عين را به كار ببريم و از آن (المسمي بالذهب و الفضه) را اراده كنيم (الذهب والفضه المسمي بالعين)؛ البته فرق اولي با دومي روشن است. چون در اولي هر يك از اين دو معنا جزء هستند ولي در دومي كه جامع درست كرديم؛ هر يك از اين دو معنا فردي از آن كلي هستند. پس اولي جزء و كل است ولي دومي فرد و كلّي ميشود (المسمي بالعين)؛ (المسمي بالعين) كلي است كه ذهب يك مصداقش است و فضه هم يك مصداق ديگرش. از اين دو صورت هيچكدام شان مطرح نيست؛ يعني نه اولي مطرح است كه معنيين مركب بشوند, نه دومي مطرح است كه در جامع به كار ببريم؛ بلكه سومي مطرح است كه دو معنا را مستقلاً مطالعه كنيم, مثل اينك در يك دستمان ذهب و در دست ديگرمان نقره است و هر كدام شان هم مستقلاً مطرح بشود, يعني كلمة عين را بگوييم و هر دو معنا را (في عرضٍ واحد) اراده كنيم.
بنابراين؛ محل بحث اين است كه هر دو را مستقلاً مطالعه كنيم و كلمة عين را بگوييم و هر دو را ارده كنيم؛ نه اينكه دو معنا را با هم مخلوط كنيم و آنها را شيئ واحد كنيم كه بشود اولي, و نه اينكه بين المعنيين يك جامع درست كنيم به نام (المسمي بالعين) بلكه دو معنا مستقلاً و في عرض واحد مطالعه كنيم و كلمة عين را بگوييم و هر دو را اراده كنيم. (اين يك نكته)
نكتة ديگر:
قبل از مرحوم آخوند تمام نزاعها اين بود كه آيا مانعي از طرف واضع هست يا نيست, مانع وضعي داريم يا نه؛ مانع لغوي داريم يا نه؛ يعني تمام بحثها در اين است كه آيا از نظر (واضع) مانعي هست يا نيست؟ ولي از زمان مرحوم خراساني مانع عوض شده؛ يعني بحث را عقلي كرده اند كه آيا از نظر عقل مانعي هست يا مانعي نيست؟ گويا بحث قدما را به فراموشي گرفتهاند؛ چون بحث قدما اين است كه آيا از جانب واضع مانعي هست يا نيست؟ ولي متأخرين مسئله را عقلي كردهاند كه آيا از نظر عقل مانعي هست يا نيست؟ چهار بزرگوار(محقق خراساني؛ عراقي؛ نائيني و اصفهاني) گفتهاند كه؛ استعمال لفظ واحد در اكثر از معنا محال عقلي است و امتناع عقلي دارد؛يعني ممكن نيست. روح بيان اين چهار علم يك چيز است, ولي بيانهاي شان فرق ميكند.
البيان الاول: «للمحقق الخراساني»؛
مرحوم محقق خراساني در كفايه ميفرمايد: استعمال از قبيل علامت نيست, لفظ علامت معنا نيست, بلكه استعمال فاني كردن لفظ در معنا است به گونهاي كه حسن و قبح معنا به لفظ سرايت ميكند؛ پس معلوم ميشود اين لفظ در آن معنا فاني ميشود؛ مانند فاني شدن نمك و شكر در آب (كفناء الملح و السكر في الماء)؛ يعني همانطور كه شكر و نمك در آب حل ميشوند؛ متكلّم نيز اين لفظ را در معنا فاني ميكند ولذا (ينتقل حسن المعني الي حسن اللفظ و قبح المعني الي قبح اللفظ)؛ حالا كه فاني است؛ وقتي كسي گفت: عين, با اين گفتن خود فاني كرد عين را در ذهب, ديگر اگر بخواهد دوباره فضه را اراده كند؛ به دو چيز نياز دارد: الف) لفظ جداگانه؛ ب) لحاظ جداگانه؛ وحال آنكه (لا لفظ ثانياً و لا لحاظ ثانياً؛ اللّهم أن يكون اللافظ احول العينين فيري الشيئ الواحد اثنين)؛ اين تعبيرهاي آخوند است در كفايه.
يلاحظ علي ذلك الاستدلال:
اين نوع استدلالها جنبةخطابي دارد فلذا برهاني نيست, چون ما سئوال ميكنيم اينكه ميگوييد: (استعمال) از قبيل علامت نيست بلكه (فناء اللفظ في المعني) است, مراد شما از اين فناء چيست؟آيا مقصود شما اين است كه لفظ فعليت خود را از دست ميدهد بگونة كه لفظي وفعليتي در كار نيست (كأنّه لا فعل و لا لفظ), چنانچه كه نمك در آب و در غذا فعليت خود را از دست ميدهد و ديگر نمك را نميبينيم بلكه اثرش را ميبينيم. اگر مراد از فناء اين است كه لفظ فعليت خود را از دست ميدهد (فالمبناء ممنوع)؛ چرا ممنوع است؟ چون كه گفته است كه استعمال اين است كه لفظ فعليت خود را از دست بدهد؛ يعني لفظ فعليت خود را از دست نميدهد؛ دليلش هم اين است كه خطبا و بالخصوص سياستمداران جهان همانطور كه نسبت به معنا توجه ميكنند به لفظ نيز توجه ميكنند.فلذا سياستمداران جهان كه روي كلمات و مفردات آنان حساب ميشود؛ در مقام سخن گفتن كوشش ميكنند كلماتي را به كار ببرند كه كسي از آنها سوء استفاده نكند. بنابراين در استعمال فعليت لفظ سر جاي خودش باقي است ولذا ميگويند (فصاحه اللفظ و بلاغه المعني)؛ يعني هم توجه به معنا هست و هم توجه به لفظ.
اما اگر ميگوييد كه مراد من از كلمة( فناء) اين نيست كه لفظ فعليت خود را از دست ميدهد؛ بلكه مراد اين است كه: (المقصود بالذات هو المعنا و اللفظ مقصود بالتبع)؛ اگر اين را بگوييد؛ ما در پاسخ شما ميگوييم كه: (المبنا صحيح والنتيجه باطله). در اولي مبنا غلط بود, در دومي مبنا صحيح است؛ يعني مقصود بالذات معنا است؛ اما لفظ مقصود بالتبع و بالعرض است. ولي چه مانعي دارد كه يك لفظ كه مقصود بالتبع است؛ وسيلة انتقال انسان به دو معنا باشد؛ يعني چه مانعي دارد همين لفظي كه (مقصود بالتبع) است؛ پل و معبري براي دو معناي مستقل بشود؛ چون انسان ممكن است به آيينه نگاه كند و دو نفر را يكجا ببيند, در حالي كه آئينه (ملحوظ بالتبع والصوره ملحوظه بالذات) است. (اين بيان مرحوم خراساني است و رمز بيان ايشان كلمة «فناء» است).
البيان الثاني: «للمحقق العراقي»؛
- محقق عراقي دو تا تقريرات دارد كه يكي مال مرحوم آقا ميرزا هاشم آملي, و يكي را هم خودش به نام (مقالات) نوشته است؛ سومي هم مال شيخ محمد تقي بروجردي است كه همة اينها يك حقيقت را ميگويند- مرحوم عراقي از راه ديگر وارد ميشود. رمز بيان ايشان اين است كه ميفرمايد: (استعمال) از قبيل علامت نيست, بلكه استعمال از قبيل مرآتيت است, لفظ مرآت معنا است؛كانّه آئينهاي است كه معنا را نشان ميدهد؛ و همة ما ميدانيم كسي كه با آئينه نگاه ميكند صورت آئينه ملحوظ بالاستقلال, ولي آئينه (ملحوظ بالتبع)؛ يعني انسان كه به آئينه نگاه ميكند توجهش به آئينه تبعي است, توجه استقلالي به آن صورتي است كه در آئينه است, ولذا اگر مشكلي در قيافه و لباسش بود اصلاح ميكند. استعمال از قبيل مرآتيت لفظ به معنا است. مرآت هم كه هميشه ملحوظ است تبعاً؛ صورت ملحوظ است استقلالاً. پس در استعمال هم (اللفظ ملحوظ تبعاً والمعني ملحوظ استقلالاً)؛ حالا كه چنين شد؛ ميفرمايد: اگر يك لفظ بگوييد و يك معنا را اراده كنيد؛ هيچ مشكلي نيست؛ يعني يك ملحوظ استقلالي داريم و يك ملحوظ تبعي, فلذا هردو همسنگ هستند؛ چون يك معنا هست و يك لفظ.
اما اگر يك لفظ بگوييد و دو معنا را اراده كنيد, كدام دو معنا؟ (الملحوظان مستقلاً). اگر يك لفظ گفتيد و دو معنا را اراده كرديد, يعني دو معناي مستقل را. دو معنا هست و دو تا هم لحاظ استقلالي, يكي سوار اين معنا است و ديگري هم سوار آن معنا. دو معناي استقلالي و دو ملحوظ استقلالي لازمهاش اين است كه دو لحاظ تبعي هم باشد؛ دو لحاظ تبعي نميتواند در شيئ واحد جمع بشود, يعني شيئ واحد نميتواند دو لحاظ تبعي باشد. والاّ معنايش اين است كه به يك (شيئ) در آن واحد دو تا تصور و دو تا علم تعلّق بگيرد. پس از اينكه معناها دو تا است (دو لحاظ استقلالي)؛ از اينكه لفظ يكي است؛ اگر بخواهد مرآت اين بشود يك لحاظ تبعي ميخواهد, اگر مرآت دومي بشود يك لحاظ تبعي ديگر ميخواهد (يلزم اجتماع لحاظين آليين في شيئ واحد), چرا اين محال است؟ چون (لحاظ) علم است؛ محال است كه به شيئ واحد در آن (واحد) دو تا علم تعلّق بگيرد.
پس متضايف است؛ معنا دو تا است,دو لحاظ استقلالي, لفظ هم بايد دو لحاظ آلي داشته باشد (و يمتنع ان يجتمع لحاظان آليان في شيئ واحد). چرا؟ (لان اللحاظ من مقوله العلم) لحاظ از مقولة علم است و در شيئ واحد دو علم جمع نميشود. اگر بخواهيم براي بيان مرحوم عراقي يك رمز و علامت قرار بدهيم, بايد بگوييم «لحاظ آلي»؛- چون رمز آخوند كلمة(فناء) بود؛ اما رمز ايشان كلمة(لحاظ آلي) است- محقق عراقي ميفرمايد: اگر بخواهيم لفظ واحد را در اكثر از معنا به كار ببريم در ناحية معنا مشكل نيست؛ چرا؟ چون دو معنا هست و دو لحاظ؛ ولي مشكل در ناحية لفظ است, چرا؟ زيرا «يجب» در شيئ واحد دو لحاظ آلي جمع بشود, و حال آنكه جمع شدند دو لحاظ در آلي در شئ (واحد) محال است, چرا؟ (لان اللحاظ من مقوله العلم)؛ و محال است كه نسبت به شيئ واحد دو علم در آن واحد جمع بشود.
يلاحظ عليه:
اشكال ايشان هم واضح است؛ آن اين است كه چه ملازمة است كه اگر معنا دوتا شد و دو لحاظ استقلالي به آن خورد؛ حتماً هم بايد لفظ هم دوتا لحاظ داشته باشد(هرچند دو لحاظ آلي)؛ دليل بر ملازمه چيست؟ روح استدلال ايشان همين است كه؛ اگر معنا دوتا شد؛ يعني دو معناي مستقل و دو لحاظ استقلالي؛ بايد لفظ هم كه نوكر معناست؛ دولحاظ تبعي داشته باشد. ما در پاسخ ايشان ميگوييم: ملازمهاي در كار نيست؛ زيرا ممكن است معنا دو ملحوظ مستقل باشد ولي من با اين لفظ؛ (بلحاظ واحد) به هردو معنا بنگرم؛ به لحاظ واحد تبعي به هردو معنا بنگرم.
به عبارت ديگر: سه مرحلة است:1) معناها را قبلاً فكر ميكنيم؛ يعني ذهب و فضه را؛ 2) به لفظ منتقل ميشويم؛ 3) از لفظ ميپريم و به اين دو معنا منتقل ميشويم. شما برهان اقامه نكرديد كه اگر ناحية معنا لحاظش متعدد شد؛حتماً لفظ هم بايد لحاظش متعدد باشد. بله! اگر دو استعمال باشد حق با شماست كه دو معنا ملحوظان مستقلاً؛ لفظ هم چون دو بار استعمال شده؛ دو لحاظ آلي ميخواهد؛ ولي فرض ا ين است كه استعمال واحد است؛ فلذا اگر باستعمال واحد شد؛ اين طرف لحاظ آليش يكي است؛ چون مركب يكي است؛ آن طرف لحاظ استقلاليش متعدد است؛ چون مركبش دوتاست؛ يكي طلا است؛ ديگري نقره.
البيان الثالث: «للمحقق النائيني»؛
مرحوم نائيني خيلي فلسفي تر بحث كرده؛ ميفرمايد: نفس ا نساني از نظر دانش و بينش محدود است؛ يعني مانند حق تعالي نيست كه كثرات را در آن واحد تصور كند؛ بلكه نفس در هرآني يك چيز را تصور ميكند؛ چرا؟ چون از نظر قوا و ا ز نظر بينش محدود است؛ شما اگر بخواهيد لفظ واحد را در دو معنا به كار ببريد؛بايد نفس در آن واحد؛ دو شيئ را مستقلاً مطالعه كند و حال آنكه نفس چنين قدرت و استطاعتي را ندارد كه در آن (واحد) دو شيئ را مستقلاً مطالعه كند؛ مرحوم آخوند مركز اشكال را لفظ قرار داد؛ مرحوم عراقي مركز اشكال را لفظ قرار داد؛ ولي ايشان مركز اشكال را لفظ و معنا قرار ميدهد؛ البته در اجود التقريرات خوب ننوشته است؛ ولي شاگرد اجود كه آقاي فياض(حفظه الله) خيلي روشن تر نوشته است كه نفس انساني چگونه ميتواند در آن واحد دو معنا را مستقلاً مطالعه كند؟! نفس يك چنين قدرتي ندارد.
يلاحظ عليه:
حضرت آقا ! نفس به يك معنا ظل مجردات است؛ مجردات هم ظل خداست؛ چطور نميتواند نفس در آن واحد دو شيئ مستقل را مطالعه كند؟ يعني ميتواند. چون نفس انسان داراي قواي خمسه است: باصره؛ سامعه؛ذايقه؛شامه و لامسه؛ در آن واحد هم گوش انسان كار ميكند؛ هم چشم انسان كار ميكند؛ وهردو هم مستقلاً كار ميكند؛ مسموعات و مبصرات را انسان در آن واحد درك ميكند؛ من الآن كه در خدمت شما هستم؛ شما دو حقيقت را يكجا درك ميكنيد؛ هم سيماي اين مجلس را و هم محتواي سخن را. چه اشكالي دارد كه نفس بر اثر قدرت بيشتر در آن واحد دو شيئ را مستقلاً در ذهن خودش حاضر كند و مطالعه نمايد و لفظ را در هردو به كار ببرد؟ هيچ اشكالي ندارد.
البيان الرابع: للمحقق الاصفهاني؛
مرحوم اصفهاني و عراقي از شاگردان محقق خراساني هستند؛ محقق نائيني هم به يك معنا شاگرد خراساني است؛ مرحوم اصفهاني هم حكيم و فيلسوف بودند فلذا ميخواهد مسئله را فلسفي بيان كند؛آن اين است كه لفظ ايجاد طبيعي لفظ است؛با گفتن كلمة(عين) طبيعي اللفظ ايجاد ميشود؛ عين گفتن؛ايجاد لفظ است بالذات؛و ايجاد معناست بالعرض؛ كسي كه ميگويد: (جئني بعين)؛ با اين گفتن خود طبيعي لفظ را ايجاد ميكند(طبيعت لفظ را نه طبيعت معنا را.)؛ كسي كه ميگويد: جئني بعين؛ لفظ را حقيقتاً ايجاد ميكند و لفظ هم وجود تنزيلي معناست؛ معنا را هم ايجاد ميكند؛ ولي لفظ را بالذات ايجاد ميكند؛ اما معنا را تنزيلاً ايجاد ميكند؛البته معنا را تنزيلاً ايجاد ميكند؛ يعني در ذهن شما ايجاد ميكند؛ چون معنا كه در خارج ايجاد نميشود؛يعني كسي كه ميگويد: جئني بعين؛ لفظ را حقيقتاً ايجاد ميكند؛ معنا را هم تنزيلاً ايجاد ميكند و مراد از تنزيل هم همان ايجاد در ذهن است؛ چون با گفتن كلمة(عين) فضه در خارج درست نميشود؛ با حلوا گفتن؛در خارج حلوا درست نميشود؛ تعبير ايشان اين است: لفظ كه من ميگويم؛ لفظ را بالذات ايجاد ميكنم؛عين را كه استعمال ميكنم؛ لفظ را بالذات ايجاد ميكنم؛ معنا را هم تنزيلاً ايجاد ميكنم؛ سپس ميفرمايد: چون ايجاد يكي است؛ قهراً وجود هم يكي است؛البته در فلسفه ميگويند كه تلازم است بين ايجاد و وجود؛اگر ايجاد يكي شد؛وجود هم يكي است؛فرق وجود و ايجاد اين است: اگر به فاعل نسبت بدهيم؛ ميگويند: ايجاد؛ اما اگر به ماهيت نسبت بدهيم؛ميگويند: وجود؛ چون ايجاد يكي است؛ وجود هم يكي است؛ حال كه مطلب از اين قرارشد؛ شما كه ميگوييد: (جئني بعين). (ايجاد) يكي است؛وجود هم يكي است؛اين لفظ بايد وجود تنزيلي يك معنا باشد؛اگر وجود تنزيلي ذهب شد؛ديگر براي فضه وجود تنزيلي نيست؛ تمام شد. اگر وجود تنزيلي فضه شد؛ ديگر وجود تنزيلي ذهب نخواهد بود؛ لفظ وجود است؛ يعني وقتي ميگوييد: (عين)؛ لفظ را حقيقتاً ايجاد ميكنيد؛ ولي معنا را هم تنزيلاً ايجاد ميكنيد؛ تنزيلاً؛ يعني مجازاً و كذباً. مراد اين است؛ شما كه لفظ ميگوييد؛ چون ايجاد يكي است؛وجود هم يكي است؛با اين لفظ خودش را حقيقتاً ايجاد ميكنيد؛ معنا را هم تنزيلاً ايجاد ميكنيد. حالا كه عين گفتيد؛ دو معنا مستقل هستند؛ هردو براي خود شان اندوني و بيروني دارند و با هم آشتي نميكنند بلكه جدا هستند؛ اين لفظ عين اگر وجود تنزيلي ذهب شد؛ ديگر براي فضه وجود باقي نميماند كه وجود تنزيلي فضه هم باشد؛ و اگر وجود تنزيلي فضه شد؛ ديگر وجودي باقي نميماند تا وجود تنزيلي ذهب باشد. اگر بخواهيم بر بيان مرحوم اصفهاني علات و رمز بگذاريم؛بايد از كلمة وجود تنزيلي استفاده كنيم؛ ميگويد: استعمال؛ ايجاد لفظ است حقيقتاً و ايجاد معنا است تنزيلاً و مجازاً؛ اگر جنابعالي ايجادت يكي است؛ وجودت هم يكي است؛ وجود عين اگر وجود تنزيلي ذهب است؛ديگربراي فضه وجود تنزيلي نيست؛ و بالعكس.
يلاحظ عليه:
اين بيان از شخص ايشان عجيب است؛ ايشان عالم اعتبار را با عالم تكوين خلط كرده؛در عالم تكوين حق با مرحوم اصفهاني است؛ يعني وجود نميتواند دو ماهيت داشته باشد؛ يعني وجود واحد نميتواند داراي دو ماهيت باشد؛يعني وجود يا بايد فرس باشد؛ يا غنم و يا بقر.اين حرف در عالم تكوين در ست است؛ولي در عالم اعتبار چه اشكالي دارد كه لفظ واحد باشد؛ولي هم وجود تنزيلي ذهب و هم وجود تنزيلي فضه باشد؛اعتبار است؛(الاعتبار خفيف المئونه)؛مانند عالم تكوين نيست؛ چون در عالم تكوين هر وجودي داراي ماهيت واحده است؛ شما ميگوييد؛ اين معنا به منزلة ماهيت لفظ است؛ميگوييد:اين دوتا معنا به منزلة ماهيت است. ما ميگوييم: اگر وجود لفظ وجود حقيقي معنا باشد؛نميتواند يك لفظ وجودش دو ماهيت داشته باشد؛اما اگر لفظ وجود حقيقي خودش است؛ووجود تنزيلي اين دو معناست؛ وجود تنزيلي يعني كذب و مجاز؛ يعني مبالغه؛اگر اين شد؛در عالم اعتبار چه اشكالي دارد كه لفظ واحد؛ وجود تنزيلي دو معنا باشد؛ بلي! وجود حقيقي دو معنا نميتواند باشد اما وجود تنزيلي و اعتباري دو معنا ميتواند باشد؛غرض اينكه اين چهار بزرگوار مثل اينكه يك فكر داشتهاند؛ هركدام شان با يك لباسي وارد ميدان شدهاند؛مرحوم آخوند از راه فناء وارد شده است؛ مرحوم عراقي از راه اجتماع لحاظ آليين؛ مرحوم نائيني فرمود كه نفس توان و ياراي تصور دو معناي مستقل را ندارد؛ مرحوم اصفهاني هم از اين راه وارد شد كه يك لفظ نميتواند وجود تنزيلي دو معنا باشد؛اگر وجود تنزيلي اين شد؛براي دومي وجود ديگري و لحاظ ديگري ميخواهيم.
ما در پاسخ عرض كرديم كه وجود تنزيلي يعني وجود اعتباري؛الاعتبار خفيف المئونه؛ چه اشكالي دارد؛ پس تا كنون معلوم شد كه مشكل عقلي نداريم؛ تا در آينده ببينيم كه مشكل وضعي داريم يا نه؛ يعني ببينيم كه مانعي از ناحية واضع است يا نيست؟