• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  •  

    الامر الحادي عشر: «في الإشتراك»؛

    محقق خراساني سيزده امر را به عنوان مقدمة كتابش آورده است. امر يازده مربوط است به امكان اشتراك و وقوع اشتراك. چنانچه امر دوازده مربوط است به اين است كه آيا مي‌شود مشترك را در اكثر از معني استعمال كرد يا نه؟ فعلاً امر حادي عشر را مي‌خوانيم؛

    در امر حادي عشر چند محور مورد بحث است:

    1)محور اول اينكه آيا اشتراك ممكن است يا ممتنع است و يا واجب.

    2)محور دوم؛ منشأ اشتراك در زبان عرب چيست؛‌يعني بنابراينكه مشترك يك امر ممكن شد؛ منشأ اشتراك چيست؟

    3)محور سوم, اين است كه آيا در قرآن كلمه مشترك به كار رفته يا نه؟؛ محور چهارم اين است كه آيا آنچه را كه اهل لغت براي يك لفظ ذكر مي‌كنند؛ اينها واقعاً معاني مختلفي هستند يا مصاديق يك معني هستند؟ اين چهار محور را مي‌خواهيم در اين امر حادي عشر بحث كنيم.

    بررسي محور اول: آن كسي كه مي‌گويد اشتراك ممكن است از يك قاعده عقلي بهره مي‌گيرد و مي‌فرمايد: (ادلّ الدليل علي امكان الشيئ وقوعه)؛ بهترين دليل براي اينكه يك شيئ ممكن است وقوعش است. الآن ما مي‌بينيم كه در هر زباني خصوصاً در زبان (عرب) كلمه مشترك فراوان است و لااقل كلمه عين, گاهي مي‌گويند «عين باكيه» و گاهي «عين جاريه» چشم و چشمه؛ گاهي عين مي‌گويند؛ چشم را اراده مي‌كنند و گاهي چشمه را. ممكن است روز اول در يكي (چشمه) حقيقت بوده, بعداً هم در چشم هم به كار برده‌اند؛ چرا؟ چون در هر دو يك نوع فوران آب هست. در هر صورت فعلاً مشترك است, ممكن است روز اول در چشمه حقيقت بوده؛ مجازاً هم در چشم به كار برده‌اند چون از هر دو آب مي‌جوشد هر چه باشد فعلاً‌در هر دو حقيقت است. (اين در لغت عرب واضح است البته مشترك قرينه معينه مي‌خواهد كه معين كند كدام يك از اين دو معنا مقصود است).

    بنابراين اين آقا مي‌گويد كه من دليل بهتر از اين ندارم كه (ادلٍّ دليل علي امكان الشيئ وقوعه)؛ بحث در امكان ذاتي نيست بحث در امكان وقوعي است. براي امكان وقوعي هم بهترين دليل همين وقوعش است. اما دليل كسي كه قائل به امتناع است, آن كسي كه قائل به امتناع است؛ ادله فراواني دارد كه مرحوم صاحب كفايه يك دليل را ذكر مي‌كند و جواب هم مي‌دهد؛ و آن اين است كه اگر مشترك در زبان باشد؛‌اين با غرض واضع نمي‌سازد, غرض واضع از وضع اين است كه مفاهمه انجام بگيرد, اين مفاهمه در صورتي انجام مي‌گيرد كه لفظ يك معنا داشته باشد, اما اگر لفظ چند معنا داشته باشد؛ مفاهمه صورت نمي‌گيرد «يصبح الكلام مجملاً» برمي‌گردد مجمل مي‌شود. غرض مي‌خواهد بگويد اگر ما بگوييم مشترك داريم با غرض واضع مخالفت كرده‌ايم؛ چون غرض واضع از وضع اين است كه مفاهمه بشود و مفاهمه در صورتي است كه لفظ يك معني داشته باشد اگر معاني متعدد داشت مفاهمه انجام نمي‌گيرد.

    پاسخ: جواب اين واضح است. اولاّ گاهي از اوقات غرض به اجمال تعلّق مي‌گيرد, انسان همه جا نمي‌خواهد بي پرده و آشكار سخن بگويد, گاهي مصلحت ايجاب مي‌كند كه انسان دو پهلو صحبت كند؛ آدم‌هاي سياستمدار هيچگاه روشن سخن نمي‌گويند,و ايهام در شعر هم همين است. «علي اي حال» غرض هميشه بيان نيست گاهي هم غرض اجمال و ابهام است. ثانياً خدا بركت به قرينه بدهد, مي‌گويد «عين» چيزي فهميده مي‌شود, يا پشت سرش مي‌گويد «عين جاريه» يا «عين باكيه»,با قرينه معلوم مي‌شود, با يك كلمه مفاهمه حاصل مي‌شود. بنابراين دليل اين امتناع دليل محكمي نيست كه بگويد اين با غرض واضع نمي‌سازد. ما مي‌گوييم؛ اين حرف درست نيست؛ چون غرض واضع گاهي بيان است و گاهي اجمال و ابهام است. علاوه بر اين گاهي بيان با لفظ است و گاهي بيان با قرينه است. آقاي خوئي «ره» از قائلين به امتناع اشتراك است و اين قول را برگزيده است, دليلش چيست؟ ايشان؛ اين دليل سست را نمي‌آورد كه اشتراك با غرض واضع نمي‌سازد. يك دليل ديگر مي‌آورد. در محاضرات مي‌فرمايد: وضع از قبيل «تعيين اللفظ في مقابل المعنا» نيست, وضع اين نيست كه «جعل اللفظ في مقابل المعنا». وضع «تنزيل اللفظ منزله المعني» نيست. پس وضع چيست؟ نه اولي است و نه دومي, نه اولي كه «جعل اللفظ في مقابل المعني» و نه «تنزيل اللفظ منزله المعني» است؛ بلكه وضع تعهد است. واضع متعهد مي‌شود كه هر موقع كلمة «ماء» را گفتم؛ اين آب روان وسيال را اراده خواهم كرد «تعهد الواضع بانه كل ما قال مائاً يريد به المايع السيال»؛ اگر اين آدم چنين تعهد كرده است؛ ديگر تعهد دوم نمي‌تواند بكند كه بگويد هر موقع ماء گفتم مرادم سنگ است, چون اين ديگر تعهد اول را مي‌شكند. تو در تعهد اول گفتي كه (عهدتُ عني كلما قلت: ماء؛ اريد به المايع السيال) اگر اين تعهد را كردي؛ ديگر تعهد دوم ناقض اين تعهد است و غلط؛ ولذا اشتراك جزء محالات عقلائي است. آدم عاقل تن به اشتراك نمي‌دهد چون با وضع دوم؛ تعهد اول را زير پا مي‌گذارد.

    يلاحظ عليه:

    اولاً اين در جايي است كه واضع واحد باشد. بله! اگر واضع واحد باشد تا حدي حق با شما است. جناب واضع كه متعهد شديد كه هر موقع كلمة ماء گفتيد؛ مايع سيال اراده كنيد ديگر نمي‌توانيد تعهد خلاف هم بكنيد كه ماء بگوييد و اراده كنيد سنگ را. اما اگر واضع دو تا شد. يكي اين كلمه را بر مايع سيال وضع كرد؛ ديگري هم اين كلمه را بر جامد وضع كرد, چه اشكالي دارد؟!

    يك نفر نمي‌تواند دو تا تعهد كند؛ اما دو نفر مي‌تواند دو تا تعهد خلاف هم كنند, من متعهد مي‌شود هم موقع كلمة (ماء) گفتم؛‌ آب را اراده كنم؛ تو هم متعهد مي‌شوي كه هر موقع ماء گفتي سنگ اراده كني؛ و اتفاقاً‌ در آينده مي‌خوانيم كه منشأ اشتراك چيست؟ منشأ اشتراك واضع واحد نيست؛ بلكه منشأ (اشتراك) اوضاع متعدد از واضع‌هاي مختلف است.

    «بناء عن علي هذا»؛ اگر واضع يكي باشد دو تعهد غلط است, اما اگر واضع متعدد شد چه مانعي دارد كه دو نوع تعهد باشد. بنابراين مشترك امر ممتنع نيست بلكه امر ممكن است.

    القول الثالث:

    (اشتراك) نه ممكن است و نه ممتنع است؛ بلكه واجب است, البته نه واجب ذاتي بلكه واجب بالغير, چرا؟ مي‌فرمايد: معاني غير متناهي است. الفاظ متناهي است فلذا ما اگر بخواهيم با يك سرمايه مختصر؛ معاني غير متناهي را بگوييم؛ ناچار هستيم اين سرمايه را در جاهاي مختلف به كار ببريم, مقاصد من نامتناهي است ولي ابزاري كه براي اين مقاصد دارم؛ يعني الفاظ متناهي است؛ ناچار هستم كه اين ابزار را در موارد مختلف به كار ببرم تا بتوانم از عهده بيان معاني نامتنهايي برآيم, والاّ ابزار كم, مطلوب نامتناهي, با ابزار كم نمي‌شود به جنگ نامتناهي رفت, ناچار هستيم اين ابزار را چند جا به كار ببريم. كلمة (عين) را بگوييم و چشم را اراده كنيم, عين بگوييم چشمه را اراده كنيم, عين بگوييم ذهب يا فضه... را اراده كنم. آقاي آخوند از استدلال يك جواب سستي مي‌دهد؛ سپس جواب‌هاي خوبي مي‌دهد. جواب سستش اين است كه مي‌گويد: پس اگر معاني نامتناهي است؛ بشر كه نمي‌تواند كه براي معاني نامتناهي الفاظي را وضع كند حتي اگر الفاظش هم نامتناهي باشد؛ اگر واقعاً معاني نامتنهاي است براي نامتناهي نمي‌شود لفظ وضع كرد هر چند الفاظ هم نامتناهي باشد, چرا؟ چون عمر بشر محدود است و آدم محدود نمي‌تواند در نامحدود كاره‌اي باشد. اين جواب سست است. چون اين مستدل كه مي‌گويد معاني نامتناهي است؛ مرادش نامتناهي عقلي نيست بلكه نامتناهي عرفي است والاّ اين آقا كه نمي‌خواهد بگويد؛ معاني نامتناهي است عقلاً تا شما بگوييد اگر معاني نامتناهي است؛ نمي‌شود بر نامتناهي لفظ وضع كرد ولو الفاظ هم نامتناهي باشد بلكه مرادش نامتناهي عرفي است,‌اگر عرفي شد؛ مي‌شود بر نامتناهي عرفي از الفاظ نامتناهي عرفي استفاده كرد.

    بعداً دو سه تا جواب مي‌دهد كه خوب است. مثلاً: مي‌گويد مانع ندارد كه معاني نامتناهي باشد؛ اما ما از اسماء اجناس استفاده كنيم. انسان مثلاً افرادش نامتناهي است؛ اما من مي‌توانم از كلمه انسان درباره يك ميليارد بشر استفاده كنم كه همه را تحت پوشش خود بگيرد. اين جواب خوب است, گاهي مي‌شود نامتناهي را مهار كنيم با اسماء اجناس. جواب ديگري هم دارد كه آن هم خوب است؛ و آن اين است كه لازم نيست ما به جنگ نامتناهي با حقائق برويم؛ بلكه گاهي هم از مجاز استفاده مي‌كنيم, گاهي نامتناهي را با الفاظ موضوعي استفاده مي‌كنيم و گاهي هم از مجاز بهره مي‌گيريم. (رأيت اسداً في الحمام) از مجاز استفاده كرديم در رجل شجاع. جوابهاي بعدي‌اش هم خوب است. «علي اي حال» اميرالمؤمنين«عليه السلام» فرمود (واليسار مضله والطريق الوسطي هي الجاده). هر دو قول افراط و تفريط است. دومي گفت ممتنع است؛ سومي مي‌گويد واجب است هر دو افراط است. همان قول اول امر ممكني است؛ اما اگر بگوييم محال است كما اينكه مرحوم خوئي و ديگران مي‌گويند؛ يا بگوييم حتماً واجب است چون معاني غير متناهي و الفاظ متناهي است؛ اينها هر دو افراط و تفريط هستند و طريق الوسطي هو الطريق است؛ يعني بگوييم: ممكن است مشترك بشود و ممكن است نشود؛ اما خوشبختانه شده است؛ يعني ما در لغت عرب مشترك داريم.

    بررسي محور دوم:‌ محور دوم اين است كه منشأ اشتراك چيست و چگونه در لغت عرب مشترك رخ داده است؟. علي الظاهر منشأ اشتراك آن تشتت زندگي بشر در قرنهاي پيش بوده است, يك جمعيتي در يمن زندگي مي‌كردند كه از عراق آگاه نبودند, گروهي در (نجد) بودند كه آگاهي از حجاز نداشتند؛ يعني قبيلة‌هاي عرب بصورت متشتت در هر گوشه زندگي مي‌كردند بدون اينكه از ديگري خبر داشته باشند؛ و هر قبيله براي مقاصد خود يك واژه‌اي را انتخاب كرده است. ممكن است يك واژه را يك قبيله براي يك معنا به كار ببرند؛ و همان لفظ را قبيله ديگر بر معناي ديگر, بعد از آنكه اسلام آمد و تمدن آمد, لغت نويس‌ها شروع كردند به نوشتن لغت, مانند «خليل بن احمد فراهيني» شاگرد امام صادق «عليه السلام» «متوفي 170»؛ اولين لغت را در زمان عرب به نام « العين» نوشت. لغت نويس‌هاي آن زمان نبودند كه توي اطاق شان بنشينند و لغت بنويسند؛ بلكه در ميان قبائل گردش مي‌كردند؛ هر لفظي را كه مي‌شنيدند؛‌آن را مي‌نوشتند؛‌يعني سفر مي‌كردند به عراق؛ نجد؛‌حجاز و يمن؛‌و از هر قبيلة كه يك لفظ را مي‌شنيدند؛ آن فوراً ضبط مي‌كردند؛ موقعي كه آنها را بصورت كتاب جمع كردند؛‌ديدند كه يك كلمة(عين) در لغت عرب در هفتاد معنا به كار رفته؛‌مثلاً يك قبيله كلمة(ماء) را در چشمه به كار برده؛ قبيلة ديگر در چشم. منشأ اشتراك تشتت زندگي بود؛ يعني فرهنگ واحدي حاكم نبود؛ اگر فرهنگ واحدي بود مسلماً يك لفظ يك معنا پيدا مي‌كرد؛ اما چون متشتت بود فلذا كلمة را قبيله‌اي را در اين معنا به كار برد؛ همان كلمه را قبيله ديگر در معناي ديگر به كار برد. لغت نويس‌ها كه مي‌گشتند در ميان قبايل و ضبط مي‌كردند؛ آگاه شدند بر اينكه در لغت عرب مشترك هست؛ يعني كلمه واحده را يك قبيله در يك معنا به كار مي‌برد؛ همان كلمه را قبيله ديگر در معناي ديگر به كار مي‌برد. بله! پيش هر قبيله معناي خاص دارد؛ وقتي جمع شد و فرهنگ واحد تنظيم شد؛ پي برديم كه كلمة واحد دو معنا دارد؛ البته واضع واحد اين كار را نكرده است بلكه واضع‌هاي متعدد و در محيط‌هاي مختلف اين كار را كرده. شواهد تاريخي هم هست مثلاً كتاب «صحاح اللغه جوهري» قبايل را گشته و اين كتاب لغت را نوشته است؛ در ميان قبايل مي‌گشته و مي‌گويد از آنجا من اين كلمه را شنيدم.

    بررسي محور سوم: آيا در قرآن مشترك داريم؟ ملا جلال سيوطي (متوفاي 911) كتابي به نام «الاتقان في علوم القرآن» دارد؛ در آنجا يك فصلي دارد و مشتركات قرآني را جمع كرده است كه در قرآن الفاظ مشترك داريم و طبق ضوابطي همه را آورده است. مثلاً: كلمة «النجم» به معناي ستاره است‹‹والنجم اذا هوي ماضلّ صاحبكم و ما غوي››, همين نجم در سوره «الرحمن» به معناي گياه است ‹‹والشجر والنجم يسجدان››. نجم در آنجا به قرينه شجر به معناي گياه است. يا كلمه «سبح» هم به معناي شنا مي‌آيد ‹‹و كلّ في فلك يسبحون›› شناورند؛ هر كدام از اين ستاره‌ها؛ ماه و خورشيد شناور هستند. السباحه همان شناوري است؛ مستحب است بر اينكه پدر به فرزند خود چند چيز را تعليم كند كه يكي از آنها سباحه و شنا است. اما همين كلمة «سبح» به معناي تنزيه هم به كار رفته است، «علي اي حال» در قرآن مشترك هست.

    آخرين مطلب؛ آيا آنچه را كه اهل لغت به عنوان معاني براي يك كلمه ذكر مي‌كنند واقعاً مشتركند. اگر اينگونه باشد كه معاني را كه اهل لغت ذكر مي‌كنند همة شان معاني موضوع له باشد؛ پس بايد بگوييم كه همه الفاظ عرب مشترك است و اصلاً‌غير مشترك نداريم. «ما من لغه» كه در قاموس و در «جمهره لغه العرب» همچنين در «صحاح اللغه و لسان العرب»؛ «ما من كلمه» كه براي آن كلمه چند معنا ذكر مي‌كنند. آيا واقعاً‌ اين لفظ مشترك بين اين معاني است؟ مي‌گوييم خير! گول اينها را نخوريد, بلكه غالباً اين معاني مصاديق يك معنا هستند؛ يك معنا است و اين چهره‌هاي مختلف آن معنا است. زماني كه ما شرح لمعه مي‌خوانديم؛ مرحوم شهيد در شرح لمعه در كتاب قضا, مي‌گويد براي قضا ده معنا است. انسان خيال مي‌كند كه واضع لغت عرب يك نفر يا چند نفر اين كلمه را بر ده معنا وضع كرده‌اند, و حال اينكه همه اين ده معنا چهره هاي مختلف يك معنا هستند. ده معناي قضا اين است.

    معاني دهگانه‌اي قضاء:

    1- ‹داوري؛2- الحكم؛ حكم كردن؛ 3-الصنع؛ ساختن؛ 4- الحتم؛ قطعيت و حتميت؛ 5-البيان؛6-الموت؛7- الاتمام؛8- العهد؛ پيمان. 9- الايصاء؛ وصيت كردن؛ 10- الاداء؛

    اينها ده معنا نيستند؛ بلكه همه اينها صورت هاي مختلف يك معنا است, هر عملي كه محكم و پا برجا باشد به آن قضا مي‌گويند؛ و همه اينها مصداق آن عمل متقن ومحكم است,‌قاضي كه قضاوت مي‌كند قضاوت يك امر محكم است ولذا مي‌گويند: اين رأي را نمي‌شود شكست؛ يا اين رأي را شكستند؛ كلمة شكستن را به كار مي‌برند؛ چون قضاوت امر محكم است؛ هم چنين صنع؛ قطع و حتم و... امر محكم است؛ همه اين ده معنا امر محكمي است. تمام اينها را مي‌شود چهره‌هاي مختلفي از يك معنا حساب كرد؛ يعني به معناي «كل عمل متقن». ولذا قرآن قضا را در معاني مختلف به كار نبرده است,بلكه در مصاديق مختلف به كار برده است؛ به آسمان‌ها كه مي رسد مي‌فرمايد: ‹‹فقضاهنُّ سبع سماوات و اوحي في كلّ سماء امرها››؛ آسمانها خلقتش محكم است لذا قضا به كار مي برد. آنجا كه به من و شما مي‌گويد كه موحد باشيد؛ مي‌فرمايد: ‹‹و قضا ربك ان لا تعبدوا الاّ اياه››, آنجا كه مي‌گويد ‹‹فلّما قضا زيد منها و تر›› به معناي حاجت؛ در تمام موارد قرآن كه قضا آمده است؛ همة اينها مصاديق يك عمل محكم است, درباره سليمان مي‌گويد ‹‹فلما قضينا عليه الموت›› در موت به كار مي برد. ده معنا نيست بلكه همگي برمي‌گردد به يك معنا. در اين مورد دو كتاب «مقاييس اللغه ابن فارس» و «اساس البلاغه زمخشري» را مطالعه كنيد, اينها كارشان اين است كه اين موارد را برمي‌گردند به يك معنا. «تم الكلام في الاشتراك».

    بنابراين ممكن است كه اشتراك نه واجب باشد و نه ممتنع؛ منشأ اشتراك هم زندگي‌هاي متشتت و بعداً‌ فرهنگ واحد. سوم مشترك در قرآن هست, چهارم نبايد فريب اين فرهنگ‌ها و معجم‌ها را بخوريم و خيال كنيم همة اينها معاني هستند؛ نه خير! بلكه همة اينها (مستعمل فيه) هستند و مستعمل فيه يعني مصاديق معناي واحده «الا ما خرج في الدليل».