• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  •  

    گفتيم كه صحيحي‌ها در پيداكردن اعم با مشكالاتي مواجهند؛ هم از نظر كميت چون صلات مسافر دو ركعت است؛ صلات حاضر چهار ركعت. ولذا چگونه وضع كند تا هردو را شامل بشود؟ از نظر كيفيت نيز مواجه با مشكل‌اند؛زيرا صلات مضطر غير از صلات مختاراست؛ از طرف ديگر مي‌خواهند بر جامع وضع كنند و در عين حال در شك در اقل و اكثر برائتي هم باشند.وجمع بين اين امور مشكلي دارد و بخاطر همين مشكل مرحوم خراساني راه ديگري را پيمود و گفت كلمة صلات بر بسيط وضع شده؛ هرچند كه نمي‌دانيم آن بسيط چيست؛ ولي در همة مصاديق صحيح موجود است(يعني هم در صلات دو ركعتي؛ هم در صلات چهار ركعتي؛ هم در صلات متيمم و هم درصلات متوضأ. در همة اين مصاديق موجود است).نسبت به نظرية آخوند نيز اشكال احتياط پيش آمد كه ايشان از آن جواب داد و فرمود اين از قبيل شك در محصِّل نيست بلكه از قبيل شك در اقل و اكثر است؛ يعني فرق است بين اينكه آن معناي بسيط جدا از اين منتزع منه باشد؛‌مثل نورانيت نفساني كه جدا از غسلات و مسحات است ؛ ما در اينجا اشتغالي هستيم. و اما اگر آن معناي بسيط عين منتزع منه باشد؛چون منتزع منه اقل و اكثر است؛ اين هم اقل و اكثر مي‌شود.اشكال اين را هم بيان نموديم ولذا آن را تكرار نمي‌كنيم.

    التقريب الثاني للجامع: «للمحقق الاصفهاني»؛

    محقق اصفهاني مي‌فرمايد اگر موضوع‌له از ماهيات ذاتيه باشد؛ البته انسان مي‌تواند به ماهيت پي ببرد.و به تعبير خود ايشان اگر موضوع‌له از ماهيات حقيقيه باشد؛‌انسان مي‌تواند پي به واقعش ببرد.مثلاً انسان و يا فرس يك ماهيت واقعي است. اما اگر گفتيم موضوع‌له يك ماهيت حقيقيه نيست؛ بلكه يك ماهيت مؤتلفه من حقايق المختلفه است؛ مانند: صلات كه حقايق مؤتلفه من حقايق المختلفه است؛ زيرا در نماز وضع است(مثل رو به قبله بودن؛ ركوع و سجود)؛ در نماز كيف هم وجود دارد؛مانند جهر و اخفات؛و در آن فعل است؛ يعني همان حركاتي كه ما در حال نماز انجام مي‌دهيم.فلذا اگر بر يك چنين ماهيتي (ماهيت مؤتلفه من حقايق المختلفه) اسمي را وضع كنند؛ ناچارند كه بر يك معناي مبهم وضع كنند.پس فرق است بين ماهيت حقيقيه وبين ماهيت مؤتلفه من حقايق المختلفه. اگر ماهيت حقيقي پيدا كرد و تحت يك جنس در آمد؛ انسان مي‌تواند به حقيقتش پي ببرد؛‌ اما اگر چيزي مثل صلات تحت اجناس مختلفه قرار گرفت- ‌مانند؛ جوهر؛‌ كم ؛‌كيف؛ متي وضع و‌جده؛ چون صلات برخي از قبيل وضع است؛ برخي از قبيل كم؛ برخي از قبيل جده است.- نمي‌تواند حقيقت واحدي پيدا كند تا بر آن حقيقت واحده وضع كنند؛بلكه ناچارند كه بر يك امر مبهم وضع كنند،‌منتها آن معناي مبهم با اثر خودش توضيح داده مي‌‌شود (اثر صلات همان نهي عن الفحشاء است). البته كسي اشكال نكند كه اين؛ همان حرف آخوند است؛ ممكن است روحش همان باشد ولي بيانش خيلي عالمانه تر از آخوند است.يعني ايشان فرق مي‌گذارد بين اينكه (أن يكون للشيئ ماهيه حقيقيه و بين أن يكون الشيئ مؤتلفه من حقايق المختلفه).در حقايق مختلف چون حقيقت واحد ندارد, نمي‌شود بر يك معناي واضح وضع بشود؛ بلكه ناچاراست كه بر يك معناي مبهم وضع بشود؛ منتها اين معناي مبهم از ناحية آثار روشن مي‌شود.سپس يك مثالي براي اين مطلب بيان مي‌كند و مي‌گويد: (كالخمر؛خمر يك ماهيت مبهمي است؛‌چرا؟ چون گاهي خمر را از انگور؛ و گاهي از خرما و چيز ديگري درست مي‌‌كنند؛ فلذا ماهيتش ماهيت واحده نيست.از نظر مراتب اسكار هم فرق مي‌كند؛ گاهي مرتبة اسكار شديد است؛ گاهي خفيف و گاهي هم متوسط؛ از جهات ديگر هم فرق مي‌كند؛ گاهي رنگش قرمز است؛ و گاهي تيره؛ فلذا ناچارند كه خمر را بر يك معناي مبهم وضع كنند ولي اين معناي مبهم از طريق آثار خود شناخته مي‌شود(آثار خمر مسكر بودن؛ مايع بودن و فلان طعم را داشتن است).پس نتيجه اين شد كه صلات بر يك معناي مبهمي وضع شده كه آن معناي مبهم را از طريق آثارش مي‌شناسيم. تمام فرمايش ايشان بر مي‌گردد به فرمايش استادش مرحوم آخوند؛ولي از نظر تعبير با هم فرق مي‌كند؛ ايشان فرق مي‌گذارد بين ماهيت حقيقيه و بين ماهيت مؤتلفه من حقايق المختلفه.(البته اگر من جاي ايشان بودم؛ مي‌گفتم: ماهيت اعتباريه؛ ولي ايشان كلمة اعتباريه را به كار نمي‌برد). در چنين مواردي جامع مبهم است و از طريق آثارش آن جامع را مي‌شناسيم چنانچه خمر بر يك معناي مبهم وضع شده كه ما آن را از طريق آثارش مي‌شناسيم.

    يلاحظ عليه:

    اينكه شما مي‌فرماييد صلات بر يك جامع مبهم وضع شده و نمي‌شود براي صلات يك جامع روشني را در نظر گرفت؛ زيرا ماهيتش حقيقي نيست بلكه ‌ماهيتش اعتباري است.ماهيتش يكي نيست بلكه ماهيتش مختلف است (از قبيل وضع؛ كيف وفعل و...،) ما از شما سئوال مي‌كنيم: آيا اين جامع مبهم شما مركب است يا بسيط؟

    اگر بفرماييد كه مركب است؛ گفتن اين حرف مشكلاتي دارد؛ چرا؟ چون اگر مركب از چهار ركعت باشد؛ پس نماز دو ركعتي نماز نيست.اگر مركب از دو ركعت است؛ چهار ركعتي نماز نيست. اگر در اين مركب وضو معتبر است؛ پس نماز با تيمم صلات نيست وبالعكس.بنابراين؛ اگر گفتيم صلات وضع شده بر مركب؛بگونة كه بر همة مصاديق دفعتاً واحده صدق كند؛ وحال آنكه اين مصاديق اقل و اكثر دارند؛ گفتن چنين حرفي ايجاد مشكلاتي مي‌كند؛ فلذا ناچاريم كه بگوييم: اين جامع؛ جامع بسيط است؛ بسيط هم بر دو قسم است:

    الف) جامع مقولي؛ ب) جامع عنواني.

    جامع مقولي يعني تحت آن اجناس عشره است؛(‌جوهر؛‌كيف‌؛ كم ؛ متي) اگر چيزي تحت اجناس عاليه واقع شد؛ به او جامع مقولي مي‌گويند. در مقابل جامع مقولي؛ جامع عنواني است؛ جامع عنواني تحت اين اجناس نيست؛ بلكه يك چيزي است كه ما آن را ساخته‌ايم؛ چرا؟ چون ا جناس مختلف دارد و براي اجناس مختلف نمي‌شود يك جامع مقولي فكر كرد؛بلكه بايد يك جامع عنواني فكر ‌كنيم.چرا چيزي كه از اجناس مختلف تشكيل شده؛‌نمي‌شود براي او يك جامع مقولي فكر كرد؟ چون (ليس فوقه جنس)؛ يعني چيزي كه از اجناس مختلف مركب شد؛ ديگر نمي‌تواند تحت يك جنسي باشد؛ چرا؟ زيرا غير از اين اجناس عشره جنس ديگري كه بالاتر از آنها باشد؛ نداريم .

    پس اگر اين جامع مبهم شما جامع مركب است؛‌در اين صورت مشكل پيدا مي‌كند؛ زيرا بر همه صدق نخواهد كرد. اگر اين جامع مبهم شما جامع بسيط است و از نوع جامع مقولي.اين ممكن نيست؛چرا؟ چون جامع مقولي جاي است كه يك ماهيت باشد؛‌ اين اجناس ثلاثه دارد؛‌كيف؛مثل جهر و ا خفات؛ فعل؛ مثل حركت؛ وضع؛ مانند رو به قبله بودن؛ ركوع و سجود. فلذا چارة جز اين نداريد كه بگوييد‍: تحت جامع عنواني است؛يعني انتزاعي. حال اين سئوال پيش مي‌آيد كه اين امر انتزاعي چيست؛ آيا بسيط است؟ اگر بسيط باشد؛‌آنوقت در اقل و اكثر مشكل پيدا مي‌كنيم؟ چرا؟چون شك در اقل و اكثر بر مي‌گردد به شك در محصِّل؛ مثال: مي‌گوييم؛ لفظ صلات وضع شده بر يك جامع عنواني؛ ولي نمي‌دانيم كه محصِّلش نه جزء است يا ده جزء؟ چون بر امر بسيط وضع شده و مكلَّف‌به امر بسيط است؛ يعني مكلَّف‌به اقل و اكثر نداردبلكه اقل مال محقِّق و محصِّلش است؛ عقل مي‌گويد اشتغال يقيني به امر( بسيط) برائت يقيني مي‌خواهد؛‌يعني در امر بسيط نمي‌شود برائت جاري كرد؛ چرا؟ چون امر بسيط را نمي‌شود تفكيك كرد و گفت بخشي ازآن متيقن و بخش ديگرش مشكوك است؛ پس آنكه مأموربه است؛ بسيط است؛ عقل مي‌گويد بايد آن را تحصيل كنيد؛ تحصيلش هم در اين است كه علاوه بر اقل؛ اكثر را نيز بياوريم.بنابراين؛ اين شخصيت علمي(اصفهاني) عيناً دچار همان اشكال استادش شد؛ منتها استادش از نظر فلسفه ضعيف بود فلذا نتوانست بحث‌هاي اصطلاحي را بياورد؛ فقط سراغ قاعدة (الواحد لا يصدر إلا عن الواحد) رفت.ولي ايشان چون استاد فلسفه بود؛ مطلب را خيلي مستدل ومدلل بيان كرد و فرمود: نمي‌شود براي صلات كه از اجناس مختلف تشكيل شده؛ ماهيت واحده قائل شد و نيز نمي‌شود جامع مقولي قائل شد؛پس ناچار بايد يك جامع عنواني مبهم را در نظر گرفت.ما در جواب ايشان عرض كرديم كه اين جامع عنواني يا مركب است ويا بسيط؟ اگر بگوييد مركب است، اين برهمه صدق نخواهد كرد؛ اما اگر بگوييد: بسيط است؛‌ آنوقت در اقل و اكثر گرفتار احتياط خواهيد بود؛ و حال آنكه در اقل و اكثر همة شما برائتي هستيد؛ چرا گرفتار احتياط خواهند بود ؟ چون آنكه متعلَّق امر است؛‌اقل و اكثر ندارد؛ آنكه اقل واكثر دارد؛‌آن متعلَّق امر نيست بلكه محقِّق و محصِّل است.يعني آنكه واجب است؛‌ اقل و اكثرندارد؛‌ آنكه اقل و اكثر دارد؛‌آن واجب نيست بلكه محصِّل واجب است.

    التقريب الثالث: «للمحقق النائيني»؛

    من بيان نائيني را از دو كتاب گرفته‌ام:

    الف) تقريرات آيه الله شاهرودي كه از شاگردان بر جستة نائيني بوده؛

    ب)$از تقريرات مرحوم خوئي. مرحوم نائيني به ظاهر خوب حرف زده و مي‌‌فرمايد: لفظ صلات روز اول بر صلات مختار وضع شده؛‌صلات مختار عبارت است از صلات چهار ركعتي؛ (قائماً لا قاعداً؛ متوضأً لا متيمماً)؛ بر صلات مختار وضع شده؛يعني همان چهار ركعتي با تمام خصوصياتي كه دارد؛‌اما بعد‌ها آن را به صلات مضطر هم توسعه دادند (البته من باب الادعاء و من باب تنزيل المضطر منزله المختار). آمدند و گفتند صلات مضطر هم صلات است.

    به عبارت ديگر: همانطوركه در باب مجاز ادعاء است.يعني كلمة (اسد) بر حيوان مفترس وضع شده؛ و بر رجل شجاع هم اطلاق مي‌كنند به ادعاي اينكه اين هم حيوان مفترس است؛‌نماز هم روز اول بر صلات مختار وضع شده, منتها در مرور زمان مجازاً و ادعاءً بر فاقد طهارت مائيه؛ فاقد قيام وفاقد چيز‌هاي كه مال صلات مختار است هم اطلاق شده. وحال آنكه روز اول وضع شده بر صلات مختار (جامعتاً للأجزاء والشرائط)؛ ولي در مرور زمان مجازاً بر ساير صلات‌ها هم اطلاق شده.(اين تقريب مرحوم شاهرودي است).

    تقريب آيه الله خوئي:

    ايشان مي‌گويد؛ صلات وضعت للمرتبه العليا؛ -مرتبة عليا يك چيز مبهم است فلذا بيان مرحوم شاهرودي از بيان خوئي بهتر است- و مرادش از مرتبة (علياء) همان صلات مختار است.لأن صلات المختار صلات العلياء؛برخي هم صلات وسطي است و برخي صلات سفلي. يعني اگر ايستاده وقائماً نماز بخواند اين علياست؛ اما اگر نشسته و جالساً نماز بخواند؛ اين وسطاست؛ولي اگر خوابيده‌ نماز بخواند؛ اين سلفاست. بنابراين؛ صلات وضع شده بر آن مرتبة علياء (جامعتاً للأجزاء والشرائط)؛ سپس كه شرع مقدس احكام مضطر را بيان فرمود؛ در نماز مضطر هم ‌مجازاً استعمال شد؛ تا اينكه در مرور زمان در همة نماز‌ها حقيقت شد(‌الي أن صار حقيقتاً في الجميع). اين هم تقريب مرحوم خوئي است.

    يلاحظ عليه:

    مرحوم نائيني تا حدي عرفي تر صحبت كرد؛ بر خلاف تقريب آخوند و تقريب اصفهاني كه از مسائل فلسفي كمك گرفته‌اند؛ اما ايشان خيلي عرفي مسئله رامطرح نموده؛ ولي در عين حال ايشان بايد يك دانه اشكال را دفع كند؛ و آن اينكه به درد دل قائلين به صحيح را برسد؛ قائلين به صحيح مي‌گويند كه كلمة صلات (بوضع واحد) تمام مصاديق صحيح را از آن مرتبة بالا تا مرتبة پايين را گرفته است.ولي شما مي‌گوييد: (بوضع واحد) فقط صلات مختار را گرفته است و در ساير نماز‌ها مجازاً استعمال شده؛ منتها در مرور زمان حقيقت شده. حال اين سئوال پيش مي‌آيد كه خود صلات مختار هم يك نحو كه نيست؛ زيرا صلات مختار ثنائيه دارد مانند صلات صبح.ثلاثيه دارد مانند صلات مغرب؛ رباعيه دارد مانند صلات عشاء؛ ظهر و عصر.همين صلات مختار؛ مسافرش دو ركعت است؛ حاضرش چهار ركعت است؛ بر كدام از اينها وضع شده؟ اگر بگوييد بر چهار ركعتي وضع شده؛ آنوقت بر ثلاثه صدق نمي‌كند.اگر بگوييد بر ثلاثه وضع شده؛ آنوقت بر رباعي و ثنائي صدق نمي‌كند. بنابراين؛ اگر ماوضع‌له صلات اقل است؛ پس بر اكثر صدق نمي‌كند؛ اگر ماوضع‌له اكثر است؛ پس بر اقل صدق نمي‌كند. شما تنها مضطر را بيرون كرديد وفقط صلات مختار را گرفتيد و با اين كار خود بخشي از اشكال را رفع كرديد؛ اما اصل اشكال سر جاي خود باقي است و آن اينكه آيا موضوع‌له صلات اكثر اجزاءً يا موضوع‌له صلات اقل اجزاءً مي‌باشد؛ هر كدام كه باشد بر ديگري صدق نخواهد كرد. ‌اما اگر از اين اشكال صرف نظر كنيم؛‌آنوقت تقريب مرحوم نائيني عرفي تر و به ذهن نزديكتر است. پس تقريب آخوند؛ اصفهاني و نائيني تمام شده؛ مرحوم آخوند و اصفهاني‌فرمودند: موضوع‌له روشن نيست و بوسيلة اثرش روشن مي‌شود. اما مرحوم نائيني فرمود: موضوع‌له روشن است.يعني موضوع‌له صلات مختار است، بقيه كه صلات نبودند؛ مجازاً گفتند صلات؛ يعني‌آنقدر گفتند تا اينكه توسعه پيدا كرد.

    التقريب الرابع: «للمحقق البروجردي»؛

    ما تقريب برجردي را بيان مي‌كنيم و در آخر يك اشكال كوچكي هم بر آن داريم(هرچند مي‌توان از آن اشكال جواب داد)؛ البته همان مطالبي كه شيخ اصفهاني دارد؛ ايشان هم اشاره مي‌كند و مي‌فرمايد: صلات يك ماهيت مؤتلفه از حقايق مختلف است؛ نماز تحت جنس واحد نيست؛‌آنچه كه در عالم كون است(ما سوي الله) از تحت اين عشره بيرون نيست بلكه يا جوهرند؛ يا كم؛يا كيف و... هستند). اما نماز نمي‌تواند تحت يكي از اين اجناس عاليه داخل بشود؛ چرا؟ چون مركب از اجناس مختلفه است از قبيل كيف؛ فعل؛‌ وضع. فلذ اگر ما بخواهيم در اين گونه موارد وضع كنيم؛‌ناچاريم يك جامعي را فكر كنيم كه‌آن (جامع) تمام اين اجزاء مختلفه الاجناس را تحت پوشش خودش در آورد.

    مي‌فرمايد: يك نظير در عالم تكوين است؛سپس ما عالم تشريع را هم برآن قياس مي‌كنيم؛ مي‌گويد روز اول كه بچه متولد مي‌شود؛‌مي‌گويند انسان است وحال آنكه روز اول يك وجب بيشتر نبود؛ اما الآن دويست سانت قدش است؛ پنجاه سانت عرضش هست؛ بچة يك وجبي كجا و آدم بزرگ سال كجا؟! قلبش و تمام اعضاي بدنش بزرگ شده؛ در عين حال باز هم بر آن انسان اطلاق مي‌شود؛ اين چه انساني است كه بر همه اطلاق مي‌شود. مثلاً: ما كلمة (زيد) را بر انساني اطلاق مي‌كنيم كه روز اول يك وجب بود؛‌اما الآن كه بزرگ شده باز هم كلمة زيد را بر آن اطلاق مي‌كنيم.

    مي‌فرمايد: ‌انسان را وضع كرده‌اند بر آن صورت انساني؛‌كه اين صورت انساني هميشه است؛ چه شير خوار باشد؛‌چه نوجوان و جوان باشد؛ چه چهل ساله و هشتاد ساله. انسان وضع شده بر آن صورت؛‌آن صورت تمام اين اجزاء را دربر گرفته است.اين اجزاء كه كم و زياد مي‌شوند؛‌اما صورت همان صورت انساني است. بچة كه متولده شده؛ يعني انساني متولد شده؛ صورت انساني محفوظ است؛‌اما اجزاء كم و زياد مي‌شوند؛ روز اول كمند؛ اما بعد‌ها زياد مي‌شوند.

    مي‌فرمايد: صلات نيز چنين است؛ يعني صلات نمي‌تواند تحت يك ماهيت واقعي قرار بگيرد.ناچار بايد يك ماهيت عنواني برايش فكر كنيم كه اين ماهيت عنواني تمام اين اجزاء را در بر بگيرد.مي‌فرمايد: آن ماهيت عبارت است از:‌التخشع و الخشوع؛ يعني انسان در پيشگاه حق تعالي خاضعاً و خاشعاً بيستد.اما نه خشوع و خضوع مطلق بلكه خشوع وخضوعي كه بوسيلة اين اجزاء واركان انجام مي‌گيرد؛ كأنّه واضع كلمة صلات را وضع كرده للخشوع؛‌ اما نه خشوع و خضوع مطلق بلكه (الخضوع و الخشوع القائم بالأجزاء والشرائط)؛ اين اجزاء وشرائط كوتاه بشوند؛ خضوع و خشوع هست؛ مانند نماز دو ركعتي؛‌مفصل بشوند؛ باز هم خضوع وخشوع است؛‌ متوسط بشوند؛ باز هم خشوع و خضوع است؛‌قائماً‌ نماز بخواند خشوع است؛‌ جالساً نماز بخواند خشوع است؛‌ كلمة صلات وضع شده بر آن خشوع و خضوع قلبي و بدني؛ كه اين خشوع و خضوع بوسيلة اين اذكار وافعال در خارج تحقق پيدا مي‌كند؛ قهراً مقول بالتشكيك مي‌شود؛ يعني اين خضوع و خشوع بگونة است كه با صلات دو ركعتي مي‌سازد؛ با نماز سه ركعتي و چهار ركعتي مي‌سازد؛ با متوضأ مي‌سازد و با نماز متيمم هم مي‌سازد؛ يعني با همة نماز ها مي‌سازد. اين بيان مرحوم بروجردي است و ما اين بيان را از دو كتاب نقل كرديم؛‌چون درس بروجردي را چند نفر نوشته و ما از دو تقرير نقل كرديم.بيان ايشان بيان خوبي است ولي يك اشكال كوچكي دارد كه در جلسة آينده خواهم گفت و سپس آن را دفع مي‌كنيم.