بحث ما دربارة الفاظ عبادات است و ما تا كنون سه قول را نقل كرديم و از قول سوم تا حدودي جانب داري نموديم. قول اول اين بود كه كلمة صلات در همان معناي اولية خود باقي است، يعني قبل از پيغمبر هم صلات به معناي دعا بود؛ الآن هم به معناي دعاست،يعني نماز نيز يكنوع دعاست. صوم قبل از رسول خدا به معناي كف و خود نگه داري بود،الآن نيز به همان معناي خود باقي است؛زكات هم قبل از پيغمر به معناي مطلق نمو بود،الآن نيز به معناي مطلق نمو ميباشد.پس اين الفاظ در همان معاني لغوية خود باقي هستند، البته با اين تفاوت كه رسول خدا مصداق جديدي رامعرفي كرده است.
قول دوم اين بود كه رسول خدا اين الفاظ را در معاني دوم مجازاً به كاربرده است،بعد از رحلت ايشان در لسان صحابه ويادر لسان تابعين حقيقت متشرعه شده. دليل اينها اين بود كه اگر پيغمبر اكرم اين الفاظ را از معاني اوليهاش نقل ميكرد، يا بايد نقلش تعييني باشد، يا تعيني. اگر نقلش تعييني بود،حتماً تاريخ آن را ذكر ميكرد؛ وحال آنكه تاريخ آن راذكر نكرده. وضع تعيني هم زمان ميبرد، فلذا بعيد است كه اين الفاظ در زمان رسول خدا در اين معاني حقيقت شده باشند.
پاسخش اين است كه همان مقدار زمان كافي است كه اين الفاظ در معاني جديد حقيقت بشوند.
قول سوم اين بود كه رسول خدا در زمان حيات خود اين الفاظ را منتقل به معاني جديد كرده؛ منتها وضعش نه تعييني است ونه تعيني. بلكه (الاستعمال بداعي الوضع) است.يعني رسول خدا با يك استعمال هم معنا را تفهيم كرده و هم وضع كرده(چه خوش بود كه بر آيد ز يك كرشمه دوكار).مرحوم سيد اصفهاني به آخوند اشكال كرده كه اين مستلزم جمع بين اللحاظين است.
ما جواب داديم كه معناي آليت غفلت نيست؛ بلكه معناي آليت همان وسيله بودن است فلذا هيچ مانعي ندارد كه انسان لفظ راوسيله قراردهد ودر عين حال هم وضع كند. بنابراين؛اگر قرار باشد كه ما يكي از اين سه قول را انتخاب نماييم، قول سوم بهتر است؛ ولي ما يك قول چهارمي را انتخاب كرديم. البته ريشة اين قول چهارم در لابلاي كلمات آخوند و مرحوم بروجردي است؛ ولي درست پرورش داده نشده؛ چون اگر درست پرورش داده ميشد،ديگر كسي براين نظريه اشكال نميكرد. ولي از آنجا كه هم مرحوم نائيني بر اين نظريه اشكال گرفته و هم مرحوم مشكيني در حاشية كفايه اين نظريه را كوبيده، وهم مرحوم خوئي در محاضرات اين نظريه را ردكرده،معلوم ميشود كه نظريه درست تبيين نشده، و همين موجب شده كه اين بزرگواران نسبت به اين نظريه ايراد بگيرند.ولذاما نخست بايد اصل نظريه را خوب تقرير كنيم،تا سپس ديده شود كه آيا بر آن اشكال وارداست يانه؟
نظرية چهارم:
نظرية چهارم بر دو مقدمه مبني است:
الف)
اين معاني كه امروز در ميان مسلمين است بنام نماز؛ حج؛ زكات و صوم،اختصاص به مسلمين نداردبلكه در ميان ساير اديان از قبيح دين مسيح ودين حضرت موسي هم بوده است. به عبارت ديگر: اين ماهيات جعليه، اختراعيه واعتباريه در ميان همة امم وشرايع پيشين بوده است. دليل براينكه اين ماهيات در شرايع پيشين بوده؛ علاوه بر اينكه آئين يهود گواهي ميدهد كه آنان نيز روزه و نوع عبادات دارند،مسيحيها نيز نوع عبادات وروزه دارند، علاوه براينكه ديانت يهود وديانت مسيح حاكي از وجود اينهاست،قران خود بهترين شاهد است كه اين ماهيات در شرايع پيشين هم بوده است:
1- ‹‹ يا أيها الذين آمنوا كتب عليك الصيام كما كتب علي الذين من قبلكم لعلكم تتقون››(1)
2-‹‹ و أذِّن في الناس بالحج يأتوك رجالاً و علي كلِّ ضامر يأتين من كلِّ فجِّ عميق›› (2)
3- ‹‹ وجعلني مباركاً أين ما كنت و أوصاني بالصلاه والزكات ما دمت حيّاً››(3)
4- ‹‹ وكان يأمر أهله بالصلاه والزكات و كان عند ربّه مرضيّاً›› (4)
مراد از حج، صلات، صوم وزكات در اين آيات به همان معناي است كه ما امروز از آنها ميفهمييم و معلوم ميشود كه اينها در شرايع قبلي هم بودهاند؛نه اينكه از مخترعات پيغمير اسلام باشند.
ب)
مقدمة دوم اين است كه آيا اين ماهيات كه در شرايع پيشين بودهاند،عرب قبل از زمان پيغمبر و عرب عصر پيغمبر از اين ماهيات به چه زباني تعبير ميكردند و چه واژة را به كار ميبردند؟ ما معتقديم كه آنان نيز از اين ماهيات با همين الفاظ(صلات،زكات، حج وصوم) تعبير ميكردند و همين واژهها را به كار ميبردند. چرا؟ به سه دليل. اولاً, عرب رحله الشتاء و الصيف داشتند،يعني تابستانها در سرزمين شام (كه ديانت مسيح در آنجا حاكم بود) ميرفتند،زمستانها در يمن ميرفتند كه ديانت يهود در آنجا حاكم بود.فلذا نميشود كه اين عرب قريش و غير قريش هر سال در دو سفر بازرگاني بروند و اين ماهيات را هم در آنجا ببينند؛ ولي خودشان اصلاً نسبت به اين ماهيات تعبيري نداشته باشند.بنابراين؛ عرب زمان جاهليت نيز همين تعبير را از اين ماهيات داشتهاند،يعني هرموقع كه با يكديگر ميگفتند براينكه يهوديها يا مسيحيها روزه ميگيرند،يا نماز ميخوانند ،يا حج را انجام ميدهند ويا زكات را ميپردازند، از اين همين الفاظ صوم، زكات، حج و زكات تعبير ميآوردند. ثانياً:شماسيرة ابن هشام را نگاه كنيد، هنگاميكه جعفربن ابي طالب باعدة از مسلمانان به حبشه مهاجرت نمودند و در آنجا پناهنده شدند, كفار قريش پادشاه حبشه را عليه آنان تحريك كردند،پادشاه حبشه آنان در نزد خود طلبيد و به آنان گفت كه براي چه در اينجا آمدهايد؟ جناب جعفربن ابي طالب در جواب پادشاه حبشه گفت: أيها الملك! كنّا قوماً أهل جاهليه نعبد الأصنام،ونأكل الميته؛ ونأتي الفواحش؛ و نقطع الأرحام، وننسئ الجوار؛ ويأكل القوي منّا الضعيف: فكنّا علي ذلك حتّي بعث الله إلينا رسولاً منّا؛ نعرف نسبه وصدقه؛ و أمانته و عفافه؛فدعانا إ لي الله لنوحّده و نعبده؛ إلي أن قال: و أمرنا بالصلاه و الزكاه و الصيام فصدقّناه وآمنّا به. جناب جعفر بن ابي طالب وقتي كه در ماه رجب از سال پنجم هجرت از جده با كشتي به حبشه رفت، و گرفتار شد. در جواب ملك وپادشاه حبشه اين چنين گفت: پيغمبر ما پيروانش را به صلات،زكات و صوم فرا ميخواند. اين نشان ميدهد كه عرب ازهمين ماهياتي كه در ميان پيروان يهود و مسيح رواج داشته، با همين الفاظ تعبير ميكردند.
پس تاكنون دو دليل براي مقدمة دوم ذكر كرديم: 1) رابطة عرب جاهليت با مردم شام و مردم يمن ايجاب ميكرده كه اينها از اين ماهيات يك تعبيرهاي داشتهباشند، و تعبير آنان همين تعبيرهاي كه فعلاً در ميان امت اسلامي رايج است، بوده. 2) جناب جعفر بن ابي طالب در جواب پادشاه حبشه با همين الفاظ تعبير ميآورد. 3) بهترين دليل آيات قرآن است،يعني آياتي كه در اول بعثت نازل شده، كلمة صلات، زكات و صوم درآنها آمده كه من به گوشة از آنها اشاره ميكنم:
الف)
‹‹أرأيت الذي ينهي/ عبداً إذا صلّي››(5)يك غلامي به پيغمبر ايمان آورده بود،مولايش اين غلام را از نماز خواند باز ميداشت.
ب)
‹‹ فلا صدق و لا صلّي؛ ولكن كذّب و تولّي››(6)
ج)
‹‹ ما سلككم في السقر؛ قالوا لم نك من المصلِّين››(7).
د)
‹‹ فصلِّ لربّك و انحر››(8) اين آيه دو بار بر پيغمبر نازل شده است؛يكي در مكه، بار دوم هم در مدينه. فلذا اينها آياتي هستند كه در آغاز بعثت نازل شدهاند. بنابراين؛ اينها حاكي از اين است كه علاوه براينكه اين ماهيات در شرايع پيشين بوده، عرب هم اين ماهيات اختراعيه را ميشناختند و الفاظ رايج امروز را در همين ماهيات به كار ميبردند. در جاي ديگر قرآن ميفرمايد: ‹‹ وماكان صلاتهم عند البيت إلا مكاءً و تصديه››(9) ميگويد مشركين نماز شان كف زدن بوده وسوت كشيدن، اين نشان ميدهد مشركين صلات را بلد بودند،منتها صلات راتحريف كرده بودند، يعني بجاي صلات واقعي؛ سوت ميكشيدند وكف ميزدند. همة اينها حاكي است كه هم مقدمه اول درست بوده، يعني اين ماهيات در شرايع پيشين بوده، هم مقدمه دوم درست بوده، يعني عرب جاهليت هم با اين ماهيات آشنا بوده، و الفاظ عربي را دراين ماهيات به كار ميبردند، چرا؟ به سه دليل: 1) رحله الشتاء والصيف.2) داستان جعفر بن ابي طالب. 3) آياتي كه در آغاز بعثت نازل شدهاند. بنابراين؛ اصل مسئلة ما سالبه به انتفاء موضوع شد،چون مسئله اين بوده كه آيا پيغمبر اينها را در اين معاني حقيقت كرد؛تا بشوند حقيقت شرعيه؟يا پيغمبر اينها را مجازاً در اين معاني به كار برد و بعد از رحلتش اينها حقيقت شدند؛ تا بشوند حقيقت متشرعه؟ معلوم شد كه هيچ يكي از اين دو احتمال درست نيست؛ بلكه قبل از پيغمبر خود عرب جاهلي و غير عرب جاهلي اين الفاظ را در اين معاني جديده و مخترعه به كار ميبردند، پس استعمال اين الفاظ در اين معاني مخترعه حقيقت لغويه است؛ (سالبه به انتفاء موضوع است)،
إذا علمت هاتين المقدمتين, فاعلم؛ مرحوم نائيني، مشكيني و خوئي اين نظرية چهارم را كوبيدهاند، و تنها به مقدمة اول چسبيدهاند؛ ميگويند: بلي! ما هم قبول داريم كه اين ماهيات در شرايع پيشين بودهاند؛ ولي از كجا معلوم است كه در شرايع پيشين هم از همين الفاظ بهره ميگرفتهاند؛ لعل كه از الفاظ عبري بهره ميگرفتهاند؟ فلذا وجود اين معاني در شرايع پيشين ،دليل نميشود كه اصحاب شرايع پيشين دربيان اين مفاهيم، از همين الفاظ بهره ميگفتهاند، ولعل از الفاظ عبري بهره ميگرفتهاند ؟
پاسخ: ما در مقام جواب عرض ميكنيم كه مقدمة دوم را ضميمه كنيد، ما كار به شرايع پيشين نداريم كه آنان از اين ماهيات به چه الفاظي تعبير ميكردند؟ آنان قطعاً يا با زبان عبري تعبير ميكردند يا با زبان سرياني، ما با عرب جاهلي كار داريم كه آنان با چه الفاظي از اين ماهيات تعبير ميكردند؟ وما ثابت كرديم كه تعبير عرب جاهلي از اين ماهيات با همين الفاظ رايج زمان ما بوده؛ چرا؟ به سه دليل: الف) رحله الشتاء والصيف،ب) به قرينة عبارت جعفربن ابي طالب در مقابل پادشاه حبشه. ج) آيات آغاز بعثت كه از اين ماهيات با همين الفاظ صوم، حج،زكات و صلات تعبير آورده است.پس همة اينها حاكي از اين است كه عرب جاهلي با اين ماهيات آشنا بودند، و در تعبير اين ماهيات، ازهمين الفاظ بهره ميگرفتند؛ پس اين الفاظ در اين معاني نه حقيقت شرعيهاند و نه حقيقت متشرعه؛ بلكه حقيقت لغويه هستند. فالوحي الهي: استخدم هذه الالفاظ في هذه المعاني تبعاً للوضع القبلي.بنابراين؛ مسئلة ما سالبه به انتفاء موضوع شد؛ علت اينكه اين بحث 14 قرن علماء را بخود مشغول كرده است، اين بوده كه آنان تاريخ تشريع را مطالعه نكردهاند فلذا يكي از بحثهاي كه در حوزه لازم به نظر ميرسد عبارت است از: (دراسه تاريخ التشريع الاسلامي) فلذا اگر تاريخ تشريع را ميخوانديم، دچار اين مشكلات و گرفتاريها نميشديم؛روي اين مبنا بحث ما سالبه به انتفاء موضوع است و ثمره هم ندارد. اگر هم ثمره داشته باشد، ثمرهاش اين است: پيغمبر اكرم فرمود:‹‹ إذا رأيتم الهلال فصلّوا››. اگر بگوييم حقيقت شرعيه ثابت است؛ بايد نماز بخوانيم. اگر بگوييم حقيقت لغويه است؛ بايد دعا كنيم. ولي ما ميگوييم اصلاً حقيقت شرعيه نداريم؛ بلكه همهاش حقيقت لغوليه است. براي اينكه اين بخش از كفايه خوب حل بشود،من چند جملة براي توضيح عبارت كفايه عرض كنم.
فرض كنيد كه بحث حقيقت شرعيه است و نظرية چهارمي را قبول نكرديم. مثلاً بحث در اين است كه آيا در لسان پيغمبر حقيقت شده يا در لسان صحابه؟ حال اگر ديديم كه پيغمبر در سنت نبوية خودش فرموده:‹‹ إذا رأيتم الهلال فصلّوا››، آيا اين كلام حضرت را حمل بر دعا كنيم يا حمل بر نماز؟ فهيهنا صور اربع:
1) هم تاريخ نقل معلوم است و هم تاريخ استعمال.
2) هم تاريخ نقل مجهول است و هم تاريخ استعمال.
3) تاريخ نقل معلوم است، (مثلاً سال ششم بعثت)، ولي تاريخ استعمال مجهول ميباشد.4- تاريخ استعمال معلوم است، اما تاريخ نقل مجهول است.
اما الاول؛ كه هم تاريخ نقل معلوم است و هم تاريخ استعمال، ما در اينجا مشكلي نداريم. فلذا اگر ديديم كه استعمال قبل از نقل است؛ پس صلات به معناي دعاست. اما اگرديديم كه استعمال بعد از نقل است، پس مراد نماز است نه دعا.
اما اگر هم تاريخ نقل مجهول باشد و هم تاريخ استعمال. در اينجا دوتا اصل با هم تعارض ميكنند،يعني اصاله عدم تقدم النقل الي زمان الاستعمال؛ اصاله عدم تقدم الاستعمال الي زمان النقل؛هردو تعارض ميكنند و تساقط. فيصير الكلام مجملاً.
اما اگر تاريخ استعمال معلوم باشد،اما تاريخ نقل معلوم نيست. در باب استصحاب خوانديم كه اگر يكي معلوم شد وديگري مجهول. در مجهول التاريخ اصل جاري است نه در معلوم التاريخ.پس استعمال چون تاريخش معلوم است فلذا در آن اصل جاري نميشود، فقط در مجهول (كه نقل است) اصل جاري ميشود، ميگوييم:اصاله عدم نقل الي زمان الاستعمال. نتيجه اينكه لفظ بر معناي لغوي حمل ميشود؛ يعني اصل عدم نقل است از دعاء؛ پس مراد پيغمبر دعاست.
مرحوم آخوند ميفرمايد؛اين اصل جاري نيست. چرا؟ چون عقلا اصل را در جاي جاري ميكنندكه شك در اصل نقل داشته باشند؛ نه در جاي كه ميدانند منقول است ولي نميدانند قبل است يابعد.پسآخوند ميگويد: اينجا اصاله عدم النقل جاري نميشود، و در نتيجه نميتوانيم صلات را به معناي دعا بگيريم، بلي! اگر در اصل نقل شك كنيم؛حق باشماست،ولي شك ما در تقدم و تأخر است،. مرحوم حائري ميفرمايد: همان وضع اول براي من حجت است، يعني اين لفظ وضع شده براي دعاء؛ فلذا مادامي كه دليل بر خلافش نباشد، من همان وضع اولي را ميگيرم؛ وضع اولي به معناي دعاست.
حضرت امام«ره» ميفرمايد:ما نه تابع و نوكر اصاله عدم النقل هستيم و نه نوكر وتابع وضع اوليه. بلكه ما تابع و نوكر ظهوريم؛ و اين كلمه ظهور ندارد و ميشود مجمل؛ چرا؟ چون اين كلمه از آن معناي لغوي خود نقل شده است؛و حق هم با حضرت امام(ره) است. زيرا با كلام مرحوم خوئي وحائري ظهور درست نميشود.
اما اگر چهارمي كه تاريخ نقل معلوم است ولي تاريخ استعمال مجهول ميباشد؛حكم اين را خود شما از حكم صورت سوم در بياوريد ومن آن را متعرض نميشوم.
1. البقره/183.
2. الحج/ 27.
3. مريم/31.
4. مريم/55.
5. العلق/ 9ـ10.
6. القيامه/ 31ـ32.
7. المدثر/43.
8. الكوثر/ 2.
9. سورة انفال/ 36.