بحث ما در باره هيئات جملهي خبريه وجمله انشائيه است، گفتيم كه محقق خراساني در اينجا مسئله را برده به آن جملي كه گاهي يستعمل في الخبر و گاهي يستعمل للإنشاء، (مانند بعت، زوجت، انت طالق)، بحثش در اينجا است. اما جملي كه فقط براي انشاء است مانند(إفعل و لاتفعل)، جاي بحثش اينجا نيست، بلكه در باب اوامر و نواهي مورد بحث قرار ميگيرند. ايشان معتقد شد كه در بعت،زوجت و اشتريت نه اخبار داخل در مدلول است و نهإنشاء. آنچه كه در مدلول داخل است عبارت است از : نسبت مصدر به متكلم. يعني اينكه مصدر را به متكلم نسبت بدهيم، بيع،تزويج و شراء را به (أنا) نسبت بدهيم(نسبة المصدر إلي الفاعل). ولي در مقام استعمال يكي از دو انگيزه عارض ميشود، گاهي نسبت مصدر به (أنا) به داعي حكايت است، كه ميخواهد بگويد ديروز فروختيم و پولش را هم خرج كرديم.
گاهي به داعي حكايت نيست، بلكه به داعي انشاء است، يعني ميخواهد الآن ايجاد كند،در محضر ميخواهد بفروشد. نه انشاء داخل در معني است و نه اخبار، بلكه اخبار و انشاء از عوارض استعمال است و از قرائن فهميده ميشود.
ما گفتيم كه اين مسئله امكانش هست ولي خلاف حكمت است، مقصور اصلي نسبت دادن مصدر به (أنا) نيست. هرچند كه اين هم نيمي ازمقصود است، ولي مقصود اصلي نسبت دادند مصدر به(أنا) به قصد حكايت و يا به قصد انشاء است، چيزي كه مقصود اصلي است، شما او را از مدلول بيرون كرديد و از طواري استعمال شمرديد، وحال آنكه مقصود اصلي يا حكايت است و يا انشاء. البته ما منكر امكانش نيستيم كه( بعت) مشترك معنوي بشود، گاهي در انشاء به كار برود و گاهي در اخبار. فلذا ما مشترك معنوي را منكر نيستيم، ولي اينجا مشترك معنوي بر خلاف حكمت است، چون مقصود اصلي يا مقصد جدي يا حكايت است و يا انشاء. شما(آخوند) مقصد اصلي را از مدلول را از معني بيرون كرديد و آن را جزء عوارض و طواري معني قرار داديد و گفتيد كه از قرائن فهميده ميشود.سپس نظريه ادبا و مشاهير اصوليون را بيان نموديم، آنان ميگويند المعاني علي قسمين:1، معاني ا خطاريه و اخباريه. 2، معاني انشائيه. البته انشاء هيچ وقت به تكوين تعلق نميگيرد بلكه هميشه به امور اعتباري تعلق ميگيرد. و انگهي در اينجا يك بحث فلسفي را مطرح كرديم، و آن اين بود كه بشر از كجا به اين مفاهيم اعتباريه( مثل ملكيت، زوجيت و هكذا...) منتقل شده؟
پاسخ داديم كه كار بشر شبيه سازي است( در زبان عربي به شبيه سازي، ميگوينداستنساخ) فلذا كار بشر استنساخ و شبيه سازي و محاكات است، مثلاً در خارج زوجيتي را ميبيند،سپس در عالم اعتبار شبيه سازي ميكند، يا مثلاً در خارج ملكيت تكويني را ميبيند،شبيه سازي ميكند در عالم اعتبار. مثالهاي را هم در زمينه زديم و گفتيم ظاهر اين است، ميخواهد آنچه كه در خارج است،در عالم اعتبار هم آن را ايجاد كند. (البته شبيه را ايجاد ميكند نه مشبههبه را،چرا؟ لإن الإنشاء لا يتعلق إلا بامور اعبتاريه، البته امور اعتباري شبيه سازي از امور تكويني است) به ج 2 اصول فلسفه مراجعه كنيد و اين خلاصه آنچه بود كه در آنجا آمده. پس المعني علي قسمين:معاني اخطاريه، مانند زيد قائم، معاني ايجاديه، فلذا فرق نميكند خواه جمل مشتركه باشد كما في صيغ العقود و الايقاعات، يعني صيغ عقود و ايقاعات مشترك لفظي است. و خواه مشترك لفظي نباشد، بلكه مختص باشد مانند:(أفعل و لا تفعل). در إ فعل چه چيز را ايجاد ميكند؟ طلب انشائي را نه طلب تكويني را، چرا؟چون طلب انشائي با لفظ من قائم است،يعني طلب انشائي،( البته بحث اين، در باب اوامر خواهد آمد).
النظريه الثالثه:
نظرية المحقق الايرواني (ره) و تبعه المحقق الخوئي: من اين نظريه در كتاب مرحوم حاج ميرزا علي ايرواني بنام (نهاية النهايه) آمده است، و ايشان از شاگردان مبرز آخواند خراساني بوده است. منتها مرحوم آقاي خوئي و شاگردانشان اين نظريه دا پرورش دادهاند، و اين مسئله را مطلقا مي گويد، يعني هم في جمل العقود و الايقاعات ميگويد و هم در جمل انشائيه(جمل انشائيه، مانند (إفعل و لاتفعل).مي فرمايد: متكلم در ذهنش اعتبار ميكند زوجيت (هند)) را نسبت به ((عمرو))، ملكيت خانه را نسبت به مشتري. ملكيت درهم و دينار را نسبت به بايع، متكلم اينها را در ذهنش اعتبار ميكند، بعداً از اين اعتبار خبر ميدهد. آنچه كه در ذهن است، اعتبار الزوجية بين الزوج و الزوجة. اعتبار و تبادل الملكية بين العين و الثمن،آقايان چنين گفتهاند: البيع رابطة بين العين والثمن،والزوجية رابطة بين الزوج و الزوجه، اين را در ذهن اعتبار ميكند كه: هذا زوج و هذا زوجة. المال ملك للمشتري و الثمن ملك للبايع. مبادله را اعتبار ميكند. هنگامي كه اعتبار كرد، از اين اعتبار خبر ميدهد كه ايهاالناس! من متعهد شدم كه زيد همسر هند باشد وبالعكس، متعهد شدم كه عبايم مال مشتري باشد وپول مشتري هم مال من. همهي جمل انشائي بر ميگردد به جمل اخباري، غاية ما في الباب الجمل الإخباريه يخبر عن الخارج، ميگويد: (زيد قائم، زيد جالس) اما جمل انشائيه، اخبار از (ما في الذهن) است. هر دو در حقيقت يك واقعي دارد، واقع جمل اخباريه در خارج است،اما واقع جمل انشائيه در ذهن است. پس اين كه ميگويند: تنقسم الجمل إلي قسمين: اخباري و انشائي، صحيح نيست،بلكه كل الجمل،اخباري. گاهي مخبر به در خارج است، كه به آن ميگويند: جمل اخباري . گاهي مخبربه در ذهن است، كه به آن ميگويند: جمل انشائي. در هر دو خبر ميدهد، منتها گاهي خبر از خارج ميدهد و گاهي خبر از ذهن.مثل اينكه بگويد: ايها الناس! اعتبرت هنداً زوجة لزيد،اعتبرت الدار ملكاً للمشتري و الثمن ملكاً للبايع. اين حاصل كلام ايشان بود كه بيان شد، سپس ايشان برهان اقامه, ميفرمايد: بعد از آنكه اين آدم در ذهن اعتبار كرد، ديگر ما نيازي به چيز ديگر نداريم، يعني بعد از آنكه اعتبار در ذهن كرديم، كار تمام است و نيازي به انشاء نيست.
يلاحظ عليه:
اولاً:
معناي اين حرف اين است كه يك نظامي كه1400 سال است قدماء و منطقيون جمل را تقسيم كردهاند به اخباريه و انشائيه، اين نظام را بهم زدن است، وجعل الجميع جملاً اخباريه، يعني اين تقسيمي كه 1400 سال است در كتابهاي اسلامي حتي قبلا هم در منطق يونان بوده است، معنايش اين است كه نظام بهم بخورد.
ان قلت: چه فرق دارد كه بهم بخورد؟ پاسخ: تالي فاسد هم دارد و آن اين است كه: اگر جمل انشائي برگردد به جمل اخباري، جمل اخباري از خارج خبر دهد، اما جمل انشائي از ذهن، اگر برگردد به آن، پس كلها يحتمل الصدق و الكذب، يعني همهشان ميشود محتمل الصدق والكذب، و حال آنكه در جمل اخباريه، احتمال صدق و كذب است كه اين آدم ديروز فروخته يا نفروخته است؟ ولي در جمل انشائيه كسي احتمال صدق و كذب نمي دهد. يعني اگر اين كسي در محضر بگويد، بعت، ديگر هم بگويد اشتريت، اين گردن گير ميشود فلذا اصلاً احتمال صدق و كذب در بارهاش صادق نيست. ايشان بايد اين تالي فاسد را قبول كند كه: همينطور كه جمل خبريه يحتمل الصدق والكذب, بگويد كه جمل انشائيه هم يحتمل الصدق والكذب. چرا؟ چون كه خبر از ذهن ميدهد. لعل در ذهنش, چنين چيزي است و ممكن است چنين چيزي نباشد.
ان قلت: در جمل انشائيه هم حتي بر عقيده مشهور, احتمال صدق و كذب است. چرا؟ زيرا از كجا بدانيم كه اين آدم ارادهي جدي دارد يا اراده شوخي؛ چون لعل كه بعتُ را عن جدٍ گفته باشد، و لعل هم كه بعتُ را عن هزل گفته باشدٍ. پس در عقيده مشهور هم احتمال صدق و كذب است.
قلت: پاسخش اين است كه الاصل تطابق الارادة الاستعمالية مع الارادة الجدية. اين يك اصل عقلائي است، يعني وقتي كسي سخن ميگويد، اصل اين است كه اراده استعماليهاش مطابق با اراده جدياش است نه اينكه شوخي، تقيه و هذيان باشد. بنابراين به عقيده مشهور عملاً احتمال صدق و كذب نيست. حتي اگر(إن قلت) كنيم كه از كجا بدانيم اين آدمي جدي ميگويد، لعل شوخي مي كند. اين احتمال مسدود است به يك اصل عقلائي،كدام اصل عقلائي؟ اصالة تطابق الارادة الاستعمالية مع الارادة الجديه. اما به عقيده مرحوم خوئي (ره) و استادش بايد تمام جمل انشائي, محتمل الصدق و الكذب باشد. لعل در ذهنش رسِّم و اعتبر، و لعل در ذهنش لم يرسم و لم يعتبر.
ثانياً:
اشكال ديگر اينكه، ايشان گفتند، حالا كه در ذهن اعتبار كرديم, ديگر چه نيازي به انشاء است؟!
جواب: اثر بر اعتبار ذهني مترتب نيست و كسي از غيب خبر ندارد، بلكه اثر بر ايجاد انشائي مترتب است، ولذا اگر در ذهنش اعتبار كند, كسي از غيب خبر ندارد. اثر بر اين بار است آنچه كه در ذهن اعتبار كرده, در خارج بر آن جامهي عمل ميپوشاند و آن را در خارج ايجاد كند، يعني همانطور كه در ذهنش اعتبار كرده در عالم خارج هم ايجاد كند.
ثالثا: الموجودات علي مراتب اربع:
1) الجواهر؛
2) الاعراض؛
3) الانتزاعيات؛
4) الاعتبارات؛
مراتب وجود چهار تا است, گاهي جواهرند (البته وجود امكاني نه وجود واجب) مثل: زيد و گاهي اعراضند؛ مثل: سياهي و سفيدي. و گاهي انتزاعياتاند؛ مثل: فوقيت و تحتيت. و گاهي هم امور اعتباري است، آيا امور اعتباري جايش در ذهن است؟ نه خير! آنچه كه در ذهن است و از مراتب تكوين است. امور اعتباري براي خودش ظرف خاصي دارد. عالم اعتبارِ, عالمي است جداگانه، البته اين عالم, عالم وهمي است، ولي در حالي كه وهم است، زندگي برگرد همين موهوم ميگردد و چرخد،كه من مالك اين ده هستم، يا مالك اين ده نيستم؟ مرحوم خوئي (ره) خيال كرده كه امور اعتباري, ظرفش ذهن است و حال آنكه ذهن از مراتب تكوين است. اعتبار براي خودش وعائي دارد،كه امروزه ميگويند: تشخص، وارزشهاي اجتماعي. همهي اينها در عالم اعتبارند نه اينكه در ذهن و يادر خارج باشند. (تم الكلام في هيئة الجمل والعقود).
الجهه التاسعه: في مفاد الهيئات الجمل الخبريه الاسميه؛
منطقيها و قدما معتقند كه:
1) جمل اسميه، مركبه من امور ثلاثه: الموضوع, المحمول والنسبة بينهما. و براي نسبت هم سه مرتبه قائلند: نسبةٌ ذهنيه, نسبةٌ كلاميه, نسبةٌ خارجيه.
2) نكتهي ديگر: القضايا علي قسمين: قضيةٌ حمليه و قضيةٌ شرطية. فعلاً بحث ما در قضاياي حمليه است مثل: زيدٌ قائمٌ. و اما قضيهي شرطيه مثل: ان كانت الشمس طالعة فالنهار موجودٌ, از محل بحث ما فعلاً بيرون است.
3) فأعلم ان القضية الحملية تنقسم الي حملية حقيقية مثل: زيد موجودٌ وحمليه مؤولة. مثل : زيد في الدار, الماء في الكوز, زيد علي السطح.
اذا علمت هذه الامور الثلاثه:
الف)
قضايا مركبة من امور ثلاثه: الموضوع، المحمول، والنسبة، نسبت هم داراي مراحل سه گانه است،
ب)
القضايا تنقسم إلي حملية و شرطية، و بحث ما در حمليه است،
ج)
والحملية تنقسم إلي حقيقية و مئولّة) فاعلم: مشهور ميگويند: هيئت جمله اسميه وضع شده است لثبوت النسبة يعني (نسبة القيام الي زيد). زيدٌ قائمٌ در مقام اين است كه ثابت كند, قيام براي زيد ثابت است. ( اين مبناي مشهور است، ثبوت يا لاثبوت، اگر بگويد: (زيد قائم) اين ثبوت النسبة است،اما اگر بگويد: (زيد ليس بقائم) اين سلب ثبوت است)
ما عرض ميكنيم كه ما در قضاياي حمليه در دو مورد بحث ميكنيم:
1) قضاياي حمليه از نظر نسبت كلامي؛
2) از نظر نسبت خارجي؛ كه آيا در خارج هم نسبت هست يا نيست، حضرت امام(ره) درتهذيب الاصول اين د وتا را با هم مخلوط كرده؛ كار را مشكل كرده، و اشكال هم بر ايشان وارد است. ولي ما جدا ميكنيم:
الف)آيا هيئت جمله اسميه دلالت بر نسبت كلامي ميكند يا نه؟
ب) آيا در خارج هم نسبت داريم يا نه؟
اول بحث ما در نِسَبِ كلامي است. يعني نخست نسب كلامي را تمام ميكنيم و برهانش را هم ميآوريم، سپس سراغ نسبت خارجي ميرويم كه آيا در خارج (علاوه بر موضوع و محمول) نسبت هم داريم يا نه؟ ما ميگوييم، مدرك ما در فهم قضاياي حمليه, تبادر است. آيا از (زيدٌ قائمٌ) چه تبادر ميكند؟ ثبوت القيام لزيد يا هوهوية، يعني اين، اوست، زيد قائم است،زيد با قائم يكي است،آيا ثبوت القيام لزيد تبادر ميكند،يا هوهوية،؟ از قضيهي حمليه حقيقيه، هوهوية تبادر ميكند،نه ثبوت القيام لزيد. آنچه در متن تهذيب است اينكه: (العلم ان كان اذعاناً بالنسبة, فتصديق. اين درست نيست بلكه بايد بگويد: العلم ان كان اذعاناً للهوهوية فتصديقٌ و إلا فتصور. مجموع قضايا پنج تاست ومن براي هركدام شان مثال ميزنم:
1- حمل اولي؛
2- حمل شايع صناعي بالذات؛
3- حمل شايع صناعي بالعرض؛
4- حمليه بسيطه؛
5- حمليه مركبه؛
مثال حمل اولي: الانسان حيوان ناطق. ميخواهيم بگوييم كه انسان حيوان ناطق است،(انسان) اوست، يعني بينهما وحدت مفهوميه است.
مثال شايع صناعي: البياض ابيض؛ به اين ميگويند حمل شايع صناعي بالذات، چون آن كه ابيض است, بياض است كه ابيض است. يعني جسم به بركت (بياض) ابيض است.
مثال حمل شايع صناعي بالعرض: الجسم ابيض؛
مثال حمليه بسيطه: زيدٌ موجودٌ؛
مثال حمليه مركبه: زيدٌ قائمٌ؛
در همه اين مثالها،هوهويت است، يعني اين، اوست؛ يا اين،اوست مفهوماً(مانند مثال اول). يا اين، اوست وجوداً.مانند ساير مثالهاي ديگر. بحث ما اين است كه آيا در لغت عرب متبادر از اينها هوهويت است يا ثبوت النسبة؟
در سالبه چه ميگوييم مثل: الانسان ليس بحيوان ناطق؟ در آنها هم سلب الهوهوية است. پس در جمل اسميهي حمليهي حقيقيه, مشهور ميگويند كه: الهيئة وُضِعَ لثبوت النسبة. ولي ما معتقديم كه (وُضع للهوهوية في الايجاب، و سلب الهوهوية في السوالب).