بحث ما در باره اسماء اشاره، ضمائر و موصولات بود، ما قائل شديم كه موضوعله نه مفرد مذكر است، نه موضوعله اشاره است، بلكه موضوعله عبارت است از: المفرد المذكر حين الاشاره أو في إطار الاشاره. موصولات از نظر من از اين وادي خارجند، و اصلاً اشاره در آنها نيست، بلكه موصولات شبيه اسماء اجناساند، مثل اسد، انسان، منتها اسماء اجناس عامه هستند، مثل( شئ)، (الذي) حكم ((شيئ)) را دارد ولي در مفرد مذكر ، موصولات را از اين باب بيرون كنيد و بگوييم اشبه به اسماء اجناس عامه هستند. مثل(( الذي و من)) اصلا در اينها اشارهي نيست، اگر هم باشد خيلي ضعيف است.
الجهه الثامنه: الفرق بين الجمل الانشائيه؛
جمل خبريه آن است كه از خارج خبر مي دهد، بحث ما در جمل انشائيه است، اما الجمل الانشائية علي قسمين: جمل انشائيه بر دو قسمند: گاهي مختص بالانشاء كصيغة الامر و النهي و الاستفهام و الترجي. و گاهي مشترك بين الاخبار و الانشاء. مثل ((بعتُ)) كه گاهي در اخبار به كار ميرود و گاهي در انشاء. يا مثل: (انت طالق)، گاهي در اخبار است و گاهي در انشاء. پس(الجمل الإنشائيه صار علي قسمين: الف) مختص بالإنشاء كإفعل و لاتفعل، ب) مشترك بين الإخبار و الإنشاء،مثل (بعت واشتريت)، گاهي خبر ميدهد كه فلاني خانه را فروختيم ورفت، پولش هم خرج كرديم. گاهي در محضر ميگويد فروختم، طرف مقابلش هم مي گويد خريدم، نظر آخوند به همين قسم دوم است، كه المشترك بين الإخبار و الإنشاء. اما آن جملي كه مختص به انشاء است، آنها را واگذار كرده به فصول آينده.
دربارهي جمل انشائيه سه نظر است:
1) نظريه محقق خراساني 2) نظريه مشهور
3) نظريه محقق ايرواني
بررسي نظريه محقق خراساني: ايشان يك اصلي را انتخاب كرده كه از آن در همه جا استفاده نمايد. در معاني حرفيه فرمود كه نه در موضوعله استقلال است و نه آليت، بلكه حين الاستعمال يعرضه الاستقلال و الآلية. عين همين را در اينجا هم ميگويد: بعت اخباريه با بعت انشائيه، موضوع له و مستعمل فيه شان يكي است. و آن عبارت است از: (نسبة البيع الي المتكلم, او نسبة الطلاق الي المرأة. منتها (عند الاستعمال) گاهي اين نسبت بيع به متكلم، بداعي الاخبار است. (بداعي اينكه اين روز گذشته در خارج ودر محضر محقق شد.) مثلاً، ميگوييم فلاني! خانه را چه كردي؟ ميگويد، خانه را فروختم و كارش تمام شد، يعني در مقام استعمال داعي براين نسبت اخبار است، گاهي داعي بر اين نسبت اخبار نيست، بلكه داعي بر اين نسبت، انشاء و ايجاد است. فلا الاخبار داخل في الموضوع له و المستعمل فيه و لا الانشاء داخل في الموضوع له و المستعمل فيه، بلكه هردو به هنگام حرف زدن عارض ميشود. و الا در مقام وضع و استعمال، يك چيز بيشتر نيست كه است از: (نسبة البيع الي المتكلم و نسبة الطلاق الي المرأة). غاية ما في الباب در مقام نسبت دادن دو حالت دارد: گاهي داعي، محرك و انگيزه بر اين نسبت خبر دادن است، و گاهي داعي و نگيزه خبر دادن نيست، بلكه ايجاد و انشاء است. (اين كلام آخوند است).
يلاحظ عليه:
اولاً: قانون شما فقط در جمل مشتركه درست ميشود(يعني الجمل المشترك بين الإنشاء و الإخبار)،اين حرف شما در (بعت) صحيح است كه بگوييم معني نسبة البيع إلي المتكلم است، غاية ما في الباب, انگيزه گاهي إخبار است و گاهي إنشاء. ولي در إفعل و لا تفعل و هل زيدٌ قائمٌ و ليت الشباب لنا يعود, چه ميگوييد، چون در آن جمل انشائيه اين فرمايش شما درست نيست يعني در آنجا نمي شود بگوييم كه دو نوع داعي است، هميشه يك داعي بيشتر نيست كه همان داعي انشاء باشد( فهو داعي الإنشاء).
ثانياً: ما بايد بگوييم جناب واضع كارش چيست؟ كار واضع اين است كه رفع احتياج از متكلم و گوينده كند، وقتي كه من دو نوع نياز دارم؛ يك نيازم حكايت است، نياز ديگرم انشاء و ايجاد است؛ بايد واضع براي هر دو وضع كند، نه براي جامع. من يك نيازي دارم به عنوان حكايت. مثلاً، فلاني! (خانه را فروختيم و پولش هم از بين رفت)، و يك نيازي ديگر دارم: (در محضر با هم جمع شديم و ميخواهيم خانه را به شما بفروشيم، فلذا ميگويم فروختم)، وقتي كه دو نياز دارم، چرا اين آدم بر جامع وضع كند، و بر اين دو نياز من وضع نكند، يك بار وضع كند جمله خبريه را بر اخبار، و بار ديگر هم وضع كند بر انشاء. اين بعيد از اعتبار است؛ در حالي كه من دو نياز و غرض دارم, به هيچ كدام اعتنا نكند، يعني بر اين دو نياز من وضع نكند، بيايد بر جامع وضع كند و بگويد: عند الاستعمال گاهي غرضت إخبار از خارج است، وگاهي غرضت انشاء در مقام تكلّم است، اين از اعتبار دوراست. زيرا اعتبار ايجاب ميكند كه هر دو را مطرح كند و بر هر دو لفظ را وضع كند.
ألنظريه الثانيه:
نظريه المشهور. مشهور (شكر الله سعيهم) خيلي طبيعي پيش رفتهاند، ميگويند گاهي الفاظ جنبهاي اخطاري و اخباري دارند، خبر ميدهند، مثل: (زيدٌ قائمٌ, عمرٌو جالسٌ) و بعضي از الفاظ جنبهاي جنبهياخطاري و اخباري ندارد، بلكه ميخواهد في المجلس معني را ايجاد كند. مثل:(هل زيدٌ قائمٌ, هل زيدٌ جالسٌ). اين نميخواهد خبر بدهد بلكه ميخواهد في المجلس معاني را ايجاد كند. ميگويند: در دنياي الفاظ, الجمل علي قسمين: بعض الجمل يخبر عن الموطن الخارجي و بعضي از جمل ميخواهد در همان مجلس معني را ايجاد كند. كالاستفهام والتمني والطلب و...، فلذا اين يك مشي خيلي طبيعي است كه الفاظ دو نوع بار داشته باشد، گاهي بار اخطاري واخباري،و گاهي بار انشائي و ايجادي. حال بر ميگرديم سر محل بحث، يعني بعت اخباري وبعت انشائي، در جملهي ((بعتُ) (چه اخباري و چه انشائي) همچنين است،گاهي ميخواهد خبر بدهد از يك واقعيت، از كدام واقعيت؟ مثل اينكه ميگويد فلاني! خانه را فروختي(هل بعت دارك؟درجواب ميگويد، بلي! خانه را فروختم، پولش را گرفتم و خرج هم كردم.از يك واقعيت خبر ميدهد، اين ميشود(بعت اخباري). و گاهي نميخواهد از يك واقعيت خبر بدهد، بلكه ميخواهد واقعيت را ايجاد كند.مثلاً: محضر رفتيم محضر دار ميگويد: فلاني! خانه را فروختي؟ ميگويد بلي، فروختم. در اينجا نميخواهد از يك واقعيتي خبر بدهد، چون واقعيتي نيست بلكه ميخواهد واقعيت را ايجاد كند. يامثلاً: زن ميگويد: فلاني! مرا طلاق دادي؟ ميگويد: بلي چند مدت است كه شما را طلاق دادم؛ فلذا از يك واقعيت خبر ميدهد. گاهي پيش دو عادل نشسته و ميخواهد پيش دو عادل واقعيت را ايجاد كند؛ فلذا ميگويد: انتِ طالقٌ. اين مشي مشهور است كه الغرض تارتاً يتعلق بالاخبار عن الواقيعة، وتارتاً يتعلق الغرض بالانشاء الواقعية، (البته واقعيت در هردو اعتباري است.) ولي يك ظرافت ميخواهد كه مسئله را جا بيندازد. برگرديم مسئله را جدا كنيم: مثلاً: بيع, طلاق و نكاح يك امر اعتباري است. ببينيم كه بشر چگونه بر اين امور اعتباري توجه پيدا كرده و ميخواهد اين امر اعتباري را در محضر ايجاد كند؟ اين يك بحث فلسفي است بنام( الحقايق والاعتباريات) كه ما به صورت فشرده ميگوييم. (در اين زمينه در ج 2 اصول فلسفه، نوشته علامه طباطبائي،كه شهيد مطهري آن را حاشيه زده مراجعه شود.) مسائل اعتباري، بيع يك امراعتباري است، گاهي انسان از اين امر اعتباري خبر ميدهد، گاهي اين امر اعتباري را ايجاد ميكند، ريشه امور اعتباري به اينجا بر ميگردد: بشر هنگامي كه به عالم آفرينش چشم باز ميكند, ميبيند بعضي از چيزها در دنيا تك است، مثلاً ميبيند كه بيني، پيشاني و برخي ديگر از اعضايش تك است. ولي گاهي ميبيند بعضي از اجزاء او جفت است. كالعينين والاذنين واليدين والرجلين. گاهي به عالم طبيعت نگاه ميكند,ميبيند كه در عالم طبيعت يك شيئ تك است؛ گاهي ميبيند يك ريشه است: ((صنوانٌ و غيرُ صنوان))(1) ريشه يكي است اما دو تا شاخه از آن بلند شده. بعضي ميوهها را تك و بعضي از ميوهها را جفت ميبيند.
در عالم تكوين ميبيند كه، الاشياء علي قسمين: واحدٌ و زوجٌ. در زندگي هم ميبيند بشر زن است و مرد؛ زن يك نوع جاذبيت براي مرد دارد، مرد هم يك نوع جاذبيت براي زن؛ اين تجاذب را كه ملاحظه ميكند. يجعل( يعتبر) احدهما زوجاً للآخر و الآخر زوجاً للاولي. تشبيهاً بالعالم التكوين. در عالم تكوين, جفتها را ديده ولذا ميخواهد وجود اعتباري آنها را درست كند. با اين تفاوت كه العينان زوجان تكويناً، واليدان زوجان تكويناً، ميخواهد اداي عالم تكوين را در بياورد و يا ميخواهد تكوين را ميخواهد تكوين را الگو و محاكات قرار بدهد، ميگويد من هم در عالم زندگي اعتبار كردم اين زن را زوجهي اين مرد، و اين مرد را زوجهي آن زن. اين در عالم اعتبار. بعداً چون اين اعتبار قائم با ذهن است اثر ندارد، ميخواهد به جامعه اعلام كند. اعلامش به اين است كه بگويد: ((زوجت هذه لهذا, زوجت المرأة المعلومة للمرء المعلوم))، اين دوتا را زوج قرارداد، اين زوجيت حكايت از خارج است. خارج الگو است و اين در حقيقت عكس برداري از خارج است. تمام مسائل اعتباري را (ا گر كسي دقت كند) از خارج و طبيعت گرفته شده است؛ در طبيعت وجود تكويني داريم, اين وجود تكويني را در عالم اعتبار فرض ميكند ولي چون اعتبارذهني اثر ندارد، بايد اعلام رسمي كند؛ ميگويد: زوجت هذه لهذا, زوجت المرأة المعلومة للمرء المعلوم. ((و زوَّجناهم بحور عين))(2) برگرديم ببينيم كه عالم بيع چگونه است؟ در عالم بيع يك چيزهايي است كه از اختصاصات شمرده ميشود. مثل اينكه ميگوييم: پاي من, گوش من, چشم من و...، همه اينها يك نوع اختصاصاتي است كه به خود انسان متوجه است و مخصوص خود من است، اين در عالم تكوين، يعني بشر تكويناً ميفهمد كه دستش مال خودش است، چشم ودماغش مال خودش است،ولذا نسبت ميدهد، سپس كه وارد زندگي ميشود، ميرود جنگل ، ميرود دريا ماهي شكار كند از دريا، بلوط ميچيند از جنگل، و نسبت به آنها احساس مالكيت ميكند و ميگويد اينها مال من است, چرا؟ چون من براي بدست آوردن آنها زحمت كشيدهام،يعني يكنوع اختصاص براي خود قائل است، كه به اين اختصاص ميگويند ملكيت اعتباري، اين ملكيت اعتباري از كجا نقشه برداري شده؟ از تكوين، چون در تكوين يكنوع اختصاص است، مثل اينكه ميگوييم دست من، سرمن و چشم من، از اين نقشه برداري ميكند و ميگويد، اين مال من است.
امير المؤمنين (عليه السلام) يك جملهاي در نهجالبلاغة دارد؛ اشاره به اين ميكند: ((فَجَناةُ أيدِيِهِم لا تكُونُ لغيرِ افواهِهِم))(3) جناة جمع چنين، مال چيده شدههاي دستهاي آنان، مادهان خودشان است نه مال ديگران (لاتكون لغير افواههم)، فلذا آن كسي كه در مدينه كنار خانواده و همسرش نشسته، حقي ندارد. بلكه مال كساني است كه در گرما و سرما در ميدان جنگ رفتهاند واين غنائم را از دشمنان اسلام بدست آوردهاند، اين يكنوع ملكيت اعتباري را ميرساند، الگوي اين ملكيت اعتباري خارج است، يعني در خارج يكنوع ملكيت تكويني است، از آن نقشه برداري ميكند و او را الگو قرار ميدهد و ميگويد اين مال من است. مرحله اول تكوين, مرحله دوم ملكيت. در مرحلهي سوم ميبيند كه او ماهي دارد ولي نان ندارند. نانوا هم نان دارد ولي ماهي ندارد. اين نيازي به او دارد، او هم اين نيازي به او دارد،آنوقت نوبت مرحله سوم ميرسد، ميگويد: من ملك خودم را, ملك تو كردم تو هم ملك من كن. البته اين فقط در عالم اعتبار ولي در خارج خبري نيست. ((ملكت هذا لهذا))، و لذا ميگوييم: الامور الإعتبارية, امور تنزيله، يعني تنزيل الاعتبار منزلة التكوين، امور اعتباريه به منزله تكوين است.
اذا عرفت هذا؛ كه تمام امور اعتباري سرچشمهاش, تكوين است، براي بهتر روشن شدن مطلب يك مثال سومي را هم مطرح ميكنيم
مثال سوم: ميگوييم، فلاني! كجا هستي؟ ميگويد: رئيس بيمه اجتماعي يا رئيس حوزه علميه هستم. اين رئيس يعني رأس است، وحال آنكه رأس نيست، بلكه انساني است كه (يمشي و يأكل)، در بدن ميمبيند كه اين (بدن) يك سري دارد كه فرمانده كل بدن است. تمام اين بدن كه حركت مي كند، فرماندهش سر است، سپس يك ادارهي را ميبيند كه هزارتا كارمند دارد، هركدام از كارمندان يك سازي ميزند و هر كدام يك آهنگي براي خودش دارد، كه با اين آهنگهاي مختلف نميشود اين اداره را اداره نمود، فلذا يك رئيسي از ميان خود ميتراشند و او را (ينزون منزلة الرأس في عالم الاعتبار لا في عالم التكوين، و كاربرد رأس را به آن رئيس ميدهند و ميگويند فلاني رئيس و فرمانده ما، فلذا همهي آهنگها و سليقهها كنار ميرود، اداره تحت يك سليقه اداره ميشود. پس الامور التكوينية كلها محاكاةٌ عن الخارج. (البته اين بحثها خيلي قيمت دارد و به اين آساني هم نيست كه من ميگويم، بلكه روي آن كار شده و دنيا به اين بحثها ارزش قائلند كه بشر امور اعتباريات را از كجا گرفته است؟ ما به اين مرحله رسيديم كه تمام اعتباريات از خارج گرفته ميشوند، كار خارج كار تكوين است، كار اعتبار هم كار اعتبار است)
اذا عرفت ذلك؛ مشهور ميگويد: حالا كه معناي اعتبار را فهميديم, اعتبار يعني ساختن نمونهي تكوين در ذهن. گاهي از اوقات غرض بر اين تعلّق ميگيرد كه آن معني را خبر بدهند و بگويند اين اعتبار در خارج محقق شده, (ماهي را داده, نان گرفته، فلاني! چه كردي؟ ميگويد: بعت السمك في مقابل الخبز ). گاهي غرض در اين است كه آن معني اعتباري را الآن ايجاد كنيم(يعني اعتباري را كه از تكوين گرفته بوديم). پس اعتبار را از تكوين ميگيريم، اين اعتبار را گاهي ميگوييم شده، گاهي ميخواهيم ايجاد كنيم.
لطيفه:
يك عالمي بود صيغه نكاح را نميخواند، سئوال كردند كه چرا صيغه نكاح را نميخواني؟ در پاسخ گفت، چون نظرآخوند با مشهور فرق دارد، آخوند ميگويد نه انشاء داخل است در معني ونه اخبار. ولي مشهور ميگويند، هم انشاء داخل است و هم اخبار. و من چون نميدانم كه كدام حق است، احتياط اين است كه من عقد نخوانم.
استاد:
بايد به اين عالم گفت كه آخوند و مشهور كه اختلاف دارند، اختلاف در اعتبار تو دارند، نظر تو قاصر است كه حق با آخوند است يا با مشهور؟ مشهور ميگويند، بشر امو اعتباري را از خارج ميگيرد وامور اعتباري الگو و محاكات از خارج است. هم در ملكيت, هم در زوجيت و هم در طلاق و ساير امور اعتباري. گاهي واضع مي خواهد بگويد كه اين معناي اعتباري در گذشته تمام شد، هذا يكون جملة اخبارية (بعت). و گاهي ميخواهد آن معناي اعتباري راا الآن ايجاد كند، فلذا ميگويد آن را كه من مالك بودم، ملك تو كردم، تو هم آنچه را كه مالك هستي. ملك من كن. بايع مي گويد(بعت هذا بهذا) مشتري هم ميگويد: اشتريت. عين اين مسئله در (انكحتُ و زوجتُ) است. گاهي اخبار ميكند مثل: (اني اريد ان انكحك احدي ابنتين هاتين. خبر ميدهد از آينده. ولي گاهي ايجاد ميكند، مثلاً: زني آمد خدمت پيامبر (صلي الله عليه وآله) گفت: «زوِّجتني بمن شئت من اصحابك, قام رجل فقال يا رسولَالله زوجنيها ... فقال (صلي الله عليه وآله) زوجتُكَها علي ما معك من القرآن»(4) آن معني اعتباري را كه از خارج گرفته بوديم. ديديده بوديم كه (دو گيلاس جفتند, دو زردآلو جفتند و...) از اين جفتي تكوين، يك جفتي ديگر را در عالم درست كرديم، و اين دوتا را في المجلس زوج هم قرار داديم، چون اعتبار ذهني كافي نيست ناچاريم كه اين اعتبار را در عالم تشريع و در عالم قانون ايجاد كنيم. اين معني، معناي است كه مشايخ گفتهاند و ما نيز آن را پذيرفتهايم.
1. رعد/4؛
2. دخان/ 54؛
3. نهج البلاغه, ص 353؛
4. مستدرك الوسائل, ج15, ص61؛