• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  •  

    ما نظريه خود را در باره معاني حرفيه بيان نموديم و گفتيم كه ريشه‌ اينها به كلام علي(ع) بر‌مي‌گردد. در بحث الآن دو سئوال را مطرح و تجزيه و تحليل مي‌كنيم, سئوال اول: قبلاً‌ گفتيم كه اعراض از اموري هستند كه مفهوم مستقل دارند،‌اما وجود شان قائم به غير است، سئوال اين است كه تعريف ما در باره كم و كيف خوب است، كم و كيف مفاهيم مستقله دارند،‌ اما اگر بخواهند در خارج تحقق پيدا بكنند, قائم به غير است، ولي اعراض كه منحصر به كم و كيف نيست، يك مشت اعراضي داريم كه به آنها مي‌گويند اعراض نسبيه، مانند أين و متي، اين دوتا از اعراض نسبيه هستند، (أين) عبارت است از: (كون الشيئ في مكان)، متي هم عبارت است از:(كون الشيئ في زمان)، پس اگر واقعاً اينها عرضند و معناي متي و أين همين است، پس اعراض هم جزء معاني حرفيه هستند، چون (كون الشئ في مكان) معناي حرفي است وقائم به طرفين است،( كون الشيئ في زمان) معناي حرفي است،‌چرا؟ چون قائم با طرفين است و حال آنكه قبلاً گفتيم كه اعراض بين جواهر و حروف هستند، جواهر (في نفسه لنفسه) است، اعراض هم (في نفسه في غيره)، با اين معناي كه كرديم، اعراض نسبيه از قبيل معاني حرفيه هستند،( كون الشئ في مكان، كون الشئ في زمان).

    پاسخش اين است كه شما متي وأين راخوب معني نكرديد، معناي متي أين (كون الشئ في زمان أو كون الشئ في زمان) نيست، بلكه معناي‌ متي و أين عبارت است از:(الهيئة الحاصلة من كون الشئ في مكان)، متي و أين اسم آن هيئت است،(‌هيئة الحاصلة من كون الشئ في مكان و كون الشئ في مكان) كه در حقيقت (كون الشئ) منتزع منه است،‌انسان وقتي كه در مكاني قرار گرفت يك هيئتي پيدا مي‌كند كه اين هيئت را قبل از قرار گرفتن در آن مكان نداشت، مثلاً من كه الآن روي منبر قرار گرفته‌ام يك هيئتي پيدا كردم كه قبل از آمدن روي منبر اين هيئت را نداشتم، زمان نيز چنين است، يعني متي به معناي( كون الشئ في زمان) نيست، بلكه متي عبارت است از: (الهئية المنتزعه من كون الشئ في زمان)، هم چنين است جده، مثلاً كسي قبلاً بدون عمامه بود، الآن روي سرش عمامه را نهاده، (جده) نه سر است ونه عمامه، بلكه عبارت است از:(الهيئة الحاصلة من كون العمامه علي الرأس)، هيئات معناي اعراض هستند و هيئات في نفسه قابل تصور هستند ،‌البته وجوداً قائم با غير است،‌اهل فن اگر بخواهد اينها را تفسير كند، اين گونه تفسيرمي‌كند(الهيئة الحاصلة من كون الشئ في شئ)، يعني (الهئية الحاصلة من كون شئ في زمان، الهئية الحاصلة من وقوع العمامة علي الرأس)، هيئاتي كه نفس از اينها انتزاع مي‌كنند، به اين هيئات متي، أين و جده مي‌گويند.

    السئوال الثاني:

    سئوال دوم اين است كه ما و استاد بزرگوار ماحضرت امام،‌آية... اصفهاني تبعاً لصدر المحققين، تبعاً‌للشريف و تبعاً‌لغيرهم، همگي قائل شديم كه معاني حرفيه معاني هستند كه (في حد ذاته) قائم به غير مي‌باشند، وحال آنكه در اين قرون اخير يك آراء ديگري در باب حروف است، آيا اين آراء ديگر، با رأي مشهور مخالفند يا مخالف نيستند؟ من در اينجا سه تا رأي رابيان خواهم نمود.

    الف) تقسيم الحروف إلي إخطارية وايجادية؛ ب) الحروف وضعت لايجاد الربط بين الجمل؛ ج) الحروف وضعت لايجاد الضيق في الجمل.

    نظريه اول مال شيخ محمد تقي اصفهاني برادر صاحب فصول (متوفاي 1248 قمري) صاحب كتاب هداية المسترشدين است، كه حاشيه بر معالم مي‌باشد. نظريه دوم مال محقق نائيني و مرحوم صدر است، نظريه سوم هم مال محقق خوئي است در پاورقي‌هاي (اجود التقريرات).

    تفسير نظريه اول:

    ‌ شيخ محمد تقي در كتاب هداية المسترشدين مي‌گويد, الحروف علي قسمين،: حروفي داريم كه اخطار است، اخطار با اخبار يكي است،‌ يعني ازيك واقعيت خبر مي‌دهد، مثل اينكه مي‌گويد (سرت من البصره الي الكوفه). اخطار معني مي‌كند كه مبدأ بصره بوده، مقصد هم كوفه بوده،‌غالباً كار حروف اخطار است، اخطار در واقع به منزله جمل خبريه است. و بعضي از حروف داريم كه كارش اخطار نيست، بلكه كارش ايجاد است، يعني معني را ايجاد مي‌كند، مانند يا عبدالله! با گفتن(يا عبد الله) خطاب را ايجاد مي‌كند نه اينكه از يك واقعيت خبر بدهد، مانند حروف استفهام، (هل زيد قائم)،اين اخطار نيست بلكه ايجاد است.پس )الحروف تنقسيم إلي إخطارية و إلي إيجادية(، اخطاريه مانند جمل خبريه, ايجاديه هم مانند جمل انشائيه. - اين بود نظريه ايشان-.

    ما عرض مي‌كنيم كه نظريه ايشان با نظريه مشهور مخالف نيست، ما هم قبول داريم كه گاهي اخطار است و گاهي ايجاد. ولي (بمعناها)،‌يعني همان معناي قائم به غير،گاهي رنگ اخطار به خودش مي‌گيرد و گاهي هم وصف ايجاد به خودش مي‌گيرد،‌ شيخ در واقع صفات وحالات اين معاني خبريه را گفته، وحال آنكه جوهر معناي حرفي همان قيام به غير است، منتها قيام به (غير) گاهي رنگ اخطار به خودش مي‌گيرد، و گاهي هم رنگ و بوي ايجاد. در حقيقت اخطار وايجاد بر معناي حرف تعلق مي‌گيرند، معناي حرف هم عبارت است از: القيام بالغير، اين گاهي جنبه ايجادي است و گاهي جنبه اخطاري. فلذا معناي اخطار (مخبرعنه و مخبربه بودن) نيست بلكه مي‌خواهد بگويد وراء اين جمله يك واقعيتي هست. برخلاف ايجاد كه وراء اين (جمله) واقعيتي نيست. پس اخطار اين است كه وراء جمله(سرت من البصره) يك واقعيتي در خارج است، اما وقتي مي‌گوييم(يا عبدالله!) واقعيتي غير از اين جمله در خارج نيست. يعني خطاب همين است كه با اين جمله قائم است.پس اگر بخواهيم اخطاريه و ايجاديه را تفسير كنيم، مي‌گوييم مراد اين است كه در اخطاريه وراء اين جمله لفظيه، در خارج هم يك واقعيتي است كه اين از آن گزارش مي‌دهد. اما در جمله‌هاي ايجادي هر چه هست همين الفاظ است، يعني غير از اين خطاب، خطاب ديگري نداريم بلكه خطاب همين است، نه اينكه حكايت از خطاب ديگر كند.

    ما گفتيم كه كلام نائيني حالات وصفات حروف را مي‌گويد،اين قيام به غير، گاهي جنبه ايجادي دارد، يعني وراء اين (جمله) خبري نيست. وگاهي جنبه اخطاري دارد، يعني وراء اين (جمله) خبري است.

    تفسيرنظريه‌د‌وم:

    ‌ اين نظريه مال محقق نائيني است، ايشان مي‌فرمايد كه در مثال: (سرت من البصره الي الكوفه) سه تا كلمه متباين بالذات داريم كه قابل آميزش نيستند: الف) سير، ب) بصره، ج) كوفه. اين سه كلمه متباين بالذات هستند وقابل اجتماع نيستند، اما آن چيزي كه اين سه كلمه متباين را به همديگر جوش مي‌دهد، كلمه (من و إلي) است و مي‌گويد (السير من البصره إلي الكوفه)، اگر من و إلي را از اين جمله برداريم، سه‌تا كلمه متفرق و متباين مي‌شوند كه قابل پيوند و وصله شدن نيستند فلذا آن چيزي كه درحقيقت اين دانه‌هاي متفرق را همانند نخ تسبيح در خودش جاي مي‌دهد،‌من و الي است. كه ايجاد ارتباط بين كلمات مي‌كند. شهيد صدر هم در جلد سوم حلقات همين تفسير را انتخاب نموده،منتها تعبيرات شان فرق مي‌كند.

    ما عرض مي‌كنيم كه فرمايش شما درست است، يعني كار إلي و من ايجاد ربط است، ولي ارتباط از خصائص وصفات معناي حرفي است، چون قائم به غير است، همانند نخ تسبيح يك سرش وصل مي‌شود به بصره, سر ديگرش هم وصل مي‌شود به كوفه، و اينها را با هم منسجم مي‌كند. بلي! اگر إلي و من هم مستقل بودند، هيچ وقت قابل انسجام نبودند، بلكه هركدام از اين كلمات مستقل بودند. فلذا ما هم قائل به ارتباط هستيم ولي ارتباط از صفات معناي حرفيه است، التعلق بالغير، اينكه متعلق به غير است، لازمه تعلق اين است كه يك سر نخش وصل بشود به اين طرف، سر ديگرش هم وصل بشود به طرف ديگر، تا اينها را با يكديگر جوش بدهد، چون در غير اين صورت ارتباط برقرار نمي‌شد. بلي! در كلام شهيد صدر يك نكته‌ي زيبائي وجود دارد كه عرض خواهم نمود،‌ايشان مي‌فرمايد كه(إن المعانيه الاسميه معان استقلاليه و كل ما يدل علي معناً ربطي نعبر عنه اصولاً‌ بالحرف، حرف چيست؟ الحرف كل ما يدل علي معناً‌ربطي، و كل ما يدل علي معناً استقلالي نعبر عنه بالاسم. در اين كلمه يك نكته‌ي خوابيده و آن اين است كه معناي حرفي چيزي است كه دلالت بر معناي ربطي كند. مي‌گويد هرچيزي كه تويش ربط است،‌ همان معناي حرفي است. چرا اين جمله را مي‌گويد؟ براي اينكه هيئات را هم داخل كند، يعني هيئت جمله اسميه،‌هيئات جمله (اسميه) حروف نحوي نيستند، چون حروف نحوي همانند حروف جاره،‌حروف مشبهه بالفعل است، اما هيئات را در عوامل محسن نمي‌گويند حرف. اما ايشان مي‌خواهد حتي هيئات را هم داخل كند، معناي حرفي غير از حرف است، حرف داريم ومعاني حري داريم، معناي حرفي اعم از حرف است،‌حرف همان حروف جاره و حروف مشبهة بالفعل و امثالش است، وحال آنكه معناي حرفيه اعم است، حتي هيئات را هم شامل مي‌شود.

    بنابراين؛ درست است كه معناي حرفيه، ربطيه هستند، ولي ربط از آثار معناي واقعي حرف است. مرحوم خوئي در پاورقي‌هاي (اجود التقريرات) وضع شده است للتضييق. معناي جمله و يا معناي مفرد را مضيق مي‌كند. سپس مثال مي‌زند و مي‌فرمايد گاهي انسان مبتدا را مي‌گويد و مي‌خواهد معناي وسيعي آن وارد ذهن مخاطب شود،‌مي‌گويد (الصلوة‌خير موضوع)، در اينجا الصلوة بنحو الاطلاق وارد ذهن مخاطب شد. گاهي نمي‌خواهد اين صلوة علي وجه الاطلاق وارد بشود، بلكه صلات را مضيق مي‌كند و مي‌گويد (الصلوة في المسجد مستحب)،‌كلمه(في) در اينجا كارش اين است كه صلات را تنگ كرد، يعني صلات در مسجد.اگر بگويد(الصلاة خير موضوع فمن اراد استكثر، فمن اراد استقل، دراينجا صلات اطلاق دارد. اما اگر گفتيم الصلاة في المسجد، از آن حالت اطلاق تبديل به حالت تصنيف، يعني صنف صلات،‌كدام صلات؟ صلاتي كه در مسجد است. ما خدمت ايشان عرض مي‌كنيم، مراد شما از اينكه مي‌گوييد (الحروف وضع للتضييق)، آيا ضيق به معناي اسمي است، وبه تعبير بهتر الحروف وضع للتضييق، حملش حمل اولي است، مثل اينكه بگوييم من، مساوي باشد با التضييق، تضييق اسمي يا حمل اولي، يعني مفهوم ضيق؟ اگر بگوييم كه اين حروف وضع شده‌اند بر مفهوم ضيق،آنوقت انقلاب لازم مي‌آيد، چطور؟ ينقلب معاني الحرفيه الي معاني الاسميه، مي‌گوييد من براي مفهوم تضييق وضع شده، اگر مفهوم تضييق بفرماييد، انقلاب لازم مي‌آيد، يعني (ينقلب معاني الحرفيه الي معاني الاسميه). قطعاً‌مرادش اين نيست، بلكه مرادش دومي است، يعني كلمه‌(من وضع لضيق الخارجي لا لمفهوم الضيق)، يعني براي مصداق ضيق وضع شده‌اند. چنانچه در (الصلاة في المسجد)، كلمه‌ي‌(في) صلات را از آن حالت اطلاقش بيرون آورد و كوچك كرد و گفت صلات درمسجد (الصلاة في المسجد). اگر مقصود شما ضيق خارجي است‌ نه مفهوم ضيق، اين درست است،‌ولي ضيق از صفات آن معني است، چون حروف در حقيقت قائم به غير هستند، نتيجه قيام به غير اين است كه در جمله ايجاد ضيق مي‌كند،‌يعني از آنجاي كه قائم به غير است و غشي است، وقتي غش مي‌كند، قهراً نوعي در صلات ايجاد ضيق مي‌كند، نه اينكه ضيق از معاني حروف است، ضيق از معاني حروف نيست، نه ضيق اسمي كه بشود معناي اسمي، و نه ضيق خارجي، بلكه قهراً‌وقتي چيزي قائم به غير شد، وقتي وارد در كلمه شد، قهراًً ايجاد ضيق مي‌كند.

    ثانياً؛ بعضي از حروف داريم كه اصلاً ضيق در كارش نيست، مانند قد(قد يضرب، قدضرب). قد تحقيقيه،‌يا (إن تحقيقيه)،‌اينجا ضيقي در كار نيست، مگر اينكه بگوييد مرادم از ضيق اين است كه معنايي بر جمله افزوده بشود، يعني تا هنگامي كه كلمه(إن) را نگفته نبودم، تحقيق نبود، اما بعد از افزودن(إن) تحقيق اضافه شد، اگر اين را بگوييد, پس اسماء هم وضعت للتضييق، افعال هم وضعت للتضييق، چون هر اسمي و هر كلمه‌ي كه مي‌آيد يك معني را در جمله اضافه مي‌كند.

    بنابراين؛ اين نظريه‌هايي ثلاثه‌اي كه گفته‌اند (علاوه بر اينكه نظريه سوم كامل نيست، يعني در همه‌ي حروف ضيق نيست) منافي با آن نظريه معروف نيست. استخوان بندي معاني حرفيه همان قوام به غيرِ و تعلٍّق به غير است, البته اين كار كاربرد هم دارد، گاهي كاربردش ايجاد است, گاهي اخطار است, گاهي ربط است و گاهي تضييق است اينها در حقيقت عوارض و صفات آن معناي استخوان بندي حروف است كه همان به معناي قائم به غير است.

    خلاصه مطالب گفته شده: ـ اولاً شبهه‌اي كه در ذهن بعضي از طلاب هست كه اعراض معاني شان حرفي است مانند أين، متي وجده، چون (كون الشيئ في زمان و مكان). پاسخ داديم كه معناي متي و أين (كون الشيئ نيست، بلكه معناي متي و أين عبارت است از: (الهيئة المُنتزعَه من كون الشيئ في شيئ)، كون شيئ منشأ انتزاع است والاّ معناي عرض آن هيئتي كه از اين انتزاع مي‌شود, من الآن كه بالاي منبر هستم، سه چيز (منهاي هيئت) است: 1)منبر, 2) خودم, 3) كوني فوق المنبر, از مجموع اين سه تا يك هيئتي انتزاع مي‌شود به نام أين، متي و جده. مرحوم شيخ محمد تقي به حروف مي‌گويد: «ايجاديٌ و اخطاري». عرض كرديم صحيح است، ولي اين از لوازم رابط بودن معاني حرفيه است. مرحوم نائيني گفت: «حروف كارشان ربط (بين الجمل » است. ماعرض كرديم كه اين هم صحيح است، چون واقعيت حروف و واقعيت تدلّي و قيام به غيره است، كارش نخ است، يعني مثل نخ همه موجودها را به هم مي‌چسباند. نكته‌اي در كلام مرحوم شهيد بود و گفت معاني حرفيه: (كلّ ما تدلَُ علي معناً ربطيٍ), چرا اين را گفت؟ خواست ما را بيدار كند كه حروف منحصر به آنچه كه در كتاب (ملاّ محسن) آمده، نيست. از نظر اصول‌ها معاني حرفيه اعم از عوامل ملا محسن است حتي هيئات را هم مي‌گيرد. مرحوم خوئي گفت: (حروف وُضِعَ للضّيق). ما گفتيم كه مفهوم ضيق را مي‌گوييد؟ اگر مفهوم ضيق را بگوييد،‌آنوقت (ينقلب المعاني حرفيه الي الاسميّه). اما اگر واقع ضيق را مي‌گوييد بله! ضيق ايجاد مي‌كند به بركت همان تدلّي و قيام به غير. سپس گفتيم گاهي حروفي داريم كه كارش ضيق نيست, مثل (قد انَّ, هَل), اگر بگوييد معنا افزايش پيدا مي‌كند. در جواب مي‌گوييم اگر افزايش معناي حرفي باشد، پس همه حروف ديده مي‌شوند ـ .

    نكته:

    آن اين است كه ما وقتي ملاّ محسن مي‌خوانديم، مي‌گفتند: (الباء للالصاقِ, الي للانتهاء, من للابتداء). اگر معاني حروف اين است، پس چطور ما يك روز آمديم و از امير مؤمنان(ع) ، ابن حاجب، شريف جرجاني و ِآقاي آخوند ملاّ صدرا و شيخ و استاد ما گرفتيم و گفتيم معاني حروف (قائمة بالغيرِ) و حال اينكه ميِ‌گويند: (للالصاق, للابتداء لمِن)؟ پاسخ: اين مانع ندارد. بلي! قبول داريم كه معاني حرفيه همه جا قيام به غير هست، ولي اين قيام به غير تجلّياتي به خود دارد, معاني قائم بالغير گاهي كارش الصاق است (مررتُ بزيدٍ), گاهي كارش ابتدا است، و گاهي كارش انتهاِء است. آن چيزي كه ما گفتيم يك نوع جامعي بود بين اين‌ها والاّ (لكلّ حرف معناً), ولي جامع اين معاني (القيامُ بالغير, التدلّي بالغير) است؛ مثلا: (لالصاق علي قسمين: الصاقٌ اسميٌ, الابتداء علي قسمين: اسميٌ و حرفيٌ, الانتهاِء علي قسمين: اسميٌ و حرفيٌ) فلذا مانع ندارد كه هر حرفي براي خود يك معاني خاصي داشته باشد، ولي همه حروف در تمام موارد معنايش مستقل نباشد بلكه قائم به غير باشد. همان ِ(مررتُ بزيدٍ) كه مي‌گوييم، اين (بزيد)ٍ اگر بائش باء الصاق باشد، يك رابطه‌اي است بين زيد و مرور. (فاَمسَحُوا بِرئوسِكُم) بعضي ميِ‌گويند بائش باِء الصاق است, اگر باِء الصاق باشد، الصاق (قائمٌ بين يدي و بين رأسي).

    الجهه‌السادسه:

    في وضع الحروف؛ آيا وضع حروف چگونه است؟ دو قول معروف است. قول اول اين است كه وضع عام است و موضوع له هم عام است (هذا ما يقوله المحقق الخراساني). ايشان معتقد است وضع عام است و موضوع له هم عام است. چون دو مقدمه داشت در مقدمه اول گفت كه معاني حرفيه و اسميه جوهراً يكي هستند، (عند الاستعمالش) يك چيزهايي عارض ميِ‌شود صف حروف را از اسماء جدا مي‌كند.

    قول دوم مختار ما و مختار مرحوم امام(ره) است. ايشان مي‌فرمايند: «وضع عام است موضوع له خاص است».

    تصويرش اين است كه وضع عام است, سابقاً گفتيم ميزان در شناختن وضع عام و خاص (المعني المتصور ان كان عاماً فالوضعُ عامٌ, الوضعُ المتصوّر ان كان خاصّاً فالوضع خاص) مرحوم امام مي‌فرمايد در حروف (المعني المتصور) عام است، مانند: (الابتداء, الابتداء)، يعني ابتداي اسمي، واضع اين مفاهيم را در دست گرفته است. در يك دستش من است، در دست ديگرش (الابتداء) است وضع مي‌شودعام. ولي (وضع لِمصاديقِ الابتداء)، از اين نظر كه معناي (متصور) عام است وضع عام است. از اين نظر كه (وضع لِما ينطبِقُ اليه ابتداء في الخارج) قهراً خاص مي‌شود. چون هر چه كه در خارج است جزئي است، در خارج كلي نداريم محال است در خارج كلي باشد. (فالواضع وضع لفظ مِن، تصوَّر مفهوم الابتداء و وضعتَ كلمة مِن لمصاديقِ الابتداء)، هميشه مصاديق ابتداء در خارج، اسمي نيستند.بلكه تمام ابتداءها در خارج معاني حرفيه هستند. (الابتداء خير من الانتهاء)، اين مفهوم اسمي در ذهن است. ولي تمام مصاديق ابتداء در خارج معاني حرفيه هستند.

    سئوال: چرا جناب واضع (اتَّخذَ وسيله, اتخذَ ذريعه)؟ چرا از اول نيامد بر مصاديق وضع كند، چرا اول يك واسطه تراشيد به نام (مفهومُ الابتداء) و گفت (وضعتُ لفظةَ مِن لما ينطبقُ عليه الابتداء). چرا كلمه من را از اول بر مصاديق وضع نكرد بلكه واسطه و ذريعه تراشيد؟ نكته‌ي اين در كتاب ارشاد مطالعه كنيد.