الجهه الخامسه:
في معاني الحروف و كيفية وضعها. جهت پنجم در باره اين است كه معاني حروف چيست و وضع آنها چگونه است؟ آخوند اين دو مطلب را با هم مخلوط كرده، ولي ما آن دو را از هم جدا ميكنيم. ما نخست در معاني حروف بحث ميكنيم، سپس در كيفيت وضع حروف بحث خواهيم نمود. اما اينكه معاني حروف چيست؟ ابن حاجب يك عبارتي دارد كه از علي(عليه السلام ) اخذ نموده، عبارت ابن حاجب در كتاب (كافيه) اين است: (الاسم ما دل علي معني في نفسه، والحرف ما دلّ علي معني في غيره)، كساني كه عبارت ابن حاجب را شرح كردهاند، ميگويند كه ضمير(في نفسه و في غيره) بر ميگردد به معني, معنايي كه در كنارش هست(الاسم ما دل علي معني في نفسه، والحرف مادلّ علي معناً) كه اين معنا (في غيره). معمولاً شارحان عبارت ابن حاجب ضمير را به معني برميگردانند مگر رضي (ره) كه اين ضمير را به موصول كه همان (ما) است برگردانده, ولي ظاهر همان معناي معروف است. از زمان ابن حاجب اين تعريف رايج شده كه اسم دلالت ميكند بر معنايي كه في نفسه است و حرف دلالت ميكند بر معنايي كه اين معني در ضمن غير و مندك در غير است، يك الكوفه داريم و يك من الكوفه داريم، الكوفه معناي است في نفسه، و اسم شهر است، من هم معناي است اما مندك در كوفه، از كوفه. اگر كوفه را بگوييم، معنايش مفهوم است. اما اگر كلمه(من) را به كار ببريم، نا مفهوم است،مگر اينكه ضميمه بشود به كوفه، چون معنايش در غير است( الاسم ما دل علي معني في نفسه والحرف مادل علي معني في غيره، ضميرهاي(في نفسه وفي غيره) هم به معني بر ميگردد، در هرصورت در معناي حروف نظريههاي است كه ما از ميان آنها سه نظريه را متذكر ميشويم.
الف) نظريه رضي؛ ب) نظريه آخوند خراساني؛ ج) نظريه خودمان؛كه در واقع نظريه خود ما هم مال ما نيست، بلكه مال ساير محققيني است كه در اين زمينه بحث كردهاند، بعداً دو نظريه ديگر را هم خواهيم گفت و عرض خواهيم كرد كه اين نظريهها، نظريه جديدي نيستند، بلكه فقط عبارت عوض شده و الابر ميگردد به نظريه سوم.
نظريهاول:
نظريه اول نظريه رضي است، مرحوم رضي عبارتي دارد كه صدرش يك معني ميدهد، ذيلش معناي ديگر. اين نظريه را كه من نقل ميكنم از ذيل عبارت ايشان گرفتم، ايشان معتقد است كه حروف اصلاً فاقد معني است، حروف فقط جبنه رمزي و جنه اعرابي دارد،همانطور كه رفع علامت فاعليت است، نصب علامت مفعول بودن است، حروف هم حكمش حكم اعاريب است، همانطور كه اعراب (في حد نفسه) فاقد معني است، رفع معني ندارد، نصب معني ندارد، بلكه رمز است براي فاعليت و مفعوليت، هكذا حروف هم يك چنين نقشي دارد، اين مطلب از صدر عبارت فهميده نميشود بلكه از ذيل عبارت استفاده ميشود، ص4، يعني از ذيل عبارت استفاده ميشود كه حروف اصلاً فاقد معاني است، وضع دارند، اما وضع شان حكم اعراب را دارد.
اقول:
هذه النظريه بمكان من التفريط، اين خيلي مقام حروف را پايين آورد است، چنانچه نظريه افراط است،اين نظريه هم در نهايت تفريط است. زيرا نسبت به اين نظريه دو اشكال متوجه است، اولاً:اعراب مستقلاً قابل تلفظ نيست،شما تنوين را مستقلاً نميتوانيد تلفظ كنيد، چه تنوين رفع, چه تنوين نصب و چه تنوين جر. شما نميتوانيد اعراب و تنوين رامستقلاً تلفظ كنيد, بر خلاف حروف، حروف مستقلاً قابل تلفظ است، مانند مذ،إلي،من و..., فلذا چگونه ميتوان قياس نمود چيزي را كه مستقلاً قابل تلفظ است به چيزي كه مستقلاً قابل تلفظ نيست، اين دوتا را كه با هم قياس ميكنيد،بايد يكنوع شباهتي داشته باشند. اعراب مستقلاً قابل تلفظ نيست فلذا وضعي هم مستقلاً ندارد،بر خلاف حروف كه مستقلاً قابل تلفظ است. ثانيا: نسبت به فرمايش رضي عرض ميكنيم، انسان همانطور كه ميخواهد معاني مستقل را تفهميم كند، گاهي در صدد تفهيم معاني غير مستقل هم است، مرحوم امام(ره) ميفرمود كه بيشترين سخنها متوجه تفهيم معاني غيريه است، مثلاً كسي سئوال ميكند كه من كجا نماز بخوانم؟ درجواب ميگوييم (صلِّ في المسجد), نه (صلّ) در اينجا مطرح است و نه مسجد جداگانه مطرح است، آن آقا كه ميخواهد نماز بخواند، روشن است و جاي بحث نيست, نماز مكان ميخواهد، آن هم جاي بحث نيست، سئوال از اين است كه من اين نمازرا در كجا بخوانم, يعني اين در را سئوال ميكند؟ شما در جواب ميگوييد (صلّ في المسجد)، نظر شما تفهيم صلّ نيست، و تفهيم مسجد مستقل نيست و آنچه كه براي شما مطرح است (ايقاع الصلاه في المسجد) است, اين ظرف و مظروف مطرح است. همانطوري كه معاني مستقله گاهي مورد علاقه انسان است، مثلاً سئوال ميكنند كه اسمش چيست؟ ميگوييم زيد. و گاهي معاني غير مستقله بيشتر مطرح است، حضرت امام (ره) ميفرمود كه در سخنرانيها بيشتر آن نسب و روابط مطرح است. پس اگر چنين است همينطوري كه معاني مستقله احتياج به وضع دارد، معاني غير مستقله هم احتياج به ابزار و ادوات و وضع دارد، فلذا نبايد معاني مستقله را از معاني غير مستقله جدا كنيم, به اين معني كه معاني مستقله نمره بيست بدهيم، اما به معاني غير مستقله نمره صفر. بلكه همانطور كه معاني مستقله مطرح است، معاني غير مستقله هم (مانند نسب,روابط, ظرف و مظروف)مطرح است,آن هم لفظ ميخواهد اين هم لفظ ميخواهد. بنابراين همانطور كه بايد اسماء وضع بشود حروف هم بايد وضع داشته باشد. فلذا نظريه مرحوم رضي (في غايه التفريط) اولاً قياس حروف به اعراب، قياس مع الفارق است, او قابل تلفظ است، اما اين قابل تلفظ نيست. ثانيا:ً معاني مستقله و غير مستقله هر دو مقصود متكلّم است، فلذا اولي هم وضع ميخواهد و دومي هم وضع ميخواهد و نبايد اين دو را از هم جدا كنيم.
ما فكر ميكنيم كه نظر ايشان(رضي) اين نيست- هرچند عبارتش همين را ميرساند- بلكه ميخواهد همان معناي معروف را بگويد, دو معنا داريم: گاهي في حد نفسه است، و گاهي في غيره, خواسته اين را به اعراب و علامات تشبيه كند. همانطور كه اعراب و علامات معنايش در غير است، حروف هم معنايش در غير است، فلذا بعيد است اين مرد محقق چنين مطلبي را بگويد البته ذيلش اين را ميرساند ولي صدر اين را نميرساند. مگر اينكه توجيه كنيم و بگوييم نظر او اين نظر پايين نيست كه حروف مانند علامات و اعراب باشد بلكه ميخواهد دلالت را تفسير كند كه دو گونه دلالت داريم: دلالت مستقله، و دلالت غير مستقله.
النظريه الثانيه:
نظرية المحقق الخراساني, نظريه محقق خراساني اين است كه حرف و اسم يك معنا دارد, من و ابتداء معنايش مساوي است و هيچ فرقي بين ابتداء و بين مِن نيست. الابتداء معنايش من است، و معناي من همان ابتداء است. منتها در مقام استعمال (ابتداء يعرضه الاستقلال), ولي (من) در مقام استعمال (يعرضه الآليه)،معناي آليت اين است همانطور كه ابزار و ادوات نجار مورد نظر نيست, آليت يعني اندكاك در غير و فناء در غير, نجار كار با اره و رنده ندارد بلكه تمام نظرش به همان چوبي است كه ميخواهد درست كند, آليت يعني اندكاك و فناء, آليت يعني توجه به او نيست بلكه تمام توجه به ذي الآلة است. ميفرمايد معناي من و معناي ابتداء موضوع لهشان يكي است، مستعمل فيه يكي است, اما هنگام استعمال تارتاً (يعرض الاستقلال و اخري يعرض الآلية) موضوع له يكي است و مستعمل فيه يكي است، اما در مقام استعمال (يعرض لحاظ الاستقلال او يعرض لحاظ الآلية). نظري كه خراساني دارد رضي هم گفته ولي در صدر كلامش گفته است، مرحوم خراساني لعلّ از ديدن كافيه به اين نظر توجه كرده. رضي در ابتداء كلامش در كتاب(كافيه) چنين ميفرمايد: (انَّ معني من الابتداء فمعني من و معني لفظة الابتداء سواء). در هر صورت اين يك نظريهاي است في غايه الافراط،همانطور كه اولي في غاية التفريط است، يعني مقام حروف را بياوريم به مقام علامات، و بگوييم مانند اعراب است و (في حد نفسه) معني ندارد، اذا ضم معني پيدا ميكند، يا عكسش را بگوييم، يعني من و ابتدا از اول معنايش يكي است، هم موضوع له يكي است و هم مستمل فيه يكي است، منتها در مقام استعمال (يعرضه لحاظ استقلالية و لحاظ الآلية).
فاعلم أن كلام الخراساني مبني علي مقدمتين؛
اين نظريه مرحوم خراسانی دو مقدمه دارد، بر يك مقدمه استدلال نكرده، اما مقدمه دوم را استدلال كرده، اما مقدمه اول اين است كه ميگويد معناي من و معناي ابتداء جوهراًيكي است، هم موضوعله يكي است و هم د رمستعمل فيه،اين مسئله را ميگويد بدون اينكه دليلي براي آن اقامه نمايد، بلي ! مقدمه دوم را مبرهن ميكند، مقدمه دومش اين است كه لحاظ الآلية و لحالظ الاستقالية، نميتواند در موضوعله اخذ بشود، و نميتواند در مستعمل فيه اخذ بشود، سه برهان براي اين ميآورد.فلذا سه برهان ميآورد براينكه لحاظ الآلية و لحاظ الاستقلالية، نه در موضوعله مأخوذ است ونه در مستعمل فيه، مهم ترين برهانش اين است كه لحاظ يك امر ذهني است،اگر امر ذهني جزء موضوعله يا جزء مستعمل فيه باشد، در اين صورت برخارج تطبيق نميكند و ما نميتوانيم بگوييم (سرت من البصرة إلي الكوفه).چون در من لحاظ خوابيده، در كوفه هم لحاظ خوابيده، جاي كه جزء معني يا جزء مستعمل فيه باشد، قابل انطباق بر خارج نيست، عمده برهانش اين است، هرچند كه براهين ديگر هم دارد كه اگر لحاظ جزء موضوع له و جزء مستعل فيه باشد، لازم ميآيد وضع خاص و موضوع له خاص باشد. وحالآنكه گاهي ما در اعم استعمال ميكنيم،چون كه امر ميكنيم و ميگوييم(سر من البصره الي الكوفه)،جا رامشخص نميِكند. بلي! اگر بگوييم(سرت من البصره) جا مشخص است،ولي آنجا كه امر ميكنيم، جا مشخص نيست، بر مقدمه دوم برهان ميآورد و ميگويد لحاظ امر ذهني است، فلذا اگر جزءمعني و جزء مستعل فيه باشد،قابل انطباق بر خارج نيست. ثانياً: گاهي مستعمل فيه خاص نيست، بلكه مستعمل فيه عام است، يعني آنجا كه امر كند، نه اينكه خبر بدهد.
ما به ايشان عرض ميكنيم شما كه براي مقدمه اول برهان نياورديد، در مقدمه دوم برهان آورديد، ولي يك اشتباه اساسي نسبت به مقدمه دوم است، توضيح مطلب، فرق بين نظريه خراساني و نظريه مشهور اين است، خراساني ميگويد كه اصلاً در اسم نه استقلال خوابيده و در حرف هم آليت نخوابيده، اصلاً موضوعله ابتداء است و عاري از قيد استقلال و قيد آليت است،ميگويد جوهرش يكي است،نه استقلال در معناي اسم است و نه آليت معناي حرف است،بلكه ذات الابتداء (دون أن يكون فيه استقلال و دون أن يكون فيه آلية)، بر خلاف نظريه مشهور كه ميگويند استقلال جوهر معناي اسمي است،آليت جوهر معناي حرفي است،آليت يعني اندكاك و فناء و مورد توجه قرار نگرفتن. فرق است بين نظريه آخوند و نظريه مشهور،آخوند ميگويد كه (من) و ابتداء بر يك معني وضع شده كه مجرد و ليسيده است از دو قيد است، به اين معني كه ابتداء و من وضع شدهاند بر معناي آغاز،ليسيده است از قيد استقلاليت و ليسيده است از قيد آليت. آليت و استقلاليت در مرحله سوم عارض ميشود كه مقام استعمال است. در حالي كه مشهور ميگويد اصلاً معاني در خارج دو نوع است، منهاي متكلم دو نوع معاني داريم: الف) معاني كه جوهرش استقلال است، ب) معاني كه جوهر و ذاتش آليت است، پس بسيار فرق است بين نظريه آخوند و نظريه مشهور، آخوند ميگويد موضوعله ذات الابتداء است و ليسده از هر دو قيد. اما مشهور ميگويد كه معاني در خارج دو قسمند، يك معاني داريم كه جوهر و ذاتش استقلال است،هسته بنديش استقلال است، معاني هم داريم كه جوهر وذاتش آليت و فناي در غير است.پس بايد نگاه كرد كه فرمايش آخوند اصلاً درست است،يا بر گرديم به همان معناي سوم كه بعداً شرحش ميدهيم.
ما به آخوند عرض ميكنيم كه اگر واقعاً من و ابتداء بر آغاز وضع شدهاند، كه در اين موضوعله نه استقلالت خوابيده و نه آليت.پس استقلال و آليت را از كجا بفهميم. اينكه ميگوييد(الابتداء خير من الانتهاء)، اين استقلال است،آنجا كه ميگوييد(سر من البصره الي الكوفه)اين آليت است.اگر هردو لفظ موضوع له شان ذات الابتداء است، ليسيده از استقلال و آليت،استقلال را در جملهي اول از كجا فهميديد؟ چون شما ميگوييد كه نه داخل در موضوعله است ونه داخل در مستعمل فيه است، اگر در هيچكدام داخل نيست، ميگوييد عند الاستعمال يعرض، گاهي استقلال عارض ميشود و گاهي هم آليت.يعني چيزي كه لم يكن مأخوذاً في الموضوع له و لم يكن مأخوذاً في المستعمل فيه. از كجا اين متكلم در اولي استقلال را ميفهمد ودومي آليت را؟! پس معلوم ميشود كه استقلال جوهر معناي اسمي است، آليت هم جوهر معناي حرفي است، نه اينكه هردو بر يك ابتداي ليسيده از هردو قيد وضع شدهاند.در موضوعله خبري نيست،در مستعمل فيه هم خبري نيست، بلكه عند الاستعمال آليت و استقلاليت عارض ميشود. ما از شما سئوال ميكنيم وجه عروض چيست؟ وجه عروض دلالت ميخواهد،دلالت هم فرع وضع است. اينكه وضع نشده نه براستقلال و نه بر آليت.- اين اشكال اول كه بر اين ايشان وارد است- ثانياً: اينكه ميفرماييد ابتداء و من وضع شده بر ذات ابتداء، در ذات كه ابتداء نه استقلال در آن نهفته و نه آليت، اين ارتفاع نقيضين است، المعني علي قسمين، معني مستقل و معني غير آلي،معناي داريم كه غش نميكند، مانند: الكوفه، معناي هم داريم كه كارش غش كردن است، مانند(من الكوفه).اگر ميگوييد در موضوع له نه معناي استقلال خوابيده ونه معاني آليت.اين ارتفاع نقيضين است، چون معني در خارج بر دو قسم است: الف) مستقل بالذات. ب) آلي بالذات. اين كدام معناي است كه نه مستقل بالذات است ونه آلي بالذات؟!