بحث ما در مورد موضوع علم اصول است, عرض كرديم كه سه مطلب راجع به علم اصول است. مطلب اول اين بود كه موضوع علم اصول چيست؟ شيخ انصاري و ديگران معتقد هستند كه موضوع علم اصول ادله است. بعد به ايشان اعتراض ميشود كه ما در علم اصول بايد بحث از عوارض كنيم, يعني اصل موضوع بايد مسلم باشد و ما درباره ويژگيهاي آن موضوع بحث كنيم. و اما بحث از وجود موضوع, اين بحث از مسائل نيست بلكه بحث از مبادي است.
ايشان در جواب فرمودهاند بحث درباره ثبوت سنت و عدم ثبوت سنت بواسطه خبر واحد است، اصل سنت مسلم است كه پيغمبر اكرم (ارتحل الي لقاءالله و ترك السنه), بحث در اين است كه آيا اين سنتي كه پيغمبر اكرم تركش كرده (هل يثبت بخبر واحد او لا؟) پس بحث در وجود موضوع نيست, بلكه بحث در عوارض است. اين را در اول حجيت خبر واحد فرموده است. آخوند در كفايه بر مرحوم شيخ اشكال كرد كه مقصود شما از اين سنت يا محكي است يا مقصود شما از سنت حاكي است كه زراره باشد. اگر مقصود شما از سنت محكي است, در اينجا دو اشكال وارداست, يعني ما از شما سئوال ميكنيم كه آيا مقصود شما از اين محكي؛ كه ميگوييد محكي با اين حاكي ثابت ميشود يانه؟ ثبوت واقعي است يا ثبوت تعبدي است؟ اگر بگوييد ثبوت واقعي است, اين برميگردد به بحث در وجود موضوع كه آيا سنتي هست يا نيست؟ و اگر بگوييد بحث در وجود واقعي نيست, بلكه بحث در وجود تعبدي است. به اين معني كه آيا قول پيغمبر اكرم (صليالله عليه و آله) با قول زراره تعبداً ثابت ميشود يا نه؟ اگر اين شد, اين درست است بحث در عوارض است ولي, اين از عوارض محكي نيست, اين از عوارض حاكي است. معناي اين كه ثابت ميشود يا نه, اين است كه آيا عمل به اين واجب هست يا واجب نيست؟ پس اگر مقصود شما از اين (سنت) محكي باشد, دو صورت دارد: الف ثبوت واقعي, ب) ثبوت تعبدي. اگر ثبوت واقعي باشد, بحث در وجود موضوع است, اما اگر تعبدي باشد, اين بحث در وجود موضوع نيست, بلكه بحث از عوارض است ولي از عوارض حاكي است و شما فرض كرديد كه سنت به معني محكي است. اما اگر بگوييد مقصود از اين سنت حاكي است؛ نه محكي, اين درست است، بحث از عوارض حاكي است (هل الحاكي للسنه النبويه حجه او لا؟) درست است, موضوع مسلم است يعني زراره وارد خانه شد, فلذا ميگوييم( هل السنه الحاكيه حجه او لا؟ بحث از عوارض است ولي يك مسئله را درست كرديم, اما ساير مسائل را چه كنيد كه: (هل الامر ظاهر في الوجوب، هل الامر ظاهر في الندب, هل الامر ظاهر في الفوريه، هل الامر ظاهر في التراخي), اينها چه ميكنيد؟ همه اينها كه ارتباطي به سنت ندارد، نه ارتباط به سنت محكي دارد, و نه ارتباط به سنت حاكي دارد, و اصلاً ارتباط به ادله اربعه ندارد، نه قرآن, نه سنت، نه عقل و نه اجماع. بلكه اينها بحثهاي لغولي است كه ارتباطي به سنت ندارند.
ما رفع اشكال كرديم و شايد در كفايه به اين اشاره كرده باشد. آن اين است كه ولو بحث ما لغوي است ولي از اين بحث لغوي يك نتيجه ميگيريم كه اگر در لغت عرب (الامر للوجوب او للفور), پيغمبر اكرم كه كلامش عربي است، از اين قاعده يك عارضي درست ميكنيم, پس كلام پيغمبر هم امرش براي وجوب است، امرش براي فوريت است, امرش براي تكرار است. ولو ما قاعده كلي ميخوانيم، ولي از اين قاعده كلي يك نتيجه ميِگيريم كه كلام پيغمبر, يعني كتاب و سنت را هم شامل است. (الامر الوارد في الكتاب والسنه ظاهر في الوجوب، ظاهر في الفور، ظاهر في التكرار). اين بحث ما هرچند بحث كلي است, ولي اين سبب ميشود كه از اين هم ظهور امر كتابي و امر سنتي را درك كنيم، پس از عوارض كتاب و سنت هم ميشود.
القول الثاني:
قول دوم اين است كه موضوع علم اصول عبارت است از: (الجهه الجامعه بين الموضوعات المسائلِ) است، موضوع علم اصول آن جهت جامعه است بين موضوعات المسائل, مسائل علم اصول چه بود؟ (الامر للوجوب، النهي للحرمه، اجتماع الامر والنهي الخ...) جامع بين موضوعات مسائل, موضوع علم اصول است. در نحو روشن است, مانند: (الفاعل مرفوع، المفعول منصوب، مضاف اليه مجرور)، موضوع علم نحو چيست؟ (الجهه الجامعه بين موضوعات المسائل) جامع بين فاعل و مفعول و مضاف اليه همان كلمه و كلام است. علم اصول هم موضوعش (الجهه الجامعه بين الموضوعات المسائل) است. خب! آقاي آخوند اسمش چيستِ؟ ميِگويد اسمش را نميدانم، من فقط ميتوانم كلي بگويم موضوع علم اصول (الجهه الجامع بين موضوعات المسائل) است. در علم نحو ميدانم موضوعش چيست؟ ولي در علم اصول موضوعش را نميدانم.
يلاحظ عليه:
جناب آخوند! تمام بحثها در مقام اثبات است نه در مقام ثبوت. همه ميدانيم كه (موضوع كل علم هو الجامع بين الموضوعات المسائل) حتي خودتان هم گفتيد كه (نسبه موضوع العلم الي موضوعات المسائل نسبه الطبيعي الي فرده والكلي الي مصاديقه), اين را ميدانستيم, تمام بحثها در مقام اثبات است شما هم كه در مقام اثبات فرموديد كه من اسمش را نميدانم. فقط كلي ميتوانم بگويم كه موضوع علم اصول (هو الجامع بين موضوعات المسائل).
القول الثالث:
قول المحقق البروجردي. مرحوم بروجردي يك نظري دارد كه نظرش را تاريخ هم تأييد كرده، ايشان ميفرمايد از آن وقتي كه علم اصول تنظيم شد, اولين رسالهاي كه در علم اصول اهل سنت نوشتهاند را شافعي نوشته است به نام الرساله. در شيعه هم از اصحاب امام كاظم و امام رضا(عليهما السلام) هم كساني هستند كه رسالههايي در بعضي از مسائل علم اصول نوشتهاند. ايشان ميفرمايد تاريخ حاكي از اين است كه هدف از تأليف اين كتابها آموزش دادن طلبه به حجت در فقه است. از اين طريق به طلبه آموزش بدهند كه اين مسئله فقهيه حجتش چيست؟ تمام به دنبال (الحجه في الفقه) هستيم. هم رساله شافعي دنبال اين است و هم رسالههايي كه اصحاب امام كاظم نوشتهاند. تمام راجع به اين است كه طلبه و فقيه را آموزش بدهيم كه در فقه حجت چيست؟ از اينجا ايشان منتقل به اين شده ست كه موضوع علم اصول (الحجه في الفقه) است. بعد اين را شرح ميدهد, هم در تقريراتي كه به قلم بعضي از تلاميذ ايشان نوشته شده است هم تقريري كه امام از درس آقاي بروجردي نوشتهاند, هست. و هم در تهذيب الاصول در مبحث وجوب مقدمه در پاورقي آنجا نوشتهام.
توضيحش اين است كه (كل علم يبحث عن عوارض الذاتيه للموضوع), موضوع هر علمي اين است كه از عوارض ذاتي ِآن علم بحث كنيم، از عوارض ذاتي آن موضوع بحث كنيم. العوارض الذاتيه علي قسمين: (عارض خارجي و عارض تحليلي). گاهي از عوارض خارجيه بحث ميكنيم. مثلاً در علم طبيعي قديم بحث در اين ميكنند كه (الجسم متحرك او ساكن) از حركت و سكون بحث ميكنند كه حركت و سكون از عوارض خارجي است. گاهي از الوان وطعوم بحث ميكنند كه اين جسم رنگش چيست , يا طعمش چيست؟ همه اينها بحث از عوارض خارجيه موضوع است. و گاهي بحث از عوارض خارجي نيست, بلكه بحث از عوارض تحليلي هست. تحليلي اينكه بينديشيم و در عالم عقل براي آن يك رشته عوارض پيدا كنيم, تحليلي است, يعني با چشم نميشود ديد, با زبان نميشود چشيد, بلكه با نيروي عقل آن را تحصيل ميكنيم, چنانچه (فن اعلي) از اين قبيل است، فن اعلي كه ميگوييم همان الهيات بالمعني الاعم است. در آنجا موضوع (الموجود) است، فيلسوف ميداند كه جهان هستي است, يعني صفحه وجود هست, در دنيا هستي است, در مقابل آنهايي كه منكرند, فيلسوف ميداند كه هستي است كه خدا را هم شامل باشد. منتها ويژگيهاي اين را هم مطرح ميكند و ميگويد (الوجود، الذي هو امر قطعي مسلم, ينحل عند العقل الي وجود الواجب او الممكن), وجوب و امكان عارض بر وجود ميشود ولي اين عروض, عروض خارجي نيست بلكه عارض, عارض تحليلي است. يعني با چشم انسان نميتواند ببينيد كه اين وجود است و اين هم وجوب، يا اين وجود است و اين هم امكان، بلكه عقل اين را تحليل ميكند و ميگويد (الوجود اما واجب او ممكن). ممكن را هم تقسيم ميكند (والممكن اما جوهر او عرض). جوهر را هم تقسيم ميكند (الي عقل و نفس و جسم و صورت و هيولا), تمام اين تقسيمها اعراض تحليلي بر وجود (بما هو وجود) است. پس گاهي علم از اعراض خارجي بحث ميكند و گاهي از اعراض تحليلي, يعني در تعين و لا تعين, بحث ميكند. هل الوجود يتعين بالوجوب و تارتاً يتعين بالامكان، به عبارت ديگر اين وجود در قالب وجوب است يا در قالب امكان است، اين وجود امكاني هم گاهي در قالب جوهر است و گاهي در قالب عرض، چه بگو عوارض تحليلي، چه بگو تعينات آن وجود، آن وجود تعين پيدا ميكند,وچه بگوييد قالب, يعني آن وجود در اين قالبها در ميآيد. پس در (فن اعلي) اصل وجود معين است و تمام بحث ما راجع است به جنبههاي تعيني. يعني قالبگيري و عوارض تحليلي، كه در حقيقت اين وجود قالب قالب ميشود و تعين تعين پيدا ميكند. همانطوري كه در (فن اعلي) چنين است, ايشان ميفرمايد علم اصول هم از اين قبيل است؛ به اين معني كه فقيه ميداند بر اينكه خدا بندگان خود را (لم يترك سدي), ما را رها نكرده, بلكه حتماً براي ما احكامي را تشريع كرده و براي اين احكام هم حجتي هست، اصل حجت جايي شك نيست. (لان لا يكون للناس علي الله حجه بعد الرسل), پس اصل حجت مسلم است. وجود موضوع مسلم است، يعني مسلم است كه بيني و بين ربي حجج قطعيه، تا اين حجت نباشد, خداوند روز قيامت نميتواند از ما مسئوليت بخواهد. حالا كه اين حجت مسلم است, تمام بحثهاي ما راجع به عوارض تحليلي است، عوارض عقلي و قالب گيري است. آيا آن حجتي كه پيغمبر آن را گذاشته و رفته، آن حجت (هل يتعين بالخبر الواحد او لا، هل يتعين و يتحدد بالاجماع المنقول او لا؟ هل يتعين بالشهره الفتوائيه او لا؟ در واقع بحث ما در اصل وجود حجت نيست, بلكه بحث در تعينها و تحديدها و ويژگيها و قالبهاي آن هست، اصل مسلم حجت مسلم است, بحث در خصوصيات آن حجت است. (هل يتعين) آن حجت (بالخبر الواحد، بالشهره الفتوائيه، بالاجماع المنقول لاصل البرائه للاستصحاب او للاشتغال), اگر اصل وجود حجت محل بحث بود, حتماً بايد اعتراض كنيد كه بحث در وجود موضوع كرديد، اصل حجت مسلم است, بحث در رنگ آنها، خصوصيات آنها است، تعنها و تحديدهاي آنها است, چنانچه (فن اعلي) اينگونه است.
ان قلت:
مرحوم بروجردي (ره) اين نظريه را در علم اصول مطرح كردند كه موضوع (الحجه في الفقه) است و بحث در تشخصها و قالبها و تعينها است. حضرت امام (ره) از كساني بود كه مرحوم بروجردي را دعوت به قم كرد. ولذا تمام بزرگان حوزه در درس آقاي بروجردي شركت كردند, الا سه مرجع مسلم. آقاي بروجردي كه اين نظريه را مطرح كرد, حضرت امام از پاي منبر اشكال كرد و گفت اگر موضوع (الحجه في الفقه) است, بحث در تعينها است كه آيا آن حجت (يتعين و يتحددبالخبر الواحد), پس بايد مسئله را وارونه بگوييم، نگوييم (خبر الواحد حجه), بلكه بايد بگوييم (الحجه خبر واحد) چون بنا شد كه (الحجه) موضوع بشود، خبر واحد از قبيل عوارض بشود، شهرت فتوايي از قبيل عوارض شود، اجماع منقول از قبيل عوارض بشود. پس نبايد بگوييم (خبر الواحد حجه)، بايد بگوييم (الحجه خبر الواحد، الحجه هي الشهره الفتوائيه، الحجه هي البرائه) و حال اينكه عكس ميگوييم. اين اشكال را حضرت امام(قدس سره) بود و مرحوم بروجردي (ره) جواب داد.
قلت:
مرحوم آيه الله بروجردي در جواب امام فرمود كه بله! روح مسئله همين است كه فرموديد كه بايد بگوييم (الحجه خبر الواحد، الحجه هي الشهره الفتوائيه), ولي براي تسهيل فهم براي متعلّم, خاص را هميشه موضوع قرار ميدهند, عام را هميشه خبر قرار ميدهند. بعد فرمود عين اين مسئله در( فن اعلي) هم هست. در فن اعلي نميگويند (الوجود واجب) بلكه ميگويند (واجب الوجود موجود). نميگويند (الموجود واجب الوجود)، نميگويند (الموجود ممكن الوجود). هميشه اخص را مبتدا قرار ميدهند و ميگويند (واجب الوجود موجود بالضروره، الممكن موجود بسلب الضروره)، هميشه خاص را موضوع قرار ميدهند و عام را خبر. والاّ در فن اعلي همگي ميدانيم كه موضوع موجود و وجود است ولي هيچگاه نه وجود را مبتدا قرار ميدهند و نه موجود را، بلكه خبر قرار ميدهند و ميگويند (واجب الوجود موجود, ممكن الوجود بسلب الضروره، العقل موجود، النفس موجود، الجسم موجود) چرا؟ براي تسهيل الامر علي المتعلم، چطورتسهيل است؟ چون بشر با خاص مأنوستر است تا عام، خبر واحد مأنوستر است, خاص مأنوستر است، فلذا خاص را مبتدا قرار ميدهند و عام را خبر. تا اينجا مطالب مرحوم بروجردي تمام شد.
حضرت امام (ره) بر اين نظريه يك اشكال ديگري هم دارد, حالا ايشان روي اين اشكال پابرجا هستند يا نه؟ ولي يك همچنين اشكالي هست كه خيلي از جاها بحث ما درعوارض (الحجه) نيست كه اصل حجت مسلم باشد, بحث در عوارض كنيم. كيفيت, قالبها تعينها. خيلي از جاها بحث در اصل حجت است كه برگردد بحث ما از مبادي باشد. مانند: (هل هناك ملازمه بين وجوب المقدمه و وجوب ذيها، هل هناك ملازمه بين وجوب الشيئ و حرمه ضده), در اينجا كه بحث از تعين نيست, بلكه بحث از وجود الموضوع است كه آيا حجت داريم كه اگر چيزي واجب شد حتماً مقدمهاش هم واجب استِ، چيزي واجب شد حتماً ضدش هم حرام است؟ بحث در اصل حجت است. البته اين نظائر دارد. آيا اين اشكال را ميشود دفع كرد, يا اين اشكال بر آقاي بروجردي وارد است؟ مرحوم بروجردي اين اشكال را نتوانسته دفع كند ولذا در تقريراتش وقتي به وجوب مقدمه رسيده است, ميگويد اين مسئله اصوليه نيست بلكه از مبادي احكام است, مبادي احكام يك اصطلاح جديدي است كه گاهي ميگويند مبادي تصوريه، گاهي ميگويند مبادي تصديقيه، گاهي ميگويند مبادي احكام، هر بحثي كه در اطراف احكام خمسه باشد, به آن مبادي احكاميه ميگويند. ايشان نتوانسته دفع كند ولذا فرموده كه اين جزء مسائل اصولي نيست بلكه از مبادي احكام است, چون بحث در اصل حجت است. ايشان كه خودش صاحب نظر است, اين اشكال را نتوانسته دفع كند، امام(قدس سره) هم اين اشكال را به ايشان دارد. حالا آيا ما ميتوانيم همين را هم دفع كنيم يا نه؟ ما فكر ميكنيم كه اين هم قابل دفع است، چرا؟ به جهت اينكه فقيه اصل حجت را مسلم ميداند، دنبال اين هست كه آيا آن حجتي كه قطعاً هست, آن در اينجا هست يا نيست؟ آيا در اينجا ميِتواند وجوب شيئ دليل بر وجوب مقدمهاش باشد، آن حجت خدا كه (تركها النبي وارتحل الي لقاءالله), آن حجت قطعي در اين قالب هست يا در اين قالب نيست, كدام قالب؟ كه (وجوب الشيئ دليل علي وجوب مقدمته، وجوب الشيئ دليل علي حرمه ضده). پس اينجا هم باز بحث در تعين و عوارض است. اصل حجت قطعاً هست ولي نميدانيم آن حجت كلي, اينجا هم رنگآميزي شده است يا نه؟ آن حجت در اين قالب بوده, كدام قالب؟ (وجوب الشيئ دليل علي وجوب مقدمته). بنابراين اين نظريه نظريه خوبي است و ما هم اين نظر را آورديم كه قابل فهم است.
از آنچه كه تا كنون گفتيم معلوم شد كه آن چيزي كه مرحوم شيهيد صدر در تقريراتش به نام (بحوث في اصول الفقه) گفته, به همين برميگردد. ايشان ميفرمايد موضوع (العناصرالمشتركه الصالحه للاستنباط), اين عباره اخراي (الحجه في الفقه) است، حتي مال مرحوم بروجردي هم برميگردد به آن چيزي كه شيخ گفت؛ شيخ گفت ادله شرعيه, همه اينها روحش يكي است. مرحوم شيخ ادله فرموده، مرحوم بروجردي (الحجه في الفقه), اين مرد محقق ميفرمايد (العناصر المشتركه الصالحه للاستنباط), همه برميگردد به همين. اشكال به همه وارد است و جواب هم همان است. اشكال به همه وارد است جواب هم همان است. مثلاً به ايشان هم ميشود اشكال كرد كه اين (العناصر المشتركه) كه ميفرماييد, اين بحث در وجود الموضوع است و حال آنكه بحث نبايد از وجود الموضوع باشد. ايشان جواب خواهد داد كه (العناصر المشتركه الصالحه للاستنباط) يك امر يقيني است. پيغمبر رفت و اين عناصر مشتركه را در اختيار ما نهاد, بحث در فعليت استِ، آن عناصري كه پيغمبر فرموده, شأنيت دارد, اين در خبر واحد فعلي هست, در شهرت فتوايي فعلي است. آن را بگيريم شأني, اين را هم بگيريم فعلي.
الجهه السادسه:$ ما هو تعريف علم الاصول. از قديم الايام تعريف كردهاند كه علم اصول (هو العلم بالقواعد الممهده لاستنباط الاحكام الشرعيه), اين تعريف علم اصول است نه تعريف فقه. آن چيزي كه در معالم است, معالم تعريف علم فقه را تعريف كرده, ولي ما ميخواهيم علم اصول را تعريف كنيم. علت اينكه در معالم فقه را تعريف كرده, چون كتابش مقدمه فقه است, ولي ما ميخواهيم اصول را تعريف كنيم (هو العلم بالقواعد الممهده لاستنباط الاحكام الشرعيه).
يلاحظ عليه:
بر اين تعريف اشكال شده كه تعريف شما جامع نيست. چرا جامع نيست؟ (لان الفقيه تارتاً يستنبط الحكم الشرعي الواقعي، و اخري يستنبط الحكم الظاهري), حكم ظاهري كه حكم نيست, بلكه حكم ظاهري عذر است. برائت كه جاري ميكنيم, برائت حكم شرعي نيست, بلكه (عندالله) عذر است. پس فقيه همه جا به دنبال حكم شرعي نيست، گاهي واقعاً به آن حكم شرعي كه در لوح محفوظ است دست پيدا ميكند, و گاهي (بينه و بين ربه) عذر استنباط ميكند, (البرائه عذر), كليه احكامي كه روي شك است, آنها حكم شرعي نيستند, بلكه حكم ظاهري هستند و حكم ظاهري غالباً جنبه عذري دارند (اعتذار من العبد الي الله تبارك و تعالي). پس تعريف شما ناقص است. چون گفتيد (هو العلم بالقواعد الممهده لاستنباط الاحكام الشرعيه) و حال اينكه فقيه گاهي عذر را استنباط ميكند, اعذار را عندالله كالبرائه، چون اين اشكال وارد بود فلذا آقاي آخوند بر تعريف يك قيدي اضافه كرده، و گفته (هو العلم للقواعد الممهده لاستنباط احكام الشرعيه او ما ينتهي اليه الفقيه او المجتهد عند العمل), يعني در مقام عمل به اين منتهي ميشود كه من بايد اين كار را بكنم, يا اين كار را نكنم. اينها در واقع وظيفه عمليه است, و به تعبير من اعذار عقليه هست, البته همه جا عذر نيست در برائت عذر است, در اشتغال عذر است. گاهي از اوقات عند العمل من بايد اين كار را بكنم, ممكن است اين كار حكم شرعي باشد يا نباشد (او ما ينتهي اليه المجتهد في مقام العمل), يعني در مقام وظيفه.