• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  •  

    محقق خراساني در اين امر اول، ‌هفت جهت را بيان كرده است, كه چهار تاي آن مربوط است به مطلق علوم, و سه‌تاي ديگرش مربوط است به علم اصول, آن چها رتاي كه مربوط به مطلق علوم است عبارت است از: الف) تعريف (موضوع كل علم ما يبحث فيه عن عوارضه الذاتيه), ب) نسبه موضوع العلم الي موضوعات المسائل او نسبه موضوعات المسائل الي موضوع العلم, ج) في لزوم وجود الموضوع لكل علم و عدمه, كه ما اين سه تا را بحث كرديم, الآن سراغ جهت چهارم كه باز مربوط به مطلق علوم است, مي‌رويم.

    الجهه الرابعه: في تمايز العلوم.

    جهت چهارم در باره اين است كه سبب تمايز علوم چيست, يعني اينكه علمي از علم ديگر جدا مي‌شود و تمايز پيدا مي‌كند,‌ سبب تمايز آنها چيست؟ چرا علم صرف و نحو را يك علم نمي‌دانيم، بلكه مي‌گوييم دو علم است؟ در اينجا چهار قول است:

    قول‌اول: قول اول اين است كه تمايز علوم به تمايز اغراض است، كه مختار آخوند همين قول است.

    قول‌دوم: قول دوم اين است كه تمايزعلوم‌به تمايز موضوعات است, كه مشهور آن را گفته‌اند.

    قول‌سوم: قول اينكه تمايز العلوم بالجهه الجامعه بين محمولات المسائل, كه اين مختار مرحوم آيه الله بروجردي است.

    قول‌چهارم: قول چهارم مختار حضرت امام(قدس سره) است كه مي‌فرمايد: تمايز العلوم بانفسها و ذواتها. يعني هر علمي جوهراً از علم ديگر متمايز وجدا است.

    بررسي قول اول:

    مرحوم آخوند مي‌فرمايد, هر علمي يك غرضي بر آن مترتب است، كه آن (غرض) اين علم را از علم ديگر كه غرض ديگر بر آن مترتب است, جدا مي‌كند. مثلاً علم نحو (يترتب عليه صيانه الكلام عن اللحن من حيث الاعراب و البناء, وحال آنكه غرضي كه بر علم صرف مترتب است, عبارت است از شناساي صحيح از معتل, فلذا اين دو (غرض) سبب شده كه مسائل اين بشود دو علم, اما اگر غرض را كنار بگذاريم و بگوييم تمايز علوم به موضوعات شان است- چنانچه مشهور معتقدند- يا بگوييم تمايز علوم به محمولات شان است- چنانچه مرحوم بروجردي اختيار كرده‌اند-, بايد هر مسأله‌اي يك علم جداگانه باشد مثلاً (كل فاعل مرفوع) بشود يك علم, و(كل مفعول منصوب) بشود علم ديگري, چرا؟ چون موضوع شان دوتاست و محمول شان هم دوتاست, وحال آنكه شما حاضر نيستيد كه اين دوتا را دو علم محسوب كنيد,چرا؟ چون غرض واحد است, والا اگر غرض را كنار بگذاريم و با قطع نظر از غرض, بايد اين مسئله را دو علم كنيم, آنوقت علم نحوي كه مثلاً داراي صد مسئله است, تبديل بشود به صد علم. چرا حاضر نيستيد كه علم نحو را به صد علم تقسيم كنيد؟ چون مي‌گوييد همه‌ي اين صد مسئله غرض واحدي دارند, يعني علت اين كه اينها را دو علم نمي‌كنيم‌ اين است كه غرض واحد است، پس معلوم مي‌شود كه تمايز علوم به تمايز اغراض شان است.( اين حاصل بيان آخوند در كفايه است).

    يلاحظ عليه:

    ما نسبت به اين فرمايش مرحوم آخوند, سه اشكال داريم:

    اولاً: در اين مسأله ادعاي كليت كردن، ادعاي بزرگي است، كساني كه مي‌خواهند ادعاي كليت كنند, بايد خيلي بحث كنند و ببينند كه آيا واقعاَ كلي است يا كلي نيست ؟ چون خيلي از اوقات انسان ادعاي كلي مي‌كند و حال آنكه ده‌ها مورد نقض دارد, اين حاكي از اين است كه تتبع و دقت ما در بررسي‌ها كم است, بنابراين, فرمايش ايشان در علومي كه تباين موضوعي دارند, (مانند علم طب و علم گياه‌شناسي) صدق نمي‌كند و قابل نقض است,زيرا اينها اصلاً تباين موضوعي دارند, يكي در حيوان ناطق بحث مي‌‌‌كند, ديگري هم در جسم نامي بحث مي‌كنند, يعني اينها بالذات باهم متباين هستند, فلذا نوبت به تمايز به اغراض نمي‌رسد, يعني قبلاً از آنكه نوبت غرض برسد, اينها ذاتاَ دو علمند, ديگر نيازي نيست كه اينها را از نظر غرض جدا كنيم. چون هميشه (ما بالذات) مقدم است بر (ما بالعرض), يعني جاي كه موضوعاً دوتا هستند و اصلاًً ارتباطي با هم ندارند, بهتر اين است كه بگوييم تمايز شان به موضوع است, نه به اغراض.- هرچند كه غرض شان هم دوتا است, چون غرضي كه از گياه شناسي بدست مي‌آيد غير از غرضي است كه از علم طب بدست مي‌آيد, ولي اين در رتبه‌ي متأخر است, اما در رتبه‌ي متقدم اينها دوتا موضوع متباين هستند, يكي انسان شناسي است, ديگري گياه شناسي. اصلاً موضوعاً دوتا هستند فلذا نوبت به غرض نمي‌رسد هر چند كه غرضاً دوتا هستند.

    ثانياً: فرمايش ايشان اگر صحيح باشد, در آن علومي صحيح و صادق است كه وحدت موضوعي دارند, در آنجا بگوييم تمايز به اغراض است, مانند علم نحو و علم صرف كه وحدت موضوعي دارند, يعني موضوع شان كلمه و كلام است, ولي غرض آنها مختلف است, چون در يكي مي‌خواهيم غلط صحبت نكنيم و در ديگري مي‌خواهيم معتل را از صحيح تشخيص دهيم, در اينگونه موارد فرمايش ايشان ظاهراَ صحيح است, نه واقعاَ. يعني مي‌شود كه گفت كه تمايز علم نحو و علم صرف (بعد الاتحاد في الموضوع) به اغراض است, ولي مي‌شود همين مورد را هم- كه گفتيم تمايز شان (ظاهراً) به اغراض است- نپذيرفت. چرا غرض مترتب بر علم نحو, غير از غرض مترتب بر علم صرف است, چرا غرض‌‌ها دوتاست؟ ناچار معلوم مي‌شود يك تفاوت‌هاي جوهري بين دو علم وجود دارد كه غرض هم متعدد شده, و الا تعدد غرض (مع الوحده في جميع المسائل) معني ندارد, پس اگر ديده مي‌شود كه غرض دوتاست, كثرت (غرض) حاكي از اين است كه يكنوع تمايزي قبل از غرض بين دوتا علم است كه اين علم داراي غرض را دارد, علم ديگر غرض ديگري دارد, به عبارت ديگر تعدد غرض نشان مي‌دهد و كشف مي‌كند كه قبل از وصول و رسيدن به غرض يكنوع تمايز جوهري بين دو علم وجود دارد, يعني قبل از آنكه به غرض برسيم, در داخل و جوهر اينها يكنوع اختلاف است. بنابراين, اگر فرمايش ايشان درست باشد,درجاي درست است كه علمين موضوع شان يكي است, اما غرض شان دوتاست, هرچند كه همين جا را هم مي‌شود اشكال كرد, و آن اين است كه اين تعدد غرض خودش حكايت مي‌كند كه قبل از اين دوتا غرض يكنوع تفاوت‌هاي يا در ناحيه موضوع و يا در ناحيه محمول بين العلمين است, كه مولد اين غرض شده, ديگري مولد و آفريننده غرض ديگر شده.

    ثالثاً: اشكال سوم كه متعلق به امام است، ايشان اشكال مي‌كردند,‌ اينكه مرحوم مي‌فرمايد تعدد (علوم) به تعدد اغراض است, مراد شان از اين غرض كدام غرض است؟ مرادش غرض مدون است, يا غرض معلم؟ هر علمي مدوني دارد, مثلاً (ارسطو) علم منطق را تدوين كرده, گاهي غرض مدون نيست, بلكه غرض تعليم است, ما چرا علم منطق را مي‌آموزيم؟ براي مصون ماندن فكر از خطاء, مراد ايشان هر كدام از اين دو غرض باشد, رتبه‌ي (غرض) متأخر از علم است, يعني علم زاينده اين غرض است, و ما نبايد چيزي را كه متأخر است, او را سبب ميز (تمايز) قرار بدهيم, غرض (مدون) متأخر از علم است, چون متأخر است, بهتر است كه بگوييم خود علم‌ها يكنوع با هم تمايز دارند و لذا گاهي غرض,غرض مدون است و گاهي غرض, غرض تعليم. بنايراين, اينكه تمايز علوم به تمايز اغراض است, از سه نظر مورد انتقاد قرار گرفت كه توضيح داده شد.

    بررسي قول دوم:

    قول ثاني كه قول مشهور است، اين است كه تمايز علوم به تمايز موضوعات است،‌ چون موضوعات مختلف است, اين سبب شده كه علوم هم مختلف بشوند, مثلاً علم گياه شناسي(علم النبات) داريم, در كنارش علم نفس و علم معدن هم داريم. اينها چون ديده‌اند كه در ادبيات گير مي‌كنند, زيرا اديبات عرب موضوعش كلمه و كلام است و چهارده‌تا علم بر اين كلمه و كلام درست شده.- مفتاح العلوم سكاكي را نگاه كنيد, ايشان چهارده‌تاعلم ادبي روي كلمه و كلام درست شده-, چون در ادبيات عرب گير كرده‌اند, فلذا گفته‌اند:تمايز الموضوعات بتمايز الحيثيات, درابتدا گفتند كه تمايز العلوم بتمايز الموضوعات, گفتن اين حرف در علم معدن و علم نفس درست است, سپس ديدند كه در علم نحو, علم صرف, علم معاني وبيان و.. چه كنند, فلذا گفته‌اند: و تمايز الموضوعات بتمايز الحيثيات, كلمه و كلام ( من حيث (يعني من حيث البناء و الاعراب) موضوع نحو است, و من حيث (الصحه و الاعتلال) موضوع علم صرف است.

    يلاحظ عليه:

    اين حرف ايشان در جاي درست است كه دوعلم, موضوع شان متفاوت بالذات باشد, در چنين جاي صحيح است كه بگوييم, تمايز العلوم بتمايز الموضوعات, مانند علم معدن و علم نفس, يا علم نفس و علم گياه شناسي, در اين گونه (علوم) فرمايش ايشان خوب است. اما درجاي كه موضوع يكي است(مانند علم نحو و علم صرف) چه مي‌كنيد؟ اينكه گفتيد در آنجا هم تمايز الموضوعات بتمايز الحيثيات, اگر اين را بشكافيد, آنوقت از اين حرف خود بر مي‌گرديد, حرف خوبي زديد, ولي آن را نشكافتيد, بلي! در جاي كه (علوم) موضوع شان متباين باشد, فرمايش شما خوب است كه تمايز علوم به تمايز موضوعات شان است, مانند علم نحو و علم معدن, ولي در علم نحو و علم صرف چه مي‌‌كنيد, چون علم نحو و علم (صرف) موضوع شان يكي است كه همان كلمه و كلام است؟ فرموديد كه بلي! قبول داريم كه موضوع در آنجا يكي است, اما حيثيات مختلف است, الكلمه و الكلام من حيث الاعراب و البناء, موضوع علم نحو است, و من حيث الصحه و الاعتلال, موضوع علم صرف مي‌باشد, من از شما سئوال مي‌كنم, اين حيثيتي كه گفتيد و از اشكال جواب داديد, اين حيثيت (من حيث الصحه و الاعتلال في علم الصرف, و من حيث الاعراب و البناء في علم النحو) را از كجا انتزاع مي‌كنيد, جزء اينكه يك چشم اندازي داريد بنام مسائل, يعني وقتي به مسائل علم نحو نگاه مي‌كنيد,مي‌بينيد كه تمام شان يك جهت جامعه دارند بنام اعراب و بناء, اما زماني كه به مسائل علم صرف نگاه مي‌كنيد, مي‌بينيد كه اين يك جهت جامعه‌ي ديگري دارد بنام صحت و اعتلال, كه مي‌خواهيم او را بشناسيم. مي‌گوييم اين دو حيثيتي كه در ناحيه‌ي موضوع آورديد و گفتيد (الكلمه والكلام من حيث الاعراب موضوع لعلم النحو, والكلمه و الكلام من حيث الصحه والاعتلال موضوع لعلم الصرف), از شما سئوال مي‌كنند كه اين حيثيت‌ها را از كجا در آورديد؟ مي‌گوييد وقتي به مسائل علم نحو از اول تا آخرش نگاه كردم, ديدم همه‌ي اينها را يك نخي جمع كرده, يعني نخي است كه اين مسائل را به آن وصل كرده, آن كدام است؟ من حيث الاعراب و البناء, اما وقتي به علم صرف نگاه نمودم, ديدم كه نخ ديگري, اين مسائل را جمع كرده, آن نخ كدام است؟ و الصحه البناء, اگر اين است, پس اين علوم در مرتبه‌ي قبل تمايز دارند, ديگر نيازي به اين حيثيتي كه گفتيد ندارند, بلكه اين حيثيت را شما از دو مسائلي كه بالذات با هم متمايز هستند, انتزاع كرديد.

    به عبارت ديگر شما مي‌گويد كه تمايز بوسيله حيثيات است, ما در پاسخ شما عرض مي‌كنيم كه حيثيت منتزع است, (منتزع منه) اورا بياوريد, منتزع منه او كدام است؟ مسائل علم نحو يك جهت جامعه دارد, مسائل علم صرف يك جهت جامعه‌ي ديگري دارد, پس اگر اين گونه است, يكبارگي بگوييد كه خود علمين بالذات باهم تمايز دارند, نگوييد كه بوسيله حيثيت از همديگر متمايزند, (حيثيت) منتزع است, مسائلي كه به نخ كشيدي(يعني آن جهت جامعه) منتزع منه است, رتبه‌ي( منتزع منه) متقدم است از رتبه‌ي منتزع. بنابراين, معلوم شد اين قولي كه مي‌‌گويد تمايز علوم به تمايز موضوعات است, دو مطلب را نسبت به اين قول متذكر مي‌شويم: اولاً: فرمايش شما نسبت به علومي كه موضوع شان دوتاست, خوب است, مثل علم نفس و علم معدن.

    ثانياً: اگر فرمايش شما درست باشد, نسبت به علومي درست است كه بالذات باهم تباين دارند,مثل علم نفس و علم معدن. اما آنجا كه موضوع شان يكي است, چه مي‌كنيد؟ در جواب گفتند در جاي كه موضوع شان يكي است,يك قيد ديگري را اضافه مي‌كنيم و مي‌گوييم: و تمايز العلوم بتمايز الحيثيات. آنوقت اين سئوال پيش مي‌آيد كه اين حيثيات را از كجا انتزاع كرديد؟ در پاسخ مي‌فرمايد كه چشم انداختم به مسائل, ديدم كه يك نخي تمام مسائل علم نحو را جمع كرده, به علم صرف هم وقتي نگاه كردم,ديدم تمام مسائل علم صرف را يك نخ ديگر جمع كرده, مي‌گوييم اگر اين چنين است, اين حيثيت منتزع است, منتزع منه او عبارت است از: الجهه الجامعه بين مسائل علم النحو كه متقدم است, الجهه الجامعه بين مسائل علم الصرف, كه متقدم است, پس نفرماييد كه تمايز علوم به موضوعات است و تمايز موضوعات هم به حيثيات است, چون قبل از اين حيثيت يك منتزع منه بنام (الجهه الجامعه) است, كه اين جهت جامعه علم صرف صد درصد مغاير است با جهت جامعه علم نحو.پس چرا شما متأخر را ميز قرار مي‌دهيد, وحال آنكه قبل از اين حيثيت جامعه, اينها بالذات تمايز دارند. پس معلوم شد كه اين قاعده صحتش نسبي است, يعني درجاي كه دوتا علم بالذات متباين هستند, اين قاعده خوب است, مانند علم نفس و علم معدن. اما درجاي كه موضوع شان يكي است, در آنجا چه مي‌كنيد؟ در آنجا متشبث مي‌شويد به حيثيت.آنوقت مي‌گوييد: «الحيثيه امر منتزع من الجهه الجامعه», پس بگوييد ميز با آن جهت جامعه است, جهت جامعه‌ي مسائل علم نحو, غير از جهت جامعه‌ي مسائل علم صرف است,پس قانون بطور نسبي صحيح است, نه بصورت مطلق, يعني در جاي صحيح است كه دوتا علم بالذات متباين است.

    مثال: بدن (انسان) موضوع سه تا علم است, موضوع علم طب است از نظر صحت و مرض, موضوع علم تشريح از نظر شناساي اعضاي بدن, چون علم تشريح مربوط به شناساي اعضاي بدن است, كه قلب كدام است,ياكبدكدام است,هم چنين موضوع فيزيولوژي(وظائف الاعضاء), آن عبارت است از شناخت وظيفه‌ي هر عضو است, مثلاً وظيفه قلب را نشان مي‌دهد كه چيست, سه‌تا علم هستند و حال آنكه موضوع شان يكي است, پس اينكه شما مي‌‌گوييد تمايز علوم به تمايز موضوعات است, اين سه‌تا علم است, وحال آنكه موضوع شان يكي است. از اين اشكال جواب مي‌دهد و مي‌گويد, بلي! سه علم است, اما تمايز الموضوعات بتمايز الحيثيات, حيثت علم طب, غير از حيثيت علم تشريح است, حيثيت علم تشريح هم غير از وظائف الاعضاء است. در جواب عرض مي‌كنيم كه اين حيثيت را از كجا در آورديد؟ مي‌گويد در چشم اندازم ديدم كه مسائل علم طب يك جهت جامعه دارد, مسائل علم تشريح هم يك جهت جامعه ديگر دارد, علم وظائف الاعضاء يك جهت جامعه ديگري دارد, پس بگوييد كه تمايز شان بوسيله‌ي آن جهت جامعه است, ما يجمع مسائل علم الطب غير ما يجمعه مسائل التشريح, و ما يجمع مسائل علم التشريح غير ما يجمع مسائل وظائف الاعضاء, بنابراين, مميز را متقدم قرار بدهيد, نه اينكه مميز را متأخر قرار بدهيد.پس بصورت نسبي صحيح است,يعني در برخي از علوم صحيح است, اما در برخي درست نيست.

    بررسي قول سوم:

    قول سوم, قول محقق بروجردي كه تمايز علوم را به تمايز محمولات مي‌دانست، مي‌فرمود انسان هر علمي را كه مطالعه كند, مي‌بيند كه مسائل هر علم يك جهت جامعه دارد كه اين جهت جامعه در مسائل علم ديگر نيست, و اين جهت جامعه را از نسبت محمولات به موضوعات شان(نسبه المحمولات الي موضوعاتها) انتزاع مي‌كنيم, مثلاً گاهي مي‌گوييم: كل فاعل مرفوع, گاهي هم مي‌گوييم ضرب فعل ماض, اصلاً مي‌بينيم كه جهت جامعه‌ي علم نحو, غير از جهت جامعه‌ي علم صرف است, و اين جهت جامعه از كجا بدست مي‌آيد؟ از:(نسبه المحمولات الي موضوعاتها), يعني محمولي كه بر كلمه و كلام در علم نحو است, غير از محمولي است كه در علم صرف است, در واقع (تمايز العلوم بتمايز المحمولات, او المحمولات المنتسبه الي موضوعاتها).

    يلاحظ عليه:

    اين فرمايش ايشان, حرف خوبي است, ولي قول سومي نيست, چون بالاخره اين جهت جامعه در آسمان كه نيست, بلكه يا قائم با موضوع يا قائم با محمول يا قائم با نسبت است، ناچار ايشان يكي ازاين سه تا را انتخاب كند يكي از اينهاست، اگر قائم با موضوع است كه برمي‌گردد به اينكه تمايز علوم به تمايز موضوعات است, يا قائم با محمول است, كه بايد بفرمايد: تمايز العلوم بتمايز المحمولات, يا قائم با نسبت است, كه در اينصورت بايد بفرمايد: تمايز العلوم بتمايز النسب بين المسائل, فلذا فرمايش ايشان يك نظريه جديدي در مقابل سه قول ديگر نيست, بلكه به يكي از همان سه قول بر مي‌گردد.