بحث ما در قواعد اربعهي فقهيه ميباشد, علت اينكه ما وارد اين بحث فقهي شديم وحال آنكه در علم اصول هستيم, اين است كه خواستيم اينها را با استصحاب بسنجيم كه آيا استصحاب مقدم بر اينها است, يا اينها مقدم بر استصحاب ميباشند؟ نخستين قاعدهي را كه مورد بحث قرار داديم, قاعده (يد) بود كه خودش نيز داراي مقامات ده گانه ميباشد, وما مقام اولش را بحث نموديم.
المقام الثاني: في اعتبار اليد؛
يعني(يد) در نزد همهي عقلاي عالم اعتبار دارد, يعني تمام عقلاي جهان استيلاي شخص را معتبر ميدانند, مگر اينكه كشف خلاف بشود, اگر ما بخواهيم يد را الغاء كنيم و بگوييم (يد) حجيت ندارد, نظام تجارت و نظام زندگي بهم ميخورد,زيرا اگر (يد) حجت نباشد, بايد هر فردي براي ما يملك خود به ثبت اسنا د مراجعه كند و يك ورقهي مالكيت بگيرد كه من مثلاً مالك فلان چيز هستم. يا اينكه براي مالكيت هرچيزي بينه اقامه نمايد. اگر اين گونه باشد, آنوقت نظام زندگي از هم ميگسلد.
بنابراين, عقلاي عالم براي حفظ نظام زندگي, استيلاي فرد را بر اشياء حجت دانستهاند.چون اگر يد را حجت ندانيم ويدي دركار نباشد, به فرموده امام صادق-عليه السلام-( لما قام للمسلمين سوق اي تجاره), فلذا سيره عقلا بر حجيت (يد) است. چرا عقلا يد را حجت دانستهاند؟ اين دو نكته دارد:
1- يك نكتهاش همان بود كه بيان شد, يعني اگر يد را حجت ندانند, بايد يكي از دو راهها را انتخاب كنند:
الف)
يا براي مالكيت در همهجا محتاج به شاهد باشيم.
ب)
يا اينكه يك ادارهي باشد كه مالكيت ما را تثبيت كند, و چون هردو امر مشكل و پر مشقتي ميباشد, فلذا عقلا آمدهاند و يد را حجت دانستهاند.
2- نكتهي ديگر اينكه مردم سابقاً نسبت به ازمنهي بعدي اقل ظلماً بودند, چون جمعيت كم بود, ارتباطات هم كم بود, غالباً يدها يد سالم بودندو يد غير سالم, يعني غاصب, يد سارق و... اين گونه يدهاسابقاً كم بودند, پس يدهاي كه در دوران پيشين, مثلاً قبل از اسلام و قبل از اديان معروفه بودهاند, آن يدها (غالباً) يد سالمي بودهاند و زندگي را از جنگل اداره ميكردند, ميوه ميچيدند وماهي از دريا ميگرفتند, چون غالباً يدها سالم بودهاند و يد غير سالم در مقابل يد سالم خيلي كم بودهاند, اين هم وجه ديگر شده بر اينكه يد را اماره براي ملكيت بدانند,يا لا اقل يد را حجت بدانند, چرا؟ چون غلبه با يد سالم بوده ويد غير سالم كم بوده و غلبه نداشته. البته عقلا در همه جا يد را حجت نميدانند, مثلاً آدمي كه كارش دزدي هست و از طريق سرقت اموالي را بدست ميآورد, يا آدمي كه به غاصب بودن وظالم بودن معروف است,يعني يغما گر و غارتگر است و يا مانند سمسارهاي كه كار شان امانت فروشي است, اينها اگر بميرند, يد اينها را دليل بر ملكيت نميگيرند. بنابراين, ما نميتوانيم در همه جا بر بناي عقلا تكيه كنيم, بناء عقلا سيره است و سيره فاقد لسان ميباشد, سيره لسان ندارد تا از آن بفهميم كه آيا يد را اماره بر ملكيت ميدانند, يا اصل عقلاي است, يعني براي اينكه زندگي اجتماعي مردم بچرخد, گفتهاند حجت است, سيره همين اندازه براي ما دل خوشي دارد كه عقلاي عالم يد را حجت ميدانند, ولي اگر بخواهيم بگوييم يد اماره است و مقدم بر استصحاب است, يا اصل مقدم علي الاستصحاب, اين احتياج دارد بر اينكه رواياتي كه از ائمه اطهار وارد شده, روايات را متذكر بشويم, تا ديده شود كه از آن روايات چه را ميفهميم, رواياتي كه راجع به قاعده (يد) وارد شدهاند بر سه طايفه هستند:
الطائفه الأولي: ما يدل علي اعتبارها فقط. طايفه اول عبارت است از رواياتي كه ميگويد فقط حجت است, اما نسبت به بيش از اين مقدار ساكت است, يعني نميگويد كه اماره است يا اصل. بلكه فقط ميگويد حجت است. از اين دو روايت استفاده ميشود كه يد حجت است, اما اينكه ملاك حجيتش چيست؟ اين جهتش از اين دو روايت استفاده نميشود.
1- محمد بن الحسن الطوسي- شيخ طوسي متولد 385 ميباشد, در 408 از خراسان به بغداد رفت/ 413 , استادش مفيد فوت كرد, سپس به درس مرحوم سيد مرتضي ملحق شد, مرتضي هم در 436 فوت كرد, بعد از وفات سيد مرتضي, ايشان رئيس شيعيان شد در بغداد, تا سال 448, در 448 سلاجقه وارد بغداد شدند, كتاب خانه شان راسوزاندند, شيخ از بغدادشبانه بسوي بغداد هجرت نمود, فلذا حوزه نجف را در همان سال 448 تأسيس نمود, بعد از مدت خدمت در محرم سال 460 وفات نمود.- محمد بن الحسن الطوسي باسناده عن الحسين بن سعيد,- چرا باسناده فرموده؟ چون ايشان روايت را از كتاب حسين بن سعيد گرفته, اگر محدثي بخواهد از كتابي نقل حديث كند, بايد نسبت به آن كتاب سند داشته باشد, چون كتابها در آن زمان خطي بوده, فلذا از كجا بدانيم كه اين كتاب مال حسين بن سعيد است, فلذا شيخ سندش را به اين كتاب در آخر تهذيب تحت عنوان مشيخه بيان نموده وسند شيخ هم به اين كتاب صحيح است- عن الحسين بن سعيد اهوازي- ولي در قم وفات يافته است- عن صفوان بن يحي- متوفاي 208, عن العيص بن القاسم – ثقه است- عن ابي عبد الله(عليه السلام), روايت صحيحه هست, قال: سألته عن مملوك ادعي أنّه حر ولم يأت ببينه علي ذالك أشتريه؟ قال:(( نعم)),(1). سئوال ميكند كه من در بازار رفتم كه يك غلامي بخرم, به يك غلامي رسيدم كه او را بخرم, او به من گفت كه من غلام نيستم, بلكه آزاد هستم و مرا مجبور كردهاند و غلامم كردهاند, ولي دليل براي مدعاي خودش اقامه نكرده, آيا آن را بخرم؟ حضرت فرمود: بلي! چون فروشنده يد دارد ويدش هم حجت است, اما اينكه يدش اماره است وكاشف ملكيت است, حديث از اين نظر ساكت است.
2- شيخ از ابن ابي عمير نقل ميكند, اسم ابن ابي عمير محمد است,پدرش هم زياد است, يعني محمد بن زياد- متوفاي 217, اينها بيت عظيم و بزرگي در بغداد بودند, شيخ از كتاب ابن ابي عمير نقل ميكند, عن جميل- مراد از اين جميل در اينجا جميل بن دراج است كه از تلاميذهي جوان امام صادق(عليه السلام) هست, عن عن حمزه حمران قلت لأبي عبد الله(عليه السلام): ((أدخل السوق و أريد اشتري جاريه فتقول: إنّي حره, فقال: اشترها إلاّ أن تكون لها بينه))(2)
اين دو روايت فقط ميرسانند كه يد حجت است و بيش از اين دلالت ندارند.
الطائفه الثانيه: ما يدلّ علي كونها أماره الملكيه. طايفه دوم رواياتي است كه از آنها ملكيت استفاده ميشود, البته دلالتهاي شان فراز و نشيب دارد.
3- محمد بن يعقوب كليني- متوفاي 329, قبرش در بغداد است, صدام آمده بود, قبر اين را عوض كرده بود و اسم ديگري را بر لوحش نوشته بود, بعدها كه اين جريان آمد, الآن قبرش روشن است و برويد عرض ادب نماييد.- عن محمد بن يحي عطار قمي,- اين شيخ كليني است, وفاتش دقيقاً روشن نيست, در حدود 302 فوت نموده- عن محمد بن حسين, هر موقع ديد كه محمدبن يحي از محمد بن حسين نقل روايت كرد, اين محمد بن حسين بن أبي الخطاب است كه وفاتش 262 ميباشد,ميگويد: ((كتبت إلي أبي محمد- عليه السلام- از اصحاب امام عسكري است, رجل كانت له رحي علي نهر قريه والقريه لرجل, فأراد صاحب القريه أن يسوق إلي قريته الماء في غير هذا النهر و يعطّل هذه الرحي, أ له ذلك أم لا؟ فوقّع – عليه السلام-: يتّقي الله ويعمل في ذلك بالمعروف و لايضرّ أخاه الموءمن))(3). از امام- عليه السلام- سئوال ميكند كه يك دهي هست و مالكي براي خودش دارد, آبي دارد, اين آب وارد اين آسياب ميشود, بعداً وارد ده ميشود, مالك ميخواهد مجراي آب را عوض كند, تا اين آب به سمت آسياب نيايد,آيا چنين حقي دارد؟ اين دليل بر اين است كه صاحب قريه, حق آب دارد, كه آب از اينجا رد بشود, يدي براين دارد, يدش همين است كه آب بيايد جاري بشود, از اين مجرا رد ميشود, حضرت ميفرمايد كه او حق عوض كردن را ندارد,چرا؟ چون اين ذي حق است, يعني اين استيلاء براين آب دارد, استيلائش استيلاء جارحهي نيست, استيلاء متناسب خودش است. كأنّه اين جريان حاكي از ذي حق بودن صاحب رحي و آسياب است, يعني صاحب آسياب يد دارد, يدش هم همين است كه اين آب هميشه از اين مسير عبور ميكرد.
4- محمد بن يعقوب كليني- متوفاي 329- عن علي- علي بن ابراهيم قمي, متوفاي حدود 309- عن أبيه – ابراهيم بن هاشم, از نظر من ثقه است, بلكه فوق ثقه ميباشد, ولي آقايان ميگويند ممدوح است- عن ابن محبوب- حسن بن محبوب, متولد 150, يعني در سالي كه ابوحنيفه در گذشته, اين متولد شده, يا در سالي شافعي متولد شده,اين هم متولد شده, ابوحنيفه در سال 150 فوت نموده و در همين سال هم حسن بن محبوب و شافعي متولد شده, متوفاي 204, فقيه عظيم شيعه است- عن بن رزين, ابن رزين لقبش راضيه محمد بن مسلم است, يعني غالباً روايات محمد بن مسلم را بن رزين نقل ميكند, كه به او ميگويند(راضيه), البته اين (تاء) براي تأنيث نيست, بلكه براي مبالغه است. عن محمد مسلم عن أبي جعفر- عليه السلام- قال: ((سألته عن الدار يوجد فيها الورق؟ فقال:(( إن كانت معموره, فيها أهلها, فهي لهم و إن كانت خربه قد جلا أهلها فالذي وجد المال أحق به))(4) خانهي است كه كارگر در آن كار ميكند, در آنجا ورق = دينار پيدا ميكند, اين دينار مال چه كسي است, حضرت فرمود اگر مالك دارد, اين ورق و دينار ملك آنان هست, شاهد در قسمت اول روايت است, يعني اگر كسي نسبت به خانه يد دارد, اين دليل براين است كه اين ملك اين آدم است, سابقاً براي اينكه سارقان حمله نكنند, غالباً اشياء عتيقه را دفن ميكردند, برخلاف زمان و عصر ما كه در بانك ها ميگذارند, اما سابقاً دفن ميكردند(فهي لهم), لام براي ملكيت است,نه براي اختصاص.
5- وباسناده عن الحسين بن سعيد اهوازي عن فضاله بن ايوب - ثقه است-, عن علاء, عن المسلم, اين ظاهراً همان روايت اول است, فقط سندش كمي فرق ميكند. ((سألته عن الورق يوجد في دار؟ فقال:(( إن كانت معموره, فهي لأهلها- الضمير يرجع الي الدار-, فإن كانت خربه فأنت أحق بما وجدت))(5) اين دو روايت دليل براين است كه يد اماره ملكيت است.
6- و باسناده(يعني به اسناد شيخ طوسي- عن علي بن الحسن, عن محمد بن وليد, عن يونس بن يعقوب- روايت صحيحه است- في إمرئه تموت قبل الرجل- زني ميميرد و ولي شوهرش زنده است- أو رجل قبل المرئه- مردي ميميرد ولي زنش زنده است- تكليف اثاثيه خانه چيست؟ قال- عليه السلام- ماكان من ممتاع النساء – آنچه كه مربوط به زن است, مانند لباس زنانه, وسائل آرايش و چيزهاي كه زن از آنها استفاده ميكند, اينهامال زن است - فهو للمرئه و ما كان من متاع الرجال و النساء- وسائل مشترك, مانند فرش خانه- فهو بينهما, حضرت در اين روايت يد را اهميت ميدهد, يعني اولي چون از ازابزار و سائل زندگي زن است وزن نسبت به آنها يد داشته, ملك زن است, فلذا به اولاد وورثهاش ميرسد. اما چيزهاي كه هردو نسبت به آنها يد دارند, آنها مال هردو ميباشد. شاهد بر سر سومي است, ((و من استولي علي شيئ منه فهو له)). البته اولي و دومي هم شاهد است, اما عمده قسمت سوم همين روايت است, اولي شاهد است, چون زن مستولي بر وسائل آرايش و مخصوص خودش است, نسبت وسائل مشترك كه هردو يد داشتند, مال هردو است, و من استولي علي شيئ منه- الضمير يرجع الي مطلق المتاع, و يمكن ان يرجع الي متاع المشترك بين الرجل و النساء- فهو له, اين قانوني كه من گفتم زنانه مال زن است, وسائل مشترك هم مال هردو ميباشد.اين دو در جاي است كه يكي از اينها بر متاع مستولي نباشد و يد نداشته باشد, اما اگر يد داشته باشد, مال صاحب يد خواهد بود. اين حاكي از اين است كه (يد) اماره ملكيت است. بنابراين, اگر ما از سيره عقلا چيزي نفهميديم, روايات ائمه( عليهم السلام) يد را در اين طايفه دوم, اماره ملكيت دانستهاند.(6)
@@1. الوسائل: ج 13, صفحه 30 ح 1, باب 5 من أبواب بيع الحيوان
2. الوسائل: ج 13, صفحه31 ح 1, باب 5 من أبواب بيع الحيوان.
3. الوسائل: جلد 17, صفحه 343, ح1, كتاب إحياء الموات, باب 15.
4. الوسائل/ ج 17 ص354, ح1 الباب 5 من ابواب اللقطه.
5. الوسائل/ ج 17 ,355،ح2 الباب5 من ابواب اللقطه.
6. الوسائل/ ج 17 523, ح 1 كتاب المواريث, الباب 8 من ابواب ميراث الازواج.@@