بحث ما در مقام دوم راجع به اين بود (احد الحادثين) معلوم التاريخ است, اما حادث ديگر (مجهول التاريخ) ميباشد است, اين نيز مانند مقام اول, چهار صورت و يا چهار قسم دارد:
الف) قسم اول اين است كه اثر بر وجود حادث, عند وجود حادث آخر, آنهم بصورت (كان تامه بار است.
ب) در قسم دوم اثر بر وجود حادث, عند وجود حادث آخر, اما به صورت كان ناقصه بار است.
ج) اثر بر عدم حادث عند وجود حادث آخر بار است, اما به صورت (كان) يا (ليس ناقصه), كه اين قسم از قلم آخوند افتاده است, دـ) قسم چهارم اين است كه اثر بر عدم حادث (عند وجود حادث آخر) بار است, اما بصورت ليس تامه و يا نفي تام.
بررسي قسم اول:
اين قسم را با يك مثال توضيح ميدهم, پدري مرده و ميدانيم كه موتش در روزجمعه واقع شده, پس موت(والد) تاريخش معلوم است, اما اسلام ولدش مجهول است, بنابراين موت والد معلوم التاريخ است, اما اسلام ولد (مجهول التاريخ) ميباشد, يعني تاريخش را نميدانيم, يعني نميدانيم كه آيا اسلام ولد (يوم الخميس) است,پس ارث ميبرد, يا اسلام الولد (يوم السبت) است, پس ارث نميبرد.پس موت الوالد تاريخش معلوم است كه روز جمعه باشد, اما اسلام الولد مردد است بين (يوم الخميس) و بين (يوم السبت), وفرض اين است كه اثر بر (كان تامه) مترتب است, آن چيست؟ (اسلام الولد قبل موت الوالد), اگر اثر بر اين مترتب است, اين قابل استصحاب است, نه خودش بلكه عدمش قابل استصحاب است و ميگوييم: (اصاله تقدم اسلام الولد علي موت الوالد), قهراً نتيجه اين ميشود كه ارث نبرد,البته خود موضوع ( يعني اسلام الولد قبل موت الوالد) قابل استصحاب نيست, چون حالت سابقه ندارد, اگر بخواهيم استصحاب كنيم, حتماً عدمش را بايد استصحاب كنيم, در تمام موارد, آنجا كه اثر بر وجود بار است, خودش استصحاب نميشود بلكه عدمش استصحاب ميشود, يعني ميگوييم:(عدم اسلام الولد قبل موت الوالد), معياري كه قبلاً گفته بوديم, در اينجا معيار را پياده كنيد, چرا در اينجا كان تامه است؟ چون عرض كردم هر كجا كه (صدق القضيه) متوقف بر وجود موضوع نباشد, به آن ميگويند تامه, يعني روزي بود و روز گاري بود كه موت والد نبود, اسلام ولد هم نبود, فلذا ميتوانستيم بگوييم (عدم تقدم اسلام الولد قبل موت الوالد), قضيه به صورت سالبه محصله است كه با نبودن موضوع هم صدق ميكند(يصدق مع عدم الموضوع), نه والدي بود, نه ولدي, نه اسلامي بود و نه موتي, فلذا ميتوانستيم بگوييم( عدم تقدم اسلام الولد علي موت الوالد), ولي اكثر اين عدمها منقلب به وجود شد, يعني والدي پيداشد, ولدي پيداشد, موتي پيدا شد, منتها نميدانيم كه اين عدم سبق هم منقلب به سبق شد يا نشد؟ ميگوييم (اصاله عدم سبق اسلام الولد علي موت الوالد), قهراً ديگر ارث نميبرد, پس در اين صورت اثر بر(كان تامه) بار است, خود موضوع قابل استصحاب نيست,اگر بخواهيم استصحاب كنيم, عدمش را استصحاب ميكنيم,پس آنجا كه اثر بار است بر وجود, ناچاريم كه عدمش استصحاب كنيم, ولي آنجا كه اثر بر عدم بار است,ديگر عدم, عدم ديگر نميخواهد, يعني(سبق اسلام الولد) موضوع اثر بود براي وراثت, خودش حالت سابقه ندارد, اما عدم سبق به صورت سالبه به انتفاء موضوع, حالت سابقه داشت, استصحاب ميكنيم و اثر عدم سبق را كه وارث نبودن است بار ميكنيم.
بررسي قسم دوم:
اثر مترتب است بر وجود شيئ عند وجود شيئ آخر علي وجود الحادث عند وجود حادث آخر, اما نه بصورت كان تامه, بلكه بصورت (كان ناقصه),
مثال: موت الوالد وموت الولد, يعني ميدانيم كه (موت والد) روز جمعه است, ولي موت ولد را نميدانيم كه (يوم الخميس) واقع شده است, پس در اين صورت ولد ارث نميبرد, چون قبلاً مرده, نوهها هم ارث نميبرند, اما اگر (يوم السبت) مرده باشد, خودش ارث ميبرد, قهراً بچههايش هم ارث ميبرند, در اينجا اثر بر (كان ناقصه) بار است, كان ناقصه را به گونهي ميگوييم احتياج به وجود موضوع دارد, چه ميگوييم؟ (موت الوالد المتقدم علي الموت الولد), يا بگوييد (موت الوالد المتقدم علي حيات الولد و موته), موت الوالد المتقدم, كلمهي(المتقدم) صفت است, (صفت)يعني قضاياي موجبه (يحتاج الي وجود الموضوع), وجود موضوع ميخواهد, شما بايد احراز كنيد كه روزي بود, والدي بود, موتي داشت, موتش هم متقدم بود بر موت ولد, آن موقع شك ميكنيد كه آيا اين قضيه باقي است يا باقي نيست؟ ما همچنين شكي نداريم, هم چنين قضيهي نداريم, حالت سابقه نداريم, به قول صاحب كفايه, يقين براين تعلق نگرفته, كي بود كه موت والد, متصف هم بر سبق بود بر موت ولد يا حيات ولد, تا اينكه شك در بقاء كنيم؟ چون اگر چنين يقيني داشتيم, ديگر در بقايش شك نميكنيم, (موت الوالد المتقدم علي موت الولد او في حيات الولد), اين حالت سابقه ندارد.
ان قلت: خودش حالت سابقه ندارد, عدمش را چرا استصحاب نميكنيد؟
قلت: پاسخش اين است كه عدم هم مثل همان موجبه است, يعني (يحتاج الي وجود الموضوع), عدمش هم بايد به صورت احد القضيتين باشد,يا به صورت معدوله يا به صورت موجبه سالبه المحمول, يا بايد عدمش موجبه باشد, بگوييم (موت الوالد غير المتقدم), متن قضيه اين بود كه( موت الوالد المتقدم), نقيضش معدوله باشد, (موت الوالد غير المتقدم علي موت الولد), اين هم حالت سابقه ندارد, موجبه حالت سابقه ميخواهد,يا به صورت موجبه سالبه المحمول, كساني كه منطق منظومه خواندهاند, ميدانند كه يكي از قضايا, موجبهي سالبه المحمول است, (هو) را جلوتر بياوريد,(موت الوالد الذي لم يتقدم علي موت الولد), اين را ميگويند قضيهي موجبهي سالبه المحمول, كلمهي( هو) را قبل بياوريد, محمول را سالبه قرار بدهيد تا صفت موضوع باشد, (موت الوالد هو), صفتش چيه؟ (لم يتقدم علي موت الولد), اين قضيه, سالبهي محصله در اينجا صفت يك موضوع است,(يتوقف علي وجود الموضوع),پس اين قضيه ايجاباً و سلباً قابل استصحاب نيست, چرا؟ چون ايجابش حالت سابقه ندارد, (موت الوالد المتقدم), اين حالت سابقه ندارد, عدمش چرا حالت سابقه ندارد؟ چون عدمش هم تابع موجبه است, عدمش يا بايد معدوله باشد, يا بايد موجبهي سالبه المحمول باشد, مثلاً اگر بگوييد: (موت الوالد غير المتقدم), اين را ميگويند معدوله, يا بگوييد موت الوالد الذي- الذي, بجاي هو آمده- لم يتقدم علي موت الولد, اين هم حالت سابقه ندارد.
پس قسم دوم هم ايجاباً و هم سلباً قابل استحصاب نيست, اما قسم اول, ايجابش قابل استصحاب نبود,اما سلبش قابل استصحاب بود, چرا؟ چون سلبش در (آنجا) سالبهي محصله بود, ولي سلبش در اينجا سالبه محصله نيست, بلكه يا معدوله است يا موجبه سالبه المحمول.
بررسي قسم سوم
القسم الثالث:
ان يترتب الاثر علي عدم الحادث عند وجود حادث آخر -اين قسم سوم از قلم مرحوم آخوند افتاده-, اين دو حالت ندارد كه گاهي بخواهيم موجبه را استصحاب كنيم,و گاهي سلبش را, چون سلب در اينجا, يعني در خود مستصحب داخل است.
مثال: ميدانيم كه (يوم الجمعه) يك دستمال نجس در اين حوض افتاده, وميدانيم كه اين آب حوض به وسيله آب قليل كر شده, ولي نميدانيم كه كريت (يوم الخميس) است, پس اين آب حوض پاك است, چون قبلاً كر شده و سپس دستمال نجس در آن فتاده,يا اينكه كريت (يوم الخميس) نيست, بلكه كريت (يوم السبت) است, اگر كريت (يوم السبت) است, پس اين آب فعلاً نجس است, چون آب نجس را اگر با آب قليل كر كنيم, نجاستش باقي است, معلوم را كه نميشود استصحاب نيست, مرحوم آخوند ميفرمايد كه معلوم قابل استصحاب نيست, ملاقات معلوم است كه روز جمعه است فلذا نه ملاقات را ميشود استصحاب كرد و نه عدم ملاقات را,چون (استصحاب) فرع جهل است وما نسبت به ملاقات جهلي نداريم, پس ما اگر بخواهيم استصحاب كنيم, ناچاريم كه عدم كريت را استصحاب كنيم, متأسفانه استحصاب عدم كريت هم جاري نيست, چرا؟ چون بنا شد كه (ليس ناقصه) باشد, موضوع اين بود (الماء اذا لم يكن كراً), يا بگوييد (الماء غير الكر اذا لاقاه نجس), اين حالت سابقه ندارد, چون كي بود كه اين آب متصف به عدم كريت بود, تا ما شك كنيم كه آيا قبل از ملاقات بوده يا بعد از ملاقات؟ و ضع آب براي ما روشن نيست (الماء المتصف بغير الكريه اذا لاقاه النجس فهو نجس), اين براي ما حالت سابقه ندارد,( الماء الذي لم يكن كراً) , اين موضوع است, آنوقت چطور ميتوانيم بگوييم: (اصاله عدم كريه هذا الماء), كي بود كه اين آب, متصف به عدم كريت بود, تا بگوييم (عدم الكريه الي زمان الملاقات) وحكم كنيم به نجاست آب, اينجا (معلوم التاريخ) قابل استصحاب نيست, چون ملاقات معلوم روز جمعه است, تقدم و تأخر ندارد, قبلاً گفتيم كه استصحاب اطاله عمر مستصحب است,ملاقات معلوم است,اگر بخواهيد استصحاب كنيد, (كان تامه) حالت سابقه دارد,اما موضوع نيست, كان تامه كدام است؟( عدم الكريه الماء), آبي نبود, ملاقاتي هم نبود و كري هم نبود,اين را اگر بخواهيم استصحاب كنيم,اين مثبت است, چون (عدم الكريه) موضوع حكم نيست, موضوع چيست؟ (الماء غير الكر, الماء المتصف بعدم الكريه, فلذا الماء المتصف بعدم الكريه) حالت سابقه ندارد, بنابراين, در قسم سوم (معلوم التاريخش) پس و پيش ندارد, مجهول كه همان كريت استِ, عدم الكريه به صورت (كان تامه) حالت سابقه دارد, ولي موضوع نيست, اما آنكه موضوع است, آن كدام است؟ (الماء لم يكن كراً, الماء غير الكر),اين حالت سابقه ندارد.
&درم داران عالم را كرم نيست كرم داران عالم را درم نيست&
آنكه حالت سابقه دارد (ليس تامه) است, ولي آن موضوع نيست, آنكه موضوع است, يعني (الماء المتصف بغير الكريه) اين حالت سابقه ندارد, اين قسم سوم از قلم آخوند افتاده.
خلاصه اقسام گذشته
القسم اول:
ان يترتب الاثر علي وجود حادث عند وجود حادث آخر علي نحو كان التامه, مانند اسلام ولد.
القسم الثاني:
اذا ترتب الاثر علي وجود حادث عند وجود حادث آخر, بنحو كان ناقصه, مثل موت الوالد المتقدم, موت الوالد الموصوف بالتقدم, اين موجبهاش حالت سابقه ندارد, عدمش را هم اگر بخواهيد استصحاب كنيد, عدمش هم بايد ناقصه باشد,قهراً موضوع ميخواهد, عدمش هم يا موجبهي معدوله است, يا موجبه سالبه المحمول.
القسم الثالث:
ان يترتب الاثر علي عدم الحادث عند وجود حادث آخر, مثل عدم كريت (عند وجود الملاقات), عدم كريت به صورت (ليس تامه)حالت سابقه دارد, اما موضوع نيست, آنكه موضوع است (ليس ناقصه) است كه محتاج به وجود موضوع است, (الماء اذا لم يكن كراًُ, الماء المتصف بغير الكريه),اين موضوع است و اين حالت سابقه ندارد.
بررسي قسم چهارم
القسم الرابع:
ان يترتب الاثر علي عدم الحادث عند وجود حادث آخر, علي نحو ليس تامه, وچون (ليس تامه) نداريم, فلذا ميگوييم علي نفي التام.
مثال: اسلام ولد(يوم الجمعه) است, يعني ولد كافر (اسلم يوم الجمعه), در دومي چه ميگوييم؟ دومي قسمت, چون قاعده اين است كه اگر ولد كافر قبل از قسمت تركه, اسلام بياورد,سهيم ميشود, يعني ملاك ارث دوتاست: الف) يا در حال حيات مورث, مسلم باشد, ب) يا اقلا قبل از قسمت تركه, اسلام بياورد, اسلام اين قانون را گذاشته است,تا طرف هوس كند ولو به خاطر مال دنيا اسلام بياورد, بعداً اسلامش ان شاء الله حقيقي ميشود, بنابراين اثر بر (عدم القسمه) بار است, ما شك داريم كه آيا اين قسمت(قبل الجمعه) بوده, موت ولد (يوم الجمعه) بوده قطعاً, اثر بار است بر قسمت و عدم القسمه, اگر قسمت (قبل الموت) باشد, ولد محروم است, اما اگر قسمت (بعد الموت) باشد, محروم نيست, استصحاب عدم قسمت ميكنيم, چون (ليس تامه) است, فلذا ميگوييم, روزي بود, روزگاري بود كه نه موت مورث بود, نه اسلام وارث بود و نه قسمت بود, همهي اين اعدم, منقلب به وجود شدهاند, ولي نميدانيم كه اين عدم تقدم قسمت, آيا بر همان عدمش باقي است يا باقي نيست؟ اصل عدم تقدم قسمت بر اسلام ولد است, قهراً (يرث), كان, (كان تامه) است, سابقاً هيچكدام از اينها نبود, قسمت مقدم نبود, هيچ چيزي نبود, قسمت هم مقدم نبود, حالا هم شك داريم كه آيا اين (عدم تقدم) باقي است يا باقي نيست؟ ميگوييم (اصاله عدم تقدم القسمه علي اسلام الولد), نتيجه اين ميشود كه ارث ميبرد,پس قهراً ارث ميبرد, (الاثر مترتب علي عدم القسمه عند اسلام الولد), شك داريم كه اين عدم قسمت, سرجايش باقي است يا باقي نيست؟ اصل بقاء عدم قسمت است, نگوييد كه چرا در سومي جاري نشد, اما در دومي جاري شد؟ چون در سومي مسئله ناقص بود, يعني (ليس ناقصه) بود, (الماء لم يكن كراً) بود. ولي در اينجا اثربر نفي تام بار است, (عدم القسمه ولو لاجل عدم الموضوع), روزگاري بود كه هيچكدام از اينها نبود, قسمت هم مقدم نبود, سالبه به انتفاء موضوع بود, همهي اين عدم ها منقلب به وجود شدند, نميدانيم كه (عدم القسمه قبل الاسلام) تحت اين عدم باقي است يا باقي نيست؟ ميگوييم:( اصاله عدم تقدم القسمه علي اسلام الولد فيرث),پس بحث ما در اقسام چهارگانهي مقام دوم به پايان رسيد, در اين زمينه چهارتا مثال هم بيان نموديم:
مثال1: اسلام ولد بود نسبت به موت والد به صورت كان تامه. مثال2: موت الولد و عدم موت الولد بود.
مثال3: مثال سوم كريت بود.
مثال4: مثال چهارم هم قسمت بود نسبت به اسلام ولد, پس هركجا كه تامه است,استصحاب جاري است, اما هر كجا كه ناقصه است, استصحاب جاري نيست.بعداً مرحوم آخوند يك مسئله را مثال ميزند بنام (تعاقب الحالتين), مثلاً من ميدانم كه وضو گرفتم, و ضمناً خواب هم كردهام, ولي نميدانم كه وضو مقدم بر نوم بود, يا نوم مقدم بر وضو بود؟ ايشان(آخوند) ديگر نميگويد كه اينجا از قبيل معلوم التاريخ است يا از قبيل مجهول التاريخ , يعني اين جهت را روشن نميكند, ظاهراً -يعني از اينكه پشت سر ديگري گفته- اين است يكي معلوم التاريخ است و ديگري مجهول التاريخ, مرحوم آخوند ميفرمايد كه در هيچكدام استصحاب جاري نيست.
اما مثال معلوم التاريخش اين است, البته در عبارت ايشان نيست كه معلوم التاريخ يا مجهول التاريخ, فلذا ممكن است كه ما در هردو هم پياده كنيم, ما در اينجا چهارتا ساعت فرض ميكنيم:
1- درساعت اول (لاحدث و لا طهاره),2- درساعت دوم, يكي از اينها محقق شده( اما الحدث و اما الطهاره),3- در ساعت سوم هردو محقق شده,4- در ساعت چهارم شك است, يعني نميدانم كه آيا من فعلاً محدث هستم يا فعلاً متطهر هستم.
مرحوم آخوند ميفرمايد كه هيچكدام از اينها قابل استصحاب نيست, سابقاً ميفرمود (لعدم اتصال الشك بزمان اليقين), حالا از اين طرف وارد ميشود و ميفرمايد: (عدم اتصال اليقين بزمان الشك), از اين طرف وارد ميشود, چطور؟ من الآن در يك مثال روشن ميكنم, بقيه را خود شما درست كنيد, شما الآن فرض كنيد كه در ساعت چهارم ميخواهيد حدث را استصحاب كنيد, حدث كي براي شما مشكوك است؟ در ساعت چهارم, (حدث) كيمتيقن است؟ در ساعت سوم, اگر حدث در ساعت سوم باشد, اين يقين متصل به شك است,اما اگر عكس باشد, يعني حدث در ساعت دوم باشد, طهارت در ساعت سوم باشد,يقين به حدث در ساعت دوم است, شك در حدث در ساعت چهارم.
تكرار: ساعت اول (لا حدث و لا نوم), ساعت دوم ( احدهما) هست, ساعت سوم هردو محقق شده, ساعت چهارم شك است, حالا فرض كنيد كه حدث را ميخواهيد استصحاب كنيد.
آخوند ميفرمايد يقين به شك متصل نيست, چرا؟ چون شك شما در ساعت چهارم است, اگر حدث شما در ساعت سوم باشد, يقين به حدث متصل به شك هست, اما اگر آمديم كه (حدث) در ساعت سوم نباشد, بلكه حدث در ساعت دوم باشد, و طهارت در ساعت سوم باشد, در اينجا شك شما به يقين متصل نيست, چون يقين به حدث در ساعت دوم است, شك در ساعت چهارم ميباشد, اين دو حالت دارد, اگر حدث در ساعت سوم باشد, يقين به حدث, به شك متصل است, اما اگر آمديم كه وارونه باشد, يعني (حدث) در ساعت دوم باشد, طهارت در ساعت سوم باشد, يقين به حدث در ساعت دوم است, و شك در ساعت چهارم ميباشد.
عكس را نيز فرض كنيد, مثلاً ميخواهيد استصحاب طهارت كنيد,استصحاب طهارت ميكنيد, اگر اين طهارتي كه يكي از حالتين است, در ساعت سوم باشد, به شك متصل است, اما اگر طهارت در ساعت دوم باشد,وسطش شك باشد, شك شما با در ساعت چهارم است, يقين شما در ساعت دوم ميباشد ( فلم يتصل زمان اليقين بزمان الشك), در آنجا از آن طرف وارد شده بود و ميگفت كه شك به يقين متصل نيست, اما در اينجا از اين طرف وارد شده است.