بحث ما در مقام اول بود كه چهار قسم داشت, و آن چهار قسم عبارت است از:
الف) ان يترتب الاثر علي وجود الحادث عند وجود حادث آخر علي نحو مفاد كان التامه. اين قسم نيز چهار صورت داشت كه بيان شد.
ب) ان يترتب الاثر علي وجود حادث عند وجود حادث آخر علي نحو مفاد كان الناقصه, اين را نيز خوانديم ونتيجه اين شد كه استصحاب حالت سابقه ندارد, نه موجبهاش ونه سالبهاش, چون سالبهاش محتاج به موضوع است, يعني (كان ناقصه) موضوع ميخواهد.
ج) ان يترتب الاثر علي عدم حادث عند وجود حادث آخر, آنهم به (ليس ناقصه, يا (نفي ناقص) كه حتماً احتياج به وجود موضوع دارد, (الماء الموصوف بعدم الكريه قبل الملاقات موضوع للنجاسه), اين حالت سابقه ندارد, د) ان يترتب الاثر علي عدم الحادث عند وجود حادث آخر, ولي نه به صورت نفي ناقص, بلكه به صورت نفي تام. فعلاً بحث ما در همين آخري است, مثالش همان مثال سومي است, منتها با اين تفاوت كه در سومي ميگفتيم:
(الماء الموصوف بعدم الكريه قبل الملاقات موضوع للنجاسه), در جاي كه احتياج به موضوع دارد, ميشود ناقصه, كاري كنيم كه تامه بشود, ولو احتياجي به موضوع نداشته باشد, (عدم الكريه الماء قبل الملاقات موضوع للنجاسه), البته اين مثالها فرضي است, يعني فرضيههاي است كه ميخوانيم, فلذا بايد لسان دليل را ديد, فرض كنيد كه لسان (دليل) نفي تام است, (عدم الكريه الماء قبل الملاقات), اين حتي با جاي كه آب هم در كار نباشد, ميسازد, فلذا ميگوييم (عدم الكريه الماء الي زمان الملاقات), آبي است كه دوتا حادث بر او عارض شده, هم كر شده وهم ملاقات صورت گرفته- البته بوسيلهي آب قليل (كر) شده, ولي نميدانيم كه كريت قبل بوده , پس اين ملاقات اثر نگذاشته, يا ملاقات قبل بوده, وآب را نجس كرده, با آفتابه كه كرش كرديم,ديگر نتيجه بخش نيست,آيا ميتوانيم در اينجا استصحاب عدم كريت كنيم , بصورت نفي تام, و بگوييم, روزي بود و روزگاري بود كه نه آبي بود و نه كري بود ونه ملاقات ونه تقدم, سپس كريت, آب و ملاقات محقق شد, ولي وصفش را نميدانيم كه آيا هم تقدم شد, يا اينكه تقدم به همان عدم خودش باقي است, چون در سالبه به انتفاء موضوع همه چيز صادق است, يعني مي توانيم بگوييم كه كريت مقدم بر ملاقات نبود, چرا؟ سالبه به انتفاء موضوع, يعني زمان حضرت آدم نه آبي بود, نه كري بود ونه ملاقاتي,ميتوانيم بگوييم كه كريت مقدم بر ملاقات نبوده, هرچند به انتفاء موضوع, فلذا استصحاب ميكنيم و ميگوييم(اصاله عدم تقدم الكريه الي زمان الملاقات), يعني تا زمان ملاقات كريت نبوده, چون زمان حضرت آدم اين قضيه صحيح بود, هرچند به اعتبار انتفاء موضوع, فلذا ميگوييم (اصاله عدم تقدم الكريه ولو بفقدان الموضوع), ولي الآن ديگر فقدان موضوع نيست, بلكه فقدان محمول است, اصاله عدم تقدم الكريه الي زمان الملاقات, نتيجه اين ميشود كه پس اين آب نجس است, چرا؟ چون ملاقات حاصل شده و كريت بعداً انجام گرفته محقق خراساني ميگويد كه چنين چيزي صحيح نيست, چرا؟ (لعدم اتصال زمان الشك بزمان اليقين), مرحوم خراساني يك شعري را گفته كه محققين بعد از ايشان در قافيهاش گير نمودهاند كه مرادش چيست؟ شاگرد بزرگش مرحوم نائيني جوري معني ميكند, شاگرد ديگرش مرحوم مشكيني هم جور ديگر معني ميكند و هر دو هم راست ميگويند, زيرا عبارت مرحوم نائيني با (ان قلت وقلت) تطبيق ميكند, توضيحي كه مرحوم مشكيني دارد, با قبل از(ان قلت وقلت) تطبيق مينمايد, چون در كفايه بحثي ميكند, سپس يك (ان قلت و قلت) ميكند, آنچه كه مرحوم نائيني ميگويد با (ان قلت وقلت) تطبيق ميكند, اما آنچه كه مرحوم مشكيني ميگويد با قبل از (ان قلت وقلت) تطبيق ميكند. ما اول كلام مرحوم نائيني را بيان ميكنيم, سپس سراغ فرمايش مرحوم مشكيني ميرويم, مرحوم نائيني ميفرمايد كه ما سه تا ساعت داريم:
1- در ساعت اول, نه كريت است و نه ملاقات.
2- در ساعت دوم علم داريم كه يكي محقق شد, يعني يا كريت محقق شد ويا ملاقات.
3- در ساعت سوم يقين به هردوم داريم, يعني يقين داريم كه هم كريت محقق شده وهم ملاقات, آنچه كه دقيق است اين است كه چرا زمان شك با زمان يقين متصل نيست, زمان يقين كدام است؟ (لا كريه و لا ملاقات و لا تقدم), يعني سالبه به انتفاء موضوع است- اين يك زمان- ,در زمان دوم علم به يكي از آنها (احدهما) داريم, اما در زمان سوم, علم به هردو داريم, ايشان ميفرمايد شك در تقدم كريت بر ملاقات يا عدم تقدم, كي و چه زماني حاصل ميشود؟ وقتي كه هردو محقق بشود, چرا؟ چون شك را اضافه ميكنيد و ميگوييد شك در تقدم كريت بر ملاقات و عدم تقدم, پس بايد كريت قطعي بشود, ملاقات هم قطعي بشود, تا اينكه شك حاصل بشود, اين دوتا كي حاصل شد؟ در ساعت سوم, پس شك هم در ساعت سوم حاصل شد, يقين شما در ساعت اول بود, در وسط- يعني در ساعت دوم- علم باحدهما است كه زمان شك نيست, زمان شك در جاي است كه هم علم به كريت و هم علم به ملاقات داريم, منتها شك در تقدم و تأخر داريم, يعني شك در صفت داريم و شك در صفت, فرع احراز هردو است, احراز هردو در ساعت سوم است, شك هم در زمان سوم است, وحال آنكه يقين تان به چهارتا تا (لا): الف) (لا ماء), ب) (لا كريه), ج) (لا ملاقات), د) (لا تقدم), اين چهارتا لاي شما در ساعت اول است, اما شك شما چون اضافه ميشود به كريت وملاقات, وكريت و ملاقات در ساعت سوم است, پس قهراً شك شما هم در ساعت سوم است, (فلم يتصل زمان الشك بزمان اليقين), چون زمان (يقين) ساعت اولي است, اما زمان (شك) ساعت سوم است, فقط آنچه قابل دقت است, اين است كه چرا شك در زمان سوم است ؟ مرحوم نائيني ميفرمايد چون شك در تقدم كريت بر ملاقات و عدم تقدم كريت بر ملاقات است, فلذا بايد كريت قطعي بشود,ملاقات هم قطعي بشود, تا شك پيدا بشود, شك ما بدنبال علم به هردو است,چون علم به هردو, در زمان سوم است, پس شك هم در زمان سوم است, پس يقين به چهارتا لا(يعني لا ماء, لا كريه, لاملاقات ولا تقدم), آن در ساعت اول است, شك هم در زمان سوم, (فلم يتصل زمان الشك بزمان اليقين), اين بياني است كه مرحوم شيخ محمد علي كاظمي از ناحيه مرحوم نائيني نقل كرده.
يلاحظ عليه:
ما بر مرحوم نائيني, دوتا نظر و اشكال داريم:
اولاً: اينكه ميفرماييد: شك در صورتي حاصل ميشود كه علم به هردو پيدا كنيم, ما عرض ميكنيم كه چنين نيست, يعني شك متوقف بر اين نيست كه علم به هردو محقق بشود, بلكه اگر احتمال بدهيم كه ملاقات در ساعت دوم محقق شده, و اين آب را نجس كرده, قهراً كريت در زمان سوم بوده, همين اندازه كه ما احتمال بدهيم, صحيح است كه بگوييم: (اصاله عدم تقدم الكريه علي الملاقات), صرف احتمال كافي است, و لازم نيست كه ما حتماً علم به كريت و علم به ملاقات داشته باشيم تا شك كنيم, گاهي از اوقات علم و گاهي از اوقات هم احتمال كافي است, يعني همين كه شما احتمال ميدهيد كه ملاقات قبل بوده,و كريت بعد, احتمال عكس هم ميدهيد, بالاخره احتمال ميدهيد كه در اين ساعت دوم, يكي محقق شده, يك احتمال اين است كه در اينجا كريت بوده, پس مقدم شده, يك احتمال هم اين است كه ملاقات بوده و مقدم نشده, همين كه احتمال ميدهيم كه در ساعت دوم, احدهما محقق شده و اين (احدهما) مردد است بين كريت وملاقات, ميگوييم اصل اين است كريتي كه( به خاطر سالبه به انتفاء موضوع در زمان حضرت آدم) محقق نبود, آن عدم تقدم باقي است, يعني چه؟ يعني ملاقات قبل است,و كريت هم بعد است, و در نتيجه اين آب نجس است, فلذا اين اشتباه است كه بگوييم شك در صورتي توليد ميشود كه علم به هردو پيدا كنيم, نه خير! يعني انيگونه نيست, بلكه احتمال اينكه ملاقات در وسط بوده, احتمالش هست, واحتمال اينكه تنها كريت در وسط بوده, احتمال حدوث احدهما, كافي است كه ما شك بكنيم كه آيا آن عدم تقدم از بين رفت يا نرفت؟ ميگوييم: اصل اين است كه عدم تقدم باقي است, يعني چه؟ يعني ملاقات قبل است و كريت هم بعداً ميباشد, همين كه احتمال بدهيم كه اين تقدم شكسته يا نشكسته؟ اگر ملاقات قبل باشد, عدم تقدم شكسته, اما اگر ملاقات قبل باشد, عدم تقدم نشكسته, اما اگر كريت در ساعت دوم باشد,اين عدم تقدم شكسته, همينكه احتمال ميدهيم كه احدهما محقق شده,اين كافي است كه بگوييم: (اصاله عدم تقدم الكريه علي الملاقات), يعني چه؟ يعني ملاقات قبل است, و كريت هم بعد, در نتيجه اين آب نجس است, از مرحوم نائيني تعجب است كه ميفرمايد: شك در صورتي توليد ميشود كه علم به هردو پيدا كنيم, و حال آنكه اين گونه نيست, بلكه اگر احتمال, يكي را هم بدهيم كافي است, يعني يا احتمال بدهيم كه ملاقات در ساعت دوم بوده, يا احتمال بدهيم كه كريت در ساعت دوم بوده, اگر ملاقات در ساعت دوم بوده,اين عدم تقدم نشكسته, اما اگر كريت در ساعت دوم بوده و ملاقات حاصل شده,اين عدم تقدم شكسته شده, (اصاله عدم تقدم الكريه علي الملاقات).
ثانياً: چه كسي گفته بر اينكه شك بايد به زمان يقين متصل بشود, مثلاً من يقين داشتم بر اينكه اين (آب) طاهر است, كي؟ موقع طلوع فجر, يعني موقع طلوع فجر يقين به طهارت داشتم, اول طلوع آفتاب شك كردم كه آيا اين آب باز هم پاك است يا پاك نيست, چون احتمال ميدهم كه سگي رد شده و مايه نجاست اين آب شده, سپس غش كردم, ساعت 9 دكتر آوردند, وما را از حالت غش بيرون آوردند, ساعت 9 چه ميكنم؟ همان حكم ساعت 6, يعني زمان طلوع آفتاب را استصحاب ميكنم, و حال آنكه بين ساعت6 و9, من در عالم غش بودم, نه شكي داشتم و نه يقيني, ساعت اول, يقينم است, طلوع فجر يقين به طهارت دارم, طلوع شمس شك در طهارت دارم, بعداً غفلت وغشي رخ ميدهد, ساعت 9 بيدار ميشوم و شك ميكنم كه آيا اين آبي كه قبلاً شك كردم بودم پاك است يا پاك نيست؟ همان حكم طلوع اول آفتاب را كش ميدهم و حال آنكه بين زمان يقين و شك, و اين شك (دوم) فاصله زياد افتاده.
مثال ديگر: اول طليعه يقين به طهارت پيدا كردم, اصلاً بعد از يقين من غش كردم, يقين به طهارت پيداكردم, بعد از يقين به طهارت, حالت غش برايم رخ داد تا ساعت 9 صبح,ومن احتمال ميدهم كه اين آب در اين اثناء, آلوده به نجاست شده باشد, كي؟ اول طلوع آفتاب, در حالي كه اين شك من با زمان يقينم, يك خلائي پيداكرده, يعني يقين اولم, اول طليعهي فجر است, شكم هم موقع بيداري از غش است, وحال آنكه در اين وسط, (لا يقين ولا شك), يعني من بيدار نبودم تا شك و يا يقين داشتم باشم, بنابراين, دليل نداريم كه زمان شك بايد متصل به زمان يقين باشد, بلكه ممكن است كه يقين باشد, شك هم باشد, اما در وسط يك خلئي باشد, كه (لا يقين ولاشك),مانند حالت خواب و حالت غش.
مثال فقهي: كسي كه گرو ميگيرد, به او ميگويند مرتهن, آنكس كه گرو ميگذارد, به او ميگويند راهن, (راهن) حق بيع عين مرهونه را ندارد, چون گرو است, مگر اينكه از مرتهن اجازه بگيرد, مرتهن ميگويد اشكالي ندارد, من به تو اطمينان دارم, اين عين مرهونه را بفروش, جناب مرتهن اجازه داد كه (راهن) عين مرهونه را بفروشد, ولي بعداً پشيمان شد و از اذنش برگشت, اين در حالي است كه( راهن) عين مرهونه را فروخته است, ولي نميدانيم كه بيع قبل از رجوع بوده,پس بيع صحيح است, يا رجوع قبل از بيع بوده, پس اين (بيع) باطل است, شك در تقدم و تأخر بيع و رجوع داريم, اينجا يك طرف اثر ندارد, يعني (اصل عدم تقدم البيع علي الرجوع) اثر ندارد, اثر مال آن طرف است, ميگوييم (اصاله عدم الرجوع الي زمان البيع), نتيجه ميگيريم كه پس اين بيع صحيح است, وحال آنكه در اينجا زمان شك به زمان يقين از نظر نائيني متصل نيست, چرا؟ چون در ساعت اول, نه بيع است, نه رجوع و نه تقدم,( لا بيع و لا رجوع ولا تقدم), هيچكدام از اينها نبود, ميدانيم كه در ساعت دوم, يكي محقق شده, يعني يا بيع محقق شده ويا رجوع, (اما البيع و اما الرجوع) , در ساعت سوم علم به هردو داريم, مرحوم نائيني ميفرمايد كه شك در زمان دوم نيست, شك در ساعت سوم است, چرا؟ شك, عارض اين دوتاست, تقدم و تأخر, تقدم و تأخر اين دوت, بايد اين دو محقق بشود, تا شك محقق بشود, يعني بيع محقق بشود, رجوع هم محقق بشود, تا بگوييم كه شك در ساعت سوم علم به هردو داريم, مرحوم نائيني ميفرمايد كه شك در زمان دوم نيست, بلكه شك در ساعت سوم است, چرا؟ چون شك, عارض بر اين دوتاست, يعني تقدم و تأخر اين دو, فلذا بايد اين دو محقق بشود, تا شك محقق بشود, يعني بيع محقق بشود, رجوع هم محقق بشود تا بگوييم شك داريم كه آيا رجوع مقدم بود يا مقدم نبود, پس شك در زمان سوم است, پس از نظر مرحوم نائيني, زمان دوم, خلأ است, در زمان دوم شك نيست,بلكه در زمان دوم, علم به احدهما است, وحال آنكه فقهاء استصحاب ميكنند و ميگويند (اصاله عدم الرجوع الي زمان البيع),ميگويند بيع صحيح است و كار تمام است, وحال آنكه از نظر نائيني بايد اين اصل باطل باشد, چون شك در زمان دوم نيست, بلكه شك در زمان سوم است,زمان سوم عبارت است از زماني كه علم به هردو داريم و شك داريم, وحال آنكه بين ساعت سوم و ساعت اولي, از نظر مرحوم نائيني خلأ است.
الجواب, الجواب: ما در جواب گفتيم كه شك دوتا اساس و مادر دارد: گاهي علم به (احدهما) است, گاهي علم به هردو, و گاهي احتمال يكي است, يعني احتمال ميدهيم كه در ساعت دوم, رجوع باشد, احتمال ميدهيم كه در ساعت دوم بيع باشد, همين كه اين دوتا احتمال راداديم, كافي است كه بگوييم: (اصاله عدم تقدم الرجوع), (راهن) نفروخته بود, رجوع محقق نبود, حالا فروخت, نميدانيم كه اين (عدم الرجوع) تبديل به رجوع شد يانشد؟ اصل اين است كه عدم رجوع تا زمان بيع همچنان ادامه دارد, يعني بيع صحيح است و رجوعش بعد از بيع است,و رجوع بعد از بيع هم اثر شرعي ندارد. بحث ما در بيان مرحوم نائيني تمام شد.
بيان دوم: بيان دوم مرحوم مشكيني است, ايشان نيز از شاگردان مرحوم آخوند بوده, كلام مرحوم مشكيني باعبارت (كفايه) بيشتر تطبيق ميكند, ولي كلام مرحوم نائيني با(ان قلت و قلت) بهتر تطبيق ميكند, ولي كلام مشكيني با اوايل كفايه تطبيق ميكند, ايشان ميفرمايد كه تمسك به (لاتنقض) در اين مورد,از قبيل تمسك به دليل در شبهه مصداقيه است, اين اجمالش هست, ايشان ميگويد اگر ما به (لاتنقض) تمسك كنيم, اين از قبيل تمسك به دليل در شبههي مصداقيه استك
مثال: مولا فرموده (اكرم العالم), يك نفر از شهر( يزد) آمده, سرش هم عمامه گذاشته, چون يزديها همانند افغانيها روي سر خود عمامه ميگذارند, نميدانيم كه اين عالم است يا عالم نيست؟ شما نميتوانيد تمسك به (اكرم العالم) كنيد و اين عمامه به سر را اكرام كنيد, چرا؟ چون تمسك به دليل در شبههي مصداقيه دليل جايز نيست, ايشان ميگويد (لاتنقض اليقين بالشك) عام است, فلذا ما بايد احراز كنيم كه اگر استصحاب نكرديم, نقض يقين به شك است, نه نقض يقين به يقين, بايد احراز كنيم كه اين مورد اگر استصحاب نكنيم,نقض يقين به شك است, نه نقض يقين به يقين. ميفرمايد:در اين مورد اگر بخواهيد شما استصحاب كنيد, اين نقض يقين به شك نيست, بلكه احتمال ميدهيم كه نقض يقين به يقين باشد, ميفرمايد گاهي (يقيناً) ميدانيم كه نقض يقين به يقين است, مثلاً اول آفتاب, جلوس در مسجد واجب نبود, بعد از آفتاب تا ظهر, جلوس در مسجد واجب شد, بعداً شما نميتوانيد استصحاب كنيد, چرا؟ به جهت اينكه آن اولي, يعني عدم ازلي, بادليل قطعي شكسته شد, فلذا شما اگر بعد از(ظهر) استصحاب قبل از آفتاب نكنيد, مورد مواخذه قرار نميدهند, چرا؟ نقض يقين به يقين كرديد, قبل از آفتاب,(لم يكن الجلوس واجباً) , بعد از آفتاب, واجب شد تا ظهر, بعد از ظهر اگر استصحاب نكنيد, اشكالي ندارد, اگر استصحاب كنيد, اينجا از قبيل نقض يقين به يقين است, يقين قبل از آفتاب, با يقين بعد از آفتاب شكست, ديگر نوبت به عدم ازلي نميرسد, پس گاهي نقض يقين به يقين است, و گاهي احتمال ميدهيم كه از قبيل نقض يقين به شك باشد, احتمال هم ميدهيم كه از قبيل نقض يقين به يقين باشد, هردو احتمال وجود دارد, ميآييم سر مانحن فيه, در(مانحن فيه) سه ساعت داريم, در ساعت اول نه كريت است, نه ملاقات و نه تقدم (لاكريه ولاملاقات ولاتقدم), ولي در ساعت دوم, احتمال ميدهيم كه يكي محقق شده, ايشان ميگويد: اگر شما احتمال بدهيد كه ملاقات قبل بوده, استصحاب تان خوب است, وميتوانيد بگوييد(اصاله عدم تقدم الكريه علي الملاقات), اين اشكال ندارد, يعني ساعت سوم, اگر ملاقات در ساعت دوم باشد, اصل شما اشكالي ندارد, (اصاله عدم تقدم الكريه علي الملاقات), يعني در ساعت سوم كر شده, اما اگر عكس شد, يعني اگر كريت در ساعت دوم بوده, ملاقات هم در ساعت سوم بود, در اينجا احتمال توسط يقين ديگر ميدهيم, احتمال ميدهيم كه كريت در ساعت دوم بوده, ملاقات در ساعت سوم بوده, آنوقت چطور شما ميگوييد كه (اصاله عدم الكريه الي زمان الملاقات), يعني ساعت سوم, و حال آنكه كريت, در ساعت دوم محقق شده؟ احتمال ميدهيم كه يك يقين ديگر متوسط شده, (البته احتمال ميدهيم نه اينكه يقين داشته باشيم), احتمال ميدهيم كه يك يقين ديگر متوسط شده, باز تكرار ميكنم , پس اگر ملاقات در ساعت دوم باشد, هيچ مشكلي نبود و ميگفتيم( اصاله عدم الكريه الي الساعه الثالثه), اما اگر عكس باشد,يعني كريت در ساعت دوم باشد, اما ملاقات در ساعت سوم باشد, چطور ميگوييد (اصاله عدم الكريه الي زمان الملاقات), يعني ساعت سوم, وحال آنكه در ساعت دوم فرض كرديم كه اين كر شده؟ پس احتمال ميدهيم كه (مانحن فيه) از قبيل نقض يقين به يقين باشد, نه اينكه يقين داشته باشيم, بلكه علي فرض نقض يقين به يقين نيست, اما علي فرض نقض يقين به يقين است, پس شبههي مصداقيه (لاتنقض اليقين بالشك بل تنقضه بيقين آخر) است, علي فرض نقض يقين به يقين است, علي فرض نقض يقين به شك است, اگر (ملاقات) اول است, يعني در ساعت دوم است, اين خوب است, (عدم الكريه الي الساعه الثالثه). اما اگر عكس باشد, يعني كريت در دوم باشد, ملاقات بعد باشد, چطور نخ ميكشيد و ميگوييد (اصاله عدم الكريه الي زمان الملاقات), ملاقات يعني چه؟ يعني ساعت سوم, وحال آنكه درساعت دوم, اين آب قطعاً كر شده, اين بيان مشكنيي بود كه باكفايه هم تطبيق ميكند.