بحث ما در تنبيه دوازدهم است, كه از ز تنبيهات مشكل كفايه ميباشد, چنانچه كه بيان شد, گاهي حادث را به زمان ميسنجيم, گاهي هم حادث را به زمان نميسنجيم, بلكه حادث را به حادث ديگر ميسنجيم, فرض كنيد كه دو نفر فوت كردهاند, نميدانيم كه موت كدام يكي مقدم است و موت كدام موخر ميباشد؟ دراينجا حادث- يعني موت احد الشخصين- را به حادث ديگر كه موت شخص ديگر است, ميسنجيم, اين بخش برودو قسم است:
الف) گاهي هردو (مجهول التاريخ) هستند, ب) گاهي يكي از آنها –احدهما- مجهول التاريخ ميباشد, يعني گاهي تاريخ هيچكدام را نميدانيم, نه تاريخ اين حادث را ميدانيم ونه تاريخ آن حادث را.
مثال: مثلاً ميدانم كه حدثي ازمن سرزده, و وضو هم گرفتهام, ولي تاريخ هيچكدام براي من روشن نيست, اما گاهي تاريخ يكي معلوم است, ولي تاريخ ديگري معلوم نيست, بلكه مجهول ميباشد.
فههنا مقامان:
المقام الاول:
في مجهولي التاريخ. اگر حادثي را با حادث ديگر بسنجيم و هردو هم مجهول التاريخ هستند, خود اين مقام اول نيز بر چهار قسم است- درهمهي اين چهار قسم, بايد ( مقيس عليه) كه عبارت است از (وجود الحادث الآخر), عوض نشود, ولي (مقيس) عوض خواهد شد-, (مقيس),چهار حالت دارد:
الف) گاهي وجود حادثي را به وجود حادث ديگر ميسنجيم, ولي به مفاد كان تامه.ب) گاهي وجود حادثي را به وجود حادث ديگر ميسنجيم, اما به مفاد كان ناقصه.ج) گاهي عدم حادثي را به وجود حادث ديگر ميسنجيم, ولي به مفادكان تامه. د) گاهي عدم حادثي را به وجود حادث ديگر ميسنجيم,ولي به مفاد كان ناقصه.
پس معلوم شد, (وجود الحادث الآخر) كه مقيس عليه است, در هيچ يكي از اين حالت چهارگانه عوض نشد, بلكه فقط مقيس عوض ميشود, يعني گاهي (مقيس) وجود حادث است, گاهي عدم حادث است,وجود هم بر دو قسم است:
1- (وجود كان تامه),2- (وجود كان ناقصه),عدم نيز بر دو قسم است: الف) عدم تام, كه به آن (ليس تامه) ميگويند, ب) عدم ناقص ,كه به او (ليس ناقصه) ميگويند, بنابراين, (مقيس عليه) هميشه وجود است(يعني وجود الحادث الآخر) و عوض هم نميشود, ولي (مقيس) گاهي وجود است و گاهي عدم, وهركدام شان هم گاهي مفاد كان تامه است, و گاهي مفاد كان ناقصه. – البته در وجود, كلمهي (كان) را به كار ميبرند, اما در (عدم) كلمهي( ليس) را, يعني (ليس تامه و ليس ناقصه), روح مباحث ما اين چهارتاست.
بررسي قسم اول
القسم الاول:
نسبه وجود الحادث الي حادث آخر علي نحو مفاد كان التامه. پس اقسام اصلي و مادر, چهاتا شد: 1-گاهي (منسوب) وجود است,گاهي (منسوب) عدم است, و هر كدام از اينها بردو قسم است: الف) گاهي تامه است ب) گاهي ناقصه است. پس فعلاً بحث ما در قسم اول است كه عبارت است از: (نسبه وجود الحادث الي الحادث الآخر علي نحو مفاد كان التامه,خود قسم اول نيز چهارتا صورت دارد, گاهي از اوقات اين (مقيس) كه وجود است(چون قرار شد كه مقيس اول, وجود باشد, بحث عدمش در آينده خواهد آمد, فعلاً بحث ما در قسم اول است), گاهي از اوقات به يك حالت اين وجود, اثر مترتب است, مثلاً وجود شيئ,سه تا حالت دارد:
1- سبق,2- تأخر,3- تقارن, گاهي يك حالتش اثر دارد, يعني سبق فقط(چنانچه خواهيم گفت كه در وراثت فقط سبق, اثر دارد), پس گاهي يك حالتش اثر دارد, ولي دومي اصلش اثر ندارد, يعني آن (مقيس عليه) اصلش اثرندارد, گاهي اين (مقيس) هردو صورتش اثر دارد, هم سبقش و هم تأخرش, ولي (مقيس عليه) اصلش اثر ندارد.
گاهي (مقيس) يك صورتش اثر دارد كه سبق باشد, (مقيس عليه) نيز يك صورتش اثر دارد بنام سبق, هم اين اثر دارد, هم آن, ولي هركدام فقط يك دانه اثر دارد, گاهي هم (مقيس) هردو صورتش اثر دارد, يعني هم سبقش و هم تأخرش, (مقيس عليه) نيز هردو صورتش اثر دارد.
توضيح:
بحث ما چهار قسم داشت:
القسم الاول: ترتب الاثر علي وجود الحادث بمفاد كان التامه بالقياس الي الحادث الآخر, خود اين قسم اول چهار صورت دارد:
الف) گاهي اين (مقيس) يك حالتش اثر دارد,اما (مقيس عليه), اصلش اثر ندارد, ب) اين (مقيس) دو حالتش اثر دارد, هم سبقش وتأخرش, اما (مقيس عليه) اصلش اثر ندارد, ج) مقيس, يك حالتش اثر دارد, (مقيس عليه) نيز يك حالتش اثر دارد, يعني اگر سبق او(مقيس) اثر دارد, سبق اين(مقيس عليه) نيز اثر دارد, د) اگر اين طرف هم سبقش وتأخرش اثر دارد, آن طرف نيز هم سبقش اثر دارد و هم تأخرش, پس در مجموع چهار صورت پيدا شد( فصارت الصور اربعه), براي اينكه هر چهار صورت قسم اول, در ذهن بماند, اين گونه علامت گذاري كنيد: (سبق و تأخر)1- گاهي اولي فقط سبقش اثر دارد, ولي دومي اصلش اثر ندارد, 2-گاهي اولي هم سبقش اثر دارد و هم تأخرش,اما دومي اصلش اثر ندارد و بي عرضه است ,3- گاهي اولي فقط سبقش اثر دارد, دومي نيز تنها سبقش داراي اثر است,4- اگر اين(اولي) هردو حالتش اثر دارد, يعني هم سبقش و هم تأخرش, دومي نيز هم سبقش اثر دارد و هم تأخرش, پس قسم اول, اين چهار صورت را پيدا كرد:
بررسي صورت اول از قسم اول
الصوره الاولي:
(اذا ترتب الاثر علي حاله واحده من وجود الحادث علي مفاد كان التامه ولم يترتب علي الحادث الآخر ايُّ اثر). اولي عرضه دارد و فقط يك حالتش اثر دارد, اما دومي اصلاً عرضه ندارد, يعني اصلاً اثر ندارد, پس دومي اصلاً اثر ندارد, اولي هم فقط يك حالتش اثر دارد, در اينجا چه كنيم؟ اينجا در اينجا مسلماً دوتا اصل كه جاري نميشود, آن طرف كه بي عرضه است, وقتي كه بي عرضه است و اثر ندارد, ديگر اصل در آن جاري نميشود, اصل فقط در ناحيهي جاري ميشود كه اثر شرعي دارد, چون (استصحاب) تعبد است, تعبد حتماً اثر شرعي لازم دارد, فلذا آن طرفي كه اثر ندارد و بي عرضه است, نسبت به آن اصل جاري نميشود, اين طرف كه داراي اثر است و با عرضه است, نسبت به آن اصل جاري ميشود.
مثال1: دو برادرند, يكي عقيم است واولاد ندارد, البته پدر ومادر هم ندارد, برادرديگرش عقيم نيست, بلكه اولاد دارد, هردو برادر مردهاند, ولي نميدانيم كه برادر عقيم جلوتر مرده, يا برادر غير عقيم كه داراي اولاد است جلوتر مرده؟ بگوييم: (اصاله عدم سبق موت العقيم علي الاخ غير العقيم), البته اثر بر سبق بار است, يعني هركدام كه جلوتر بميرد, او ارث نميبرد, آن ديگري كه بعداً مرده ارث ميبرد, يعني آن كسي موتش سابق است , ارث نميبرد, اما آن ديگري كه موتش متأخرش است, او ارث ميبرد, يعني اثر بر سبق بار است, سبق را نفي كنيم, و بگوييم: (اصاله عدم سبق العقيم),يا بگوييم: اصاله عدم سبق الاخ غير العقيم, يكي اثر دارد , اما ديگري اثر ندارد,اين برادري كه داراي اولاد و فرزند است, سبق موتش اثر ندارد, يعني چه جلوتر از برادر عقيمش بميرد يا ديرتر از او بميرد, در هردو صورتش, برادر عقيمش از او ارث نميبرد, چرا؟ چون او فرزند و اولاد دارد كه طبقهي اول است, فلذا سبق موت برادر غير (عقيم) اثر ندارد, چون او اگر مرد, ورثهاش اولادش است, حالا چه عقيم قبلاً بميرد و چه بعداً بميرد,سبق موت او نسبت به برادر عقيم, اثر ندارد, چيزي كه اثر ندارد,استصحاب عدم هم ندارد, تا چنگال عدم بار بشود بر سبق و سبق رابردارد, چون سبق موت او اثر ندارد, تا با استصحاب آن را برداريم, بلي! اگر اين (عقيم) علاوه بر اين برادر كه اولاد دارد, يك برادر و يا خواهر ديگر هم داشته باشد, اگر در اينجا بگوييم : (اصاله عدم سبق العقيم علي غير العقيم), يعني سابق نيست,يا بگوييم اثر بر همين بار است, (عدم سبق موت العقيم علي غير العقيم), سابق نيست, يعني اين جلوتر نمرده,اثرش چيست؟ اثرش اين است كه برادرش اثر ميبرد, از برادر هم اولادش ارث ميبرد, فلذا همهي ارث به آن برادر ثالثي كه زنده است, نميرسد, اگر بگوييم( اصاله عدم سبق موت العقيم), عقيم جلو نمرده, بلكه ديرتر مرده, قهراً اثر دارد,اثرش اين است كه برادر ارث ميبرد, هر چند اين برادر فعلاً مرده, ولي معلوم ميشود كه زنده بوده و ارث برده, سهميهاش از اين برادر به اولاد ميرسد,ديگر همهي ارث را به آن برادر سوم نميدهند, يعني سبق در يك بي اثر است, ولي در طرف ديگر اثر دارد, در كدام طرف بي اثر است؟ در ناحيه غير عقيم,اثر ندارد,نه سبقش و نه تقارنش و نه تأخرش, هيكدامش اثر ندارد,چيزي كه اثر ندارد, چنگال استصحاب عدمي به او نميخورد, استصحاب عدمي ميخواهد نفي موضوع كند,ولي اين موضوع كه اثر ندارد, نفي در صورتي صحيح است كه موضوع داراي اثر باشد, موضوع سبق اين برادري كه بچه دارد,سبقش, تقارنش و تأخرش, نسبت به عقيم اثر ندارد,چيزي كه اثر ندارد, استصحاب عدمي بر او تعلق نميگيرد, استصحاب عدمي چنگال دارد,موضوعي را نفي ميكند كه اثر دار باشد, بلي! سبق موت اين برادري كه عقيم است,اين سبقش اثر دارد,اگر اين سابق باشد, اثر دارد,تأخرش نيز اثر دارد,لاحقش هم اثر دارد, ميگوييم (اصاله عدم سبق العقيم), عقيم سابق نيست, نتيجه اين ميشود كه يا مقارن است و يا متأخر, يعني اثر بر همين بار است, يعني همين مقداري كه اين جلوتر نمرده است,همين مقداري كه ما نفي سبق بكنيم وميگوييم كه جلوتر نمرده, بلكه همين مقداري كه نفي سبق بكنيم, اثر براين بار است, قهراً اين برادر ارث ميبرد, از برادر هم به فرزندميرسد, پس فعلاً بناشد كه اثر بر (كان تامه) بار باشد, اين سابقاً نمرده, نفي سبق ميكنيم, يك طرف اثر ندارد, اين برادري كه غير عقيم است,چه جلوتر بميرد و چه ديرتر بميرد, يا مقارن هم بميرد, هيچ اثري ندارد, چون اموالش مال اولادش هست, بلكه اين عقيم است كه آثار دارد, چيزي كه اثر دارد, نفي اثر ميكنيم , نفي موضوع ميكنيم و نفي آثار.
مثال2: پدر و پسري هستند, منتها يكي از آنها مسلمان است, ديگري كافر, از نظر اسلام, كافر از مسلمان ارث نميبرد, اما مسلمان از كافر ارث ميبرد, يعني مرگ مسلمان اثر ندارد, اما مرگ كافر اثر دارد,مرگ مسلمان اثر ندارد, چون مسلمان خواه جلوتر از كافر بميرد, كافر از او ارث نميبرد, خواه همراه بميرند, باز هم اثر نميبرد, بعداً هم اگر بميرد, باز هم ارث نميبرد,اينجا اصل درباره مسلمان جاري نميشود, چون (اصاله سبق موت المسلم), هيچ اثري ندارد نسبت به اين كافر, اما نسبت به اين طرف اثر دارد, (اصاله عدم سبق موت الكافر), يعني موت كافر سابق بر او نبوده,اين اثر دارد, اثرش اين است كه فرد مسلم از او ارث ميبرد, اين همان صورت اول است كه اثر بر يك طرف بار است, اما بر طرف ديگر بار نيست, آن هم بر يك حالتش بار است, يكي سبق, هم در اين طرف سبق, هم در آن طرف, هم در اين مثال و هم در اين مثال, يعني خواه مثال را به عقيم و غير عقيم پياده كنيم , يا مثال را ب به كافر و مسلم پياده نماييم, در مسلم هيچ اثري ندارد, يعني خواه موت (مسلم) سابق باشد يا متأخر و يا مقارن, هيچ اثري ندارد, چون كافر مطلقاً از مسلم ارث نميبرد,ولي بر خلاف كافر, چون كافر اگر قبل ازمسلمان بميرد,مسلمان از او ارث ميبرد, اما اگر بعد از مسلمان بميرد, ديگر قبلي از بعدي ارث نميبرد, مانند برادر غير عقيم, اين عقيم چه جلوتر وديرتر يا مقارن بميرد, نسبت به غير عقيم اثر ندارد, اما موت عقيم اثر دارد, اما اگر عقيم قبل از برادر غيرعقيم بميرد, برادر غير عقيم ارث ميبرد, اما اگر بعد از او بميرد, ارث نميبرد.
ان قلت: كان تامه وناقصه يعني چه؟ اگر تامه بگيريم, حالت سابقه دارد, اما اگر ناقصه بگيريم, حالت سابقه ندارد, چطور؟ اگر شما (كان) را تامه بگيريد چرا؟ (اصاله عدم سبق العقيم علي غير العقيم), اين حالت سابقه دارد,اما اگر بخواهيد به حالت ناقصه در بياوريد, وبگوييد (اصاله عدم سبق العقيم حين ما كان غير العقيم ميتاً), اگر اينجور بگيري, حالت سابقه ندارد, كه يك طرف را ثابت كنيد, اما طرف ديگر را نفي كنيد, به اين صورت حالت سابقه ندارد, اما اگر بگوييم سابقاً هيچ مرگ و ميري نبود, نه عقيم مرده بود و نه غير عقيم, شك داريم كه عقيم سبق داشته يا سبق نداشته؟ بگوييم (اصاله عدم سبقه), اين اشكالي ندارد, حالت سابقه دارد. بحث ما در صورت اول از قسم اول به پايان رسيد,- قسم اول اين بود كه حادثي را به حادث ديگر ميسنجيديم, البته بنحو مفاد كان تامه, اين چهار صورت داشت, يك صورتش اين بود كه يك طرف اثر دارد, اماطرف ديگرش اثر ندارد, مثلاً موت مسلم اثر ندارد, اما موت كافر اگر بعد باشد اثر دارد, موت برادر غير عقيم و بچه دار, سبق ولحوقش اثر ندارد, اما عقيم سبق ولحوقش اثر دارد.-
الصوره الثانيه:
اذا ترتب الاثر علي حالتين. يعني(مقيس) هردو حالتش اثر دارد, ولي (مقيس عليه)اصلش اثر ندارد, اما مفاد كان تامه, چگونه؟ مثلاً زيد و عمرو با هم مسابقه اسب دواني گذاشتند, شخص ديگري كه بكر باشد نذر كرده كه اگر زيد برنده شد, يك يك دينار در راه خدا ميدهم, اما اگر برنده نشد( لو تأخر زيد), به زيد يك درهم ميدهم, چون در سبقت آبروكسب كرده, فلذا يك دينار ميدهم, اما در ديگري آبرو برده, من هم يك درهم ميدهم, زيد هردو حالتش اثر دارد, يعني سبقش يك دينار, تأخرش يك درهم, اما نسبت به عمرو, هيچگونه تعهدي نشان داده, نه نسبت به سبقش و نه نسبت به لحوقش, مرحوم آخوند ميفرمايد اينجا بر خلاف اولي است, در اولي (اصل) معارض نداشت, اصاله عدم سبق العقيم علي غير العقيم, اصاله عدم سبق موت الكافر علي المسلم, يك طرفش اثر داشت, ولي طرف ديگر اثر نداشت, امادر اينجا هردو طرف اثر دارد,( اصاله عدم سبق زيد علي عمرو معارض مع اصاله عدم تأخر زيد عن عمرو), فلذا هرد اصل (يتساقطان) هردو تساقط ميكنند,بعداً بايد چه كنيم؟ بعداً بايد به قواعد مراجعه ميكنيم, قواعد در اينجا چيست؟ هردو اصل ساقط شدند, چون (اصاله عدم سبق زيد) معارض شد با (اصاله عدم تأخر), اذا تعارضا تساقطا, پس در اينجا چه كنيم؟ رجوع به قواعد ميكنيم, قواعد در اينجا چيست؟ علم اجمالي داريم كه بر من واجب است, يا يك دينار بدهم ويا يك درهم, علم اجمالي دارم, چون بالاخره يا سبق است ويا تأخر, يعني يا زيد برنده شده يا بازنده, هردو اصل تعارض ميكنند و تساقط, اما علم اجمالي سرجايش هست, چون بالاخره اين (زيد) يا برنده بوده, كه بايد يك دينار بدهم, يا بازنده بوده, كه بايد يك درهم بدهم, علم اجمالي ميگويد بايد هردورابدهي, چرا؟ چون علم اجمالي داري كه (احد الشيئين) واجب است, اشتغال يقيني, برائت يقيني ميخواهد, يعني نوبت به علم اجمالي ميرسد. بنابراين, تا كنون دو صورت از قسم اول را بررسي نموديم, يعني هنوز درقسم اول كه مادر و اصل ميباشد, هستيم, و آن اين است كه اثر بر يكي بار است, يعني بر وجود يكي بار است, اما به مفاد كان تامه, كه خود صوري دارد:
الف) گاهي اين (مقيس) يك حالتش اثر دارد, اما حالت ديگرش اثر ندارد.
ب) گاهي دو طرفش كه عبارت است از سبق و لحوق, اثر دارد, مرحوم آخوند فرمود كه اصل در اولي بلا معارض جاري ميشود, ولي در دومي (يجريان و يتعارضان).
ولي من نسبت به دومي يك اشكالي دارم, آن در صورتي است كه علم به عدم تقارن داشته باشيم, يعني بدانيم كه اينها اصلاً متقارن نبودهاند, اما اگر علم به تقارن داشته باشيم, ديگر براي من چيزي واجب نيست, چون وجوب در صورتي بود كه يا تأخر باشد و يا سبق, اما اگر من احتمال تقارن ميدهم كه اين دوتا در اسب دواني با هم متقارن بودند, ديگر بر من واجب نيست, چون وجوب, در صورتي است كه بدانم احد الامرين است,( اما متأخر و اما لاحق) يعني علم به سبق دارم و يا علم به لحوق, اما اگر احتمال تقارن دادم, علم اجمالي به وجوب نيست.- پس تا كنون اولي فقط يك حالتش اثر داشت, دومي اصلش عرضه نداشت, صورت دوم, اولي يك حالتش اثر دارد, دومي اصلش اثر نداشت-
الصوره الثالثه:
صورت سوم قسم اول اين است كه هردو اثر دارد, اما يك حالت شان اثر دارد, مثلاً نذر كردم كه اگر زيد در مسابقه برنده شد, يك دينار در راه خدا بدهم, اما اگر عمرو برنده شد, يك دينار بدهم به عمرو (ان سبق زيد له دينار و ان سبق عمرو له دينار), و اينها با هم مسابقه گذاشتند, ولي هردو حالت براي ما مجهول است, اينجا چه كار كنيم؟ اينجا (الاصلان يتعارضان), يعني (اصاله عدم سبق زيد معارض مع اصاله سبق عمرو),( اصاله سبق عمرو, معارض مع اصاله سبق زيد, يتعارضان و يتساقطان), مرجع علم اجمالي است, بالاخره علم اجمالي دارم كه يا بايد يك دينار به عمرو بدهم يا يك دينار به زيد بدهم. ما همان اشكال را باز در اينجا تكرار ميكنيم, اشكال كدام بود؟ اين در صورتي است كه احتمال تقارن نباشد, اما اگر احتمال تقارن شد, هيچ چيزي بر من واجب نيست.
الصوره الرابعه:
هنوز در قسم اول هستيم كه چهار صورت داشت, الف) اولي سبقش اثر دارد, دومي بي عرضه است. ب) اولي هردو حالتش اثر دارد, هردوحالتش كدام است؟ هم سبقش و هم لحوقش, دومي بي عرضه است. ج) اولي تنها سبقش اثر دارد, دومي هم سبقش اثر دارد. د) صورت چهارم قسم اول اين است كه هردو اثر دارد, يعني اگر زيد برنده شود, يك دينار به او ميدهم, اگر عمرو برنده شود, يك دينار به عمرو ميدهم(لوسبق زيد له دينار, لو تأخر له درهم, لو سبق عمرو له دينار, لو تأخر له درهم), هردو مسابقه گذاشتد, ولي چشم من نديد كه كدام سابق است و كدام لاحق ؟ (الاصلان يتعارضان ويتساقطان), آخوند ميفرمايد مرجع علم اجمالي است, فلذا بايد من چهارتا پول بدهم, چون زيد يا سابق است يا متأخر, بايد يا يك دينار بدهم و يا يك درهم, مگر اينكه تبديل به قيمت كنم و كم كنم, همچنين است نسبت به عمرو, يعني يا يك دينار به او بدهم اگر برنده باشد, يا يك درهم بدهم اگر بازنده باشد.
ما ميگوييم اين حرف شما درست است,ولي يك شرط دارد, آن اين است كه احتمال تقارن نباشد, اما اگر احتمال بدهيم كه اينها متقارن هستند, ديگر در آنجا هيچ چيز براي من واجب نيست. بحث ما در اينجا در قسم اول از اقسام چهار گانه تمام شد, كه خود اين قسم اول, نيز چهار صورت داشت.