شنبه 29 ارديبهشت 1403 - 8 ذيقعده 1445 - 18 مي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج اصول
>
استصحاب (سال85_84) (آیت الله سبحانی )
>
جلسه 52
متن
التنبيه الخامس: (في استصحاب الزمان والزمانيات والمقيد بالزمان). بحث ما در تنبيه پنجم در باره استصحاب زمان، استصحاب زماني و استصحاب مقيد به زمان است. توضيح مطلب: گاهي خود زمان را استصحاب ميكنيم به شرط اينكه زمان مقيد به امر وجودي بشود، مانند( ليل و نهار). ليل و نهار عبارت است از( زمان) و عنوان وجودي دارد. اگر تاريك بود, زمان را ميگوييم(ليل و شب). و اگر روشن بود, به زمان ميگوييم(نهار و روز). پس استصحاب زماني آن است كه خود زمان را استصحاب كنيم و بگوييم كه سابقاً شب بود, پس الآن هم شب باقي است, يا سابقاً روز بود,پس الآن هم روز باقي است، به چنين استصحابي, استصحاب زمان ميگويند، ولي استصحاب زمان حتماً بايد مقيد به يك عنوان وجودي باشد والاّ خود زمان كه اثر شرعي ندارد, بلي! در صورتي اثر شرعي دارد كه مقيد به يك عنواني باشد. گاهي شئي را كه ميخواهيم استصحاب كنيم زمان نيست, بلكه زماني است, يعني زمان در دلش فرو رفته است، مانند امور تدريجيه (كالامور التدريجيه). امور تدريجيه از قبيل زمانيات هستند، مثل(تكلم), آدمي كه يك ساعت سخن ميگويد, اين سخن گفتن با زمان عجين است. فرض كنيد چشمهاي در حال جريان و سيلان بود، جريان و سيلان (ماء = آب) يك امر تدريجي است كه با زمان عجين شده، يعني نميتوانيم زمان را از آن جدا كنيم ، به اين گونه امور (زمانيات) ميگويند. گاهي اين شيئ يك امر قار و ثابت هست, مانند جلوس درمسجد (كجلوسكم في المسجد), اما در لسان دليل مقيد به زمان است، مثل اينكه مولا بفرمايد:(اجلس في المسجد الي المغرب او الي الظهر), در اينجا (مستصحب) ما يك امر قار و ثابت است، منتها مقيد به زمان گشته. پس بايد در سه مورد بحث كنيم: 1) الزمان امر غير قار و امر غير ثابت، ولي به شرط اينكه معنون به يك عنوان وجودي بشود. 2) زمانيات، زمانيات نيز امور غير قاره هستند، چرا؟ چون هر چند (زمانيات) زمان نيستند اما زمان در دل آنها وارد است, مانند تكلم, سيلان الماء و سيلان الدم في الحائض). 3) شيئ ما يك امر قار است، -يعني اگر مولا مقيد نكرده بود, يك امر قار بود- يعني زمان در دلش نيست، منتها در لسان دليل مقيد به يك قيد زماني شده. الآن ما ميخواهيم در اينها( يعني در زمان, زمانيات -كه هرد و امر غير قار هستند- ودر امر قار و ثابت) استصحاب جاري كنيم، آيا ميشود در زمان استصحاب جاري كرد يا نميشود؟ فرض كنيد كسي در ماه رمضان كميديرتر از خواب بيدار شده و ميخواهد سحري بخورد، نميداند كه آيا شب باقي است يا باقي نيست؟ آيا در اينجا ميتوانيم استصحاب ليل كند و بگويد( اكل) بر من جايز است؟ يا مثلاً كسي نماز ظهر و عصرش را نخوانده و الآن نزديك مغرب است و نميداند كه نهار باقي است يا باقي نيست؟ آيا ميتواند استصحاب بقاء نهار كند و نماز ظهر و عصرش را (اداءً) بخواند؟ به عبارت ديگر آيا استصحاب زمان جاري است يا جاري نيست؟- البته! بشرط ان يكون الزمان معنوناً بعنوان وجودي كالليل والنهار-. قبل از آنكه وارد اين بحث بشويم كه آيا استصحاب جاري هست يا جاري نيست, دو نكته را ياد آوري ميكنيم. 1- ما هو حقيقه الزمان؛ حقيقت زمان چيست؟ در زمان سه قول است: الف) الزمان امر موهوم. قول اول اين است كه زمان و مكان واقعيت ندارند، بلكه هردو از امور موهومي وخيالي يا از امور انتزاعي هستند. البته اين قول را بعضي از متكلمين گفتهاند و دليلي هم براي فرمايش خود نياوردهاند. ب) (الزمان شئ خارجي ظرف للاشياء والافعال). قول دوم كه نقطه مقابل قول اول ميباشد, اين كه اصلاً زمان يك واقعيت جدا از اين عالم دارد وعالم در آن زمان واقع شده است فلذا اين حديث را چنين معنا ميكنند (كانالله و لم يكن معه شئ), اصلاً زمان قبل از اين جهان بوده و خدا هم بوده، بعداً خدا اين عالم را در آن( زمان) قرار داد, كه در حقيقت براي زمان يك وجود مستقل (منهاي اين عالم) قائل بشويم تا بتوانيم حدوث زماني عالم را ثابت كنيم و بگوييم قبل از خلقت اين (عالم) زماني بود و از اين عالم خبري نبود و بعداً حق تعالي اين جهان را آفريد. يعني در حقيقت (زمان) جدا و خارج از اين عالم واقعيت داشت, سپس خلاق متعال اين جهان را آفريد ولذا (العالم حادث زماناً). ما معتقديم كه هر دو قول بي اساس است, چون قول اول كه ميگويد زمان موهوم است, هيچ دليلي براي مدعاي خود نياورده است و حال اينكه بالوجدان انسان زمان و مكان را درك ميكند، قول دوم كه ميگفت زمان يك واقعيتي باشد قبل از اين عالم, و اين عالم در آن زمان قرار گرفته و اين زمان تدريجي هم هست. اين قول خواسته كه حدوث زماني عالم را درست كند, يك قديمي براي خدا بنام (زمان) ساخته، چون معناي اين قول اين است كه زمان در حقيقت قبل از اين عالم بود و خدا هم بود. اگر معني (كانالله و لم يكن معه شئ) كان زماني باشد, اين معنايش شرك است و معنايش اين است كه دو قديم داريم: يكي بنام( خدا), ديگري هم بنام (زمان). ج) (الزمان مقدار الحركه). قول حق همين قول سوم است و مرحوم صدر المتألهين و قبل از ايشان شيخ الرئيس و ساير فلاسفه به آن رسيدهاند و گفتهاند: (الزمان مقدار الحركه)، يعني زمان عبارت است از مقدار حركت. فرض كنيد كه كسي سوار ماشين شد از منزل تا (مسجد اعظم)، از اينكه درآن نقطه بوديد و آن نقطه را ترك كرديد به تدريج به اينجا آمديد، اين اسمش( حركت) است, يعني ترك يك مكاني به مقصد مكان ديگر.- البته حركت در(أين). بنابراين حركت عبارت است: (انتقال شئ من مكان الي مكان آخر تدريجا). و از اينكه اين انتقال دفعي نيست, بلكه تدريجي است فلذاجنبهي تدريجي را (زمان) ميگويند. پس هر كسي با حركت دست خود دو كار را انجام ميدهد: 1- شيئي در مكان اول بود.2- مكان اول را (تدريجا)ً ترك كرد و آمد در اين مكان.- البته مرادم از حركت, حركت در(أين), نه حركت در كيف و جوهر.- اين دست راست من (بالقوه) ميتوانست بيايد اين سمت چپ، اين قوه را به فعليت رساندم، يعني ترك مكان كرد و آمد به سمت چپ, از اينكه اين مسير را به تدريج طي كرده, به اين ميگوييم حركت، از اينكه طي كردن اين مسير دفعي نبوده, بلكه تدريجي بوده, به جنبه تدريجي ميگوييم(زمان). ولذا ميگويند (الزمان مقدار الحركه). البته چون بشر هميشه با (ابسط الاشياء) سرو كار دارد فلذا يك زمان عمومي را (كه حركت خورشيد يا حركت ماه است و يا حركت زمين است) در نظر ميگيرد و خيال ميكند كه (زمان) مال آن حركت خورشيد, يا حركت ماه و يا حركت زمين، و حال آنكه هر حركتي خودش زمان خودش را توليد ميكند (كل حركه مولده للزمان), فقط يك زمان (بنام خورشيد) نداريم، بلكه هر حركتي خودش مولد و زاينده يك زماني است، الآن كه من(مثلاً) دستم را از اين گوشه به آن گوشهي ديگر آوردم, اين در حقيقت يك شيئي است كه دو تا نمايش دارد، كه اسم يك نمايشش حركت است و اسم نمايش ديگرش زمان است، پس مقدار حركت (زمان) است, يعني از اين گوشه تا آن گوشهي ديگر كه يك دقيقه طول كشيد, مقدار حركت (زمان) است (و كل حركه له زمان), هر حركت زمان خودش را ايجاد ميكند. و به عبارت ديگر از اينكه جسم از اين گوشه تا آن گوشه ديگرآمد, اين حركت است، يعني از اينكه اين(مجيئ) حالت كششي دارد و دفعي نيست، به اين كشش ميگوييم (زمان) است. اين واقعيت( زمان) است كه فلاسفه به اينجا رسيدهاند و با يك دقت عقلي كه فلاسفه غرب اين مباحث را هنوز بو نكردهاند، آنها براي زمان و مكان يك معاني عجيبي دارند كه جاي گفتنش نيست. پس (زمان) نه يك امر موهوم است و نه يك امر جداگانه و مستقل از اين عالم, تا اين عالم ظرف آن باشد و آن موجود قبل از اين( عالم) ادامه دارد، هيچكدام از اينها نيست, بلكه هر حركت و هر امر تدريجي -در مقابل امر دفعي- خودش زاينده زمان خودش هست, و انتقالش از يك نقطه به نقطه ديگر حركت است، و از اينكه اين انتقال حالت كششي دارد و ميكشد، به اين كشش زمان ميگوييم. نكته ديگر اين است كه ما (سابقاً) گفتيم استصحاب ليل و نهار جاري نيست، استصحاب مال جايي است كه انسان در خارج شك كند, و اما اگر در خارج شك نكرديم, بلكه شك ما جنبه مفهومي پيدا كرد، مثل اينكه نميدانيم آيا مغرب با استتار قرص حاصل ميشود, يا با مغرب زوال حمره مشرقيه؟ استتار قرص حاصل شده, ولي هنوز زوال حمره مشرقيه نشده, آيا ميتوانيم اينجا استصحاب نهار جاري كنيم؟ گفتيم در اينجا نميشود استصحاب نهار كرد، چرا؟ چون ما در اينجا شك در خارج نداريم، بلكه شك ما در لغت است كه آيا نهار به چه چيز حاصل ميشود فلذا با استصحاب نميشود لغت را ثابت كرد. بنابراين, ما كه گفتيم استصحاب ليل و نهار جاري نيست، پس چطور الآن در در استصحاب ليل و نهار بحث ميكنيم؟ جوابش اين است كه -ميان ماه من تا ماه گردون... تفاوت از زمين تا آسمان است- . اگر چنانچه (قبلا) گفتيم كه استصحاب ليل و نهار جاري نيست, اين در جايي است كه شبهه ما, شبهه مفهومي باشد و ندانيم كه نهار چيست, يعني خارج را ميدانيم, ولي مفهوم نهار را نميدانيم كه نهار چيست؟ در اينجا حق نداريم كه نهار را استصحاب كنيم, چرا؟ چون وضع خارج براي ما روشن است. اما آنچه را كه الآن بحث ميكنيم شبهه ما, شبهه مفهومي نيست, بلكه شبهه ما, شبهه موضوعي است، مثلاً الآن در خانه خود نشستهايم و نميدانيم طلوع فجر شده يا نشده، استتار قرص شده يا نشده، زوال حمره مشرقيه شده يا نشده؟ اگر شبهه ما, شبههي موضوعي شد, حتماً استصحاب جاري است. با در نظر گرفتن مطالبي كه بيان نموديم آيا ميتوانيم زمان را استصحاب كنيم يا نميتوانيم, مثلا ماه رمضان است و الآن از خواب بلند شدهايم كه سحري بخوريم, ولي نميدانيم كه طلوع فجر شده يا نه نشده, آيا ميتوانيم استصحاب (ليل) كنيم؟ گروهي گفتهاند كه استصحاب ليل ميكنيم و اثر ليل را بار ميكنيم، اثر ليل چيست؟ جواز الاكل. يا مثلا موقع غروب است, نميدانيم كه (نهار) باقي است يا باقي نيست؟ استصحاب نهار ميكنيم و نيت اداء ميكنيم و ميگوييم نماز عصر ما ادء است و امساك هم واجب است. ولي بر اين استصحاب سه تا اشكال شده است: الاشكال اول: عدم صدق البقاء. توضيح اشكال: ميفرمايد استصحاب اين است كه حدوثش براي ما قطعي و بقائش مشكوك باشد, و اين نميشود مگر اينكه شئ حالت جامد به خود بگيرد و (قار الذات) باشد تا بگوييم حدوثش قطعي است و بقائش مشكوك، و اما براي( زمان) چنين بقائي متصور نيست، چرا؟ (لان الزمان امر تدريجي يوجد و ينعدم) فلذا بقاء برايش متصور نيست، اگر كسي بخواهد زمان را بگيرد, زمان قابل گرفتن نيست، به عبارت ديگر (زمان) تثبيت بردار نيست، تثبيتش با عدمش يكسان است. پس اشكال اين است (الزمان امر تدريجي يوجد و ينعدم), پس بقاء در او متصور نيست و حال اينكه استصحاب بايد حدوثش قطعي باشد و بقائش مشكوك, (فما لا يتصور له بقاء) جاي استصحاب نيست, يعني چيزي كه بقاء در آن متصور نيست, قابل استصحاب هم نيست. جواب آيه الله حائري از اشكال: مرحوم حائري از اين اشكال جواب داده است و فرموده كه ما در استصحاب بقاء نميخواهيم، در روايت كلمه بقاء نيست. بلي! اگر در روايت كلمه بقاء آمده بود, اين اشكال وارد بود، ولي در روايات كلمه بقاء نيست, حالا كه كلمهي( بقاء) در روايات نيست، قبلاً متيقني داشتيم، الآن در اين (متيقن) شاك هستيم، نهار متيقن بود, الآن نسبت به نهار شك داريم, يا ( ليل) متيقن بود, حالا نسبت به آن شاكيم. بنابراين ما (اصلاً) نسبت جريان استصحاب بقاء نميخواهيم. يلاحظ عليه: هرچند ما در روايات كلمهي(بقاء) نداريم، ولي بدون فرض (بقاء) استصحاب عملي نيست، چرا؟ (لان المفروض اجتماع اليقين والشك)، فرض اين است كه يقين و شك با هم جمع شدهاند ، چگونه ميشود يقين و شك با هم جمع شدهاند؟! مگر اينكه بگوييم يقين خورده به حدوث و شك خورده به بقاء، والا اگر بقاء را برداريم (يلزم اجتماع اليقين و الشك في شيئ واحد), يعني لازم ميآيد كه شيئ واحد هم يقين داشته باشد و هم شك, واين متصور نيست, البته كلمهي (بقاء) در روايات نيست, ولي معلوم است كه بايد شك در بقاء باشد, بلكه همين اندازه كه ميفرمايد (لاتنقض اليقين بالشك), بايد از همين كلام امام(ع) بفهميم كه متعلَّق يقين غير از متعلق شك است, پس يقين بايد بخورد به حدوث, شك هم بايد بخورد به بقاء, و اين جز در امور قار الذات متصور نيست, بلكه فقط در امور (قار الذات) متصور است, مثل جلوس در مسجد. اما اموري كه ُسر وليز ميخورد و در كف انسان باقي نميماند (مانند زمان), در چنين اموري (اصلاً) بقاء متصور نيست. به قول عرفاء: موجيم و آرامش ما در عدم ماست, زمان( عيناً) همانند موج است موج اگر بخواهد بيستد, ديگر موج از بين ميرود, بقاء موج در همان تموج است, زمان هم اگر بيستد ديگر زمان نيست, واقعيت زمان شيئ فشيئ است كه( يوجد و ينعدم) فلذا بقاء براي آن متصور نيست. بنابراين, جواب مرحوم حائري, جواب صحيحي نيست. جواب شيخ و آخوند از اشكال: جواب حق, جوابي است كه شيخ در (فرائد) و آخوند در (كفايه) دادهاند و فرمودهاند كه مراد از (بقاء) بقاي فلسفي نيست, بلكه مراد از اين (بقاء) بقاي عرفي است. توضيح ذالك:, همانطوركه هر انساني سه دوران دارد: الف) دوران كودكي, ب) دوران جواني, ج) دوران پيري (كان صبياً فشاب فصار شيخاً), خورشيد نيز همانند انسان داراي سه مرحله است, آفتاب موقعي كه طلوع ميكند از اول تا آخرش يك شيئ است, يك زمان است, منتها تا خوب بالا نيامده( ساعت هفت تا ده) دوران كودكيش است, اما هنگامي كه در (نصف النهار) و در وسط آسمان ميرسد, دوران جوانيش ميباشد, هنگامي كه ميخواهد غروب كند وحالت زردي به خودش ميگيرد, دوران پيري( نهار) است.( فالنهار و ان كان حسب الفلسفه العقليه, امراً تدريجياً لا يتصور له البقاء), اما از نظر عرف اين نهار يك شيئ است, اما يك شيئي است كه داراي مراحل و مراتب ميباشد همانطور كه هر فرد از انسان, شيئ واحد است فلذا ميگوييم زماني كودك بوديم, بعد جوان شديم و حالا هم پيري بر ما عارض شده و با كلمهي(أنا وأنت) به خود يا به ديگري اشاره ميكنيم, وحال آنكه دوران كودكي و جواني با دوران پيري فرق زياد دارد, زمان هم از نظر عرف شيئ واحد است, منتها داراي مراتب و مراحل است, منتها شك داريم كه آيا اين زمان پير شد و مرد يا هنوز در حالت پيري باقي است؟ استصحاب ميكنيم بقائش را.- آنچه كه عرض كردم, بيان عرفي آن چيزي است كه شيخ در فرائد و آخوند در كفايه دارد.- الاشكال الثاني:(عدم بقاء الموضوع). اشكال دوم اين است كه موضوع باقي نيست. ما در پاسخش عرض ميكنيم كه اين اشكال جديدي نيست, بلكه اين همان اشكال قبلي است, در اشكال قبلي ميگفت كه بقاء ندارد, اين ميگويد موضوع باقي نيست, نهار, موضوع است, اين باقي نيست, اين اشكال جديدي نيست, بلكه باز گشت اين اشكال به همان اشكال قبلي است, منتها عبارتش فرق ميكند , گاهي ميگوييم عدم تصور البقاء, و گاهي هم ميگوييم (عدم بقاء الموضوع). الاشكال الثالث:(ان الاستصحاب مثبت). اشكال سوم اين است شما ميخواهيد( نهار) را استصحاب كنيد, نظرتان از استصحاب نهار چيست؟ گاهي استصحاب شما مفاد (كان تامه) است, و گاهي مستصحب شما مفاد (كان ناقصه) است. اگر بگوييم (كان النهار موجوداً), اين (كان تامه) است, چون كلمهي (موجوداً) در ظاهر خبر است, والا موجوداً همان (كان) است. اما اگر گفتيم (كان هذا الجزء نهاراً), اين مفاد كان ناقصه است, پس اگر خبر(كان) كلمهي(موجود) شد, آن (كان تامه) است. اما اگر خبر(كان) كلمهي( موجود) نبود, بلكه خبر يك چيز ديگر بود,اين (كان ناقصه) است, اگر بگوييد (كان النهار موجوداً), اين كان تامه است, اگر بگوييد (كان هذا الجزء نهاراً), اين (كان ناقصه) است. مثال: يك موقع ميگوييم:(كان في هذا المسجد كراً), اين كان, (كان تامه) است, يعني زير اين سقف يك كري بود. يك موقع ميگوييم (كان هذا الحوض كراً), اين كان, (كان ناقصه) است, پس ميزان در باز شناسائي(كان تامه) از (كان ناقصه) اين است كه اگر خبر, كلمهي (موجود) شد, كان, (كان تامه) است. اما اگر خبر, غير (موجود) شد, كان, (كان ناقصه) خواهد بود. حال كه اين مطلب روشن شد, مستشكل ميگويد, شما كه ميخواهيد شروع به نماز كنيد و ميگوييد: (الله اكبر) و به نيت اداء نماز عصر را ميخوانيد, مستصحب شما چيست؟ اگر مستصحب شما اين است كه (كان هذا الجزء نهاراً), الآن هم نهار است, يعني (كان ناقصه) را ميخواهيد استصحاب كنيد, اين كه حالت سابقه ندارد, كي بود كه اين جزء نهار بود, تا الآن هم نهار باشد, اين كه حالت سابقه ندارد, يعني اين جزء كه نبود, جزء قبلي كه نهار بود, از بين رفت( فات و مات), يعني اين جزء نبود موجود نبود, تا متصف به نهاريت باشد, پس استصحاب (كان ناقصه) كه به درد ميخورد, حالت سابقه ندارد. اما اگر بخواهي استصحاب (كان تامه) بكنيد و بگوييد (كان النهار موجوداً), اين مثبت است, چرا؟ چون بين اثر شرعي و مستصحب يك واسطه و ملازمه عقلي است, مستصحب شما چيست؟ مستصحب شما اين است كه (كان النهار موجوداً), اين كه اثر شرعي ندارد, مگر اينكه بگويي (كان النهار موجوداً), ملازمه عقلي دارد به اينكه بگوييم( كان هذا الجزء نهار), يعني عقل ميگويد اگر (نهار) باقي است, پس اين جزء هم نهار است( فهذا الجزء نهار), اثر شرعي بار ميشود, اثر شرعي كدام است؟ يجب عليك الامساك, پس امساك براي شما واجب است, بنابراين, بين اثر شرعي و بين مستصحب, يك ملازمهي عقلي است, يعني عقل ميگويد اگر نهار باقي است, پس هذا نهار, اگر ليل باقي است, فهذا ليل, فلذا اثر شرعي را بار ميكنيم. منتها اين اثر شرعي بر اولي(كان تامه) مترتب نيست. چرا؟ چون اگر شب و يا روز بود, اين اثر ندارد, بلكه بايد بگويد كه الآن شب است يا الآن روز است, ناچاريم كه استصحاب(كان تامه) كنيم و ثابت كنيم كه عقلاً اين جزء موصوف است به ليليت و نهاريت, آنوقت اثر شرعي را كه وجوب امساك يا عدم وجوب امساك باشد, بار كنيم.
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...