• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  •  

    بحث در ملاقي شبهه‌ي محصوره است، براي روشن شدن اين مطلب، احتياج به بيان چند مقدمه است:

    1- محل بحث ما در ملاقي شبهه است، نه دز ملاقي نجس،فلذا بايد دست انسان به يك طرف شبهه اصابت كند، نه به هردو طرف، چون اگر به هردو طرف اصابت نمايد، اين ملاقي نجس مي‌شود، نه ملاقي شبهه.

    2- بحث درجاي است كه ملاقي شبهه بشود، و انقسامي رخ ندهد، و اما اگر دو(اناء) باشد، و انسان يكي از آن‌ها را دردو ظرف منقسم كند، اين ازقبيل ملاقي نيست، سابقاً علم اجمالي دوطرف داشت، حال اگر يك (اناء) را دو قسمت كنيم، علم اجمالي از حالت اثنينيت بر مي‌گردد و مثلث مي‌شود، انقسام نبايد رخ بدهد، روي اين مبنا يك مثالي را بيان مي‌كنيم كه مطلب روشن تر بشود، مثلاً كسي دستش را به يك گوشه‌ي فرش زد، وعلم اجمالي داريم كه يكي از گوشه‌‌هاي آن نجس است، اين ملاقي شبهه‌ي محصوره است.

    و اما اگر دستش را به يكي از اين دو( اناء) بزند، و سپس دستش را بيرون بياورد، در حالي كه قطرات آب از دستش جاري است، آيا اين ملاقي شبهه است؟ نه، بلكه ازقبيل انقسام است، يعني ماداميكه آب در دست او است, اين مثل اين ميماند كه يك اناء را به دو( اناء) قسمت كنيم، مثل اين است كه در( انائين مشتبهين)، يك اناء را تقسيم بردو( اناء) كنيم، چنانچه كه او اثر بخش نيست، يعني اگركسي دست خودرا در يكي ازدو( اناء) داخل كرد و سپس بيرون آورد وقطرات آب روي دستش باقي است، اين فعلاً ملاقي نيست، بلكه از قبيل انقسام است، ملاقي همان است كه (احد الطرفين) فرش نجس است، والآن هم خشك شده، ودست تر اين شخص، به (احد الطرفين) فرش اصابت كرد.- اين مثال بهتر است- . اما كساني كه (انائين مشبهين) را مثال مي‌زنند ومي‌گويند اگر كسي دستش را به يكي ازدو (اناء) زد وسپس بيرون آورد، اين از قبيل ملاقي شبهه نيست، بلكه از قبيل انقسام شبهه است، وبحث ما در ملاقي شبهه است، نه در انقسام .

    3- مقدمه‌ي سوم اين است كه آيا ملاقي شبهه، حكم خود شبهه را دارد، وبه تعبير روشن تر آيا ملاقي، حكم ملاقا را دارد، يعني همانطوريكه( ملاقا) واجب الا جتناب است، ملاقي هم واجب الاجتناب است، يا اينكه ملاقي حكم (ملاقا) را ندارد، بلكه ممكن است ملاقا حكمي داشته باشد، اما ملاقي احد الطرفين آن حكم را دارا نباشد؟ عرض كرديم كه حل اين مسئله بستگي به حل يك مسئله‌ي ديگر دارد ، وآن مسئله‌ي ديگر اين است كه آيا اجتناب از ملاقي نجس، از شئون اجتناب از نجس است، يا اينكه اجتناب از ملاقي نجس خودش فرد مستقلي است؟ اگر آن مسئله را حل كرديم، اين مسئله‌ هم حل مي‌شود، مسئله‌ي دوم اين شد كه آيا اجتناب از ملاقي نجس قطعي، ازشئون اجتناب از نجس است، مثلاً اگر خدا بفرمايد(احتنب‌عن النجس)، كانّه فرموده(اجتنب عن النجس والمتنجس)، يا اينكه اجتناب از متنجس فرد ديگري است وارتباطي به اجتناب از نجس ندارد؟ در اينجا در ميان فقهاي شيعه، ابن زهره يك رأي ونظر شاذي دارد، ومي‌فرمايد كه اجتناب از ملاقي نجس از شئون اجتناب ازخود نجس است، يعني اگر دليلي بگويد ازخمر اجتناب كنيد، از ملاقيش هم بايد اجتناب كرد (بنفس الدليل الاول ولا يحتاج الي دليل الثاني). مرحوم ابن زهره براي مدعايش دوتا دليل اقامه نموده :

    الف) آيه‌ي( والرجز فاهجر) ، ايشان مي‌گويد كه ابوجهل اوباش واراذل مكه را تعليم كرد كه بر لباس پيغمبر اكرم(ص) چيزي آلوده‌ي را بيفكنند، ولباس پيغمبر اكرم(ص) آلوده شد، از طرف خداوند خطاب آمد كه (والرجز فاهجر)، اين كلمه‌ي واحده است كه معنايش اين مي‌شود كه (والرجز فاهجر، اي اجتنب عن النجس واجتنب عن ملاقيه)، فلذا ملاقي نجس دليل جداگانه‌ي لازم ندارد بلكه دليل خود نجس از هر دو كفايت مي‌كند ، چرا؟ چون خدا براي اجتناب از متنجس، خطاب دومي نياورده، و با خطاب واحد فرموده كه از هردو اجتناب كنيد،هم از خوني كه بر لباس بود، وهم خود لباس كه آلوده شد، خطاب واحد از اينكه از هردو اجتناب كنيد، اين خطاب واحد نسبت به هردو، دليل بر اين است كه(الاجتناب عن ملاقي النجس من شئون الاجتناب عن النجس)، ودليل اول هردورا كافي است، چرا؟ به دليل اينكه خدا در اينجا به خطاب واحد، هردورا (لازم الاجتناب) كرده، يعني هم نجس را وهم متنجس را . يلاحظ عليه: اين استدلال ابن زهره داراي اشكال است، مي‌گوييم كه جناب ابن زهره! وحدت خطاب دليل بر وحدت حكم نيست، ممكن است كه خطاب واحد باشد، اما هر كدام ملاك جداگانه و حكم مستقلي داشته باشند، وحدت خطاب دليل براين نيست كه هردو حكم واحد وملاك واحد دارند، بلكه گاهي مي‌شود كه انسان دو موضوع را كه داراي دو ملاك است وداراي دو حكم است، ولي تحت خطاب واحد مي‌آورد، مثلاً انساني است كه عمل قتل را مرتكب شده، يعني قاتل است، وانساني هم داريم كه سارق است، دو موضوع هستند كه داراي دوتا حكم ودوتا ملاك مي‌باشند، ولي مي‌توان هردو را تحت يك خطاب جمع نمود وگفت كه (لا تكرم العصاه، لاتكرم العاصي، او لا تكرم العاصين)، اين دونفر عاصي را اكرام نكنيد، يا مثلاً سه نفر هستند يكي قاتل است، دومي هم سارق است، سومي هم زاني است، هر سه تا سه ملاك دارند، وهر سه تا سه حكم دارند، ولي شما سه نفر را تحت يك خطاب واحد قرار مي‌دهيد، ومي‌گوييد(لاتكرم هئولاء العصاه)، وحدت خطاب، دليل بر وحدت حكم و وحدت ملاك نيست، يا مي‌گوييد(أجر حدود الله في حق هئولاء العصاه)، فلذا چه مانعي دارد كه نجس، ملاكي داشته باشد، ملاقي نجس هم ملاك ديگري داشته باشد، ولي خلاق متعال هردو را تحت يك خطاب قرار بدهد وبفرمايد كه(والرجز فاهجر)؟ به نظر من هيچ مانعي ندارد.

    ب) دليل دومي كه ابن زهره دارد اين است- البته اين دليل را متأخرين، براي اين زهره تراشيده‌اند، و الا در كتاب ابن زهره چنين دليلي ذكر نشده.- يك روايتي است كه از اين روايت استفاده كرده‌اند كه اجتناب از ملاقي نجس، فرد جداگانه‌ي نيست، بلكه از شئون اجتناب از خود نجس است.

    سند روايت:

    شيخ اين روايت را در تهذيب نقل كرده، عن محمد بن يحيي، شيخ در سال چهار صدو شصت فوت كرده، محمد بن احمد بن يحيي اشعري قمي، صاحب كتاب(نوادر الحكمه) در دويست و نود ودو يا دويست و نودو سه، فوت نموده، فلذا سندش را به اين كتاب در آخر كتاب( تهذيب) نقل كرده، ولذا مي‌گويد روي الشيخ باسناده- اسنادي كه در آخر كتاب آورده- ، عن محمد بن عيسي اليقطيني- معروف به عبيدي- همه مي‌گويند كه اين شخص ثقه است، فقط استاد صدوق بنام( ابن وليد)، در ثقه بودن اين آدم شك كرده، والا همه مي‌گويند كه ثقه است، عن نضر بن سويد، اين هم ثقه است، عن عمرو بن شمر بن يزيد- اين ثقه نيست، نجاشي اين شخص را تضعيف كرده، فقط علامه كوشيده كه توثيقش كند - عن جابر – اگر در كتب ما جابر بگويند مراد جابر بن عبد الله انصاري نيست، اما اگر در صحاح اهل سنت جابر بگويند، مراد شان جابربن عبدالله انصاري است- بن يزيد جعفي (درسال يكصد و بيست و هشت فوت كرده، ازاصحاب امام باقر(ع) است، فقط در وسط يك راوي ضعيف داريم، عن ابي جعفر، قال: أتاه رجل فقال: وقعت فأره في خابيه- خابيه، از ماده‌ي خبأ است، خبأ به معني ستر است، عرب‌ها به سنگر مي‌گويند(مخبأ)، چون انسان در آنجا پنهان مي‌شود، الله الذي يخرج الخبأ في السموات، يعني سر مكتوم، اگر به اين ظرف هم خابيه مي‌گويند، چون جنس را مي‌پوشاند، فيها سمن= روغن حيواني، أو زيت= روغن زيتون، ولي چون هوا در آنجا گرم است، مثل ايران نيست كه روغن حيواني شان جامد باشد، روغن حيواني غالباً در آنجا مايع است، فما تري في أكله؟ قال: فقال: له أبوجعفر-عليه السلام- لاتأكله، فقال له الرجل: الفأره أهون علي من أترك طعامي من أجلها.قال: فقال: له أبوجعفر(ع) إنّك لم تستخف بالفأره, وإنّما استخففت بدينك إن الله حرم الميته من كل شيئ)) (الوسائل: ج1،ص 149 ، از ابواب الماء المضاف، ح2). بايد ببينيم كه ابن زهره چگونه مي‌خواهد از اين حديث استفاده كند كه اجتناب از ملاقي نجس فرد مستقلي نيست، بلكه از شئون اجتناب از خود نجس است، تا اين مسئله را حل نكنيم ملاقي شبهه حل نمي‌شود؟

    در اينجا گاهي(اكل) روغن را حساب كنيم و گاهي اجتناب از روغن را، حضرت( اكل) روغن را تعليل كرده به(إن الله حرم الميته من كل شيئ), وحال اينكه اين آدم ميته رانمي‌خواست كه بخورد، ابن زهره مي‌گويد اين آدم ميته را كه نمي‌خواست بخورد، بلكه روغن را مي‌خواست بخورد، حضرت مي‌فرمايد أكل اين طعام حرام است،چرا؟ چون (إن الله حرم الميته)، درحالي كه اين آدم ميته را نمي‌خواست بخورد، بلكه ملاقي (ميته) را كه روغن است مي‌خواست كه بخورد، پس معلوم مي‌شود كه ملاقي از شئون ملاقا است، كه اگر كسي آن را بخورد، حرام را خورده، كدام حرام را خورده؟ (ان الله حرم الميته) والاّ اگر فرد جداگانه بود، بر امام(ع) لازم بود كه بفرمايد (ان‌الله حرم ملاقي الميته)، اين در صورت( اكل) بود.

    و اگر بگوييد كه اجتناب، اجتناب از روغن را اجتناب از ميته شمرده است، اين بيان فرق مي‌كند با بيان اول، بيان اول تكيه بر اكل است، اما بيان دوم تكيه بر اجتناب است، اگر روغن را بخوريم اهانت به حكم خدا كرديم، اگر روغن را نخوريم احترام به دين خدا نهاده‌ايم، دين خدا كدام است؟ (ان‌الله حرم الميته)، پس در هر دو حالت، يعني (اكلاً، و اجتناباً) مسئله دور ميته مي‌چرخد و اگر بخوريد (ان‌الله حرم الميته) را زير پا گذاشته‌ايد و اگر نخوريد (ان‌الله حرم) را احترام گذاشته‌ايد، اصلاً بحث در ملاقي نجس نيست بلكه اكل و اجتناب را دور(ميته) مي‌چرخانيد(ان الله حرم الميته من كل شيئ). پس معلوم مي‌شود كه اجتناب از ملاقي نجس فرد مستقلي نيست، بلكه از مصادق اجتناب از خود نجس است كه ملاقا باشد، ولذا امام(ع) در هر دو حالت، يعني در حال( اكل) و(اجتناب)، صحبت از ملاقي نمي‌كند، بلكه صحبت از ملاقا مي‌كند و مي‌فرمايد (ان ‌الله حرم الميته من كل شئ) معلوم مي‌شود اگر بخوريم ميته را خورده‌ايم، و اگر نخوريم احترام به حكم خدا نهاده‌ايم.- اين هم دليل دوم ابن زهره.-

    يلاحظ عليه:

    اولاً: حديث از نظر سند ضعيف است، چون در سند حديث عمرو بن شمر بن يزيد واقع شده است و اين آدم توثيق نشده است و خدا مي‌داند كه چگونه آدمي است.

    ثانياً: حضرت امام (ره) مي‌فرمود كه من احتمال مي‌دهم كه اين موش، به قدري در اين روغن مايع و مذاب مانده بود كه منحل در اين روغن شده بوده و اجزائش متفسخ و منحل شده بود به گونه‌اي كه خوردن روغن جدا از خوردن ميته نبوده است، اين احتمال را هم ايشان مي‌دهد. پس از دو راه استدلال ابن زهره را تضعيف كرديم: گاهي از طريق ضعف سند و گاهي هم از طريق اينكه اين موش، موشِ عادي نبود كه 5 دقيقه بيفتد و بميرد و شما دمش را بگيريد و دور بيندازيد، بلكه اين موش، مدت‌ها ممكن است مانده باشد و متفسخ شده باشد به گونه‌اي كه ذراتش در اين روغن پخش شده و خوردن روغن جدا از خوردن ميته نبوده است.

    اما من در جواب ابن زهره عرض مي‌كنم كه اين دليل شما يك اشعار است و ما نمي‌توانيم اين چنين مسئله‌ي اصولي را با يك اشعار بفهميم، ما مي‌بينيم حضرت( اكلاً و اجتناباً) صحبت از روغن نمي‌كند، بلكه همه‌ي بحث‌ها را روي ميته برده است، آيا مي‌شود با اشعار اين مسئله را ثابت كرد. بله! اشعارش را ما مي‌پذيريم، ولي اشعار در يك مسئله‌ي به اين بزرگي كافي نيست.

    ابن زهره مي‌گفت كه ملاقي نجس فرد جداگانه‌اي نيست بلكه از شئون اجتناب از نجس است، يعني اگر دليلي بگويد (اجتنب عن النجس) معنايش اين است كه(اجتنب عن النجس والمتنجس). دليل مشهور، مشهور مي‌گويند كه در اينجا دو دفتر است، يك دفتر راجع به نجس داريم و يك دفتر ديگر راجع به متنجس داريم، البته اين حرف را هم تصديق مي‌كنيم كه متنجس نجاستش را از نجس گرفته است، ولي اين از شئون او باشد مانند معناي حرفي كه ازشئون معناي اسمي است اين را قبول نداريم، بلكه دو دفتر است، يعني نجس يك فرد مستقلي است و متنجس هم فرد ديگري، و اگر دليل بگويد (اجتنب عن الكلب) كلب را شامل است، اما اينكه دست كسي تر بود و اصابت كرد به كلب، پس بايد از اين دستش اجتناب كند، اين لنگه وقسمت را شامل نيست، بلكه اين دليل جداگانه مي‌خواهد، ومن براي مدعايم دو دليل خوبي دارم:

    1- الماء اذا بلغ قدر كر لم ينجسه شئ. (الوسائل، ج1،ص17، باب 9، از ابواب ماء مطلق، ح 1، 2، 5).

    از اين حديث مي‌فهميم كه ملاقي از شئون (ملاقا) نيست، چگونه مي‌فهميم؟ از راه عليت و معلوليت مي‌فهميم، نجس، سبب است و نجاست متنجس، مسبب است (الماء اذا بلغ قدر كر لم ينجسه شئ) مفهومش اين است كه (الماء اذا لم يبلغ قدر كر ينجسه شئ)، مثلاً اگر دست كسي خوني شد و به حوضي كه آبش كمتر از كر است اصابت كرد حوض نجس مي‌شود. معلوم مي‌شود كه عليت و معلوليت است، كسي كه دستش آلوده به خون و بول بود و آن را در اين ظرف كوچك ريخت(هذا سبب وذاك مسبب)، مسبب خودش فرد مستقلي است، نه اينكه مسبب از شئون سبب است. در مبحث علت و معلول خوانده‌ايم كه در تكوينيات آتش يك مسئله هست، و سوختن پنبه يك مسئله‌ي ديگر است، عين اين اعتبار را در تشريع ايجاد مي‌كنيم، آبي كه كمتر از كر است اگر بچه‌اي در آن ادرار كند نجس مي‌شود، چرا؟ چون (هذا سبب و هذا مسبب)، عليت و معلوليت ايجاب مي‌كند كه معلول مستقل از علت باشد. - اين درباب نجاسات بود،- در باب مطهرات هم نيز چنين است، آفتاب، اگر برزمين تر نجس بتابد، زمين را پاك مي‌كند، معلوم مي‌شود كه باب نجاست وباب طهارت ازقبيل معني حرفي و معني اسمي نيست، يعني از شئون نيست، بلكه از قبيل علت ومعلول هستند، عرفا مي‌گويند كه آنچه كه در كون وهستي است، از شئون واجب است، خالقيت ومخلوقيت را منكر هستند، بلكه شئون را معتقدند، ولي ما مي‌گوييم كه اينگونه نيست، بلكه مسئله، مسئله‌ي خالقيت مخلوقيت است، در شئون پرتو است، ولي در خالقيت ومخلوقيت پرتو نيست بلكه ايجاد است، ظاهر باب نجاست و طهارت، پرتو و شئون نيست، بلكه موجِد و موجُد است، نجس ايجاد مي‌كند و مطهرات هم طهارت را ايجاد مي‌كند.- اين دو دليل كه عرض شد-.

    دليل سومي كه مشهورآورده‌اند اين است كه ما مي‌بينيم كه در اسلام حكم ملاقي غير از حكم ملاقا است، اگر سگ آب دهانش را روي يك كاسه بريزد و يا آن را بليسد بايد كاسه را خاك مالي وتعفير كرد، اما اگر دست كسي در همين كاسه‌ي تر بخورد، دستش نجس مي‌شود، ولي تعفير لازم ندارد، فلذا ما مي‌بينيم كه نجس يك احكامي دارد و متنجس احكام ديگري، ظرفي كه سگ ليسيده است خاك مال مي‌شود، ولي اگر دست كسي به او برسد بايد فقط آب بكشد و تعفير لازم نيست. يا مثلاً در بول تعدد غسل لازم است، اما اگر دست كسي به ظرفي بخورد كه با بول متنجس شده است، نسبت به دست اين شخص كه ملاقي است ، تعدد غسل لازم نيست. پس از مقدمه‌ي سوم معلوم شد كه اجتناب از ملاقي نجس، فرد مسقلي است و ارتباطي به نجس ندارد و هكذا در شبهه محصوره.