الكلام في ادله الاخباريين علي وجوب الاحتياط في الشبهه البدويه التحريميه.
قبلاً عرض كرديم كه محل نزاع بين مجتهدين و اخباريين شبههي بدويهي تحريميه است، والاّ شبههي بدويهي وجوبيه خيلي محل بحث نيست و آن چيزي كه محل بحث است شبههي بدويهي تحريميه_ مانند شرب توتون و چيزهايي كه احتمال حرمت ميدهيم_ ميباشد.
مجتهدين براي مدعاي خود كه برائت است از كتاب، سنت، عقل و اجماع ادلّه اقامه كردهاند، و اخباريها نيز براي مدعاي خود كه وجوب احتياط است ادله اقامه كردهاند، ولي به جاي ادلهي اربعه، ادلهي ثلاثه اقامه كردهاند، يعني از ميان ادلهيِ اربعه اجماع را حذف كردهاند، چرا؟ چون آنها اجماع را حجت نميدانند، فلذا آن را حذف كردهاند، ولي براي وجوب احتياط هم دليل كتابي، هم دليل سنتي و هم دليل عقلي اقامه كردهاند.
ادلهي قرآني اخباريها تحت دو عنوان است:
1- الآيات الناهيه او الافتاء بغير علمٍ.
بخش اول آياتي است كه از فتوا به غير علم نهي ميكند و از آن جمله اين آيهي مباركه است كه در سورهي اسراء 36 آمده: (( و لا تقف ما ليس لك به علم))، كلمهي (تقف) مشتق است از (قفي، يقفو)، (قفي) يعني پيروي كرد، و (يقفو) يعني پيروي ميكند، (لا)يِ ناهيه بر سر آن داخل شده است و (واو) به سبب جزم حذف شده است. معناي آيه اين ميشود كه پيروي نكن از چيزي كه به آن علم نداري.
اخباريها ميگويند: شما كه در شبهات بدويه تحريميه اجراي برائت و عمل به غير علم ميكنيد، چون حكم واقعي را كه نميدانيد . فلذا اگر حكم به برائت ميكنيد در حقيقت از غير علم پيروي ميكنيد. اين استدلال اخباريها است.
از اين استدلال جواب داده شده است و آن عبارت از اين است كه نسبت به حكم واقعي هرگز ما اظهار نظر نميكنيم، اينكه حكم واقعي توتون چيست، اظهار نظر نميكنيم. هرگز مجتهدي كه اجراي برائت ميكند نسبت به حكم واقعي اظهار نظر نميكند تا بشود پيروي از غير علم، اگر اظهار نظر هم ميكند نسبت به حكم ظاهري است و ميگويد ما در ظاهر دليلي بر حرمت نداريم، ولذا احتياط واجب نيست. بنابراين اخباريها مغالطه ميكنند بر اينكه مجتهدين افتا به غير علم ميكنند، و حال اينكه اينگونه نيست، زيرا نسبت به حكم واقعي اصلاً فتوا ندارند و اظهار نظر نميكنند، و اما نسبت به حكم ظاهري مسلماً مدرك دارند و مدركشان آيهي مباركهي (و ما كنا معذبين حتي نبعث رسولاً) و يا حديث (رفع عن امتي ما لا يعلمون) است. استدلال اخباريها به آيهيِ (و لا تقف ما ليس لك به علم) صحيح است، ولي مجتهدين آنجا كه علم ندارند اظهار نظر نميكنند و آنجا كه اظهار نظر ميكنند علم و مدرك دارند، هم مدرك قرآني و هم مدرك حديثي.
به طور مستمر بار اين آيه در علم اصول استدلال شده است و جواب يك كلمه است و آن اين است كه آن چيزي كه ما علم نداريم، نسبت به آن اظهار نظر نميكنيم. آنجا كه اظهار نظر ميكنيم در ظاهر مدرك داريم.
2- الآيات الآمره بالتقوي.
دليل دومي كه اخباريها دارند آيات مربوط به (تقـوا) اسـت كه
ميگويد تا ميتوانيد تقوا منش باشيد.
(( يا ايها الذين آمنوا اتقواالله حق تقاته و لا تموتن الاّ و انتم مسلمون)) (آل عمران/102)
ضمير (تقاته) به خدا بر ميگردد، ما بايد نسبت به خدا تقوا داشته باشيم، يعني تقوايي كه در شأن خدا و شايستهي مقام ربوبيِ او است و اين خيلي مشكل است و اشخاصي مثل ائمه و پيامبر را لازم دارد كه داراي چنين تقوايي باشند. اگر واقعاً اين آيه حجت باشد كار همه گير است، چون تقوايي كه در شأن خدا هست و لايق مقام ربوبي است كار مشكلي است. ولذا گروهي ميگويند كه اين آيه با آيهي دوم نسخ شده است، و آيهي ديگر عبارت است از:
((فاتقوالله ما استطعتم واسمعوا و اطيعوا و انفقوا خيراً لانفسكم و من يوق شح نفسه فاولئك هم المفلحون))(تغابن/16).
آيهي اول ميگويد تقوايي كه در شأن خدا است، اما آيهي دوم ميگويد تقوايي را داشته باشيد كه در شأن خودتان هست، يعني تا آنجايي كه ميتوانيد تقوا داشته باشيد. حالا اگر اين مطلب را بپذيريم يا نپذيريم كه آيهي اولي منسوخ به وسيلهي آيهي دوم است، آيهي دوم براي اخباريها كافي است. آيا پرهيز از شبههي بدويهي تحريميه، پرهيز از مراتب تقوا هست يا نيست؟ هست، اگر هست پس واجب است، چون آيه ميفرمايد (فاتقوالله) و امر افادهي وجوب ميكند، يعني تقوا به مقدار استطاعت واجب است، اگر تقوا به مقدار استطاعت واجب شد، پس در استطاعت مكلّف است كه شرب توتون نكند و شبههي بدويهي تحريميه را ترك كند. بنابراين تقوا به مقدار استطاعت واجب است (ترك الشبهه البدويه التحريميه من التقوا و كل تقوي والعمل بالاتقا واجب بنص القرآن)، فلذا اين واجب ميشود.
يلاحظ عليه:
در اينگونه موارد است كه تفسير موضوعي جلوه پيدا ميكند و تفسير هم بر دو قسم است:
1- تفسير ترتيبي 2- تفسير موضوعي
تفسير ترتيبي:
تفسير ترتيبي اين است كه انسان از اول سوره حمد تا آخر قرآن به ترتيب تفسير كند، البته تفسير ترتيبي قرآن انسان را به اهداف والاي قرآن نميرساند، بلكه در صورتي انسان به اهداف واقعي قرآن ميرسد كه مجموع آيات را در يك جا جمع كند. مثلاً آيات تقوا را جمع كند تا معلوم شود كه استدلال اخباريها درست است يا نيست.
در قرآن تقوا دو معني دارد و به تعبير ديگر دو كاربرد دارد: گاهي تقوا در مقابل فجور به كار ميرود، مثل: ((ام نجعل المتقين كالفجار)) (سوره ص/28) اينجا تقوا در مقابل فجور است كه عبارت از گناه است. و يا در سوره شمس: ((فالهمها فجورها و تقويها)). در اين دو آيه تقوا در مقابل فجور است، اگر تقوا در مقابل فجور شد، اين تقوا واجب است، چون در مقابل فجور است، اگر فجورش حرام است، قهراً تقوايش واجب است.
اما گاهي تقوا در قرآن در مقابل فجور نيست، بلكه تقوا عبارت است از (كل عمل محبوب)، يعني هر عملي كه در پيشگاه خدا محبوب است، چه واجب باشد و چه مستحب، مانند نماز شب، نماز شب از مراتب تقوا است، غير از واجبات زكات دادن، صدقه دادن، صدقهي مستحب، همهي اينها از مراتب تقوا است، (يطلق التقوا و يراد به كل امر مرغوب و محبوب سواء اكان مستحباً او واجباً)، دليل ما بر اين استعمال اين آيه است: (( و تزودوا فان خير الزاد التقوي))، در اين آيه تقوا اعم از واجبات و مستحبات است، عمل به مستحبات بهترين توشهي آخرت است، ترك مكروهات بهترين توشهي آخرت است، ولي واجب نيست. هم چنين آيهي ديگر كه ميفرمايد: (( والذين اهتدوا زادهم هدي و آتاهم تقويهم)) (سوره محمد/17) ، معناي آيه اين است كه خدا دو هدايت دارد:
الف) هدايت عامه ب) هدايت خاصه
هدايت عامه: هدايت عامه و همگاني كه حتي شامل فرعون هم ميشود اين است كه خدا انبياء و اولياء را فرستاده و عقل را به ما داده است. اين نوع هدايت هدايتِ همگاني و عامه است.
هدايت خاصه: اما خدا يك هدايت خصوصي هم دارد كه شامل كساني ميشود كه از هدايت اول بهره بگيرند، آنوقت هدايت دوم شامل حالشان ميشود. آيه مربوط به آن افرادي است كه از هدايت اول بهره گرفتهاند (زادهم هدي)، يعني هدايت دوم هم شامل حالشان ميشود (و آتاهم تقويهم)، تقواي دوم يا تقواي مستحب است و يا اعم، به دليل اين كه درون هدايت اول هم تقوي بوده است.
بنابراين تقوا گاهي در قرآن به معناي (كل عمل مرغوبٍ و محبوبٍٍ سواء كان واجباً او مستحباً) است.
بعد از آنكه فهميديم كه گاهي تقوا در مقابل فجور است و اين تقوا واجب است. اما گاهي تقوا به معني (كل عمل مرغوب) است كه اين تقوا يا مستحب است و يا اعم از مستحب و واجب است.
با بيان قبلي ما استدلال اخباريها ساقط شد، اخباري ميگفت (ترك الشبهه البدويه التحريميه من مراتب التقوي و كلّ تحصيل التقوي واجب فترك الشبهه واجب)، اشكالش در كبري است، يعني كبري درست نيست (و كل مراتب تقوا واجب) صحيح نيست. بلكه مراتب تقوا بر دو قسم است: يك قسمش واجب است و قسم ديگرش مستحب است.
در استدلال به شكل اول دو شرط لازم است:
1- ايجاب صغري 2- كليت كبري
در ما نحن فيه صغري درست است يعني (ترك الشبهه البدويه من مراتب التقوي) اين درست است، اما كبري كه بگوئيم (كلّ مراتب التقوي واجب) درست نيست. بلكه بعضي از مراتب تقوا واجب است، مثل اينكه (اذا وقع في مقابل الفجور)، اما برخي از مراتب تقوا مستحب است نه واجب، مانند: (( و تزودوا فان خير الزاد التقوي)) (سوره بقره/197).
بنابراين، اين آيه كه ميفرمايد (فاتقوا الله مااستطعتم) نميتواند دليل بر حرمت شبههي بدويهي تحريميه باشد، چرا؟ (لان ترك الشبهه البدويه التحريميه من مراتب التقوي)، اما همهي مراتب تقوا واجب نيست، بلكه بخشي واجب است و بخش ديگرش واجب نيست و ما نميدانيم كه آيا ترك شبههي بدويهي تحريميه از قبيل قسم اول است يا از قبيل قسم دوم؟ تا ثابت نشود كه از قبيل قسم اول است استدلال شما ناكام است.
3- النهي عن الوقوع في التهلكه.
(و لا تلقوا بايديكم الي التهلكه) (سوره بقره/195) ، خود را وارد هلاكت نكنيد، هلاكت بر دو قسم است:
الف) هلاكت قطعي؛ ب) هلاكت ظني؛
ظاهراً آيه ناظر به هلاكت ظني است نه هلاكت قطعي، والاّ هلاكت قطعي به عقل همه ميرسد. آيه ميگويد خود را در جائي كه مظنه هلاكت است وارد نكنيد و در شبههي بدويهي تحريميه مظنّهي هلاكت است و احتمال عقاب اخروي ميدهيم. چون احتمال عقاب اخروي ميدهيم، اين مظنهي هلاكت است. قرآن ميفرمايد: (و لا تلقوا بايديم الي التهلكه اي الي مظنه التهلكه)، والاّ عقل همه به هلاكت قطعي ميرسد، و لازم نيست كه قرآن آن را بيان كند، و مراد هم از اين هلاكت مظنون هلاكت دنيوي نيست، بلكه هلاكت اخروي است كه عقاب باشد (ان في ارتكاب الشبهه البدويه التحريميه مظنه الهلاكه، والاجتناب عن كلّ مظنه الهلاكه واجب فالاجتناب عن الشبهه البدويه التحريميه واجب).
يلاحظ عليه:
اولاً مراد از اين (تهلكه)، تهلكهي اخروي نيست، بلكه تهلكهي دنيوي است، اين آيه و آيات ماقبلش مربوط به جهاد است و ارتباطي به شبههي بدويهي تحريميه ندارد و آن اين است كه قرآن ميفرمايد جهاد كنيد تا به دست خود، خود را به هلاكت نرسانيد، چرا؟ چون اگر انسان جهاد نكند و از خاك و آب و ناموس و شرفش دفاع نكند، دشمن گرفتارش ميكند و هم به ناموسش تجاوز ميكند و هم مال و جانش را نابود ميكند. فلذا آيه ميگويد جهاد كنيد و در راه جهاد پول خرج كنيد (و انفقوا في سبيلالله) يعني در راه جهاد پول خرج كنيد. علي(ع) در نهجالبلاغه ميفرمايد: (ما غزي قوم في عقر دارهم الاّ ذلّوا). اين آيات مربوط به جهاد است و نتيجهي آن هم اين است كه اگر جهاد كرديم زندهايم، ولي اگر جهاد نكرديم مردهايم. آيهاي داريم كه اين مضمون را تأييد ميكند، ((يا ايها الذين آمنوا استجيبوا لله ولرسول اذا دعاكم لما يحييكم)) (سوره انفال/24) همهي مفسرين ميگويند كه اين آيه مربوط به جهاد است، معلوم ميشود كه در جهاد حيات است و در ترك جهاد هلاكت.
ثانياً: فرض كنيد كه آيهي (تهلكه) مربوط به جهاد نيست، بلكه مربوط به ضرر اخروي است. ما در جواب اين فرض ميگوئيم كه (تهلكه) در جائي است كه دليل بر جواز نباشد، اما اگر كسي در شبههي تحريميهي بدويه دليلي بر جواز دارد، اين ديگر تهلك نيست، در واقع اين آيه نظير دفع ضرر محتمل است. همان جوابي كه در دفع ضرر محتمل گفتيم، همان جواب را اينجا هم عرض كنيم.
و به تعبير بهتر اگر بگوئيم مراد از (تهلكه) ضرر اخروي است نه ضرر دنيوي، اگر ميگوئيد ضرر اخروي است، ما در جواب ميگوئيم كه ضرر اخروي بر سه قسم است:
الف) انسان قطع تفصيلي به ضرر داشته باشد، مثل اينكه شراب معين را سر بكشد.
ب) انسان قطع اجمالي به ضرر داشته باشد، مانند انائين المشتبهين.
ج) انسان احتمال ضرر بدهد.
در شبههي بدويهي تحريميه احتمال ضرر هست، ولي ادلهي برائت اين احتمال را محكوم كرد و گفته كه در اينجا اين احتمال نيست.
پس تا اينجا روشن شد كه اين آيهي مباركه اولاً مربوط به جهاد است و مراد از تهلكه گرفتار شدن انسان در اين دنيا به وسيلهي دشمن است.
ثانياً اگر بگوئيد مراد از (تهلكه) هلاكت اخروي و عقاب است. در جواب ميگوئيم كه عقاب گاهي قطعي است و گاهي محتمل است. و گاهي هيچ كدام نيست، يعني نه قطعي است و نه محتمل، مانند شبهات بدويهي تحريميه، در اينجا احتمال عقاب هم نيست، چرا؟ چون قرآن ميفرمايد: (و ما كنا معذبين حتي نبعث رسولاً).