كلمهاي در حديث رفع باقي مانده كه بايد متعرض شويم و آن اين است كه هنگامي كه ما آيات مربوط به برائت را ميخوانديم گفتيم كه تمام اين آيات دلالتشان معلّق بر اين است كه ادلّهي اخباري تمام نباشد، والاّ اگر ادلّهي اخباري تمام باشد، اين آيات كارساز نيست، حتي آيهي (و ما كنّا معذّبين حتّي نبعث رسولاً)، گفتيم كه رسول كنايه از بيان است، استدلال به اين آيه بستگي دارد به اينكه ادلّهي اخباري تمام نشود. اخباري ميگويد در شبهات تحريميه بيان به عنوان اولي نيست، اما بيان به عنوان ثانوي هست كه در شبهات بايد احتياط كرد، اگر ادلّهي اخباري تمام باشد، اين آيه مخالف با آن نيست، آيه ميگويد (حتي نبين) و بيان هم اعم است از بيان به حكم واقعي و بيان به حكم ظاهري. در شرب توتون بيان واقعي نداريم، اما بيان ظاهري داريم، اين اشكال سيال است و همه جا را ميگيرد، دلالت همهي آيات بر برائت تعليقي است، يعني در صورتي بر برائت دلالت ميكنند كه ادلّهي اخباريها تمام نباشد، اما اگر ادلّهي اخباري تمام باشد با اين آيات منافاتي ندارد، چون آيه ميگويد تا بيان نيامده است ما كسي را عذاب نميكنيم، ولي اخباري ميگويد بيان داريم، ولي اين اشكال سيال بر حديث رفع هم وارد است و هم وارد نيست، اگر بگوئيم حديث رفع مفادش همان مفاد برائت عقلي هست، اين اشكال وارد است، يعني عقاب بلابيان قبيح است، اين يك بيان. (رفع عن امتي تسعه) اين هم بيان ديگر. اگر بگوئيم كه مفاد حديث رفع با برائت عقلي يكي است، (رفع عن امتي ما لايعلمون) ميخواهد بگويد كه عقاب بلابيان قبيح است، اگر بگوئيم كه حديث رفع مفادش همان برائت عقلي است، آن اشكال سيال وارد هست، چون ميگويد عقاب بلابيان قبيح است، اما اخباري ميگويد بيان هست و بيان عبارت است از اخبار احتياط، اين در صورتي است كه مفاد حديث رفع مفاد برائت عقلي باشد و يا مفادش همان مفاد آيهي (و ما كنا معذبين حتي نبعث رسولاً) باشد.
اما اگر بگوئيم كه مفاد حديث رفع ارتباطي به آن آيه و يا به برائت عقلي ندارد، بلكه حديث رفع ميگويد اين حكمي كه نامعلوم است من برداشتم، اين حكم (كلا حكم) است، اگر مراد حديث رفع اين باشد، اين با ادلّهي اخباري در تعارض است. حديث رفع ميگويد: (من حكم نامعلوم را برداشتم)، اين با ادلّهي اخباري كه ميگويد احتياط در شبهات واجب است معارض ميشود و بايد رفع تعارض كنيم. پس آن اشكال سيال بنابر يك وجه وارد است و بنابر وجه ديگر وارد نيست، اگر بگوئيم حديث رفع مفادش همان آيهي مباركه است و يا مفادش همان برائت عقلي است، اشكال وارد است، يعني ادلّهي اخباري حاكم ميشود، اين ميگويد عقاب بلابيان قبيح است، اما اخباري ميگويد اينجا عقاب معالبيان است و اخبار احتياط بيان است، فلذا ادلّهي اخباري حاكم ميشود.
اما اگر بگوئيم كه اين حديث ارتباطي به آيهي ( و ما كنا معذبين حتي نبعث رسولاً) ندارد و ارتباطي به برائت عقلي هم ندارد، بلكه ميگويد من (لا يعلمون) را برداشتم، اگر (ما لا يعلمون) را برداشت ديگر وجوب احتياط معنا ندارد، احتياط به خاطر همان (ما لا يعلمون) است و قرار شد كه (ما لايعلمون) برداشته شود، اگر (ما لا يعلمون) از ريشه برداشته شد ديگر وجوب احتياط بيمعني است، در اينصورت بين حديث رفع و ادلّهي احتياط تعارض ميشود. بعداً خواهيم گفت كه ادلّهي اخباريها تمام نيست، چون ادلّهي اخباري مربوط است به صورت علم اجمالي، و بحث ما در شبهات بدويه است.
الدليل الثاني: حديث الحجب.
(( روى الكلينى في باب حجج الله علي خلقه. عن محمد بن يحيي_ استاد كليني است_، عن احمد بن محمد بن عيسي_اشعري قمي و رئيس قميين است _، عن ابن فضال _ حسن بن علي ابن فضال است، فطحي مذهب است، از اصحاب امام هادي و امام جواد (عليهم السلام) است، كوفي است و ثقه. _، عن داودبن فرقد _ ثقه است _، عن ابي الحسن: زكريا بن يحيي، عن ابي عبدالله_ع_ قال: ما حجبالله علمه عن العباد فهو موضوع عنهم)) (كافي، ج1، ص164، حديث3). رجال اين حديث همه ثقه هستند، به جز ابن فضال كه فطحي مذهب است، فلذا نتيجه تابع اخص مقدمات است، اين حديث صحيحه نميشود، بلكه موثقه است. كلمهي (ما) در اين حديث مبتدا است، (حجبالله) خبر است، (علمه) مفعول است،(فهو موضوع عنهم) در حكم جزا است، كلمهي (وضع) از اضداد است، گاهي وضع به معناي نهادن است و گاهي وضع به معناي برداشتن است.
دلالت حديث:
در دلالت اين حديث چهار احتمال است:
1- مراد از (ما)ي موصول معارف و عقايد است، معارف از قبيل (بهشت، برزخ، اعراف، جهنّم)، اينها يك معارفي است كه تا ما نبينيم و نرويم درك نميكنيم، يعني چيزهايي كه خدا بيان نكرده است و فقط به صورت سربسته براي ما بيان كرده است و ما هم ملزم نيستيم كه تحقيق كنيم بر اينكه حقيقت بهشت، برزخ، اعراف و جهنّم و... چيست؟
2- مراد از(ما)ي موصوله احكام است، يعني آن احكامي را كه خداوند بيان نكرده است، (فهو مرفوع عنهم).
3- (ما)ي موصول اعم است از معارف و احكام، ولي (حجب) را بايد (حجب)ي مباشرتي بگيريم، يعني خدا جلوش را بگيرد و خدا بيان نكند نه اينكه توسط ظالمين و... مخفي مانده باشد.
4- مراد از (ما)ي موصوله اعم از معارف و احكام است، و (حجب) هم اعم است از اينكه خدا (بالمباشره) و يا (بالتسبيب) بيان نكرده باشد، مثلاً بني اميه كه جلوش را گرفتهاند و يا ظالمين ديگر كه جلوش را گرفتهاند، سيل و زلزلههايي كه آمده است و كتابها را از بين برده، بگوئيم همهي اينها داخل در (ما حجب الله) است، يعني (حجبالله سواء كان بالمباشره) كه اصلاً بيان نكند، و يا خدا بيان كند، اما ظالمان و مخالفان و يا حوادث طبيعي بيايد و بين ما و آنچه كه خدا فرموده است فاصله بيندازد.
سئوال: از اين احتمالات چهارگانه كدام يك ميتواند شاهد اصل برائت باشد؟
جواب: احتمال چهارم شاهد بر اصل برائت ميشود. البته گاهي ميگويند كه اين حديث ارتباطي به (ما حجبالله) تسبيبي ندارد، بلكه ارتباط به مباشري دارد، يعني چيزهايي كه خدا به انبياء و اولياء هم نفرموده است، (حجبالله) يعني چيزهايي كه خدا از ريشه بيان نكرده است و حتي براي انبياء و اولياء هم بيان نكرده است، مانند: زمان قيامت، زمان قيامت را به كسي نگفته است، و يا وقت ظهور حضرت حجت(عج) كه حتّي بر خود حضرت هم مخفي است، بعضي ميگويند مراد اين است، چون كلمهي (حجب) ظهور در (حجب مباشري) دارد و شامل (حجب تسبيبي) نميشود، اگر گفتيم كه كلمهي (حجب) ظهور در (حجب مباشري) دارد، آنوقت شامل بحث برائت نميشود، چون در برائت حاجب خدا نيست، بلكه حجب از ناحيهي ظالمان و مخالفان است، اگر بگوئيم حجب ظهور در (حجب مباشري) دارد، حديث هيچ گونه ارتباطي به بحث ما پيدا نميكند.
يلاحظ عليه:
در جواب عرض ميكنيم كه (حجب) ظهور در (حجب مباشري) ندارد، بلكه شامل (حجب تسبيبي) هم ميشود. مثلاً قرآن ميفرمايد: (و ما رميت اذ رميت ولكن الله رمي)، رمي پيغمبر را خدا به خودش نسبت ميدهد، زيرا فعل بشر فعل مباشري بشر است و در عين حال فعل تسبيبي خدا است، تمام افعال ما فعل مباشري ما است و فعل تسبيبي خدا است.
بعضي گفتهاند كه اين مربوط به احكام است و مراد از اين حجب هم (حجبِ تسبيبي) است، چرا؟ چون در ذيل حديث ميفرمايد: (فهو موضوع عنهم، اي مرفوع عنهم)، وضع در اينجا به معناي رفع است و رفع هم تعلّق نميگيرد مگر به امر موجود، و امر موجود هم حكم است، حكم از ناحيهي خدا يا ائمهي معصومين(عليهم السلام) صادر شده است، ولي از ناحيهي ظالمين، بنياميه و بنيعباس از باب تقيه مخفي مانده است. پس مراد از اين (حجب)، (حجب مباشري) نيست، بلكه (حجب تسبيبي) است.
يلاحظ عليه:
اين نظريه هم درست نيست، زيرا ممكن است كه كسي بگويد همين مقدار كه مقتضي براي جعل حكم باشد، اما حكم را جعل نكند، كلمهي (رفع) صدق ميكند و لازم نيست كه حتماً در خارج موجود باشد و بردارد.
بنابراين هيچ يك از اين دو نظريه درست نشد و حديث مجمل ميشود، مگر اينكه كسي يك نوع استظهار كند، چون اولاً در حديث ترديد است كه مراد از آن احكام است يا معارف، و ثانياً آيا مراد از (حجب) حجبِ مباشري است يا تسبيبي، مگر اينكه كسي بگويد كه حديث عموميت دارد، هم شامل احكام ميشود و هم شامل معارف، هم حجب مباشري را شامل است كه در معارف است، و هم حجب تسبيبي را كه در احكام است. ظاهراً اگر عام بگيريم مانعي ندارد.
نكته: اين حديث هم مثل حديث رفع است، در حديث رفع گفتيم كه اگر حديث رفع مثل آيهي (و ماكنّا معذبين حتي نبعث رسولاً) است، يا مثل عقاب بلابيان است، اين حديث رفع به درد نميخورد و ادلّهي اخباري بر اين حاكم و يا وارد است.
و اما اگر گفتيم كه حديث رفع از ريشه برميدارد، و چيزي كه از ريشه برداشته شده است، ديگر معنا ندارد كه دربارهي آن احتياط كنيم، اگر اينگونه گفتيم، اين با ادلّهي اخباري تعارض دارد و ما دومي را انتخاب كرديم و گفتيم كه رفع معنايش اين است كه صرف نظر كرديم و حكم را برداشتيم، ولذا با ادلّهي اخباري تعارض خواهد كرد، البته ما رفع تعارض خواهيم نمود و خواهيم گفت كه ادلّهي اخباري مربوط به علم اجمالي است نه شبههي بدويه.
اين حديث هم مثل حديث رفع است (ما حجب علمه عن العباد) يعني آن معارف و احكامي كه (حجبالله علمه عن العباد اما مباشره كالعقائد او تسبيباً كالاحكام فهو مرفوع عنهم) يعني از ريشه برداشته شده است و خدا آنها را از دوش بندگان برداشته است و وجودش كالعدم است. اگر اين چنين شد، آنوقت جعل احتياط معنا ندارد، چيزي كه عفو بر آن تعلّق گرفته است و بندگان از آن معاف شدهاند و خدا هم آن را (كالعدم) گرفته است، معنا ندارد كه دربارهي آن جعل احتياط كنيم، (يكون حديث الحجب معارضاً لدليل الاخباري ان تم) اين معارض ميشود، اين ميگويد (ما حجب الله علمه عن العباد)، مثل ملك نقال چنگالي دارد كه اين را از صحنهي تكليف برداشته است، چيزي كه برداشته شده و جايش خالي است، جعل احتياط بر آن بيمعني است، ولذا چنين معنا ميكنيم و با دليل اخباري معارض است.