شنبه 29 ارديبهشت 1403 - 8 ذيقعده 1445 - 18 مي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج اصول
>
مباحث الفاظ - بحث اوامر - مقدمه واجب (آیت الله فاضل لنکرانی (ره))
>
94 جلسه
تدریس استاد
متن
40 94 جلسه 94
مقدمه درس
الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلوة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.
متن درس
اخلال به جزء در حال غفلت و نسيان
بحث ما اين بود كه اگر يك جزئى در حال نسيان مورد اخلال واقع بشود و در حالنسيان ترك بشود، آيا بعد از زوال نسيان، لازم است اعاده عمل يا لازم نيست؟ در اينمورد، روى حكم عقل بحث مىكرديم اما از نظر شرع، بحث ديگرى است كه بعداً انشاء الله بحث مىشود.
عرض كرديم كه محل بحث آنجايى است كه هيچ گونه دليل اجتهادى نداشته باشيم،ما باشيم و اصل ثبوت جزئيت اين جزء و بعد ترديد بين اين كه آيا جزئيتش اختصاص بهحال ذكر دارد يا اينكه جزئيتش، جزئيت مطلقه است؟ و شما مىتوانيد اينطورى تعبيربكنيد كه آيا جزئيتش به نحو ركنيت است كه لازمه ركنيت، اين است كه در حال نسيانهم اگر اخلال به او بشود، عمل باطل است، يا جزئيتش به نحو غير ركنيت است كه تنهادر حال التفات، اخلال به او موجب بطلان است اما در حال نسيان، مانعى ندارد كه تركبشود.
گفتيم: اين در آنجايى است كه ما هيچ گونه دليل اجتهادى در رابطه با نفى و اثبات اينمسأله نداشته باشيم، اما اگر يك دليل اجتهادى داشته باشيم كه ركنيت را ثابت بكند، يادليل اجتهادى داشته باشيم كه عدم ركنيت را ثابت بكند، ديگر نوبت به اصل عقلىنمىرسد و جاى برائت عقليه، به هيچ وجه نخواهد بود. مىخواهيم يك مقدارى در بارهدليل اجتهادى بحث بكنيم ولو اينكه اين بحث، يك بحث اصولى نيست بلكه تقريباًبحث فقهى است لكن در عين حال مباحث اصوليه هم به همراه دارد.
بررسى ادله اجتهاديه در محل بحث
بحث اين است كه درباره يك مركبى كه مأموربه واقع مىشود معمولاً دوتا دليلوجود دارد: يكى آن دليلى كه مركب را به ما هو مركب، مأمور به قرار مىدهد و متعلقامر قرار مىدهد مثل «اقيموا الصلاة» كه مكرر در آيات شريفه قرآنيه ملاحظه مىكنيد. ايندليلى است كه در رابطه با مجموع مركب وارد شده و مركب را بما هو مركب، مأمور بهقرار داده است. يك دليلى هم داريم كه اين در رابطه با بيان جزئيت اَجزاى اين مركباست، مثلاً فلان شىء جزئيت دارد، مثل «لاصلاة الا بفاتحة الكتاب»، يا مثلاً «يجبالركوع فى الصلاة» و امثال ذلك. اينها هم يك سنخ ادلهاى هستند كه در مقام بيان اجزاىمركب آمدهاند و هدفشان بيان همين مسأله است.
پس معمولاً در آنجايى كه يك مركبى مأموربه قرار مىگيرد، دوتا دليل وجود دارد:يكى مثل «أقيوا الصلوة» است، يكى مثل «لا صلوة الا بفاتحة الكتاب» است. محل بحثما در اين مسألهاى كه گذشت، آنجايى بود كه اين دو دليل، اطلاق نداشته باشند. چرامحل بحث اينجا بود؟ براى اينكه اگر ما فرض كنيم كه دليل جزئيت، اطلاق دارد فرضكنيم كه «لا صلوة الا بفاتحة الكتاب» اطلاق دارد، اطلاق «لا صلوة الا بفاتحة الكتاب» اينمعنا را اقتضا مىكند كه فاتحة الكتاب، يك جزئيت مطلقه دارد حتى در حال نسيان همجزئيتش به جاى خودش محفوظ است، منتها اگر شما نسيان كرديد و فاتحة الكتاب راترك كرديد در حقيقت مأموربه اتيان نشده، مأموربه بدون فاتحة الكتاب نمىشود تحققپيدا بكند. پس بعد از آن كه زوال غفلت شد، حالا «اما فى الوقت و اما فى خارج الوقت»بايد نماز با فاتحة الكتاب مجدداً اتيان بشود.
نتيجه اين شد كه اگر دليل جزئيت جزء، اطلاق داشته باشد، لازمه آن اطلاق، ركنيتاست و معناى ركنيت، اين است كه اخلال به اين جزء عمداً يا سهواً موجب بطلان عملاست و با وجود اين اطلاق ديگر نوبت به اصالة البرائة العقليه نمىرسد براى اينكهاطلاق، دليل لفظى است، دليل اجتهادى است و با وجود دليل اجتهادى، مجالى براىاصول عمليه، چه عقليه باشد و چه نقليه باقى نمىماند.
مقتضاى اطلاق دليل مركب
همين طور اگر فرض كرديم كه آن دليلى كه دلالت بر وجوب مركب مىكند اطلاقدارد، فرض كنيم از باب مثال «اقيموا الصلاة» اطلاق دارد، نگوييم همين طورى كه بعداًگفته مىشود كه «اقيموا الصلاة» در مقام اجمال است نه در مقام بيان، فرض كنيم كه«اقيموا الصلاة» در مقام بيان است و شرايط تمسّك به اطلاق، در «اقيموا الصلاة» وجوددارد. لازمه اطلاق «اقيموا الصلاة» چيست؟ چه نتيجهاى بر اطلاق «اقيموا الصلاة» ترتبپيدا مىكند؟ اطلاق «اقيموا الصلاة» بر خلاف اطلاق دليل جزئيت جزء، اقتضا مىكند كهاگر نماز بدون اين جزء منسى واقع شد «يكون صحيحة». چرا اطلاق يك چنين اقتضايىدارد؟ براى اينكه ما در مقام تقييدِ اطلاق بايد آن مقدارى را كه دليل بر تقييد داريم، درمقابل اطلاق بايستيم اما آن مقدارى را كه دليل بر تقييد نداريم در مقابل اطلاق ديگر چهمىتوانيم بكنيم؟ آن مقدارى كه در مقابل «اقيموا الصلاة» ثابت شده، اين است كه اينجزء در حال عمد، جزئيت دارد. اين را شما مىدانيد كه اگر اين جزء در حال عمد، مورداخلال واقع بشود، نماز باطل است اما جزئيت در حال نسيان چطور؟ آيا در مقابل اطلاق«اقيموا الصلاة» يك دليلى داريد كه بگويد: حتى فى حال النسيان جزئيت دارد؟ اگر يكچنين دليلى مىداشتيد، ما اطلاق را تقييد مىكرديم اما همين طورى نمىتوانيم اطلاق رامقيّد بكنيم. آن مقدارى كه بر شما ثابت شده، جزئيت فى حال العمد است، اما جزئيتفى حال الغفله كه تقييد بكند «اقيموا الصلاة» را حتى فى حال الغفله، دليل برايش قائمنشده و چون در مقابل اطلاق «اقيموا الصلاة» دليل بر تقييد در رابطه با حال غفلت وجودندارد، لازمهاش اين است كه در حال غفلت، همان اطلاق «اقيموا الصلاة» محكّم است ومحكّم بودن «اقيموا الصلاة» معنايش صحّت اين عمل است، معنايش اين است كه تكرارو اعاده اين عمل لزوم ندارد.
لذا نتيجه اطلاق دليل مركب با اصالة البرائة عقليه يكى خواهد شد اما در عين حال باوجود اطلاق، ما نمىتوانيم به اصالة البرائه العقليه تمسك بكنيم براى اينكه اگر دليلاجتهادى وجود داشته باشد، نوبت به اصل عملى نمىرسد، چه مفاد اصل عملى با دليلاجتهادى مخالفت داشته باشد يا مفادش با دليل اجتهادى موافقت داشته باشد؟
پس نتيجه اينطور شد كه دليل جزئيت جزء اگر اطلاق داشته باشد لازمهاش اصالةالركنيه است، لازمهاش ركنيت آن جزئى است كه اين دليل دلالت بر جزئيت مىكند و اگردليل مركب اطلاق داشته باشد لازمهاش عدم ركنيت است و اينكه آن جزء منسى در حالنسيان جزئيت نداشته و عبادت فاقد اين جزء به مقتضاى اطلاق «اقيموا الصلاة» محكومبه صحّت است.
اينها بحثهاى كبروى بود، حالا يك بحث صغروى مرحوم محقق عراقى(ره) در اينجامطرح كردهاند و بياناتى دارند كه اينها را بايد ملاحظه بكنيم. و لو اينكه بحثمان در بابصلاة بالخصوص نيست. ما يك بحث كلى اصولى داريم مىكنيم لكن به لحاظ اينكهصلاة يكى از مصاديق روشن اين بحث ماست مىخواهيم ببينيم سنخ ادلهاى كه در بابصلاة وارد شده از نظر داشتن اطلاق و نداشتن اطلاق، چه وضعى دارد.
بررسى ادله وارده در باب صلاة از نظر اطلاق و عدم آن
محقق عراقى(ره) مىفرمايد: در باب صلاة حساب مىكنيم مىبينيم اين «أقيمواالصلاة»هايى كه در قرآن وارد شده كه عبارت از دليل مركب است، اينها معمولاً اطلاقندارد براى اينكه خداوند در اين «أقيموا الصلاة»ها فقط مىخواسته اصل وجوب نماز راگوشزد بكند، اصل تشريع نماز را بيان بكند، اما اينكه چه خصوصياتى در نماز هست ومشتمل بر چه اجزايى است، چه شرايطى در نماز معتبر است، اصلاً «اقيموا الصلاة» درمقام بيان اين معنا نيست، فقط مىخواهد اين معنا را افهام بكند كه بدانيد يك فريضه مهمدر اسلام به نام صلاة وجود دارد و اين فريضه اين قدر اهميت دارد كه خداوند مكرر درمكرر در آيات متعدده، مسلمانها را امر به اقامه و اتيان آن مىكند، همين مقدار. لذا اين«أقيموا الصلاة»ها كه به عنوان دليل مركب وارد شده، اطلاق ندارد لذا اين را كنارمىگذاريم.
اما مىآييم سراغ آن أدلهاى كه دلالت بر بيان جزئيت اجزا مىكند، مىفرمايد: در بيانجزئيت اجزا دو جور دليل داريم: بعضى از اوقات، جزئيت را از راه اجماع استفادهمىكنيم. شما مىدانيد كه اجماع يك دليل لفظى نيست بلكه يك دليل لبّى است و در دليللبّى بايد اقتصار بر قدر متيقنش بشود لذا اگر اجماع دلالت بر جزئيت يك جزء كرد ديگرمعنا ندارد اطلاق داشته باشد. قدر متيقن از اين اجماع بر جزئيت، همان جزئيت در حالذكر است، همان جزئيت در حال عمد است. ديگر بيش از اين نمىتوانيم از اجماعاستفاده بكنيم.
بررسى ادله وارده در باب جزئيت اَجزا
اما يك قسم ادله لفظيه در باب جزئيت اجزا وجود دارد اينها را هم مىفرمايد: دوجور است لسان بعضىهايشان، لسان بيان حكم وضعى است كه اصلاً مستقيماً جزئيترا دلالت مىكند، به دلالت مطابقه همان حكم وضعى كه عبارت از جزئيت است رادلالت دارد مثل «لا صلوة الا بفاتحة الكتاب». اصلاً معناى مطابقى «لا صلوة الا بفاتحةالكتاب» بيان جزئيت فاتحة الكتاب است براى نماز و هيچ مسأله حكم تكليفى، به دلالتمطابقى از اين «لا صلوة الا بفاتحة الكتاب» استفاده نمىشود. اما گاهى از اوقات لسان،لسان حكم تكليفى است مثل اينكه مىگويد: «اركع فى الصلاة، اسجد فى الصلاة» يا مثلاًقنوت بخوان در نماز، تشهّد بخوان در نماز كه بصورت حكم تكليفى، مسأله جزئيتتبيين مىشود.
ادعاى مرحوم محقق اراكى(ره) اين است، مىفرمايد: اگر دليل دالّ بر جزئيت، غير ازمسأله اجماع شد، در هر دو صورت، اطلاق دارد چه از قبيل «لا صلوة الا بفاتحة الكتاب»باشد و چه از قبيل «اركع و اسجد فى الصلاة» باشد. على أىّ حال چه لسانش، لسان وضعباشد و چه لسانش لسان تكليف باشد، يك معناى مطلق و جزئيت مطلقه از اين ادلهاستفاده مىكنيم كه نتيجه جزئيت مطلقه اين بود كه بعد از زوال نسيان، بايد عمل تكراربشود، بايد عمل واجد اين جزء باشد، بايد مركب تام الاجزاء و الشرايط باشد. پس مدعااين شد كه از دليل دالّ بر جزئيت چه به لسان حكم وضعى باشد و چه به لسان حكمتكليفى باشد استفاده اطلاق جزئيت مىكنيم.
لازمه تبعيت حكم وضعى از حكم تكليفى
بعد به صورت «لا يقال» يك اشكالى را به خودشان متوجه مىكنند. «لا يقال»مىگويد: ما اين حرف شما را نفهميديم. اگر دليل دال بر جزئيت از قبيل «لا صلوة الابفاتحة الكتاب» باشد، ما حرف شما را قبول مىكنيم. اين معنايش اين است كه فاتحةالكتاب مطلقا جزئيت دارد، حتى فى حال النسيان و حالا كه ترك شده، اين نماز به دردنمىخورد، بعد از زوال الغفلة بايد فاتحة الكتاب در نماز آورده بشود. اين را مىپذيريماما اگر دليل دال بر جزئيت به لسان حكم تكليفى بود گفت: «اركع فى الصلاة» ما اينجاحرف شما را نمىپذيريم براى اينكه اين «اركع فى الصلاة» در درجه اول، حكم تكليفىاست و در مرتبه ثانيه، حكم وضعى است. حكم وضعىاش بايد تابع حكم تكليفى باشدو به دنبال حكم تكليفى.
به عبارت روشنتر: اينجايى كه مولا مىفرمايد: «اركع فى الصلاة» كه مسأله بهصورت يك حكم تكليفى بيان شده، شما به تبع اين حكم تكليفى، حكم وضعى را كهعبارت از جزئيت است، استفاده مىكنيد. اما آيا مىشود محدوده حكم وضعى أوسع ازمحدوده حكم تكليفى باشد؟ اين حكم وضعى كه بتبع حكم تكليفى استفاده شده،مىشود دايره او وسيعتر از حكم تكليفى باشد يا لازمه تبعيت، اين است كه همان مقدارىكه حكم تكليفى، سعه دارد، حكم وضعى تابع هم به همان مقدار سعه داشته باشد؟
اگر به همان اندازه سعه داشته باشد نتيجه اين مىشود كه چون آدمى كه از ركوعغفلت كرده را نمىتوانيم به صورت حكم تكليفى به او «اركع فى الصلاة» بگوييم، مانمىتوانيم دستور ايجابى ركوع براى او صادر بكنيم «لأنه غافل عن الركوع و الغافل غيرقادر على ايجاد الركوع و اتيانه» اگر به غافل تكليف «اركع فى الصلاة» نتوانست توجهپيدا بكند، آنوقت چطور مىتوانيد دايره اين جزئيتى كه از راه اين حكم تكليفى استفادهمىكنيم، را شامل حال غفلت و حال نسيان هم بدانيد؟
اگر حكم تكليفى اختصاص به ذاكر پيدا كرد كه مسلّم هم اختصاص دارد، بايدجزئيت هم اختصاص به ذاكر داشته باشد و اگر جزئيت اختصاص به ذاكر داشت نتيجهاين است كه اين عمل فاقد «للركوع فى حال النسيان يكون صحيحاً».
پس «ان قلت» گفت: آنجايى كه تعبير به صورت حكم وضعى باشد مثل «لا صلوة الابفاتحة الكتاب» ما اطلاق را مىپذيريم و جزئيت حتى فى حال النسيان را استفادهمىكنيم، اما آنجايى كه جزئيت از راه «اركع فى الصلاة» ثابت بشود چون خود تكليفنمىتواند متوجه به غافل بشود لذا جزئيتى كه از راه اين تكليف، استفاده مىشودنمىتواند عموميت داشته باشد و حتى غافل و ناسى را شامل بشود، لذا «اركع فى الصلاةلا يكون له اطلاق» اما «لا صلوة الا بفاتحة الكتاب يكون له اطلاق».
ارشادى بودن ادله داله بر جزئيت اَجزاى عمل
يكى از جوابهاى ايشان اين است، مىفرمايد: شما خيال كرديد كه «اركع فى الصلاة»يك امر مولوى است و ما از راه امر مولوى مىخواهيم جزئيت استفاده بكنيم، آنوقت درذهنتان رفته كه امر مولوى نمىتواند به غافل توجه پيدا بكند، لذا مىگوييد: جزئيت هم درمورد غير غافل خواهد بود. در حالى كه ما امر «اركع فى الصلاة» را امر مولوى نمىدانيم،نه مولوى نفسى مىدانيم و نه مولوى غيرى مىدانيم (اشاره به يك خلافى است كه درجمله بعد ان شاء الله عرض مىكنيم) بلكه «اركع فى الصلاة»، امرش ارشادى است، مثلاوامر طبيب مىماند. «اركع فى الصلاة» معنايش اين نيست كه تو ركوع بكن، اين مثلاوامر طبيب است مثل اوامر يك مرشد است. طبيب وقتى كه مىگويد: اين نسخه را عملكن، «ليس امره، امراً مولويّا» بلكه دارد ارشاد مىكند كه اگر علاقمند به سلامتى هستى ومىخواهى از اين مرض و كسالت، رهايى پيدا بكنى، راه رهايى از اين مرض و كسالت،اين است كه به اين نسخه عمل بشود و اين دواهايى كه در اين نسخه ذكر شده، خوردهبشود و الاّ طبيب بما هو طبيبٌ كه در شأن و موقعيتى نيست كه بتواند يك امر مولوىصادر بكند.
ايشان مىفرمايد: عقيده ما اين است كه اين «اركع فى الصلاة» معنايش همين است،«اركع فى الصلاة» معنايش اين نيست كه حتماً در نماز تو بايد ركوع بكنى، بلكه «اركع فىالصلاة» معنايش اين است كه اگر مىخواهى يك نماز صحيحى تحويل مولا بدهى، راهتحويل دادن نماز صحيح به مولا اين است كه در اين نماز ركوع تحقق پيدا بكند و اگرركوع تحقق پيدا نكرد، نمىتوانى يك نماز صحيحى تحويل مولا بدهى. پس «اركع فىالصلاة» امرش ارشادى است و ارشاد به جزئيت مىكند، دلالت بر مدخليت ركوع درصحت نماز دارد. امر مولوى نيست كه شما بگوييد: نمىشود امر مولوى به غافل توجهپيدا بكند. ما هم قبول داريم كه نمىشود امر مولوى به غافل توجه پيدا بكند، اما «اركع فىالصلاة لا يكون كذلك، لا يكون امره، امراً موليا بل امره امراً ارشاديا» و در اوامر ارشاديهبين غافل و غير غافل، هيچ فرقى وجود ندارد مثل همان «لا صلوة الاّ بفاتحة الكتاب»است.
عدم تفاوت اوامر ارشاديه و مولويه از نظر عدم توجه به غافل
بد نيست قبل از اينكه ما جواب دوم و سوم ايشان را بيان بكنيم، ببينيم مناقشهاى دراين جواب وجود دارد يا ندارد؟ آيا اين بيان ايشان كه بين اوامر مولويه و اوامر ارشاديهفرق گذاشتند، گفتند: اوامر مولويه نمىتواند توجه به غافل پيدا بكند، اما اوامر ارشاديهچه مانعى دارد كه غافل و غير غافل هر دو را شامل بشود اينجا از مرحوم محقق عراقى مىشود يك سؤالى كرد كه آيا شما در اوامر ارشاديه كهبا هيأت امر تحقق پيدا مىكند و همان صيغهاى كه در اوامر مولويه هست، در اوامرارشاديه همان صيغه و هيأت «افعل» بكار مىرود آيا شما اوامر ارشاديه را چطورى معنامىكنيد؟ آيا مستعمل فيه را در اوامر ارشاديه، غير مستعمل فيه در اوامر مولويه مىدانيد؟فرق بين اوامر ارشاديه و اوامر مولويه در كدام مرحله و در كدام نقطه است؟
اگر كسى بخواهد بگويد: در اوامر ارشاديه اصلاً هيأت افعل در معناى خودشاستعمال نشده، در كتاب اوامر، بزرگان بحث كردهاند گفتهاند: هيأت «افعل» موضوع براىبعث و تحريك است، موضوع براى بعث مكلف نحو المأمور به است، موضوع براىتحريك مكلف به انجام مأمور به است. آيا اوامر ارشاديه در اين موضوع له استعمالنمىشود يا در همين موضوع له استعمال مىشود؟
اگر بفرماييد كه اوامر ارشاديه در اين موضوع له استعمال نمىشود، پس بفرماييد:اوامر ارشاديه مجاز است. آيا مىتوانيد ملتزم به مجازيت اوامر ارشاديه بشويد؟ اين اوامرارشاديه با كثرتى كه دارد كسى مىتواند ملتزم به مجازيت بشود؟ بگوييم: اين طبيبى كهمىگويد: اين نسخه را عمل كن، «هذا استعمال مجازى» اين مرشد و راهنمايى كهمىگويد كه تو مثلاً معصيت نكن و امثال ذلك، اين امر در غير موضوع له استعمال شده وبالاتر؛ همين ما نحن فيه اينكه مولا مىگويد: «اركع فى الصلاة» اگر امرش، امر ارشادىشد «يكون استعمالاً فى غير ما وضع له». آيا «اركع فى الصلاة» استعمال در غير ما وضع لهاست؟ كسى مىتواند ملتزم به مجازيت اين قبيل استعمالات بشود؟ يا اينكه لُبّ مطلب،يك امر ديگرى است و آن اين است كه در اوامر ارشاديه هم هيأت «افعل» در همان ماوضعلهش استعمال شده، در همان مستعمل فيه در اوامر مولويه استعمال شده. از نظرمستعمل فيه و موضوع له هيچ فرق ندارند، چه در اوامر ارشاديه و چه اوامر مولويه، منتهافرق بين اينها در مقام غايت و در مقام منظور متكلم است. آن غايت فرق مىكند، آنهدف فرق مىكند، آن چيزى كه اين بعث به خاطر او تحقق پيدا مىكند فرق مىكند. دراوامر مولويه بعث به لحاظ آن غاياتى است كه در اوامر مولويه وجود دارد مثل سنخمصالحى كه در باب متعلقات اوامر مطرح است بنا بر مشهور بين عدليه اما در اوامرارشاديه اين مسأله منظور نيست، منظور راهنمايى كردن است اما بعث مىكند به هدفراهنمايى، تحريك مىكند براى غرض راهنمايى. وقتى كه طبيب مىگويد: اين نسخه راعمل كن، اين بعث به انجام اين نسخه است، تحريك به موافقت كردن با اين نسخه است،لكن هدفش از تحريك چيست؟ مقصودش از بعث چيست؟ مقصودش ارشاد است،مقصودش راهنمايى كردن، مقصودش راه باز شدن به سوى سلامتى شماست، اما صيغهدر غير ما وضع له استعمال نشده، لذا از باب مثال آيا شما مىتوانيد اجازه بدهيد كهطبيب همين امر ارشادى را در باره يك مجنون صادر بكند، بگوييد كه بعث و تحريك كهنيست كه يك آدم عاقل لازم داشته باشد و شرايط امر و نهى در آن معتبر باشد، اين ارشاداست، حالا كه ارشاد شد ديگر آن خصوصياتى كه در اوامر مولويه مطرح است در اينجامطرح نيست؟
هيچ فرق نمىكند همان طورى كه اوامر مولويه در يك محدوده خاص و در يكشرايط خاص مىتواند تحقّق پيدا بكند، اوامر ارشاديه هم در همان محدوده و با همانشرايط مىتواند تحقق پيدا بكند، منتها فرقش در همان داعى و غايت فرق مىكند. نظر،فرق مىكند و الاّ هر دو بعث است، هر دو تحريك است من دون اينكه يكى مجازى وديگرى حقيقى باشد.
از اينجا نتيجه مىگيريم كه اگر «اركع فى الصلاة» جنبه ارشادى هم پيدا كرد، چونغافل نمىتواند بعث به ركوع بشود، غافل نمىتواند تحريك به انجام ركوع بشود، ارشادهم در همين محدوده است، ارشاد هم در مورد غير غافل است، نمىتوانيم بگوييم: اگرامر مولوى بود، غافل را نمىگرفت اما اگر ارشادى شد ديگر بين غافل و غير غافل فرقوجود ندارد. هيچ فرقى بين امر ارشادى و امر مولوى در اين رابطه وجود ندارد. همانطورى كه امر مولوى قاصر است كه غافل را شامل بشود، امر ارشادى هم به لحاظ اينكهمشتمل بر بعث و تحريك و همان مفاد و همان موضوع له و همان مستعمل فيه و همانشرايط و خصوصيات در او معتبر است نمىتواند غافل را بگيرد.
لذا اين جواب اول ايشان كه قبول كردند اگر امر مولوى باشد، اين اشكال وارد استو اما اگر ارشادى باشد، خير، به نظر نمىرسد كه بين مولوى و ارشادى از اين نظر كمترينفرقى وجود داشته باشد.
تمرينات
ادله اجتهاديه را در هنگام اخلال به جزء در حال غفلت و نسيان بررسى كنيد
مقتضاى اطلاق دليل مركب چيست
كلام محقق عراقى(ره) را در باب ادله وارد در باب صلاة از نظر اطلاق و عدم آن بيانكنيد
لازمه تبعيت حكم وضعى از حكم تكليفى چيست
آيا اوامر ارشاديه و مولويه از نظر عدم توجه به غافل تفاوتى دارند
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...