• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • 40 علائم حقيقت و مجاز 92

    مقدمه درس


    الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلاة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.

    متن درس


    اشكال به بيان محقق اصفهانى(ره) در علاميّت اطراد براى حقيقت

    بيان و تعريف مرحومِ محقق اصفهانى (قدس سره) در رابطه با اطّراد بهترين تعريفهاست.تعريف ايشان و مناقشه آن هم مطرح شد، لكن اشكال مهمى كه به نظرِ قاصر، به بيان ايشان وارداست، اين است كه ايشان مى‏فرمايند: ما وقتى كه كلمه رجل را به معناى مرددِ بين حقيقى و مجازى‏اطلاقِ بر زيد مى‏كنيم «لخصوصية الرجولية»، مى‏بينيم كه هر كجا كه اين خصوصيت وجود داشته‏باشد، بدون استثناء كلمه رجل اطلاق مى‏شود و صحت اطلاق دارد. سؤال اين است كه اين صحت‏اطلاق را شما از كجا به دست آورده‏ايد؟ شما مى‏گوييد: «زيدٌ رجلٌ»، در آن مناقشه نمى‏كنيم، اما وقتى‏كه گفتيد: «عمروٌ رجل» اين صحت حمل و صحت اطلاق از كجا براى شما روشن شد و از كجا آن رابه دست آورديد؟ اگر تكيه كنيد به اينكه صحة الحمل عند العرف دارد، مثل همان عالم و جاهل و مثل‏همان مستعلِم و عالم مى‏شود. اما بحث ما فعلاً اين نيست، بحث ما اين است كه خود انسان‏مى‏خواهد قضيه را تمام كند بدون اين كه مراجعه به ديگران بشود، بدون اين كه حساب مستعلِم وعالم مطرح باشد، كما اين كه در صحة الحمل آن اشكالاتى را كه ما مى‏گفتيم همه‏اش در همين رابطه‏بود و اگر گفته شود كه ما به عرف مراجعه مى‏كنيم، بايد گفت كه مثل اين كه موضوع بحث فراموش‏شده است! بحث در اين بود كه مسأله اجمال و تفصيل، كه جواب از دور است، در عدم صحت سلب‏نمى‏تواند جواب باشد.
    اجمال و تفصيل مال اين است كه خود انسان بخواهد علامت را به كار ببرد، شخص ديگرى‏وجود نداشته باشد، غيرى مطرح نباشد. اينجا هم كه اين محقق بزرگوار در قضيه اطّراد، مسأله‏صحت حمل را مطرح مى‏كند، در رابطه با يك نفر، اين قضيه مطرح است. مى‏گوييم فرضاً آن يك نفرشما هستيد، معنايى را از رجل مى‏دانيد و اين معنا مردد بين اين است كه معناىِ حقيقى و احتمالاًمعناى مجازى رجل است. فرض كرديم كه در «زيدٌ رجلٌ» شما صحت حمل را به دست آورديد، اماوقتى كه نوبت به عمرو رسيد اين صحت «عمروٌ رجلٌ» از كجا به دست آمد؟ ما احتمال مى‏دهيم كه‏آن معنايى كه اطلاقِ بر زيد شده است معناى مجازى است و معناى مجازى توسعه ندارد، در حقيقت‏مثل همان علاقه مشابهت است كه شما به زيد، اسد مى‏گفتيد اما به عمرو كه شباهتِ به اسد در راه‏رفتن داشت، اسد نمى‏گفتيد. براى اين كه معناى مجازى توسعه ندارد. اگر اين احتمال در كار است‏اين سؤال مهم را از ايشان داريم كه اين معنا را از كجا به دست آورديد كه «عمروٌ رجلٌ»

    مناقشه در سببيت صحت اطلاق در علاميت عدم اطّراد براى مجاز

    در عدم اطّراد هم همين اشكال هست، شما مى‏گوييد: مى‏بينيم زيد مشابهتِ در شجاعت دارد واسد بر او اطلاق مى‏شود، عمرو مشابهتِ در مشى دارد «لا يطلق عليه الاسد»، چه كسى گفته است: «لايطلق»؟ دليل شما بر «لا يطلق» چيست؟ آيا عرف است؟ در اين صورت مستعلِم و عالم مى‏شود كه‏اشكالى ندارد انسان جاهل به عالم مراجعه كند و از او مسأله را استفاده كند. اما اگر پاى عرف مطرح‏نيست و شما هم جاهل به معناى اسد هستيد «لِمَ لا يطلق الاسد على عمرو؟» دليل شما بر اين كه اسداطلاقِ بر عمرو نمى‏شود چيست؟ خير، هم «زيدٌ اسدٌ» كه مشابهتِ در شجاعت دارد و هم «عمروٌاسدٌ» كه مشابهتِ در مشى دارد، اطلاق مى‏شود. چه كسى گفته است كه اين اطلاق صحيح نيست؟پس بايد قبلاً احراز كرده باشيد كه اسد يك معناى حقيقى ديگرى دارد و اين معنايى كه شما اطلاقِ برزيد و عمرو مى‏كنيد، معناى مجازيش است و چون معناى مجازى است و در مجازات مثلاً توسعه‏مطرح نيست از باب مثال مى‏بينيد كه اين اطلاق پس اين كه شما ركن مسأله را، صحت اطلاق در موارد اطّراد و عدم صحت اطلاق در موارد عدم‏اطّراد قرار داده‏ايد، فرع اين است كه معناى حقيقى براى شما قبلاً روشن شده باشد و الاّ اگر روشن‏نشده باشد نه در رابطه با اطّراد و نه در رابطه با عدم اطّراد نمى‏توانيد حكم به عدم صحت اطلاق‏بكنيد. لذا اين بيان ايشان با اين كه شايد بهترين تعريفها در باب اطّراد است به نظر من بيانِ صحيح وتمامى نيست.
    دو بيان ديگر هم در اين رابطه هست كه يكى بيان جالبى است و ديگرى هم چون خيلى روى اين‏بيان تكيه كرده است، بلكه فرموده است كه سبب وحيد و طريقِ وحيد براى رسيدن به حقيقت درباب الفاظ همين راه است، را عرض مى‏كنيم تا ببينيم كه آيا در اينها مناقشه هست يا نه؟

    بيان مرحوم بروجردى(ره) در اطراد و عدم الاطراد

    يك بيان را مرحوم سيّدنا الاستاذ آيت اللّه العظمى بروجردى (أعلى اللّه مقامه الشريف) فرموده‏است كه بيان جالبى است و مخصوصاً با ذوق ادبى خيلى مى‏خواند. ايشان پذيرفته‏اند كه هم اطّرادعلامت حقيقت و هم عدم اطّراد علامت مجاز است. اگر حاشيه كفايه را ملاحظه كرده باشيد درمسأله اطّراد اقوال مختلفى هست. بعضى‏ها گفته‏اند: اطّراد، علامت حقيقت است و عدم اطّراد،علامت مجاز است. بعضى‏ها هر دو را نفى كرده‏اند و گفته‏اند: نه اطّراد، علامت حقيقت است و نه‏عدمش، علامت مجاز است. بعضى‏ها هم اطّراد را علامت حقيقت دانسته‏اند، اما عدم اطّراد راعلامت مجاز قرار نداده‏اند. مثل همان كه ما در باب تبادر عرض كرديم كه مرحوم آخوند(ره) در باب‏تبادر فقط جانب وجودى‏اش را مطرح كرده و گفته است كه تبادر، علامت حقيقت است، اما اين كه‏عدم تبادر هم علامت مجاز است را تعرض نكرده است. ما اجمالاً تعرض كرديم كه مشهور، عدم‏تبادر را علامت مجاز گرفته‏اند و بزرگانى مثل صاحب فصول(ره) و صاحب قوانين(ره) تبادر الغيررا علامت مجاز گرفته‏اند. در باب اطّراد بعضى‏ها گفته‏اند: اطّراد، علامت حقيقت است و عدم اطّراد،علامت مجاز نيست، شايد قول به عكس هم وجود داشته باشد كه عدم اطّراد را علامت مجاز بدانند،لكن اطّراد را علامت حقيقت ندانند. مرحوم آية الله بروجردى(ره) از جمله اشخاصى است كه هم‏اطّراد را علامت حقيقت مى‏داند و هم عدم اطّراد را علامت مجاز. ايشان اطّراد را اين جور معنا كرده‏است: تعبيرى در رابطه با معنايى كه همه جا قابل پياده شدن در رابطه با همان شخص باشد ولى درعدم اطّراد چنين نيست. ايشان مى‏فرمايند: در استعمالات حقيقيه فقط يك شرط وجود دارد؛ وقتى‏شما مثلاً مى‏گوييد: «رأيت زيداً يرمى» شرط اين است كه شما ديده باشيد كه زيد در حال رمى است،اما اگر ديديد كه زيد اتصاف به رمى دارد، اين اطلاقِ رامى بر زيد، ديگر زمان و مكان و شرط وموقعيت خاص لازم ندارد. شما در هر موقعيتى كه كلمه رامى را به زيد اطلاق كنيد صحيح است«لانّه تحقّق و صدر منه الرمى» چون حقيقتاً اتصاف دارد «بأنّه رام» آن اطلاق حقيقى است و تنزيل وادعا و امثال ذلك در آن مطرح نيست، عين حقيقت است، حقيقت، در هر كجا قابل پياده شدن و تطبيق‏است.
    اما اگر به جاى «رأيت زيداً يرمى» گفتيد: «رأيت اسداً يرمى»، در اينجا آن شرطى كه در باب‏حقيقت وجود داشت كه بايد رامى بودنش محرز باشد، جاى ترديد نيست، براى اين كه كلمه «يرمى»را اينجا هم ذكر مى‏كنيم، اما به جاى اين كه كلمه زيد را بگوييد كلمه اسد را مطرح كرده‏ايد، در اين‏استعمال، غير از آن شرط اول دو شرط ديگر لازم است: يك شرطش اين است كه شما در اطلاقِ لفظاسد بر زيد، يك ادعا و تنزيلى، از اين قبيل كه سكاكى مثلاً در باب استعاره مى‏گويد و ما نظيرش را درباب مجازات ذكر كرده‏ايم، چنين ادعايى هم بايد باشد و الاّ همين جورى كه نمى‏شود لفظ اسد را برزيد اطلاق كرد. به اين زيد كه اطلاقِ اسد كرده‏ايد، همين زيد با اين كه مشابهتِ با اسد دارد ومشابهتش هم در شجاعت است و به عبارت ديگر: حتى ما به نوع علاقه كار نداريم، در همان صنف‏علاقه كه مرحوم آخوند(ره) قائل به اطّراد بودند، ايشان مى‏فرمايد: نه، صنفش را هم كه بگيريد بازهم پس در حقيقت ايشان اطّراد را «صحة الاطلاق فى جميع المواقع» بيان مى‏كند، بدون اين كه‏موقعيت خاص و زمان و شرط خاصى در آن دخالت داشته باشد. اما مجاز، ولو اينكه شما صنفِ‏علاقه را هم بگيريد باز هم «لا يطّرد». «لا يطّرد» يعنى چه؟ يعنى «لا يصحّ الاطلاق فى جميع المواقع،بل فى بعض المواقع» اطلاق

    مناقشه در كلام مرحوم بروجردى (ره) در صحت اطلاق در همه موارد

    اين بيان ايشان هم به نظر من قابل مناقشه است، البته يك مناقشه‏اى در رابطه با آن چيزى كه درحقيقت، ايشان گفته‏اند، كه حقيقت، حسنِ اطلاق فى جميع المواقع دارد، به نظر من حقيقت هم اين‏را ندارد. اينطور نيست كه هر حقيقتى، در هر موقعيتى حسن اطلاق داشته باشد. آيا مى‏شود گفت: هرحقيقتى، در هر موقعيتى حسن اطلاق دارد؟ اگر فرضاً مرجع تقليدى مثلاً پدرش هيزم شكن باشد،انسان برود آنجا و بگويد: سلامٌ عليك اى پسر هيزم شكن! مگر اين حقيقت نيست؟ حقيقت هم‏موقعيت لازم دارد، اينطور نيست كه هر حقيقتى بدون در نظر گرفتن موقعيت ها قابل تطبيق و پياده‏شدن باشد. يا انسان مثلاً به آدم محترم و متشخصى كه فرضاً اسم زنش را مى‏داند، در كوچه بگويد:السلام عليك اى شوهر خانمى كه اسمش فلان است، آيا اين تعبير پس اولاً اين طور نيست كه ما بگوييم: علامت حقيقت، «صحة الاطلاق فى جميع المواقع» است،بلكه مناسبت لازم دارد، حتى در باب ادعيه، انسان مى‏خواهد از خداوند طلب مغفرت كند، انسان درمقام طلب مغفرت چه اسمى از خداوند را ذكر مى‏كند؟ مثلاً نمى‏گويد: «يا قهّار! اغفر لى»! مگر خداقهّار نيست؟ اما «يا قهّار اغفر لى» مناسبت ندارد، «يا غفّار، اغفر لى» مناسبت دارد، هر دو هم حقيقت‏هستند، غفّار و قهّار در باره خداوند كه به يك معنا نيست، اما در عين حال در باب حقائق هم‏مناسبت‏ها هميشه بايد رعايت بشود، اين طور نيست كه هر حقيقتى، در هر كجا، به هر صورت و به‏هر كيفيتى قابل طرح و قابل اين باشد كه انسان اطلاق و استعمال كند.
    ثانياً اشكال ديگرى كه بر ايشان وارد است اين است: ايشان فرمود كه ما در باب حقائق مى‏بينيم‏در هر موقعيتى اين اطلاق، صحيح است و در عدم اطّراد مى‏بينيم جايى كه موقعيت نداشته باشد، اين‏اطلاق قبيح است. اين صحت و قبح را شما از كجا آورديد؟ چه كسى به شما گفت كه «هذا صحيح وذاك قبيحٌ»؟ اين كه شما در اطّراد مى‏گوييد: در همه جا ما مى‏توانيم اين اطلاق را بكنيم، در جايى كه‏مردّد هستيد از كجا به دست آورديد؟ اين كه مى‏گوييد: در مجاز، به زيد در مقام تحريكِ به قتال، اسداطلاق مى‏كنيد، اما در كنار سفره «يقبح» اين كه بگوييم: «أيها الاسد تفضّل للأكل» اين قبحش را از كجاشما به دست آورديد؟ اگر شما قبلاً تشخيص داده باشيد معناى مجازى و معناى حقيقى را، اين‏صحت در آنجا و قبح در اينجا براى شما روشن بود، اما اگر شما معناى حقيقت را از مجاز تشخيص‏نداديد، شما احتمال مى‏دهيد كه اطلاق اسد بر زيد به نحو حقيقت باشد. مگر اين احتمال رانمى‏دهيد؟ اگر احتمال مى‏دهيد كه اطلاق اسد بر زيد به نحو حقيقت است از كجا فهميديد كه كنارسفره اگر به او بگويند: اسد، قبيح است؟ به عرف مراجعه مى‏كنيد؟ آن بحثى ندارد، آن مستعلِم و عالم‏است. اما اگر خودتان مى‏خواهيد علامت را پياده كنيد؛ حساب مستعلِم و عالم مطرح نيست، از كجاآن صحتِ در آنجا و قبحِ در اينجا را به دست آورديد؟ ما راهى نداريم براى اين كه به دست بياوريم‏كه «أيها الاسد» در كنار سفره قبيح است؟ احتمال مى‏دهيم كه معناى حقيقى اسد، منطبق بر زيد باشد،مثل انسان. اگر انسان به عنوان معناى حقيقى منطبق بر زيد بود، حالا با قطع نظر از آن اشكالى كه من‏در رابطه با حقيقت كردم، روى مبناى خود ايشان همه جا كلمه انسان اطلاقش بر زيد صحيح است.شما احتمال مى‏دهيد كه اسد هم همينطور باشد، اگر اين احتمال را مى‏دهيد قبح را از كجا به دست‏آورديد؟ «ما الدليل» بر اين كه اين قبيح است؟ نه خير «ليس بقبيح». پس اين كشف مى‏كند از اين كه‏ارتكازاً، گويا قبلاً معناى حقيقى براى اينها روشن شده است كه اين حسن و قبح و صحت و امثال‏ذلك را مطرح مى‏كند و الاّ اگر روشن نشده باشد و همين طور انسان در عالم تردّد و جهل باشدنمى‏تواند بگويد: «هذا قبيحٌ». شما مى‏گوييد: از خصوصيات مجاز اين است كه «لايطلق فى بعض‏المواقع»، حالا اين بعض مواقع مجاز است كه «لايطلق»؟ از كجا به دست آورديد كه مجاز است؟ اگرهم به دست نياورده‏ايد كه مجاز است پس «لا يطلق» را شما از كجا به دست مى‏آوريد؟ خير، «يطلق».در همان كنار سفره به زيد مى‏گوييم: «أيها الاسد تفضّل و ليس بقبيح اصلاً». لذا هيچ كدام از بيان‏ايشان براى مسأله اطّراد و عدم اطّراد، نمى‏تواند راهى را پس همان طورى كه در باب صحت حمل و عدم صحت سلب، يك نفر نتوانست اين را

    تمرينات

    اشكال به بيان محقق اصفهانى(ره) در علاميّت اطراد براى حقيقت را بيان كنيد
    آيا صحت اطلاق، سبب علاميّت اطراد براى حقيقت است توضيح دهيد
    بيان مرحوم آيت اللّه العظمى بروجردى(ره) در اطراد چيست
    چگونه صحة اطلاق در همه مواقع علامت حقيقت است و مناقشه استاد چيست