شنبه 29 ارديبهشت 1403 - 8 ذيقعده 1445 - 18 مي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج اصول
>
مباحث الفاظ - بحث اوامر - مقدمه واجب (آیت الله فاضل لنکرانی (ره))
>
علائم حقيقت و مجاز
تدریس استاد
متن
40 علائم حقيقت و مجاز 91
مقدمه درس
الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلاة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.
متن درس
كلام محقق عراقى(ره) در استثناء يك مورد از علاميّت عدم صحت سلب
نتيجه بحث قبل اين شد كه جوابِ علم تفصيلى و علم اجمالى، در رابطه با اشكال دور، در عدمصحت سلب، نمىتواند جريان پيدا كند. اما جواب ديگر، كه عدم صحت سلب عند العالم، علامتباشد براى ديگرى و براى جاهل مورد استفاده قرار بگيرد همان طور كه در تبادر بود، اينجا مانعىندارد. بعضى از محققين مثل مرحوم محقق عراقى (ره) بعد از آنكه علاميّت و كاشفيّتِ عدم صحتسلب را پذيرفتند؛ يك مورد را استثناء كردند. در حقيقت فرمودهاند: در بعضى از موارد، مانمىتوانيم از راه عدم صحت سلب، مطلبى را به دست بياوريم، مثلاً در جايى كه معناى مبهم راموضوع قرار مىدهيم، يك معناى مركبى كه داراى دو جزء باشد و محمول، معناى بسيطى داشتهباشد. به عبارت ديگر، گاهى موضوع و محمول هر دو امر بسيط هستند و تركّبى در آنها وجود ندارد.مثل اين كه ما بشر را موضوع و انسان را محمول قرار دهيم. اينجا قضيهاى كه تشكيل مىشود،مىتواند ما را راهنمائى بكند به اين كه بشر همان معناى انسان است. اما اگر ما قضيه را به اين صورتتشكيل داديم، گفتيم: «الحيوان الناطق انسانٌ» كه موضوع ما، يك امر مركبى قرار گرفت و محمول مايك معناى بسيط. ايشان مىفرمايد: مناقشه در اين كه اين قضيه، قضيه حمليه به حمل اوّلىِ ذاتىاست، نداريم. ولى مسأله اين است كه ما از راه حمل اوّلى ذاتى، نمىتوانيم به دست بياوريم كه«حيوانٌ ناطق» معناى انسان است. براى اين كه انسان يك معناى بسيطى دارد. وقتى شما كلمه انسانرا مىشنويد، يك معناى بسيطى در ذهن شما مىآيد، معناى انسان همان معناى بسيط است. شماچطور با تشكيل قضيه حمليه مىخواهيد اين معناى بسيط را تبديل به مركب كنيد؟ به عبارت روشنتر، شما مىخواهيد از راه قضيه حمليه به دست بياوريد كه اين مركب معناى انسان است. صحتحمل مىخواهد كه اين معنا را دلالت بكند، در حالى كه ما مىدانيم كه معناى انسان «ليس امراً مركباً»بلكه معناى انسان امر بسيطى است. لذا بايد اين جور قضايا را از دايره صحت حمل بيرون بياوريم وبگوييم: اينجا مسأله علاميّت و كاشفيّت مطرح نيست، اما در موارد ديگرى كه موضوع معناى مفرداست و لفظ داراى يك معناى بسيطى هست، مىتوانيم مسأله صحت حمل را به عنوان كشفِ ازحقيقت و علامت حقيقت مطرح كنيم.
عرض مىكنيم: اولاً روى اشكال بحث قبل، كلّىِ مسأله صحت حمل، زير سؤال مىرود، يعنى:قبل از آنكه ما به تشكيل قضيه حمليه برسيم، مطلب، براى ما بايد روشن شده باشد، اگر روشن نشدهباشد، قضيه حمليه نمىتوانيم تشكيل بدهيم. آدم جاهل، يا غافل چطور مىتواند قضيه حمليه نسبتبه معناى مجهول و يا معناى مغفول عنه ترتيب بدهد؟ پس بايد معناى حقيقى به صورت علمتفصيلى مشخص باشد و اگر مشخص نباشد، نمىتوانيد قضيه حمليه را تشكيل بدهيد. اولاً ما كلّىِاين علامت را از اين نظر مورد اشكال قرار داديم. ثانياً فرض كرديم كه از اين اشكال صرف نظر شد،يعنى قبول كرديم كه صحت حمل علامت حقيقت است. آيا استثناءِ اين موردى كه شما مىفرماييدصحيح است يا نه؟ ما اگر قضيه حمليه «الحيوان الناطق انسانٌ» را تشكيل داديم براى كشف معناىحقيقى، لابدّ به اين نكته توجه داريم كه معناى انسان بسيط است و موضوع مركب است. مركب باوصف تركّبش، نمىتواند اتحاد با معناى بسيط داشته باشد. ما از اين قضيه حمليه چه چيزى را بهدست مىآوريم؟ آن چه براى ما از صحت حمل در اين قضيه حمليه، به دست مىآيد، اين معناستكه انسان داراى يك معناى بسيطى است كه اگر آن معناى بسيط را زير ذرّه بين عقل قرار بدهند وبخواهند تجزيه و تحليل عقلى روى اين معناى بسيط داشته باشند، در حقيقت جنس و فصلش رامشخص كنند، جنس آن حيوان است و فصل آن ناطق است. قضيه حمليه اين معنا را به ما نشانمىدهد كه «حيوانٌ ناطق»، تجزيه شده از معناى بسيط انسان است. «حيوانٌ ناطق» تركيبى است كه ازتحليلِ آن معناى بسيط استفاده مىشود. پس اين معناى حقيقى را شما به دست آورديد كه «عندالتحليل يرجع جنسه الى الحيوان و فصله الى الناطق». مجرّد اين كه يك مركب «بما هو مركبٌ» حملبر بسيط «بما هو بسيطٌ» نمىشود و در حقيقت اتحاد بين مركب و بسيط تحقق ندارد، اين، مانعِ ازصحت اين حمل نيست، يعنى: در حقيقت وقتى كه ما «حيوانٌ ناطق» را موضوع قرار مىدهيم، اينوصفِ تركّب را از آن جدا مىكنيم. لذا قضيه حمليه تشكيل داده مىشود و اگر ما قيد تركّب را نزنيمكه «هذا الحمل ليس بصحيحٍ اصلاً»، ما بايد «صحة الحمل»
اطراد از علائم حقيقت
آخرين علامتى كه در رابطه با حقيقت و مجاز ذكر شده، كه هم جانب اثباتش را علامت حقيقتقرار دادهاند و هم جانب سلبش را علامت مجاز قرار دادهاند، مسأله اطّراد است. معناى اطّرادچيست؟ مرحوم آخوند(ره) در اينجا متأسفانه توضيحى براى اطّراد ذكر نكردهاند. با اين كه هممسأله تبادر و هم مسأله عدم صحت سلب را توضيح دادهاند. اما در اينجا اطّراد را معنا نمىكنند، فقطمىگويند: اطّراد به عنوان علامت حقيقت و عدم اطّراد به عنوان علامت مجاز ذكر شده است. حالااطّراد چيست؟
بهترين تعريف اطراد در كلام محقق كمپانى (ره)
براى اطّراد تعريفات مختلفى شده است. به نظر مىرسد مرحوم محقق كمپانى (اعلى اللّه مقامه)در حاشيه تحقيقىِ بر كفايه، بهترين تعريف براى اطّراد را ذكر كردهاند و خودشان هم آنرا پذيرفتهاند.هم اطّراد را معنا كردهاند و هم علاميت اطّراد را مورد قبول قرار دادهاند و عدمش را علامت مجاز.ايشان در تعريف اطّراد مىفرمايند: لفظ رَجل معنايى دارد، اما نمىدانيد كه اين معنا، معناى حقيقىِرَجل يا معناى مجازى آن است؟ اجمالاً مىدانيد كه رَجل به عنوان يك نكره يا مثلاً مطلقى مطرحاست، شما آن را اطلاقِ بر زيد مىكنيد، اطلاقِ بر زيد، البته نه با جميع خصوصياتى كه در زيد وجوددارد، در جايى كه معناى حقيقى روشن است، مثل كلمه انسان، گفتيم: اگر انسان را در زيد استعمالكرديد و اطلاقِ بر زيد كرديد با تمام خصوصياتى كه در زيد وجود دارد، اين استعمال مجازى است.اگر شما خصوصيات را كنار گذاشتيد، جهات مشخصه و فرديه را كنار گذاشتيد و رجل را بر زيداطلاق كرديد، بعد ديديد رجل بر زيد «بما انّ زيداً يكون فيه خصوصية الرجولية» اطلاق مىشود،اين اطلاق صحيح است. پس شما در مرحله اولى يك رجلى و يك زيدى داريد فقط. مىآييد اينرجل را با آن معنايى كه دارد و مردّد بين حقيقت و مجاز است، اطلاق بر زيد مىكنيد، به عنوان اين كهزيد «يكون فيه خصوصية الرجولية»، مىبينيد كه اين اطلاق در مجاز، مطلب كاملاً به عكس است. براى اين كه مىبينيم در «زيدٌ اسدٌ» مىتوانيم آن معناى اسدرا، آن معناى مردد بين حقيقت و مجاز را، بر زيد اطلاق كنيم و ريشه آن، مشابهتِ در شجاعت است.اما سراغ يك فرد ديگرى كه مشابهتِ در غير شجاعت دارد، مىآييم كه در جهات ديگر به اسدمشابهت دارد، مثلاً عمرو هيچ گونه شجاعتى ندارد. اما فرض كنيد راه رفتنش مثل راهِ رفتن اسداست و تنها مشابهتِ در مشى، با اسد دارد. وقتى اسد، مىخواهد بر عَمرو اطلاق بشود كه فاقدمشابهت در شجاعت است، اما واجد مشابهتِ در مشى است. صحيح نيست. اگر ما به مردم بگوييم:«عمروٌ اسدٌ» يا اينكه پيش خودمان بخواهيم اين قضيه را ترتيب بدهيم، مىبينيم «زيدٌ اسدٌ»
ايراد بر جريان اطراد در مجازات به لحاظ صنف علاقه
مرحوم آخوند(ره) در كفايه فرمودهاند: عدم اطّراد را كه در مَجازات ملاحظه مىكنيم، به لحاظنوعِ علاقه است. اما اگر به لحاظ صنفِ علاقه فرض بكنيم، در مجاز هم اطّراد تحقق دارد. چطور؟نوع علاقه، مشابهت است فرضاً. مشابهتِ در شجاعت، اين صنفى است از نوع علاقه. اگر ما معيار رانوع قرار بدهيم اطّراد ندارد، همان طورى كه در مثال زيد و عمرو شما ملاحظه كرديد. اما اگر ماملاك را صنفِ علاقه قرار داديم «المشابهة فى الشجاعة»، اين اطّراد دارد. براى اين كه اگر زيد،مشابهتِ در شجاعت داشت «اسدٌ»، عمرو مشابهتِ در شجاعت داشت «اسدٌ»، هر موجودى كه با اسدمشابهتِ در شجاعت داشته باشد عنوان اسد بر او اطلاق مىشود. اين حرف زده شده است.
اما اين حرف صحيح نيست؛ آنچه علاقه است، مشابهت است. وقتى كه ما علائق مجاز را مطرحمىكنيم، يك علاقه را، علاقه مشابهت قرار مىدهيم، ديگر مشابهتِ در چه چيزى مطرح نيست،مشابهت مطرح است. در «زيدٌ اسدٌ» مشابهتِ در شجاعت است. در مثلاً «عمروٌ بوعلى سينا»مشابهتِ در عِلميّت است، فلان كس، فلان منبرىِ زبردست است، اين مشابهتِ در سخنرانى است.اصلاً صنف «بما هو صنفٌ» هيچ گونه مدخليتى در رابطه با علائق ندارد. كه تصادفاً علاقه مشابهت،اين مجاز را ممتاز كرده است و به نام استعاره نام گذارى شده است؛ معيارش، مشابهت است. امااينكه مشابهت در چه چيزى است؟ اين ديگر خصوصيت ندارد. مگر هر وقت ما براى استعاره مثالبه «زيدٌ اسدٌ» زدهايم كه علاقهاش مشابهتِ در شجاعت است آيا اين به اين معناست كه مشابهتِ درشجاعت به عنوان علاقه مطرح است؟! شجاعت مطرح نيست اصلاً. مشابهت، عنوان استعاره راوجودبه مىآورد، در هر كجا به تناسب خودش و با مشابهتى كه تناسبِ با آنجا دارد.
پس ما نمىتوانيم صنف علاقه را اصولاً مطرح بكنيم، ملاك، نوعِ علاقه است. اگر ملاك، نوعشد، ما مىبينيم اين نوع «لا يطّرد». اگر زيد به اسد شباهتِ در شجاعت داشته باشد «يصحّ ان يقال: انّهاسدٌ» اما اگر عمرو به اسد مشابهتِ در راه رفتن داشته باشد، با اين كه مشابهت محفوظ است و دررابطه با مشابهت بحثى نيست، مع ذلك اطلاق اسد «ليس مما ينبغى و ليس بصحيحٍ». ايشانمىفرمايد: اطّراد به اين معناست و عدم اطّراد به اين معناست و عرض كردم ايشان پذيرفتهاند كهاطّراد علامت حقيقت است و عدم اطراد، علامت مجاز است.
در باب علائق ترديدى در اين معنا نيست كه اصنافِ علائق، هيچ دخالتى ندارند. آنچه كه دخالتدارد، نوعِ علاقه است و مع ذلك اطّراد ندارد. اطّراد ندارد به اين معناست كه «نوع العلاقة موجودٌ ولكنّه لايصح» اشتباهى كه ايشان مىكند همين است، ايشان خيال كردهاند كه گفتهاند: هر كجا كه اينعلاقهها وجود داشته باشد، استعمال صحيح است. اتفاقاً اين طور نيست. كليّت در باب مجازات ازآن طرف قصه است. مجازاتى كه استعمالشان صحيح است، اين علائق در آنها هست. اما نه اينكه هركجا اين علائق وجود داشته باشد، استعمال مجازى
اشكال بر علاميّت اطراد براى حقيقت بنابر نظريه محقق كمپانى (ره)
ايشان اطّراد را به عنوان علامت حقيقت و عدم اطّراد را به عنوان علامت مجاز پذيرفتهاند. لكنآن اشكالى كه ما در بحث قبل در باب صحت حمل به قضيه علاميّت صحت حمل كرديم، اينجا هموارد است. چرا؟ مىگوييم شما كه قضيه حمليه «زيدٌ رجلٌ» را تشكيل مىدهيد. اولاً يك اشكال ايناست كه شما مسأله اطّراد را به قضيه صحت حمل كشانديد، اين يك اشكالِ اساسى به ايشان است وبه همان مسأله دوم و علاميت صحت حمل و صحت سلب برمىگردد. چيز تازهاى به عنوان اطّرادمطرح نشد، اين در حقيقت به آن قصه برگشت. حالا اين جهتش را كار نداريم. ولى ما از ايشان سؤالمىكنيم، شما وقتى كه قضيه «زيدٌ رجلٌ» را تشكيل مىدهيد و خصوصيات زيديت و فرديت را كنارمىگذاريد و رجل را اطلاقِ بر زيد مىكنيد در رابطه با رجل چه تصويرى داريد؟ آيا آن معنايى كهشما براى رجل فرض كردهايد، يك معناى مردّد بين معناى حقيقى و مجازى است؟ يعنى: شمامىگوييد: ما فعلاً، على الحساب يك معنايى براى رجل فرض مىكنيم كه مردّد بين حقيقت و مجازاست، همان طورى كه من تقريب كردم. ولى مىبينيم كه اين معنا انطباق بر زيد پيدا مىكند، براىخاطر اين كه خصوصيتِ رجوليت، يعنى وجود اين معنا در زيد مطرح است. بعد مىبينيم در عمروو بكر و خالد و همه آنهايى كه اين خصوصيت برايشان منطبق است، معناى رجل، تطبيق مىكند.سؤال ما كه شبيهِ آن اشكال بحث قبل در قضيه حمليه است، اين است كه شما در رابطه با رجل از نظرمعناى حقيقى، نه تبادرى داريد و نه يك چيزِ معلومِ بتفصيلى داريد، يك معناى مردّدى كه «لايعلم انّهالحقيقة او المجاز» اگر فرض كرديم كه بر تمام آنهايى كه اين خصوصيت در آنها منطبق بود، اين معناتطبيق كرد. از كجا مىفهميم كه آن معنا، معناى حقيقى رجل است؟ نتيجه را شما از كجا به دستآورديد؟ زيد «لخصوصية الرجولية رجلٌ»، عمرو «لخصوصية الرجولية رجلٌ»، بكر «لخصوصيةالرجولية رجلٌ»، «فيُنتج انّ هذا المعنى المردّد معنى حقيقى للرجل» اين از كجا به دست بيايد؟
اگر ما آن دو جهت را كنار بگذاريم و مسأله تبادر و علامت ديگر را صرف نظر بكنيم و بگوييمهيچ گونه علامتى غير از نفس همين معنا تحقق ندارد، ما از كجا مىتوانيم استنتاج بكنيم كه اينمعناىِ حقيقىِ لفظِ رجل است؟ شما يك معناى مجازى داريد، اين معناى مجازى در زيد فرضاًوجود دارد، در عمرو وجود دارد. فرض كنيد اين معنايى كه ما براى رجل به صورت معناى حقيقىقائل هستيم، معناى مجازى رجل باشد. اگر معناىِ مجازى رجل باشد، در تمام زيد و عمرو و بكر وخالد انطباق و اطلاق پيدا مىكند يا نمىكند؟ همين معنا «ولو كان معناً مجازياً يصحّ اطلاقه على كلّواحد من زيد و عمرو و بكر و خالد و امثال ذلك». آيا صحت اطلاقِ اين معنا بر جميع اين افراد بهعنوان اين است كه «هذا معناً حقيقياً له»؟ اگر صحت اطلاق را به اين كيفيت ما قبلاً احراز كنيم، نيازىبه اطّراد نيست. ما قبلاً اين معنا را به دست آوردهايم. اما اگر هيچ جهتى براى ما روشن نيست، فقطيك معنايى است مردّد بين حقيقت و مجاز و قابل انطباق بر زيد عمرو بكر و خالد و همه افرادانسانها. اين قابليتِ انطباق بر تمام افراد انسانها دارد، از كجا ما را هدايت مىكند به اين كه اين معنا،معناى حقيقى لفظ رجل است؟ شايد يك معناى مجازى است، روى خصوصيت رجوليت اطلاقمىشود و اين خصوصيتِ رجوليت در تمام اينها وجود دارد. در حقيقت، شبيهِ صنف علاقه مىشود.همانطورى كه شما در صنفِ علاقه گفتيد: هيچ گونه عدم اطّرادى نيست، بلكه اطّراد تحقق دارد،اينجا هم شبيه همان معنا مىشود. شما رجل را بر زيد اطلاق مىكنيد «لخصوصية الرجولية» عمروهم كه با زيد هيچ فرقى ندارد، بكر و خالد و تمام افراد انسان را مىبينيم كه اين رجل «بما له منالمعنى ينطبق عليهم». اين انطباق چه دلالتى دارد بر اين كه اين معنا، معناى حقيقىِ لفظ رجل است؟
چنين اشكالى در رابطه با كلام ايشان به ذهن مىآيد و شايد بعضى از اشكالاتِ ديگرى هم باشد،كلام ايشان را به دقت مطالعه كنيد و آن اشكالات ديگر را ببينيد كه هست يا نه؟
تمرينات
كلام محقق عراقى(ره) در استثناء صورتى كه موضوع مركب و محمول بسيط باشد، ازعلاميت عدم صحت سلب را شرح دهيد
تعريف اطراد - كه از علائم حقيقت است - با توجه به كلام محقق كمپانى بيان كنيد
كلام آخوند در لحاظ نوع علاقه در علاميت عدم الاطراد در مجازات را تشريح كنيد
اشكال بر علامية اطراد و عدم الاطراد را بيان كنيد
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...