• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • 40 علائم حقيقت و مجاز 90

    مقدمه درس


    الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلاة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.

    متن درس


    اشكال دور در مسأله تبادر

    مرحوم آخوند(ره) مى‏فرمايند: همان اشكال دورى كه در مسأله تبادر مطرح است، در مسأله‏صحت حمل هم مطرح است، و همان دو جوابى كه در آنجا از دور داده شد در اينجا هم آن دو جواب‏جريان دارد؛ يكى مسأله مغايرتِ بين علمين بود از نظر اجمال و تفصيل، كه مى‏گفتيم: علم تفصيلىِ‏به معناىِ حقيقى متوقفِ بر تبادر است، و تبادر موقوفِ به علم اجمالى و ارتكازى است، در اينجا هم‏به همين كيفيت جواب داده مى‏شود. يكى هم مسأله عالم و مستعلِم بود، كه اعمال كننده علامت، ازراه علم عالم استفاده بكند، اينجا يك شبهه قوى‏اى هست كه به هيچ وجه قابل دفع نيست، و آن اين‏است كه مسأله اجمال و تفصيل در باب تبادر مى‏تواند راه فرارِ از دور باشد، اما در عدم صحت سلب‏نمى‏تواند جوابِ از دور قرار بگيرد، چرا؟ براى اين كه اين قضيه حمليه‏اى را كه شما تشكيل‏مى‏دهيد، چون عدم صحت سلب عبارت ديگرِ صحت حمل است. در حمل اوّلى ذاتى، شما گفتيد:صحت حمل، در حمل اولى ذاتى علامت اين است كه آن معناى مشكوك عين و خودِ معناى حقيقى‏است. سؤال اين است كه شما قضيه حمليه را به چه صورت تشكيل مى‏دهيد؟ موضوع و محمول‏شما در اين قضيه حمليه چيست؟ مثلاً اگر شما شك داريد كه آيا مطلق وجه الارض، معناىِ حقيقى‏صعيد است يا نه و ترديدِ در اين معنا داريد، و مى‏خواهيد كه از راه قضيه حمليه اين معنا را استكشاف‏كنيد، قضيه حمليه چطور اينجا تشكيل مى‏شود؟ موضوع و محمول در اين قضيه حمليه چيست؟آنطورى كه از كلام مرحوم آخوند(ره) هم استفاده مى‏شود شما آن معناى مشكوك را كه احتمال‏مى‏دهيد معناىِ حقيقى باشد، در اين قضيه حمليه موضوع قرار مى‏دهيد. مى‏گوييد: مطلق وجه‏الارض، اين موضوع. محمول را چه قرار مى‏دهيد؟ صعيدٌ، حمل هم، حمل اوّلى ذاتى است.
    سؤال مى‏شود كه در ناحيه محمول، چه چيزى محمول واقع مى‏شود؟ آيا لفظ صعيد به تنهائى‏محمول واقع مى‏شود؟ يا اين كه لفظ و معنا هر دو محمول واقع مى‏شوند؟ يا اين كه معنا محمول‏واقع مى‏شود؟ ديگر احتمال چهارم در اينجا منتفى است. شما كه مطلق وجه الارض را موضوع قرارمى‏دهيد، و محمول را صعيدٌ قرار مى‏دهيد، آيا لفظ صعيد، يا لفظ و معنا هر دو، يا معنا به تنهائى؟ اگرشما احتمال بدهيد كه ما لفظ صعيد را محمول قرار مى‏دهيم، لفظ كه نمى‏شود حملِ بر معنا بشود.لفظ و معنا بينشان مغايرتِ مقوله‏اى تحقق دارد، يعنى معنا هميشه از يك مقوله است و لفظ ازمقوله‏اى ديگر، لفظ از مقوله صوت و مثلاً كِيف است، يا امثال اينها و معنا از مقوله جوهر است، براى‏اين كه مطلق وجه الارض يا سنگ است يا شن است يا خاك است و يا امثال ذلك كه اينها همه جوهرهستند. و اصولاً معنا ندارد كه در قضيه حمليه، انسان لفظ را حملِ بر معنا بكند. در مثل قضيه «زيدٌلفظ» در آنجا موضوع، در حقيقت لفظ زيد بود، كه انواعش را ذكر كرديم. در اينجا كه مطلق وجه‏الارض، عنوانِ لفظيش مطرح نيست، عنوان واقعى مطرح است. مى‏خواهيم ببينيم كه غير از تراب‏خالص آيا سنگ و شن هم «صعيدٌ أم لا»؟ سنگ، واقع سنگ و شن، واقعِ شن، تراب خالص هم مثلاًيكى از مصاديق. در قضيه حمليه اگر موضوع، معنا شد، لفظ ديگر معنا ندارد كه حملِ بر او بشود، و مادر قضيه «زيدٌ قائمٌ» كه اين همه دادِ اتحاد و هوهويت مى‏زديم، بين چه و چه، اتحاد و هوهويت‏تحقق دارد؟ بين معناى زيد و معناى قائم. آن هوهويّتى كه در قضاياى حمليه محقق است بين دو تامعنا تحقق دارد، بين دو تا محكى تحقق دارد، و الاّ اگر در همان قضيه «زيدٌ قائمٌ» بخواهيم پاى لفظ رادر كار بياوريم حتى نمى‏توانيم بگوييم: لفظ قائم با لفظ زيد اتحاد دارد، اگر هر دو موضوع و محمول‏هم عبارت از لفظ باشد اين باطل است، چه موقع لفظِ زيد با لفظِ قائم اتحاد و هوهويت دارد؟ لفظِزيد يك لفظ است و لفظ قائم لفظِ ديگرى است.
    اگر شما در باب معانى توانستيد بگوييد: «زيدٌ عمروٌ» در باب الفاظ هم مى‏توانيد بگوييد: «زيدٌقائمٌ» بطورى كه اتحاد و هوهويت بين اين دو لفظ تحقق داشته باشد.
    زيدٌ و عمروٌ در عالم معنا چون دو فرد از يك ماهيت هستند و دو فرد غير قابل اتحاد هستند،حتى اتحاد وجودى هم بينشان تحقق ندارد، لذا قضيه حمليه «زيدٌ عمروٌ» باطل است، اين كاذب‏است و مطابقتِ با واقع ندارد. در «زيدٌ قائمٌ» اگر مسأله را روى اين دو تا لفظ پياده كنيم، دو تا لفظتغايرشان در رابطه با ماهيتِ لفظ، مثل زيد و عمرو مى‏ماند در رابطه با ماهيت انسان، هيچ گونه‏اتحادى و حتى نسبتى به آن معناىِ واقعىِ نسبت بين دو لفظ تحقق ندارد. پس در قضيه «زيدٌ قائمٌ» كه‏ما اتحاد و هوهويت را مطرح كرديم در رابطه با معناى زيد و معناى قائم بود كه بينشان اتحاد بود و به‏قول معروف و مشهور بينشان نسبت تحقق داشت.

    اتحاد و هوهويت در قضاياى حمليه

    در مانحن فيه اگر مطلق وجه الارض به عنوان يك معنا، موضوع قرار بگيرد آيا محمول مامى‏تواند لفظ صعيد باشد؟ اگر محمول، لفظ است اين قضيه حمليه پس تعيّن پيدا مى‏كند در احتمال سوم، كه ما مطلق وجه الارض را موضوع قرار بدهيم و معناى‏صعيد را محمول قرار بدهيم، غير از اين راه چاره ندارد. سؤال مى‏شود شما كه معناى صعيد رامحمول قرار مى‏دهيد، آيا معناى صعيد براى شما معلوم است، يا اين كه معناى صعيد براى شمامجهول است؟ اگر كسى بگويد: امكان دارد كه ما يك معناى مجهولى را محمولِ در قضيه حمليه‏قرار بدهيم جوابش اين است كه عقل، مكذّب اين معناست. چطور مى‏شود كه شما ادعاى هوهويت‏بكنيد بين يك موضوع و بين يك محمولى كه براى شما مجهول است آن محمول؟ لذا چاره‏اى‏نداريد كه بگوييد: معناى صعيد براى ما معلوم است. حالا كه معناى صعيد براى شما معلوم شد سؤال‏مى‏شود كه آيا تفصيلاً معناى صعيد براى شما معلوم است؟ يا اين كه اجمالاً معناى صعيد براى شمامعلوم است؟ اگر بگوييد كه تفصيلاً معناى صعيد براى ما معلوم است مى‏گوييم: شما كه علم تفصيلىِ‏به معناى صعيد داريد، و در رابطه با محمول، معنا كاملاً براى شما مشخص است ديگر قضيه حمليه‏براى چه تشكيل مى‏دهيد؟ شما قبل از آنى كه قضيه حمليه را تشكيل بدهيد، قبل از آنى كه دستِ نيازبه جانب عدم صحت سلب و يا صحت الحمل دراز بكنيد معناى صعيد تفصيلاً براى شما معلوم بوده‏است.

    فرق عمده بين تبادر و عدم صحت سلب

    پس از راه عدم صحت سلب چه نقطه ابهامى را مى‏خواهيد برطرف بكنيد و كشف بكنيد؟ پس‏نمى‏شود كه از يك طرف معناىِ صعيد به طور تفصيل براى ما معلوم باشد، و از طرف ديگر هم ما نيازِبه تشكيل قضيه حمليه داشته باشيم، هم خودمان را نيازمند ببينيم و هم علم تفصيلى به معناى صعيدداشته باشيم. جمع بين اين دو تا كه معنا ندارد، شما همه اين مسائل را براى راه‏يابى به معناى صعيد به‏كار مى‏بريد، در حالى كه قبل از تشكيل قضيه حمليه معناى صعيد براى شما معلوم به تفصيل است. واگر بفرماييد: ما معناى صعيد را مى‏دانيم ولى اجمالاً و ارتكازاً، مى‏گوييم: عمده فرق بين تبادر و عدم‏صحت سلب در همين مسأله است. مى‏گوييم: شما لفظ صعيد را كه مى‏دانيد، وقتى مى‏خواهيدمعناى صعيد را حملِ بر مطلق وجه الارض بكنيد آيا اين معنا مغفول عنه شماست؟ يا مورد توجه وو التفات شماست؟ اگر مغفول عنه شماست معناى مغفول عنه مثل معناى مجهول مى‏ماند، همانطوركه معناى مجهول، قابليت حمل ندارد، نه در ناحيه موضوع و نه در ناحيه محمول، همينطور معناى‏مغفول عنه را چطور مى‏شود حملِ بر موضوع بشود؟ قضيه حمليه را شما داريد تشكيل مى‏دهيد، آياتشكيل دهنده «زيدٌ قائمٌ» مى‏شود كه از معناى زيد غافل باشد؟ مى‏شود كه از معناى قائم غافل باشد ومع ذلك قضيه حمليه را تشكيل بدهد؟ يا اين كه تشكيل قضيه حمليه كه متقوّم به اتحاد بين موضوع‏و محمول است، متوقفِ بر توجه به موضوع و توجه به محمول است. پس نمى‏شود كه معناى صعيدمغفول عنه شما باشد، بايد مورد توجه باشد، و اگر مورد توجه شد، از اجمالى بودن خارج مى‏شود.

    فرق علم اجمالى و علم تفصيلى

    براى اين كه فرق بين علم اجمالى و تفصيلى در اين جهت است كه علم تفصيلى، علم ملتفت اليه‏و مورد توجه انسان است؛ اما علم اجمالى، علمى است كه در ارتكاز انسان وجود دارد، ليكن موردتوجه انسان قرار نگرفته است و ملتفت اليه انسان نيست. يك سؤال در اينجا هست و آن اين كه آيامى‏شود يك معناى معلوم بالاجمال، كه معناى علم اجمالى عدم توجهِ به آن معنا و عدم التفاتِ به آن‏معناست، انسان، خودش بيايد تشكيل قضيه حمليه بدهد، و اين معنا را محمولِ در قضيه حمليه قراربدهد؟ لامحاله وقتى كه چنين وضعى پيش مى‏آيد بايد معناى صعيد ملتفت اليه و مورد توجه باشد،تا بتواند حملِ بر مطلق وجه الارض بشود. «و اذا كان مورداً للتوجه و ملتفتاً اليه فهذا هو العلم‏التفصيلى»، و اگر علم تفصيلى هست پس قضيه حمليه براى چه هدفى تشكيل داده مى‏شود؟ قضيه‏حمليه را براى رفع كدام نقطه ابهام شما مى‏خواهيد استفاده كنيد؟ در باب تبادر، ولو اين كه تبادرِ عندالنفس باشد، اين اشكال وارد نيست، در آنجا مسأله اينطور است نه اين كه قضيه حمليه نيست، آنجامسأله لفظ و معنا مطرح است، اينجا چون پاى قضيه حمليه در كار است لذا مستقيماً معانى با هم‏ارتباط پيدا مى‏كند و تماس دارد، اما در باب تبادر چون مسأله تشكيل قضيه حمليه نيست ممكن‏است انسان ابتدائاً نداند كه معناى صعيد چيست؟ يعنى علم تفصيلى ندارد، پيش خودش مى‏گويد كه‏ما كلمه صعيد را مى‏گوييم تا ببينيم كه ذهنمان به چه انتقال پيدا مى‏كند، ذهنمان به كدام معنا متوجه‏مى‏شود؟ مى‏بيند كه تا خودش يا ديگرى اگر لفظ صعيد از دهانش بيرون آمد، ذهنش انتقالِ به مطلق‏وجه الارض پيدا مى‏كند، كه قبل از آن كه مسأله كاشفيت تبادر را مورد استفاده قرار بدهد هيچگونه‏علمِ تفصيلىِ به معناى صعيد نداشت، ليكن در قلب و ذهن او اين معنا بود، و توجهِ به او نداشت، ازراه تبادر توجهِ به اين معنا پيدا مى‏كند، علمِ به علم پيدا مى‏كند، توجهِ به علم پيدا مى‏كند. اما در مسأله‏صحت حمل اينطور نيست كه يك طرف لفظ باشد و يك طرف ديگر معنا باشد، قضيه حمليه روى‏لفظ و معنا دور نمى‏زند، مطلق وجه الارض به عنوان يك معنا موضوع قرار داده شده است و معناى‏صعيد محمول قرار داده شده است. محمول را من محمول قرار داده‏ام، نمى‏شود كه براى من مجهول‏باشد، و نه مى‏شود كه براى من مغفول عنه باشد، بايد يك شى‏ءِ روشنِ ملتفت اليهِ مورد توجه نفس رامن بيايم. محمولِ براى مطلق وجه الارض قرار بدهم، اگر او مورد توجه و ملتفت اليه است اين‏عبارتِ ديگر اين است كه شما معناى صعيد را كاملاً به علم تفصيلى و با كمال توجه قبل از تشكيل‏قضيه حمليه برايتان روشن بوده است، پس قضيه حمليه براى چه تشكيل داده مى‏شود؟
    اين اشكال، اشكالى بسيار مهم و غير قابل اندفاع است، مسأله عدم صحت سلب را در آن جوابِ‏به علم تفصيلى و علم اجمالى از مسأله تبادر جدا مى‏كند. اين در حمل اولى ذاتى، در حمل شايع‏صناعى هم مسأله اينطور است، در حمل شايع صناعى هم باز عين همين اشكال هست؛ مثلاً شمامى‏دانيد كه تراب خالص يا عينِ معناى صعيد است و يا داخل در معناى صعيد است، اما در سايرچيزها مثل سنگ و شن و امثال ذلك شما شك داريد كه اينها هم مصداقِ معناى صعيد هست يا نه؟اينها را شك داريد. حالا مى‏خواهيد يك قضيه حمليه به حمل شايع صناعى ترتيب بدهيد و از راه‏تشكيل قضيه حمليه مصداقيت اينها را براى معناى صعيد بدست بياوريد، اينجور مى‏گوييد:«الحجر صعيدٌ»، «الرمل صعيدٌ» به صورت قضيه حمليه به حمل شايع صناعى، در تراب خالص‏مسأله روشن است، يا تمامِ معناى صعيد است و يا اين كه يكى از معناى صعيد است بلا اشكال، اما دررمل و حجر مسأله چطور است؟ شما مى‏آييد مى‏گوييد: «الرمل صعيدٌ» عين همان اشكال را ما دراينجا مى‏كنيم منتها صورتش مقدارى فرق مى‏كند. آيا در «الرمل صعيدٌ» لفظ صعيد محمول است؟ نه.لفظ و معنا محمول است؟ نه، معنا بلااشكال محمول است، آن هم معناى معلوم، نه معناى مجهول.در اينجا به اين ترتيب ما سؤال مى‏كنيم: آن معنايى كه شما از صعيد مى‏دانيد و قضيه حمليه‏مى‏خواهيد تشكيل بدهيد، آن معناى معلوم را مى‏دانيد كه شامل رمل و حجر هست يا نه؟ شما كه‏مى‏گوييد: مثلاً در «زيدٌ انسانٌ» وقتى كه ما قضيه حمليه به حمل شايع صناعى ترتيب مى‏دهيم،مى‏دانيم كه انسان يك ماهيت كليه‏اى دارد و زيد هم يكى از مصاديقش است، غير از اين كه نيست.شما كه مى‏گوييد: «الرمل صعيدٌ» آيا مى‏دانيد كه صعيد «له معنى يشمل الرّمل» يا نمى‏دانيد؟ اگرمى‏دانيد كه «الصعيد له معنى يشمل الرّمل» پس ديگر قضيه حمليه براى چه تشكيل داده‏ايد؟ شمامى‏دانيد كه صعيد يك معنايى دارد و آن معنا شامل رمل هم هست، يعنى در حقيقيت فرديت رمل رابراى معناى صعيد مشخصاً مى‏دانيد، اگر مى‏دانيد پس براى چه قضيه حمليه تشكيل مى‏دهيد؟ اگربگوييد كه اين معنا را نمى‏دانيم، مى‏گوييم اگر نمى‏دانيد پس چطور مى‏دانيد كه اين قضيه حمليه‏ قضيه حمليه به حمل شايع صناعى، در صورتى قضيه صحيح است كه تشكيل دهنده بداند كه‏محمول «له معنىً عام و من جملة افراد ذلك المعنى العام هو الموضوع»، و اگر اين معنا براى شمامعلوم است ديگر براى چه قضيه حمليه تشكيل مى‏دهيد؟ يعنى قبلاً بايد بدانيد كه معناى صعيد،مطلق وجه الارض است، براى اين كه اگر مطلق وجه الارض باشد رمل يكى از مصاديقش است،حجر يكى از مصاديقش است، تراب هم كه مصداق ظاهرش است. اما اگر احتمال داديد كه معناى‏صعيد خصوص تراب خالص است پس چطور شما مى‏توانيد بگوييد: «الرمل حجرٌ» به صورت‏قضيه حمليه صحيحه و صادقه؟ لذا در اينجا هم اين اشكال پيش مى‏آيد كه يا اصلاً نمى‏توانيد قضيه‏حمليه را تشكيل بدهيد و يا اين كه اگر هم بخواهيد كه قضيه حمليه را تشكيل بدهيد نيازى به اونداريد. براى اين كه تشكيل دادن متوقفِ بر يك امر قبلى است، و در آن مرحله قبل، همه مسائل براى‏شما روشن شده است، و اگر در مرحله قبل از تشكيل قضيه همه مسائل براى ما روشن است ديگر مادستِ نياز به طرف قضيه حمليه براى چه دراز بكنيم؟ و كدام نقطه ابهام را با تشكيل قضيه حمليه‏برطرف كنيم؟ لذا در اين نوع از قضيه حمليه هم اين اشكال هست كه شما از راه عدم صحت سلب‏نمى‏توانيد مطلبى را استفاده بكنيد.

    توجيه مرحوم آخوند(ره) از اشكال در عدم صحت سلب

    مرحوم آخوند(ره) مثل اين كه به اصل اين اشكالى كه امروز كرديم، بى‏توجه نبوده‏اند، لذا وقتى‏كه مى‏خواستند عدم صحت سلب را بيان كنند يك تعبيرى به كار برده‏اند كه تصوّر فرموده‏اند كه بااين تعبير مثلاً مشكله حل مى‏شود، اگر دقت كرده باشيد مى‏بينيد كه تعبير ايشان اين است كه‏مى‏فرمايد: «عدم صحة سلب اللفظ» منتها مى‏دانستند كه لفظ مطرح نيست، بعد اضافه كرده‏اند «عدم‏صحة سلب اللفظ بمعناه المعلوم المرتكز اجمالاً عن معنى» كه آن معنا همانى است كه موضوع قرارمى‏گيرد، اين «تكون علامة كونه حقيقة فيه». ايشان كه مى‏گويد: «عدم صحة سلب اللفظ بمعناه» اين‏عبارت يعنى چه؟ يعنى لفظ و معنى هر دو، كه ما گفتيم: اين غير قابل تصور است كه اصلاً كسى لفظرا حملِ بر معنا بكند. اگر مى‏خواهند كه معنا را بگويند كه پاى لفظ مطرح نيست، پس چرا مى‏گويند:«عدم صحة سلب اللفظ بمعناه المعلوم»؟ يا مثلاً احتمال داده شده است كه ايشان مى‏خواهد يك‏حرفِ اين جورى بزند كه اين حرف هم رفع اشكال نمى‏كند، اينها به درد اين مسائل نمى‏خورد،ايشان مى‏خواهد بگويد كه لفظ مثلاً فانىِ در معناست، لفظ چهره معناست، و چون كه چهره معناست‏مى‏شود كه در قضيه صحت سلب و صحت حمل لفظ را با اين چهره ما مطرح بكنيم. مى‏گوييم: اينهاكه چهره و آئينه معناست، مشكل را حل نمى‏كند. مى‏گويد: ما نمى‏فهميم كه محمول چيست؟ روشن‏كنيد كه لفظ يا معنا است؟ و يا اين كه هر دو است؟ شِقّ رابع ندارد.
    اما اين كه بياييم بگوييم: لفظ «بما انه قيافة المعنى و فان فى المعنى» اينها به درد اين كه ذهن انسان‏را مشوش بكند و انسان را گول بزند مى‏خورد، و الا واقعيت كه با اين حرفها تغيير نمى‏كند، محمول‏كدام يكى از اينهاست؟ لفظ يا معنا است؟ و يا اين كه هر دو است؟ اگر لفظ باشد كه آن اشكالى بود كه‏ما عرض كرديم، اگر لفظ و معنا باشد هم همان اشكال وارد است، اگر معنا هم باشد كه ديگر مسأله‏نيازِ به عدم صحت سلب بطور كلى از بين مى‏رفت. لذا عبارت را برداشتن و به اين صورت‏درآوردن، نمى‏تواند حل اين مشكله را بكند. شايد باز مختصرِ ديگرى در اين رابطه عرضى داشته‏باشيم.

    تمرينات

    اشكال دور در مسأله تبادر را توضيح دهيد
    كيفيت اتحاد و هوهويت را در قضاياى حمليه بيان كنيد
    فرق عمده بين تبادر و عدم صحت سلب چيست
    توجيه مرحوم آخوند(ره) از اشكال در عدم صحت سلب را شرح دهيد