• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • 40 موضوع علم اصول 9

    مقدمه درس


    الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلاة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.

    متن درس


    اشكال بر تعريف موضوع علم و پاسخ آن

    باتوجه به بعضى از قرائن، ما مقصود از عوارض را مطلق محمولات و اوصاف مى‏گيريم ومقصود از عنوان ذاتيه را همان تفسير مرحوم آخوند(ره) كه بلاواسطة فى العروض است، مى‏گيريم.اشكالاتى كه در اين دو جهت شده بود و جواب آنها را ملاحظه فرموديد. فقط يك اشكال باقى ماندكه نياز به توضيح دارد. در مثال «الصلاة واجبة» در حقيقت مستشكل به اين معنا توجه داشت كه‏شمابه هيچ فرضى و به هيچ صورتى نمى‏توانيد «واجبة» را محمول بر «صلاة» قرار بدهيد. براى اين‏كه اگر وجود خارجى نماز مراد باشد، اين مستلزم اشكالى بود كه ملاحظه كرديد و اگر وجود ذهنى‏نماز موضوع براى «واجبة» باشد، باز اشكال ديگرى در كار بود و اگر ماهيت نماز را موضوع براى«واجبة» قرار بدهيد، آن هم اشكال ديگرى داشت.
    در حقيقت، اين «واجبة» با توجه به اشكال نمى‏تواند حمل بر «صلاة» بشود. يعنى از عنوان‏عوارض خارج است. قطع نظر از ذاتى بودن در مقابل قريب بودن، نفس عنوان عوارض را ولو به‏معناى محمول هم شما معنا كنيد، قابل حمل بر «صلاة» نخواهد بود.
    جواب تفصيلى اين بحث در باب اين كه آيا اوامر و نواهى به طبايع متعلق است يا به افراد؟ لكن‏اشاره‏اى در اينجا به جواب مى‏شود كه ما شقّ سوم را اختيار مى‏كنيم و مى‏گوييم: مراد از نماز در«الصلاة واجبة» ماهيت صلاة است. مقصود آن چيزى است كه با قطع نظر از وجود خارجى و وجودذهنى، موضوع براى «واجبة» است؛ منتها يك وقت مى‏گوييم: «ماهية الصلاة مطلوبة» ممكن است كه‏بگوييد ماهيت هيچگونه مطلوبيتى ندارد. ماهيت نماز با قطع نظر از وجودش چه مطلوبيتى براى‏مولا دارد؟ چطور مى‏تواند عنوان معراجيت و ساير آثار بر او ترتب پيدا كند؟
    ما در فقه بحث نمى‏كنيم كه «ماهيّة الصلاة مطلوبة». كلمه «واجبة» با «مطلوبة» فرق دارد در معناى«مطلوبة» عنوانِ وجود مطرح نيست، اما در معناى وجوب، عنوانِ وجود مطرح است. اگر از شماسؤال كردند: «ما معنى الوجوب؟» معناى وجوب چيست؟ شما مى‏گوييد: «البعث الى ايجاد شى‏ء»اين عنوان ايجاد و وجود در معناى وجوب دخالت دارد و در حقيقت معناى «ماهيّة الصلاة واجبة»اين مى‏شود كه «ماهية الصلاة مطلوبة وجودها». اگر اينگونه معنا كرديم، يك معناى روشن و قابل‏حمل و قابل قبول است كه اين بعث به آن تعلق گرفته است.
    مولا در ضمن «أقيموا الصلاة» به اين ماهيت بعث كرده است. بعث به ايجاد ماهيت و در معناى‏وجوب و واجب اخذ شده است. لذا معناى «ماهية الصلاة مطلوبة» با معناى «ماهية الصلاة واجبة»فرق مى‏كند. «ماهية الصلاة مطلوبة» قابل مناقشه است، اما «ماهية الصلاة واجبة» قابل مناقشه نيست.
    (پاسخ سؤال:) وجود جداى از ماهيت نيست؛ يعنى «الماهية قد توجد و قد لاتوجد» دو نوع‏است، ديگر در نوع كه اشكالى نداشت. چيزى كه عارض نوع بشود، شما اسناد به جنس بدهيد، اين‏كه واسطه در عروض ندارد، اين جزء بلاواسطة فى العروض است.
    تا اينجا يك بحث راجع به اصل نياز علوم به موضوع را مطرح كرديم، يك بحث راجع به وحدت‏موضوع، بحث ديگرى در باره معناى «موضوع كل علم ما يبحث فيه عن عوارضه الذاتية» و اين كه‏مقصود از عرض چيست؟ مقصود از ذاتى چيست؟ آيا اين تعريف قابل تطبيق بر موضوعات علم‏هست يا قابل تطبيق به موضوعات علم نيست؟

    چگونگى ارتباط موضوع علم با مسائل آن

    بحث چهارم اين است كه نسبت بين موضوع علم و موضوع مسائل علم چيست؟ آيا موضوع هرعلمى، با موضوعات مسائل آن نسبتى دارد؟ عمده دليلى كه مشهور بر نياز هر علمى به موضوع‏واحد ذكر كردند، اين بود كه ما از راه وحدت غرضى كه ترتب بر مسائل هر علمى پيدا مى‏كند،مى‏فهميم كه در اين مسائل يك جهت وحدتى وجود دارد و يك قدر جامعى بين اين مسائل وجوددارد كه قدر جامع بين موضوعات يا قدر جامع بين محمولات يا قدر جامع بين نسبتها را بگيريم؟ مادر اين مطلب مناقشه كرديم و جواب داديم، لكن نظر مشهور اين بود كه جامعى بين موضوعات‏مسائل علم اخذ مى‏كنيم و اسم آن قدر جامع را موضوع علم مى‏گذاريم.
    مرحوم آخوند(ره) هم در اين جهت تابع مشهور شدند، چاره‏اى نيست كه اگر كسى از ما سؤال‏كند كه نسبت بين موضوع علم و موضوعات مسائل چيست؟ بايد بگوييم كه حساب كلى و افراد،طبيعى و مصاديق است. غير از اين راهى براى مشهور باقى نمى‏ماند. براى اين كه مسأله موضوع را به‏عنوان قدر جامع بين موضوعات مسائل انتخاب كرده‏اند و در حقيقت از راه قدر جامع بين‏موضوعات مسائل به موضوع علم رسيده‏اند.كسى كه از راه قدر جامع بين موضوعات مسائل به‏موضوع علم مى‏رسد، چاره‏اى غير از اين ندارد كه بگويد نسبت بين موضوع علم و موضوعات‏مسائل اين است كه موضوع علم كلى است، يك قدر جامع است، موضوعات مسائل هم افراد ومصاديقش هستند.
    مثلاً بگويد: موضوع علمِ نحو، كلمه و كلام است. الفاعل كه موضوع مسأله است، يك مصداقش‏است. المفعول كه موضوع مسأله ديگر است، مصداق دوم است. المضاف اليه كه موضوع مسأله سوم‏است، اين هم مصداق سوم و غير از اين راهى ندارد.
    اشكالاتى ممكن است به مشهور توجه پيدا كند كه در بعضى از علوم، موضوع علم باموضوعات، قدر جامع ندارد، بلكه يا كل و جزء است، بنابر نظر سيدنا الاستاذ الاعظم الامام «قدس‏سره» در باره علم جغرافيا كه مى‏فرمودند كه موضوع، عنوان كل دارد نسبت به موضوعات مسائل وموضوعات مسائل اجزاء هستند يا در علم عرفان كه ديگر مسأله مشكلتر است. براى اين كه در علم‏عرفان هم موضوع الله است و هم موضوعات مسائلش الله است. عنوان كلى و فرد و جامع ومصاديق نمى‏توانيم تصور كنيم و علاوه در بعضى از علوم نسبت مسائلش به موضوع علم، عموم وخصوص من وجه است. مثل ادله اربعه، در علم اصول. مسأله «الامر يدل على الوجوب» معنايش اين‏نيست كه «الامر الواقع فى الكتاب و السنّة» بلكه مطلق الامر، سواء وقع فى الكتاب و السنة يا در موالى‏عرفيه نسبت به عبيدشان. اگر پدر انسان هم امرى كند، دلالت بر وجوب مى‏كند و هكذا. لذا اين‏اشكال به مرحوم آخوند(ره) و مشهور وارد است.

    نظر استاد در باره اثبات وجود موضوع براى علم

    ما موضوع علم گفتيم: آن سنخيت جوهريه و ذاتيه‏اى كه بين مسائل وجود دارد، اقتضا دارداشتراكى بين اينها وجود داشته باشد. اما نگفتيم كه اين اشتراك حتماً به صورت قدر جامع و افرادباشد. اگر ما نظر امام بزرگوار را در علم جغرافيا بپذيريم كه موضوع علم جغرافيا عنوان كل دارد نه‏كلى و موضوعات مسائلش عنوان اجزاء دارد، نه عنوان جزئيّات؛ بين مسائل جغرافيا سنخيت وجوددارد، شما بحث كنيد كه زمين ايران چقدر رودخانه دارد، چقدر كوه دارد و چه خصوصياتى دارد يازمين اروپا داراى چه خصوصياتى هست؟ اين دو مسأله با هم سنخيت دارد و مثل اين نيست كه‏بحث در زمين ايران، با بحث «الفاعل مرفوع» هيچ سنخيتى ندارد؛ اما بين آن دو مسأله اول سنخيت‏وجود دارد. اما لازمه سنخيت، كليت نيست. لازمه سنخيت اين است كه بين اينها اشتراكى هست،ولو اين كه اين اشتراك به اين صورت باشد كه همه اجزاء براى يك كل هستند و ابعاض براى يك‏مركبى هستند.
    ما مى‏گوييم: مثلاً ركوع با قرائت در اين جهت بينشان اشتراك هست، با اين كه ركوع از مقوله‏فعل است و قرائت از مقوله ديگر است، ولى در عين حال، بين قرائت در نماز و ركوع اشتراك درجزئيت براى نماز است. هر دوى آنها جزء للصّلاة و بعض منها، لذا آن سنخيتى را كه به وسيله آن‏موضوع را قائل شديم، آن سنخيت اقتضا نمى‏كند كه نسبت بين موضوع علم و موضوعات مسائل،كلى و مصاديق باشد، به اختلاف موارد فرق مى‏كند. گاهى نسبت بين موضوع علم و موضوعات‏مسائل كلى و مصاديق است، كما هو الغالب. گاهى هم كل و جزء است، گاهى هم وحدت است.
    اگر شما گفتيد كه اين مسائل علم عرفان يك سنخيبت ذاتيه و جوهريه تحقق دارد و از راه همين‏سنخيت پى مى‏بريم كه موضوعى در كار است؛ خارجاً هم مى‏دانيم كه ديگر در باره الله، نه كلى و فردمطرح است و نه كل و جزء. هيچ منافاتى ندارد كه اصل موضوع علم عرفان الله باشد و موضوعات‏مسائلش هم همين الله باشد و سنخيت بين مسائل علم عرفان هم در جاى خودش محفوظ. پس‏لازمه سنخيت خصوص قدر جامع نيست. سنخيت ما را هدايت مى‏كند به اين كه موضوعى در كارهست، اما نسبت بين اين موضوع و موضوعات مسائل چيست؟ اين به اعتبار موارد و اختلاف مواردمختلف خواهد شد.
    پس اين مسائلى كه ما عرض كرديم، گذشت از آن مبنا نبود. آن مبنا فقط مسأله نياز به موضوع رامشخص مى‏كرد؛ اما نسبت بين موضوع علم و موضوعات مسائل كدام است؟ اين بحثى بود كه‏جايش الان است و عرض كرديم مشهور چاره‏اى ندارند كه موضوع علم را قدر جامع بگيرند واشكال هم به آنها وارد است. ما مى‏گوييم: سنخيتى هست كه اقتضا مى‏كند وجود موضوع را، اما اين‏موضوع چه نسبتى دارد؟ به اعتبار مواردش مختلف خواهد بود.

    تمايز علوم و محور آن

    مسأله مهم ديگرى است كه، تمايز علوم است. معناى تمايز علوم اين است كه ما مقدمتاً اين معنارا بالبداهه مى‏دانيم و همه هم اين معنا را پذيرفته‏اند كه ما داراى علوم متعدده و متغايره هستيم. يعنى‏اين طور نيست كه همه علوم عالم يك علم باشد. اين طور نيست كه ما در باب علوم تعددى قائل‏نباشيم. اين يك مسأله بديهى و مسلم است كه در علوم تعدد و تكثر و تغاير تحقق دارد، حالا كه تكثرو تغاير تحقق دارد، بحث در اين واقع مى‏شود كه ملاك مغايرت اينها چيست؟ به چه چيزى اين علوم‏از يكديگر امتياز پيدا مى‏كنند و تغاير بينشان تحقق پيدا مى‏كند؟ اين يك مسأله‏اى است كه انظارمختلف و آراى متشتت در آن وجود دارد كه قسمت مهمى از اين آراء بايد ان شاء الله مطرح شود ودر باره‏اش بحث شود.
    اولين نظرى كه در اين مسأله مطرح است، نظريه مشهور است. عقيده مشهور اين است كه تمايزعلوم به تمايز موضوعات است. مى‏فرمايند: يك احتمال آن است كه ظاهر كلام مشهور دلالت دارد واحتمال ديگر آن است كه از كلام مرحوم محقق خراسانى(ره) در كفايه با يك دقت و تأملى استفاده‏مى‏شود كه مرحوم آخوند(ره) كلام مشهور را روى اين احتمال دوم معنا كرده است.

    دو احتمال در معناى سخن مشهور براى تمايز علوم

    اما احتمال اول اين است كه مقصود مشهور از اين كه مى‏گويند تمايز علوم به تمايز موضوعات‏است. موضوع هر علم همان شى‏ء واحد قدر جامع بين موضوعات مسائل است كه از آن تعبير به‏موضوع علم مى‏شود. مشهور مى‏گويند: تمايز علوم به تمايز موضوعات علم است؛ يعنى هر علمى‏چون موضوع خاص و موضوع واحد ممتازى دارد، كه اين علم را از علوم ديگر جدا مى‏كند. مثلاًوقتى كه ما وارد علم نحو بشويم، مى‏پرسيم از استاد علم نحو كه موضوع علم نحو چيست؟مى‏گويد: كلمه و كلام، وقتى وارد علم فقه مى‏شويم، از استاد فقه مى‏پرسيم: «ما موضوع علم الفقه؟»مثلاً مى گويد: «فعل المكلف.» مى‏گوييم: همين جا اين دو تا علم از هم جدا شد. علم فقه جدا شد ازعلم نحو. براى اين كه علم فقه از عوارض ذاتيه فعل المكلف بحث مى‏كند، علم نحو از عوارض‏ذاتيه كلمه و كلام بحث مى‏كند و كلمه و كلام مغاير با فعل مكلف است. هيچ ارتباطى بين فعل مكلف‏و بين كلمه و كلام وجود ندارد.
    پس احتمال اول در كلام مشهور همان طورى كه ظاهر كلام مشهور هم بر همين احتمال دلالت‏مى‏كند، اين است كه مقصود از تمايز علوم به تمايز موضوعات، موضوعات المسائل نيست، بلكه‏مقصودشان «موضوع كل علم» است كه «تمايز العلوم بتمايز موضوعاتها، يعنى موضوعات علوم».ديگر كارى به مسائل و موضوعات مسائل نداريم.
    اما احتمال ديگرى كه فردا ان شاءالله قرينه‏اش را عرض مى‏كنيم، از كلام مرحوم آخوند(ره)استفاده مى‏شود كه ايشان حرف مشهور را اينجورى معنا كرده كه «تمايز العلوم بتمايز الموضوعات،يعنى بتمايز موضوعات المسائل». موضوعات مسائل هر علمى را بايد با موضوعات علم ديگرمقايسه و ملاحظه كرد و اين هم خلاف ظاهر است. لكن مرحوم آخوند(ره) از كلام مشهور اين‏جورى برداشت كرده‏اند، با دقتى كه در كلام ايشان هست.

    اشكال اول بر سخن مشهور و پاسخ آن

    ما روى هر دو احتمال بايد عرض كنيم. «سواء كان مراد المشهور هو الاحتمال الاول أو الاحتمال‏الثانى». آيا قابل قبول هست يا نه؟ اگر مراد مشهور احتمال اول باشد، دو تا اشكال به مشهور است. كه‏يكى البته از نظر مشهور قابل جواب است. لكن دومى قابل جواب نيست و غير قابل دفع است. اما آن‏كه قابل جواب است، به مشهور اشكال كرده‏اند كه شما تمايز علوم را به تمايز موضوعات مى‏دانيد،ما از شما سؤال مى‏كنيم: آيا علم صرف و علم نحو و علم معانى بيان، علوم متعدده هستند يا علم‏واحد؟ چاره‏اى نداريد كه بگوييد: اينها علوم متعدده هستند، علم صرف در يك مقوله‏اى بحث‏مى‏كند. علم نحو در مقوله ديگر و معانى بيان در جهت سوم. پس، چرا موضوعشان يك چيز است كه‏عبارت است از «الكلمة و الكلام» است؟ هم در علم صرف، هم در علم نحو هم در علم معانى و بيان‏موضوع كلمه و كلام است و علاوه، شما كه موضوع هر علمى را واحد مى‏شناسيد، كلمه و كلام دوشى‏ء است. كلام مركب از كلمتين است. چطور اينجا دو تا موضوع پيدا كرده است؟ يكى به عنوان‏كلمه و يكى به عنوان كلام.
    از اين اشكال جواب داده شده است. گفتند: اولاً ما موضوع را يك شى‏ء مى‏دانيم، قدر جامع بين‏كلمه و كلام، قدر جامع بين كلمه و كلام مثلاً لفظ عربى مستعمل است. يعنى لفظ عربى معنادار. لفظعربى كه موضوع براى يك معنا شده، مى‏خواهد به صورت كلمه يا كلام باشد. لذا قدر جامع بين‏كلمه و كلام يك شى‏ء واحد است كه آن موضوع براى اين علوم ثلاثه متعدده است.
    اما از جهت تمايز گفتند كه كلمه و كلام كه موضوع براى علم نحو است، يك چيز اضافه هم‏همراهش است. «الكلمة و الكلام من حيث الاعراب و البناء» همين كلمه و كلام كه موضوع علم‏صرف قرار مى‏گيرد، «الكلمة و الكلام من حيث الصحة و الاعتلال» كه آيا صحيح است يا معتل است؟آيا مثال است يا مضاعف است؟ همين كلمه و كلام وقتى كه موضوع براى علم معانى و بيان قرارمى‏گيرد، يك جهت ديگرى به آن اضافه مى‏شود. «الكلمة و الكلام من حيث الفصاحة و البلاغة». لذااين تعدد حيثيات سبب مى‏شود كه موضوعات از هم جدا شود، موضوع علم نحو كلمه و كلام من‏حيث الاعراب و البناء است. آن يكى من حيث الصحة و الاعتلال است. آن ديگرى من حيث الفصاحةو البلاغة است.

    نكته لطيفى از محقق اصفهانى(ره)

    مرحوم محقق كمپانى نكته لطيفى در حاشيه كفايه از جمله‏اى از محققين حكمت و فلسفه نقل‏مى‏كند كه مى‏گويند: موضوع علم نحو كلمه و كلام من حيث الاعراب و البناء است، اين «من حيث‏الاعراب و البناء» يعنى چه؟ يعنى« من حيث كونه معرباً بالفعل يا من حيث كونه قابلاً لورود الاعراب‏عليه؟» حتماً بايد دومى مقصود باشد و اگر اولى مقصود باشد، از شما مى‏پرسيم: موضوع علم نحوچيست؟ مى‏گوييد: «كلمه و كلام من جهة كونه بالفعل معرباً»، مى‏گوييم: در «الفاعل مرفوع» الفاعل ازمصاديق كلمه و كلام است، پس بايد معنايش اين باشد: «الفاعل المعرب باعراب الرّفع يكون‏مرفوعاً». معنايش اين مى‏شود كه آنچه در جوى مى‏رود، آب است. اين قضيه ضروريه به شرطمحمول مى‏شود و معنايش اين است كه شى‏ء عارض خودش شود، نه عارض شى‏ء ديگر. لذا بايداين قيد «من حيث الاعراب و البناء» را شما معنا بكنيد كه «من حيث كونه قابلاً لورود الاعراب عليه ومستعداً لورود الاعراب عليه و ممهداً لورود الاعراب عليه».
    لذا مى‏فرمايد: بعضى توجه به اين معنا نداشتند، براى فرار از اشكالى كه به مشهور وارد شده،گفته‏اند: ما قبول نداريم كه موضوع علم نحو كلمه و كلام است، موضوع علم نحو المعرب و المبنى‏است. اگر موضوع علم نحو المعرب است، فاعل هم مصداق معرب است، معناى معرب هم معرب‏بالفعل است. پس معنايش اين است كه «الفاعل الذى يكون معرباً بالفعل باعراب الرّفع يكون‏مرفوعاً». لذا وقتى قيد حيثيت را به كلمه و كلام اضافه مى‏كنيم، به اين معناست كه «الكلمة و الكلام‏من حيث كونه صالحاً و قابلاً لورود الاعراب عليه» آن وقت فاعل هم مصداق اين است. معناى«الفاعل مرفوع» اين مى‏شود كه «الفاعل الذى يكون قابلاً لورود الاعراب عليه، يكون مرفوعاً» كه يك‏معناى صحيح و پس اين اشكالى كه در رابطه با علم نحو بر مشهور شد، قابل جواب بود به اين كيفيت؛ لكن يك‏اشكال مهم به مشهور وارد است كه به حسب ظاهر قابل جواب نيست و در نتيجه اصل حرف مشهوررا از بين مى‏برد. هم اين را دقت كنيد و هم بيان مرحوم خراسانى(ره) را در كفايه در رابطه با آن قرائنى‏كه در كلام ايشان راجع به اين هست كه احتمال ديگرى در حرف مشهور ذكر كرده‏اند. تا فردا ان شاءالله.

    تمرينات

    چگونگى ارتباط موضوع علم را با مسائل آن توضيح دهيد
    نظر استاد را در باره اثبات وجود موضوع براى علم بيان كنيد
    تمايز علوم و محور آن به نظر مشهور چيست
    اشكال اوّل بر سخن مشهور و نقد آن را توضيح دهيد