شنبه 29 ارديبهشت 1403 - 8 ذيقعده 1445 - 18 مي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج اصول
>
مباحث الفاظ - بحث اوامر - مقدمه واجب (آیت الله فاضل لنکرانی (ره))
>
علائم حقيقت و مجاز
تدریس استاد
متن
40 علائم حقيقت و مجاز 89
مقدمه درس
الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلاة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.
متن درس
مراد از عدم صحت سلب
يكى از علائم حقيقت، عدم صحت سلب، يا به تعبير ديگر: صحت الحمل است، و در مقابل،علامت مجاز، صحة السلب است. يعنى اين كه در جانب حقيقت، يك قضيه حمليه موجبه و درجانب مجاز، يك قضيه سالبه حمليه مثلاً تشكيل بشود. مرحوم آخوند(ره) مىفرمايند: اين قضيهحمليهاى كه تشكيل مىشود اگر حملش، حمل اوّلى ذاتى باشد، كه ملاكِ در حمل اولى ذاتى، اتحادمفهومى است و يا مثلاً با توسعهاى كه ما قبلاً عرض كرديم اتحادِ ماهوى هم قضيه را حمليه به حملاولى ذاتى مىكند. اگر اين نوع قضيه حمليه تشكيل بشود، نتيجه اين قضيه حمليه اين است كه ما عيناًخودِ معناى حقيقى را به دست مىآوريم. مثلاً اگر ما شك داشته باشيم كه آيا تراب خالص معناىصعيد است يا نه؟ اگر فرضاً يك قضيه حمليهاى به اين كيفيت ترتيب داديم كه «التراب الخالصصعيدٌ» و فرض كرديم كه حملش، حمل اوّلى ذاتى است، يعنى در ماهيت و در حقيقت، متحدهستند، اين نوع تشكيل قضيه حمليه ما را به خود حقيقت مىرساند، يعنى مىفهميم كه معناىصعيد، تراب خالص است و صعيد، مساوقِ با همين معناست. اما اگر قضيه حمليه به نحو حمل شايعصناعى باشد كه ملاك حمل شايع صناعى، اتحادِ در وجود است، اگر يك چنين قضيهاى تشكيلبشود اين قضيه حمليه هم نتيجه دارد، اما نتيجهاش اين نيست كه ما را به خود حقيقت برساند.نتيجهاش اين است كه ثابت مىكند كه اين موضوع، يكى از مصاديقِ ماهيت محمول است و يكى ازافراد حقيقتِ محمول است. پس آن چيزى كه ما را به عين حقيقت مىرساند، حمل اوّلى ذاتى است،و چيزى كه ما را راهنمايىِ به فرديتِ براى معناى حقيقى مىكند، عبارتِ از حمل شايع صناعى است.
اگر نظرتان باشد در باب قضاياى حمليه مفصل بحث كرديم و ديگر نيازى به تكرار اين بحثنمىبينيم، ليكن يك نكتهاى را كه ظاهراً در آنجا ذكر نكرديم و مناسبتش هم با اينجاست اين است:اين كه مىگويند: قضيه حمليه يا اوّلى ذاتى است و يا اين كه شايع صناعى است، آيا در قضاياى موجبهحمليه اين تقسيم جريان دارد؟ يا اين كه در قضاياى سالبه رديفِ اين قضاياى موجبه آنجا هم ما دونوع داريم؟ يك سالبهاى كه مقابلِ حمل اوّلى ذاتى است و يك سالبهاى كه در مقابل حمل شايعصناعى است؟ آيا همانطورى كه در قضاياى موجبه ما دو نوع قضيه حمليه داريم در قضاياى سالبههم دو نوع داريم در مقابل موجبه؟ يك نوعش اين است كه اتحادِ در ماهيت را نفى بكنيم و يك نوعاين است كه اتحادِ در وجود را نفى بكنيم. مثلاً اگر گفتيم: «الانسان ليس ببقر» بگوييم: اتحاد درماهيت را نفى كرديم در اينجا، مىخواهيم بگوييم كه بين انسان و بقر اتحاد ماهوى وجود ندارد. امااگر گفتيم: «زيدٌ ليس ببقر» در اينجا نفى اتحاد وجودى مىكنيم، يعنى مىخواهيم بگوييم كه زيد ازمصاديقِ ماهيت بقر نيست، از افراد اين ماهيت نيست. آيا در قضاياى سالبه مانند قضاياى موجبه دونوع تصوّر مىشود؟ يا اين كه يك خصوصيتى در ناحيه ايجاب وجود دارد كه آن تنوّعِ به دو نوع رااقتضا مىكند، اما در قضاياى سالبه اين خصوصيت نيست، و لذا تنوّع در آنجا تصور نمىشود.
خصوصيت قضاياى موجبه
آن خصوصيتى كه در قضاياى موجبه تحقق دارد، جنبه اثباتيشان است، آن جنبه تحقق آنمعناست، مىخواهيد بگوييد: بين معنا و محمول هوهويّت هست. اگر شما يك چنين عبارتى به كارببريد و بگوييد: بين موضوع و محمول هوهويّت هست، ممكن است كه از شما سؤال بكنند كه آياهوهويّت محمول، ماهوى يا وجودى است؟ مثل اين كه اگر شما گفتيد: انسان در اين م
بيان مرحوم آيةالله بروجردى(قده) در شرط نهم در تناقض
لذا سيدنا الاستاذ مرحوم بروجردى (اعلى اللّه مقامه الشريف) مىفرمودند كه بعضى از منطقيينمىگويند كه در مسأله تناقض، آن هشت وحدت كفايت نمىكند. وحدت موضوع و محمول و زمانو امثال ذلك، اينها كفايت نمىكند در تحقق تناقض، يك وحدت نهمى هم شرط است، آن وحدتنهم عبارت از وحدتِ حمل است. يعنى اين كه متناقضين، نوع حملشان واحد باشد، يكى حمل اولىذاتى و يكى حمل شايع صناعى نباشد. روى همين مبنا اين مسأله را اختيار كردهاند، اينها در ذهنشانآمده كه در قضاياى سالبه هم مثل قضاياى موجبه تنوّع مطرح است. يعنى دو نوع قضيه سالبه حمليهداريم، همانطورى كه دو نوع قضيه موجبه حمليه داريم: يكى حمل اوّلى ذاتى و يكى حمل شايعصناعى. بعد گفتهاند: قضيه «زيدٌ انسان» و قضيه «زيدٌ ليس بانسان» كه هر دو صادق است و در آنهاتناقضى مطرح نيست علت اين است كه آن وحدت نهمى در آن وجود ندارد. آن وحدت نهمى نوعحمل است، اينها نوع حملشان فرق مىكند. «زيدٌ انسان» حمل شايع صناعى است و «زيدٌ ليسبانسان» ناظرِ به حمل اوّلى ذاتى است. پس چون نوعِ حملشان با هم متفاوت است «زيدٌ انسانٌ و زيدٌليس بانسان ليسا متناقضين»، براى اين كه آن وحدت نهمى در آنها وجود ندارد، و هشت وحدتديگر در آنها متحقق است. آيا مسأله اينطور است؟ يا اين كه همانطورى كه سيدناالاستاذ امام (مدّ ظلهالعالى) فرمودهاند: اصلاً قضيه «زيدٌ ليس بانسان» كاذب محض است، براى اين كه «زيدٌ ليس بانسان»دارد نفىِ اتحاد مىكند. نفى اتحاد، با وجود نوعى از اتحاد سازگار نيست. نفى اتحاد معنايش ايناست كه هيچ گونه اتحادى بين اين موضوع و محمول وجود ندارد، نه اتحاد ماهوى نه اتحاد وجودىتحقق دارد. در حالى كه ما مىبينيم كه «زيدٌ ليس بانسان» به حسب واقعيت اتحاد وجودى بينشانمطرح است. در حقيقت قضيه «زيدٌ ليس بانسان» مىخواهد در مقابلش «زيدٌ انسانٌ» باشد يا نباشد«هذه قضية كاذبة» براى اين كه در نفى هوهويت معنا ندارد كه ما بگوييم: هوهويت نفى شده است ومع ذلك در ذهنمان باشد كه يك نوع از هوهويت تحقق دارد.
در ذهن شما اين معنا نيايد، كه اگر كسى قبلاً اعلام كرد و گفت: اين قضيهاى كه من مىخواهمترتيب بدهم ناظرِ به نفىِ هوهويتِ در رابطه با حمل اولى ذاتى است، من «زيدٌ ليس بانسان» را در اينرابطه مىخواهم تشكيل بدهم.
مىگوييم: در ذهن بودن، اعلام كردن و قرينه اقامه كردن يك مطلبى است، اما نفس قضيه سالبه ازنظر ظهور و دلالت يك مطلب ديگرى است، قضيه سالبه نفى اتحاد مىكند، مثل اين كه مىگوييد:«الانسان ليس فى هذا الدار»، «الانسان ليس فى الخيابان»، معنايش اين است كه اين طبيعت و ماهيتِانسان اصلاً تحقق ندارد. در قضاياى سالبه هم شما ماهيت و حقيقت اتحاد را نفى مىكنيد، وقتى كهحقيقت اتحاد نفى شد ديگر جاى اين حرفها نيست كه بگوييم: آيا اين اتحادِ منفى، اتحادِ در رابطه باحمل اولى ذاتى است يا اتحاد در رابطه با حمل شايع صناعى است؟ اين تقسيم قضاياى حمليه بهحمل شايع صناعى و حمل اوّلى مربوط به قضاياى موجبه حمليه است، اما قضاياى سالبه مطلقامفادش، نفىِ اتحاد است، و نفىِ اتحاد با هر گونه اتحادى قابل سازش و قابل جمع نخواهد بود، اينيك نكتهاى بود كه در اينجا لازم بود تذكر داده بشود.
انواع قضاياى سالبه و موجبه
در نتيجه در باب قضاياى سالبه ظاهر اين است كه ما دو نوع قضيه سالبه نداريم، فقط يك نوعقضيه سالبه داريم، اما در موجبه، دو نوع قضيه موجبه حمليه تحقق دارد. مطلبى كه در اينجا مهماست، اين است كه مرحوم آخوند(ره) بعد از آن تقريب در باب علاميّت عدم صحت حمل و نقطهمقابلش، صحت سلب را بيان مىكنند، از كلام ايشان شايد استفاده بشود كه ايشان در سالبه بخواهنددو نوع تصوّر بكنند، بعيد نيست از ظاهر كلام ايشان با دقت يك چنين مطلبى استفاده بشود. اماواقعش همان بود كه عرض كرديم، ايشان مىفرمايند كه آن اشكالِ دورى كه در باب تبادر مطرح بود،اينجا هم مطرح است. براى اين كه اگر كسى از معناى كلمه صعيد به طور كلى بيگانه باشد، و يا اين كهاصلاً نفهمد كه صعيدِ با صاد، در لغت عرب معنايش چيست؟ چطور مىتواند قضيه حمليه تشكيلبدهد؟ چطور مىتواند بگويد: «التراب الخالص صعيدٌ»؟ پس تشكيل قضيه حمليه فرع اين است كهيك آشنائى قبلى و يك علمِ قبلى به معناى صعيد داشته باشد، و فرض اين است كه اين علم را هممىخواهد از راه قضيه حمليه بدست بياورد، پس علمِ به معناى حقيقىِ صعيد متوقفِ بر قضيهحمليه است، و قضيه حمليه هم متوقفِ بر علمِ به معناى صعيد است، «و هذا دورٌ». مىفرمايد: آن دوجوابى هم كه ما در باب تبادر از دور داديم، عيناً اينجا پياده مىشود: يكى اين كه مسأله را در رابطه باعلمِ تفصيلى و علمِ اجمالىِ ارتكازى مطرح بكنيم، و ديگر اين كه اين علامت در مورد دو شخصبكار برود، يكى تشخيص بدهد و تشكيل بدهد قضيه حمليه را و ديگرى تأييد بكند قضيه حمليه را.مثلاً از يك عرب بپرسد كه «هل التراب الخالص صعيد»؟ او هم بگويد: «نعم»، كه علم او سبب اينبشود كه اين از راه قضيه حمليه، علمِ به معناى حقيقى صعيد پيدا بكند. لذا مىفرمايند: همان دوجوابى هم كه آنجا ذكر كرديم در اينجا هست، اما اين دو جوابِ ايشان را ما در آنجا پسنديديم، وجوابِ خوبى به نظرمان آمد. يك شبهه قوىاى در اينجا وجود دارد كه مسأله تبادر وجود ندارد، وظاهراً مرحوم آخوند(ره) هم به اين شبهه توجه داشتهاند و در تقرير عدم صحت سلب يك عبارتىرا به كار بردند كه با آن عبارت از اين شبهه فرار بكنند. اما متأسفانه تعبيرِ ايشان نمىتواند فرارِ ازشبهه را اقتضا بكند. اين شبهه نيازِ به وقت دارد، آنرا موكول به روز شنبه مىكنيم.
بحث اخلاقى
چون روز چهارشنبه است در دنبال همان حديثى كه آن روز مطرح كرديم باز چند جملهاىخدمت برادران عرض مىكنيم. البته برادران توجه دارند كه مسائلى كه مطرح مىشود اينها فقط جنبهتذكر دارد، تذكّر يعنى يادآورى، يعنى مسائلى را كه خود انسان مىداند ليكن از آنها غافل است و چهبسا به آن توجه ندارد، همان مسائلِ مورد غفلت حالا به صورت تذكر گاهى مطرح مىشود.
گاهى انسان فكر مىكند كه به اين سرى روايات اگر برخورد نكند چه بسا بهتر باشد. اين رواياتخيلى مسؤوليت انسان را سنگين مىكند. اين روايت در معرّفى شيعه على و شيعه جعفرى وارد شدهو خصوصياتى را براى شيعه آنان ذكر كرده بود.
يكى از خصوصيات اين بود: «و عَمِل لخالقه» اين «عَمِل لخالقه» چه مفهومى مىتواند داشتهباشد؟ آيا معنايش اين است كه عباداتش تنها براى خدا باشد؟ نمازش را براى خدا بخواند؟ روزهاشرا براى خدا انجام بدهد؟ حجش را براى خدا انجام بدهد؟ اگر مسأله عبادات است مگر در غير شيعهعلى چنين خصوصيتى وجود ندارد؟ مگر آنهايى كه اين عنوان در آنها نيست و نماز را براى غير خداانجام مىدهند، عبادات را براى غير خدا انجام مىدهند، اين يك معناى وسيعترى را دلالت دارد،«عَمِل لخالقه» يعنى «كان مطلق عمله و كلّ ما يتحقق منه من العمل» اين را براى خدا انجام بدهد،خيلى مطلب مهم است. اولاً اين معنا سبب مىشود كه انسان هيچگاه خداوند را فراموش نكند، براىاين كه انسان دائماً در حال ايجاد عمل است، اعمال مختلفه، اعمال متنوّعه اگر بنا بشود كه هر عملى«لخالقه» واقع بشود و براى خدا انجام بگيرد معنايش اين است كه انسان دائماً بايد متوجه خداوندباشد، هميشه بايد انسان خداوند را كأنّه در برابر چشمش ببيند، و اگر اين معنا در انسان به وجود آمد،كه انسان فراموش نكرد خدا را (انسان خداوند را كثيراً فراموش مىكند، و روى فراموشى است كهبعضى از اعمال را مرتكب مىشود) اما اگر بنا شد كه «كلّ عمل لخالقه» باشد ديگر خدا فراموششدنى نيست، و لازمه اين كه خداوند فراموش نشود اين است كه انسان عملى را كه غير مرضىّخداوند تبارك و تعالى است انجام ندهد. چطور مىتواند انسان عمل را براى خدا انجام بدهد درحالى كه عمل غير مرضىّ خداوند تبارك و تعالى است؟ اين توجهِ دائم، اين انجام دادن هر عملى رابراى خدا، سبب مىشود كه انسان ديگر دور اعمالى را كه نمىشود براى خدا انجام داد، نگردد.
اعمالى كه براى خدا انجام مىگيرد، محدود است: واجبات، مستحبات، مباحات. مباحات رامىتواند انسان براى خدا انجام بدهد، و چقدر هم با ارزش است. آيا اين عمل مباحى را كه انسانانجام مىدهد به نام خوردن، خوابيدن، لباس پوشيدن، رفت و آمد كردن، آشاميدن، و ساير اعمالمباح را مىشود اينها را استناد به خداوند بدهد؟ بله، همه اينها قابل استناد به خداوند است. انسان ايناعمال را انجام بدهد به هدف اين كه بتواند خودش را حفظ بكند و براى اسلام خدمتگزار باشد.خوردن براى اين هدف باشد «يترتب عليه الثواب»، پوشيدن لباس براى اين هدف باشد، ساير اعمالمباح براى اين هدف باشد كه انسان مىخواهد اين موضوع را كه عبارت از شخصِ خودش است،حفظ بكند، براى چه؟ براى اين كه بيشتر بخورد و بيشتر لذت ببرد؟ بيشتر در اين دنيا كيف بكند؟ يااين كه نه، براى اين كه بيشتر در خدمت اسلام باشد، بيشتر مردم را هدايت بكند، بيشتر سرمايه علمىكسب بكند براى اين كه بتواند در خدمت اسلام قرار بدهد اين سرمايه علمىِ خودش را، آن وقت اينعمل چهره عبادت پيدا مىكند، عنوان عبادت به خودش مىگيرد. عمل، واحد است و قيافه، يكقيافه است، ليكن هدف فرق مىكند و غايت عمل فرق مىكند.
اين كه مىفرمايد: «و عَمِل لخالقه» من يكى از نكاتى را كه از اين تعبير استفاده مىكنم اين استكه شيعه على داراى يك هوشيارى مخصوصى است، شيعه على نمىآيد اين اعمال مباحه را در غيررابطه با خدا انجام بدهد براى اين كه هيچ اجر و ثوابى بر آن مرتّب نباشد. مثل اينهايى كه الان درجمهورى اسلامى مشغول كار هستند، يك پاسبان در جمهورى اسلامى، دو جور ممكن است هدفداشته باشد: يك پاسبانى مىگويد: ما كار به كارِ اين حرفها نداريم كه كدام رژيم حاكم باشد و كدامرژيم محكوم، ما زن و بچه داريم، كار مىكنيم و پول مىگيريم كه زندگى را تأمين كنيم. اما يكپاسبانى مىگويد: نه، من مىخواهم به نظام اسلام خدمت بكنم، هدفم خدمت به نظام اسلام است،هر دو از نظر عمل بدنى يك كار را انجام مىدهند، يك عمل دارند، اما چون هدف فرق مىكند وغايت متفاوت است ببينيد كه بين اين دو تا عمل چه قدر فرق وجود دارد. مسأله غاية العمل خيلى درارزشِ عمل نقش دارد، حتى در رابطه با خودِ من و شما. يك كسى را فرض كنيد كه به شما مخصوصاًحالا كه در حكومت نقشى دارند روحانيين، يك كسى به انسان سلام مىكند، اما آدم مىفهمد كه اينسلامش براى اين است كه فردا مىخواهد بيايد و يك تأييديه از انسان بگيرد، اين سلام نه تنها او رامحبوبش نمىكند، بلكه مبغوضش مىكند پيش انسان. اما يك كس ديگر سلام مىكند به عنوان اينكه مىخواهد بگويد: شما هستيد كه اين نظام اسلام را بپا كرديد و ما را از قيد كفر و استكبار بيرونآورديد، به اين عنوان به شما سلام مىكند، اين سلام است، اما چقدر اين سلام براى انسان با ارزشاست؟ در اعمال، در رابطه با خدا هم عيناً مسأله همين است. عرض كردم كه به نظر من اين عبارت «وعَمِل لخالقه» البته ابعاد مختلفى دارد، و يك بعدش هم اين معناست. باز بعضى از خصوصيات ديگرهم وجود دارد كه شايد انشاء اللّه بعد عرض بكنيم.
تمرينات
مراد از عدم صحت سلب را بيان كنيد
خصوصيت قضاياى موجبه چيست
بيان مرحوم آيةالله بروجردى(قده) در شرط نهم در تناقض و كلام حضرت امامخمينى(ره) را شرح دهيد
انواع قضاياى سالبه و موجبه و تفاوت آنها را توضيح دهيد
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...