• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • 40 علائم حقيقت و مجاز 89

    مقدمه درس


    الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلاة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.

    متن درس


    مراد از عدم صحت سلب

    يكى از علائم حقيقت، عدم صحت سلب، يا به تعبير ديگر: صحت الحمل است، و در مقابل،علامت مجاز، صحة السلب است. يعنى اين كه در جانب حقيقت، يك قضيه حمليه موجبه و درجانب مجاز، يك قضيه سالبه حمليه مثلاً تشكيل بشود. مرحوم آخوند(ره) مى‏فرمايند: اين قضيه‏حمليه‏اى كه تشكيل مى‏شود اگر حملش، حمل اوّلى ذاتى باشد، كه ملاكِ در حمل اولى ذاتى، اتحادمفهومى است و يا مثلاً با توسعه‏اى كه ما قبلاً عرض كرديم اتحادِ ماهوى هم قضيه را حمليه به حمل‏اولى ذاتى مى‏كند. اگر اين نوع قضيه حمليه تشكيل بشود، نتيجه اين قضيه حمليه اين است كه ما عيناًخودِ معناى حقيقى را به دست مى‏آوريم. مثلاً اگر ما شك داشته باشيم كه آيا تراب خالص معناى‏صعيد است يا نه؟ اگر فرضاً يك قضيه حمليه‏اى به اين كيفيت ترتيب داديم كه «التراب الخالص‏صعيدٌ» و فرض كرديم كه حملش، حمل اوّلى ذاتى است، يعنى در ماهيت و در حقيقت، متحدهستند، اين نوع تشكيل قضيه حمليه ما را به خود حقيقت مى‏رساند، يعنى مى‏فهميم كه معناى‏صعيد، تراب خالص است و صعيد، مساوقِ با همين معناست. اما اگر قضيه حمليه به نحو حمل شايع‏صناعى باشد كه ملاك حمل شايع صناعى، اتحادِ در وجود است، اگر يك چنين قضيه‏اى تشكيل‏بشود اين قضيه حمليه هم نتيجه دارد، اما نتيجه‏اش اين نيست كه ما را به خود حقيقت برساند.نتيجه‏اش اين است كه ثابت مى‏كند كه اين موضوع، يكى از مصاديقِ ماهيت محمول است و يكى ازافراد حقيقتِ محمول است. پس آن چيزى كه ما را به عين حقيقت مى‏رساند، حمل اوّلى ذاتى است،و چيزى كه ما را راهنمايىِ به فرديتِ براى معناى حقيقى مى‏كند، عبارتِ از حمل شايع صناعى است.
    اگر نظرتان باشد در باب قضاياى حمليه مفصل بحث كرديم و ديگر نيازى به تكرار اين بحث‏نمى‏بينيم، ليكن يك نكته‏اى را كه ظاهراً در آنجا ذكر نكرديم و مناسبتش هم با اينجاست اين است:اين كه مى‏گويند: قضيه حمليه يا اوّلى ذاتى است و يا اين كه شايع صناعى است، آيا در قضاياى موجبه‏حمليه اين تقسيم جريان دارد؟ يا اين كه در قضاياى سالبه رديفِ اين قضاياى موجبه آنجا هم ما دونوع داريم؟ يك سالبه‏اى كه مقابلِ حمل اوّلى ذاتى است و يك سالبه‏اى كه در مقابل حمل شايع‏صناعى است؟ آيا همانطورى كه در قضاياى موجبه ما دو نوع قضيه حمليه داريم در قضاياى سالبه‏هم دو نوع داريم در مقابل موجبه؟ يك نوعش اين است كه اتحادِ در ماهيت را نفى بكنيم و يك نوع‏اين است كه اتحادِ در وجود را نفى بكنيم. مثلاً اگر گفتيم: «الانسان ليس ببقر» بگوييم: اتحاد درماهيت را نفى كرديم در اينجا، مى‏خواهيم بگوييم كه بين انسان و بقر اتحاد ماهوى وجود ندارد. امااگر گفتيم: «زيدٌ ليس ببقر» در اينجا نفى اتحاد وجودى مى‏كنيم، يعنى مى‏خواهيم بگوييم كه زيد ازمصاديقِ ماهيت بقر نيست، از افراد اين ماهيت نيست. آيا در قضاياى سالبه مانند قضاياى موجبه دونوع تصوّر مى‏شود؟ يا اين كه يك خصوصيتى در ناحيه ايجاب وجود دارد كه آن تنوّعِ به دو نوع رااقتضا مى‏كند، اما در قضاياى سالبه اين خصوصيت نيست، و لذا تنوّع در آنجا تصور نمى‏شود.

    خصوصيت قضاياى موجبه

    آن خصوصيتى كه در قضاياى موجبه تحقق دارد، جنبه اثباتيشان است، آن جنبه تحقق آن‏معناست، مى‏خواهيد بگوييد: بين معنا و محمول هوهويّت هست. اگر شما يك چنين عبارتى به كارببريد و بگوييد: بين موضوع و محمول هوهويّت هست، ممكن است كه از شما سؤال بكنند كه آياهوهويّت محمول، ماهوى يا وجودى است؟ مثل اين كه اگر شما گفتيد: انسان در اين م

    بيان مرحوم آيةالله بروجردى(قده) در شرط نهم در تناقض

    لذا سيدنا الاستاذ مرحوم بروجردى (اعلى اللّه مقامه الشريف) مى‏فرمودند كه بعضى از منطقيين‏مى‏گويند كه در مسأله تناقض، آن هشت وحدت كفايت نمى‏كند. وحدت موضوع و محمول و زمان‏و امثال ذلك، اينها كفايت نمى‏كند در تحقق تناقض، يك وحدت نهمى هم شرط است، آن وحدت‏نهم عبارت از وحدتِ حمل است. يعنى اين كه متناقضين، نوع حملشان واحد باشد، يكى حمل اولى‏ذاتى و يكى حمل شايع صناعى نباشد. روى همين مبنا اين مسأله را اختيار كرده‏اند، اينها در ذهنشان‏آمده كه در قضاياى سالبه هم مثل قضاياى موجبه تنوّع مطرح است. يعنى دو نوع قضيه سالبه حمليه‏داريم، همانطورى كه دو نوع قضيه موجبه حمليه داريم: يكى حمل اوّلى ذاتى و يكى حمل شايع‏صناعى. بعد گفته‏اند: قضيه «زيدٌ انسان» و قضيه «زيدٌ ليس بانسان» كه هر دو صادق است و در آنهاتناقضى مطرح نيست علت اين است كه آن وحدت نهمى در آن وجود ندارد. آن وحدت نهمى نوع‏حمل است، اينها نوع حملشان فرق مى‏كند. «زيدٌ انسان» حمل شايع صناعى است و «زيدٌ ليس‏بانسان» ناظرِ به حمل اوّلى ذاتى است. پس چون نوعِ حملشان با هم متفاوت است «زيدٌ انسانٌ و زيدٌليس بانسان ليسا متناقضين»، براى اين كه آن وحدت نهمى در آنها وجود ندارد، و هشت وحدت‏ديگر در آنها متحقق است. آيا مسأله اينطور است؟ يا اين كه همانطورى كه سيدناالاستاذ امام (مدّ ظله‏العالى) فرموده‏اند: اصلاً قضيه «زيدٌ ليس بانسان» كاذب محض است، براى اين كه «زيدٌ ليس بانسان»دارد نفىِ اتحاد مى‏كند. نفى اتحاد، با وجود نوعى از اتحاد سازگار نيست. نفى اتحاد معنايش اين‏است كه هيچ گونه اتحادى بين اين موضوع و محمول وجود ندارد، نه اتحاد ماهوى نه اتحاد وجودى‏تحقق دارد. در حالى كه ما مى‏بينيم كه «زيدٌ ليس بانسان» به حسب واقعيت اتحاد وجودى بينشان‏مطرح است. در حقيقت قضيه «زيدٌ ليس بانسان» مى‏خواهد در مقابلش «زيدٌ انسانٌ» باشد يا نباشد«هذه قضية كاذبة» براى اين كه در نفى هوهويت معنا ندارد كه ما بگوييم: هوهويت نفى شده است ومع ذلك در ذهنمان باشد كه يك نوع از هوهويت تحقق دارد.
    در ذهن شما اين معنا نيايد، كه اگر كسى قبلاً اعلام كرد و گفت: اين قضيه‏اى كه من مى‏خواهم‏ترتيب بدهم ناظرِ به نفىِ هوهويتِ در رابطه با حمل اولى ذاتى است، من «زيدٌ ليس بانسان» را در اين‏رابطه مى‏خواهم تشكيل بدهم.
    مى‏گوييم: در ذهن بودن، اعلام كردن و قرينه اقامه كردن يك مطلبى است، اما نفس قضيه سالبه ازنظر ظهور و دلالت يك مطلب ديگرى است، قضيه سالبه نفى اتحاد مى‏كند، مثل اين كه مى‏گوييد:«الانسان ليس فى هذا الدار»، «الانسان ليس فى الخيابان»، معنايش اين است كه اين طبيعت و ماهيتِ‏انسان اصلاً تحقق ندارد. در قضاياى سالبه هم شما ماهيت و حقيقت اتحاد را نفى مى‏كنيد، وقتى كه‏حقيقت اتحاد نفى شد ديگر جاى اين حرفها نيست كه بگوييم: آيا اين اتحادِ منفى، اتحادِ در رابطه باحمل اولى ذاتى است يا اتحاد در رابطه با حمل شايع صناعى است؟ اين تقسيم قضاياى حمليه به‏حمل شايع صناعى و حمل اوّلى مربوط به قضاياى موجبه حمليه است، اما قضاياى سالبه مطلقامفادش، نفىِ اتحاد است، و نفىِ اتحاد با هر گونه اتحادى قابل سازش و قابل جمع نخواهد بود، اين‏يك نكته‏اى بود كه در اينجا لازم بود تذكر داده بشود.

    انواع قضاياى سالبه و موجبه

    در نتيجه در باب قضاياى سالبه ظاهر اين است كه ما دو نوع قضيه سالبه نداريم، فقط يك نوع‏قضيه سالبه داريم، اما در موجبه، دو نوع قضيه موجبه حمليه تحقق دارد. مطلبى كه در اينجا مهم‏است، اين است كه مرحوم آخوند(ره) بعد از آن تقريب در باب علاميّت عدم صحت حمل و نقطه‏مقابلش، صحت سلب را بيان مى‏كنند، از كلام ايشان شايد استفاده بشود كه ايشان در سالبه بخواهنددو نوع تصوّر بكنند، بعيد نيست از ظاهر كلام ايشان با دقت يك چنين مطلبى استفاده بشود. اماواقعش همان بود كه عرض كرديم، ايشان مى‏فرمايند كه آن اشكالِ دورى كه در باب تبادر مطرح بود،اينجا هم مطرح است. براى اين كه اگر كسى از معناى كلمه صعيد به طور كلى بيگانه باشد، و يا اين كه‏اصلاً نفهمد كه صعيدِ با صاد، در لغت عرب معنايش چيست؟ چطور مى‏تواند قضيه حمليه تشكيل‏بدهد؟ چطور مى‏تواند بگويد: «التراب الخالص صعيدٌ»؟ پس تشكيل قضيه حمليه فرع اين است كه‏يك آشنائى قبلى و يك علمِ قبلى به معناى صعيد داشته باشد، و فرض اين است كه اين علم را هم‏مى‏خواهد از راه قضيه حمليه بدست بياورد، پس علمِ به معناى حقيقىِ صعيد متوقفِ بر قضيه‏حمليه است، و قضيه حمليه هم متوقفِ بر علمِ به معناى صعيد است، «و هذا دورٌ». مى‏فرمايد: آن دوجوابى هم كه ما در باب تبادر از دور داديم، عيناً اينجا پياده مى‏شود: يكى اين كه مسأله را در رابطه باعلمِ تفصيلى و علمِ اجمالىِ ارتكازى مطرح بكنيم، و ديگر اين كه اين علامت در مورد دو شخص‏بكار برود، يكى تشخيص بدهد و تشكيل بدهد قضيه حمليه را و ديگرى تأييد بكند قضيه حمليه را.مثلاً از يك عرب بپرسد كه «هل التراب الخالص صعيد»؟ او هم بگويد: «نعم»، كه علم او سبب اين‏بشود كه اين از راه قضيه حمليه، علمِ به معناى حقيقى صعيد پيدا بكند. لذا مى‏فرمايند: همان دوجوابى هم كه آنجا ذكر كرديم در اينجا هست، اما اين دو جوابِ ايشان را ما در آنجا پسنديديم، وجوابِ خوبى به نظرمان آمد. يك شبهه قوى‏اى در اينجا وجود دارد كه مسأله تبادر وجود ندارد، وظاهراً مرحوم آخوند(ره) هم به اين شبهه توجه داشته‏اند و در تقرير عدم صحت سلب يك عبارتى‏را به كار بردند كه با آن عبارت از اين شبهه فرار بكنند. اما متأسفانه تعبيرِ ايشان نمى‏تواند فرارِ ازشبهه را اقتضا بكند. اين شبهه نيازِ به وقت دارد، آنرا موكول به روز شنبه مى‏كنيم.

    بحث اخلاقى

    چون روز چهارشنبه است در دنبال همان حديثى كه آن روز مطرح كرديم باز چند جمله‏اى‏خدمت برادران عرض مى‏كنيم. البته برادران توجه دارند كه مسائلى كه مطرح مى‏شود اينها فقط جنبه‏تذكر دارد، تذكّر يعنى يادآورى، يعنى مسائلى را كه خود انسان مى‏داند ليكن از آنها غافل است و چه‏بسا به آن توجه ندارد، همان مسائلِ مورد غفلت حالا به صورت تذكر گاهى مطرح مى‏شود.
    گاهى انسان فكر مى‏كند كه به اين سرى روايات اگر برخورد نكند چه بسا بهتر باشد. اين روايات‏خيلى مسؤوليت انسان را سنگين مى‏كند. اين روايت در معرّفى شيعه على و شيعه جعفرى وارد شده‏و خصوصياتى را براى شيعه آنان ذكر كرده بود.
    يكى از خصوصيات اين بود: «و عَمِل لخالقه» اين «عَمِل لخالقه» چه مفهومى مى‏تواند داشته‏باشد؟ آيا معنايش اين است كه عباداتش تنها براى خدا باشد؟ نمازش را براى خدا بخواند؟ روزه‏اش‏را براى خدا انجام بدهد؟ حجش را براى خدا انجام بدهد؟ اگر مسأله عبادات است مگر در غير شيعه‏على چنين خصوصيتى وجود ندارد؟ مگر آنهايى كه اين عنوان در آنها نيست و نماز را براى غير خداانجام مى‏دهند، عبادات را براى غير خدا انجام مى‏دهند، اين يك معناى وسيعترى را دلالت دارد،«عَمِل لخالقه» يعنى «كان مطلق عمله و كلّ ما يتحقق منه من العمل» اين را براى خدا انجام بدهد،خيلى مطلب مهم است. اولاً اين معنا سبب مى‏شود كه انسان هيچگاه خداوند را فراموش نكند، براى‏اين كه انسان دائماً در حال ايجاد عمل است، اعمال مختلفه، اعمال متنوّعه اگر بنا بشود كه هر عملى«لخالقه» واقع بشود و براى خدا انجام بگيرد معنايش اين است كه انسان دائماً بايد متوجه خداوندباشد، هميشه بايد انسان خداوند را كأنّه در برابر چشمش ببيند، و اگر اين معنا در انسان به وجود آمد،كه انسان فراموش نكرد خدا را (انسان خداوند را كثيراً فراموش مى‏كند، و روى فراموشى است كه‏بعضى از اعمال را مرتكب مى‏شود) اما اگر بنا شد كه «كلّ عمل لخالقه» باشد ديگر خدا فراموش‏شدنى نيست، و لازمه اين كه خداوند فراموش نشود اين است كه انسان عملى را كه غير مرضىّ‏خداوند تبارك و تعالى است انجام ندهد. چطور مى‏تواند انسان عمل را براى خدا انجام بدهد درحالى كه عمل غير مرضىّ خداوند تبارك و تعالى است؟ اين توجهِ دائم، اين انجام دادن هر عملى رابراى خدا، سبب مى‏شود كه انسان ديگر دور اعمالى را كه نمى‏شود براى خدا انجام داد، نگردد.
    اعمالى كه براى خدا انجام مى‏گيرد، محدود است: واجبات، مستحبات، مباحات. مباحات رامى‏تواند انسان براى خدا انجام بدهد، و چقدر هم با ارزش است. آيا اين عمل مباحى را كه انسان‏انجام مى‏دهد به نام خوردن، خوابيدن، لباس پوشيدن، رفت و آمد كردن، آشاميدن، و ساير اعمال‏مباح را مى‏شود اينها را استناد به خداوند بدهد؟ بله، همه اينها قابل استناد به خداوند است. انسان اين‏اعمال را انجام بدهد به هدف اين كه بتواند خودش را حفظ بكند و براى اسلام خدمتگزار باشد.خوردن براى اين هدف باشد «يترتب عليه الثواب»، پوشيدن لباس براى اين هدف باشد، ساير اعمال‏مباح براى اين هدف باشد كه انسان مى‏خواهد اين موضوع را كه عبارت از شخصِ خودش است،حفظ بكند، براى چه؟ براى اين كه بيشتر بخورد و بيشتر لذت ببرد؟ بيشتر در اين دنيا كيف بكند؟ يااين كه نه، براى اين كه بيشتر در خدمت اسلام باشد، بيشتر مردم را هدايت بكند، بيشتر سرمايه علمى‏كسب بكند براى اين كه بتواند در خدمت اسلام قرار بدهد اين سرمايه علمىِ خودش را، آن وقت اين‏عمل چهره عبادت پيدا مى‏كند، عنوان عبادت به خودش مى‏گيرد. عمل، واحد است و قيافه، يك‏قيافه است، ليكن هدف فرق مى‏كند و غايت عمل فرق مى‏كند.
    اين كه مى‏فرمايد: «و عَمِل لخالقه» من يكى از نكاتى را كه از اين تعبير استفاده مى‏كنم اين است‏كه شيعه على داراى يك هوشيارى مخصوصى است، شيعه على نمى‏آيد اين اعمال مباحه را در غيررابطه با خدا انجام بدهد براى اين كه هيچ اجر و ثوابى بر آن مرتّب نباشد. مثل اينهايى كه الان درجمهورى اسلامى مشغول كار هستند، يك پاسبان در جمهورى اسلامى، دو جور ممكن است هدف‏داشته باشد: يك پاسبانى مى‏گويد: ما كار به كارِ اين حرفها نداريم كه كدام رژيم حاكم باشد و كدام‏رژيم محكوم، ما زن و بچه داريم، كار مى‏كنيم و پول مى‏گيريم كه زندگى را تأمين كنيم. اما يك‏پاسبانى مى‏گويد: نه، من مى‏خواهم به نظام اسلام خدمت بكنم، هدفم خدمت به نظام اسلام است،هر دو از نظر عمل بدنى يك كار را انجام مى‏دهند، يك عمل دارند، اما چون هدف فرق مى‏كند وغايت متفاوت است ببينيد كه بين اين دو تا عمل چه قدر فرق وجود دارد. مسأله غاية العمل خيلى درارزشِ عمل نقش دارد، حتى در رابطه با خودِ من و شما. يك كسى را فرض كنيد كه به شما مخصوصاًحالا كه در حكومت نقشى دارند روحانيين، يك كسى به انسان سلام مى‏كند، اما آدم مى‏فهمد كه اين‏سلامش براى اين است كه فردا مى‏خواهد بيايد و يك تأييديه از انسان بگيرد، اين سلام نه تنها او رامحبوبش نمى‏كند، بلكه مبغوضش مى‏كند پيش انسان. اما يك كس ديگر سلام مى‏كند به عنوان اين‏كه مى‏خواهد بگويد: شما هستيد كه اين نظام اسلام را بپا كرديد و ما را از قيد كفر و استكبار بيرون‏آورديد، به اين عنوان به شما سلام مى‏كند، اين سلام است، اما چقدر اين سلام براى انسان با ارزش‏است؟ در اعمال، در رابطه با خدا هم عيناً مسأله همين است. عرض كردم كه به نظر من اين عبارت «وعَمِل لخالقه» البته ابعاد مختلفى دارد، و يك بعدش هم اين معناست. باز بعضى از خصوصيات ديگرهم وجود دارد كه شايد انشاء اللّه بعد عرض بكنيم.

    تمرينات

    مراد از عدم صحت سلب را بيان كنيد
    خصوصيت قضاياى موجبه چيست
    بيان مرحوم آيةالله بروجردى(قده) در شرط نهم در تناقض و كلام حضرت امام‏خمينى(ره) را شرح دهيد
    انواع قضاياى سالبه و موجبه و تفاوت آنها را توضيح دهيد