• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • 40 علائم حقيقت و مجاز 87

    مقدمه درس


    الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلاة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.

    متن درس


    علائم حقيقت و مجاز - تبادر

    بحث در علائم حقيقت و مجاز است. يكى از علائم حقيقت را تبادر شناخته‏اند. البته اين به‏عنوان اولين علامت حقيقت در كتب متأخرين از اصولين مطرح است اما در كتب قديمه، اولين‏علامت را تنصيص و تصريح اهل لغت شناخته‏اند كه اگر اهل لغت تنصيص كردند بر اين كه فلان‏معنا معناى حقيقى لفظ است، اين تنصيص، حجيّت دارد. و علامت بر اين است كه آن معناى حقيقى‏است. لكن متأخرين به لحاظ بحثى كه در مباحث عقليه مطرح مى‏كنند و مسأله‏اى را به نام حجيّت‏قول لغوى بحث مى‏كنند و اكثراً معتقدند كه قول لغوى حجيّت ندارد، روى اين لحاظ، تنصيص اهل‏لغت به نظر اينها، از علائم حقيقت نيست. با اين كه اكثراً لغوين هم موارد استعمال را مشخص‏مى‏كنند. اما تصريح به اين كه فلان معنا حقيقت و فلان معنا مجاز است، كمتر در بين كتب لغت ديده‏مى‏شود. لكن بر فرض تصريح هم چون قول لغويين اعتبار ندارد، كه بحثش در همان مباحث الفاظمطرح است، لذا اينجا ديگر متأخرين تنصيص اهل لغت را مطرح نكرده‏اند و اولين علامت را، مسأله‏تبادر قرار داده‏اند.
    در تبادر، جهاتى بايد شناخته بشود: يك جهت عبارت است از معناى تبادر، حقيقت و مفهوم‏تبادر چيست؟ تبادر، همانطورى كه اين ماده دلالت مى‏كند، معنايش سبقت گرفتن يك معنا به ذهن‏است. با شنيدن لفظ، اگر يك معنايى ابتداءً به ذهن آمد و قبل از ساير معانى در ذهن جا گرفت از اين‏سبقت و قبليّت تعبير به تبادر مى‏شود. منتها معناى تبادر اين نيست كه اول يك معنا به ذهن بيايد وبعد هم معانى ديگر به ذهن انسان بيايد. اين كه ما مى‏گوييم يك معنا، سبقت مى‏گيرد، يعنى: در ذهن‏همان يك معنا جا پيدا مى‏كند و از بين معانى متعدده و مختلفه‏اى كه هر كدام احتمال داده مى‏شود،سبقت به ذهن گرفت، نه اين كه معانى ديگر هم عقيب او و پشت سر او، منتها در درجه متأخر به ذهن‏بيايند. معانى ديگر به ذهن نمى‏آيند، تنها يك معنا مبادرت به ذهن پيدا مى‏كند، و از بين معانى‏محتمله در ذهن مى‏آيد.

    مورد استعمال تبادر

    جهت دوم اين است كه مورد تبادر كجاست؟ و كجا مطرح است؟ آيا بايد يك استعمالى تحقق‏پيدا كند و امر آن استعمال دائر بين حقيقت و مجاز باشد؟ آيا تبادر تنها در چنين موردى مطرح است‏كه بايد استعمالى محقق شده باشد منتها ندانيم كه اين استعمال مستعمل فيه‏اش معناى حقيقى است‏يا معناى مجازى؟ در اين محدوده فقط مسأله تبادر مطرح است يا وسعت بدهيم مورد تبادر را كه اگريك استعمالى است، لكن امرش دائر بين حقيقت و مجاز نيست، بلكه امرش دائر بين صحت وبطلان است، نمى‏دانيم كه آيا اين مستعمل فيه، اين لفظ در آن صحيحاً استعمال شده يا باطلاً استعمال‏شده است؟ يا باز يك درجه‏اى ديگر مسأله را توسعه بدهيم بگوييم: جاى تبادر منحصر نيست به‏آنجايى كه اصولاً استعمالى در كار باشد، بلكه اگر كسى جاهل به معناى حقيقى يك لفظى هست‏خودش مى‏تواند از طريق تبادر، بدون اين كه استعمالى تحقق پيدا بكند، تبادر را بكار ببرد. مثل اين‏كه فرض كنيد انسان نمى‏داند كه معناى «ماء» در لغت عرب چيست؟ به عربى مى‏گويد «جئنى بماء»مى‏گويد، من وقتى گفتم: «جئنى بماء» چيزى را كه آورد، معلوم مى‏شود كه معناى «ماء» آن است. اين‏وقتى مى‏گويد «جئنى بماء» لفظ را در چيزى استعمال نكرده كه امرش دائر بين حقيقت ومجاز، ياصحت و بطلان باشد. او فقط اين «جئنى بماء» را براى اين كه ببيند متبادر از «ماء» در ذهن اعراب‏چيست و آنها از اين كلمه چه استفاده‏اى مى‏كنند آورده است. و الا اگر از او سؤال بشود كه شما كلمه«ماء» را در چه استعمال كردى؟ خودش نمى‏داند كه اصلاً كلمه «ماء» «ما معناه حتى يستعمل لفظالماء» را در آن معنا ولو غلطاً فرضاً تا چه برسد به مجاز. پس مسأله تبادر، يعنى: مورد استفاده از تبادرو جايى كه مى‏توانيم از اين علامت استفاده كنيم، يك دائره وسيعى دارد، حتى جايى كه مسأله‏استعمال هم مطرح نباشد، جاى استفاده از علاميّت تبادر است.

    اثر مترتب بر تبادر و فرق وضع تعيينىٌ و تعيّنى

    جهت سوم اين است كه چه اثرى بر تبادر مترتب مى‏شود و نتيجه تبادر چيست؟ آيا تبادر، دررابطه با وضع نتيجه دارد، يعنى: تبادر يك معنا، علامت اين است كه اين معنا موضوع له لفظ است يااين كه تبادر با وضع كارى ندارد، تبادر با حقيقى بودن معناى متبادر ارتباط دارد يعنى: نتيجه تبادر اين‏است كه اين معنا، معناى حقيقى لفظ است.
    به عبارت روشن‏تر: اگر بخواهيم ثمره اين حرف را ظاهر بكنيم، در اول بحث وضع، يك بحثى‏بود كه آيا «الوضع على قسمين تعيينىٌ و تعيّنى؟» مرحوم آخوند(ره) اين را پذيرفته بودند كه ما دونوع وضع داريم: وضع تعيينى و وضع تعيّنى. و همين سبب شده بود كه ايشان در تعريف وضع، يك‏راه انحرافى را پيموده بودند، چون گرفتار اين بودند كه بايد تعريف وضع شامل وضع تعيّنى هم‏بشود. پس بايد وضع را يك نحوى معنا كنيم كه يك شعبه‏اش عبارتى از وضع تعيينى باشد، و يك‏شعبه‏اش عبارت از وضع تعيّنى. اگر كسى اين مبنا را اختيار بكند، در مانحن فيه مى‏تواند، بگويد:تبادر در رابطه با وضع است، يعنى: تبادر علامت اين است كه اين معنا، موضوع له لفظ است. اما به چه‏كيفيتى اين لفظ براى اين معنا وضع شده است، مشخص نمى‏كند، ممكن است به صورت وضع‏تعيينى وضع شده باشد، ممكن است به صورت تعيّنى وضع تحقق پيدا كرده باشد. اما آنهايى كه‏تقسيم وضع را به تعيينى و تعيّنى نمى‏پذيرفتند كه ما هم قبول نكرديم كه وضع تعيّنى، وضع باشدمنتها مى‏گفتيم: گاهى كثرت استعمال، معناى حقيقى به وجود مى‏آورد. اما آن معناى حقيقى،اسمش‏موضوع له نيست، نسبت بين حقيقت و موضوع له، عموم و خصوص مطلق است. «كل موضوع له‏حقيقة»، اما «ليست كل حقيقةٍ موضوعاً له». در وضعهاى تعيّنى معناى حقيقى مطرح هست اما عنوان‏موضوع له در آنجا تحقق ندارد. اگر كسى اين مبنا را در آنجا اختيار كرد، اينجا بايد اين حرف را بزند،بگويد: تبادر، در رابطه با حقيقت است، نه در رابطه با موضوع له. تبادر اقتضا مى‏كند كه اين معناى‏متبادر، معناى حقيقى لفظ باشد.
    ريشه اين حقيقت ممكن است كثرت استعمال باشد به حدى كه در دلالت لفظ به اين معنا نيازى‏به قرينه ديده نشود. پس در حقيقت «نتيجة التبادر اثبات كون المعنى المتبادر حقيقة لا اثبات كون‏المعنى المتبادر موضوعاً له» راهى براى اثبات موضوع له نمى‏توانيم داشته باشيم، فقط از راه تبادر،حقيقى بودن را مى‏توانيم استفاده كنيم.

    علت انتخاب تبادر براى علامت حقيقت

    جهت ديگرى كه در باب تبادر بايد بحث كنيم اين است كه چرا تبادر، علامتى براى حقيقت‏است؟ به عبارت ديگر قائل مى‏گويد: چرا از راه تبادر، فقط معناى حقيقى را استفاده مى‏كنيد؟ تبادر باحقيقى بودن چه ارتباطى دارد و تبادر چه دلالتى مى‏كند بر اين كه معناى متبادر، معناى حقيقى لفظاست؟
    توجيه به اين نحو است كه بگوييم: اگر ارتباط حقيقى بين اين لفظ و معنا وجود نداشته باشد، به‏عبارت روشن تراگر در بين معانى محتمله، اين معناى متبادر، امتياز حقيقى بودن را نداشته باشد،پس چرا اين مبادرت به ذهن مى‏كند؟ با نبودن اولويت اگر در رديف ساير معانى محتمله بود.همانطور كه ساير معانى محتمله در يك رديف قرار گرفته‏اند، و هيچ كدامشان انسباق به ذهن پيدانمى‏كند، اين چه خصوصيتى دارد كه از بين معانى محتمله متبادر به ذهن مى‏شود؟ اگر خصوصيت‏حقيقى بودن را جدا كنيم، خصوصيت ديگرى را در آن رابطه نمى‏بينيم. مى‏گوييم: خصوصيت اين‏معنا در رابطه با تبادر، اين است كه اين معناى حقيقى است، و الا اگر اين جهت هم كنار برود، چه‏خصوصيتى دارد كه اين معنا تبادر به ذهن پيدا بكند؟
    به عبارت روشن تر متبادر شدن يك معنا، از بين معانى محتمله، لا محاله بايد به خاطر يك‏اولويت و يك جهت و خصوصيتى باشد، و ما خصوصيت و اولويتى در اينجا، غير از عنوان حقيقى‏بودن و معناى حقيقى بودن، تصور نمى‏كنيم. پس علت اين كه تبادر، علامت حقيقت است، اين است‏كه اولويت لازم دارد، اولويت هم در غير خصوصيت حقيقت، اصلاً وجود ندارد كه ما بگوييم: اين‏معنا از بين معانى محتمله سبقت به ذهن گرفته است. پس اصل علاميتش روى اين حساب است، ولواين كه ممكن است در اين رابطه كسى هم اشكال كند. پس يك جهتى كه ما روى آن بحث كرديم، اين‏است كه «ما علة كون التبادر علامةً للحقيقة و دالا على الحقيقة» علتش همين مسأله‏اى بود كه عرض‏كرديم.

    اشكالات بر تبادر و توجيه آنها

    اما جهت ديگر، اشكالات است. يك اشكال مهمى در اين رابطه شده كه اين اشكال را با دو جواب‏مرحوم محقق خراسانى(ره) در كفايه بيان كرده‏اند. لكن بعضيها خواسته‏اند كه جواب سومى هم‏بدهند، آن جواب سوم نا تمام است.
    اشكال اين است كه شما كه مى‏گوييد: تبادر علامت اين است كه لفظ حقيقت در اين معناى متبادراست، چه كسى معنا به ذهنش تبادر مى‏كند؟ آيا جاهل به تمام معنا چيزى به ذهنش تبادر مى‏كند ازالفاظ؟ اگر يك كسى مثلاً الان وارد بشود، و هفت يا هشت لغت مشكل انگليسى بگويد، آنهايى كه‏آشنا نيستند، جزء اصوات و الفاظ، هيچ استفاده نمى‏كنند، معنايى به ذهنشان نمى‏آيد، هرچه اوصحبت بكند، هرچه لغات و كلمات استعمال كند و بكار ببرد، ممكن است يك ساعت هم براى مثل‏من كه نمى‏دانم اين لغت را، اگر صحبت كند، يك كلمه هم نتوانم استفاده كنم. پس جاهل كه معناندارد، معنايى به ذهنش تبادر پيدا بكند. لابد بايد تبادر را در محدوده عالِم ببريد، يعنى: انسان بايدعالِم به معنا باشد، تا معنايى به ذهنش متبادر بشود، و اگر عالم نشد، اصلاً امكان ندارد كه معنا تبادر به‏ذهن بكند. در حالى كه شما تبادر را براى استفاده و علم به كار مى‏بريد، چه كسى مى‏خواهد ازعلاميت تبادر استفاده كند؟ جاهل مى‏خواهد از راه تبادر، عالم به معناى حقيقى بشود. پس «علم‏الجاهل يتوقف على التبادر»، در حالى كه تبادر هم «يتوقف على العلم لان الجاهل بالمعنى لا يتبادر له‏شى‏ء اصلاً» هيچ معنايى در ذهنش تبادر نمى‏كند. پس علم به معناى حقيقى يتوقف على التبادر، وتبادر هم «يتوقف على العلم بالمعنى الحقيقى، فهذا دور».
    مرحوم آخوند(ره)، از اين اشكال دور، دو جواب داده‏اند: يك جواب كه جواب دوم و آسانتراست اين جواب است. كه مثل «جئنى بماء» كه بحث كرديم، مسأله را به اين صورت مطرح كنيم، كه‏يك جاهلِ به معناى «ماء» كلمه «جئنى بماء» را عند العالم بمعنى الماء استعمال مى‏كند. ببيند او چه‏عكس العملى نشان مى‏دهد، او با گفتن «جئنى بماء» چه چيز را در مقام موافقت اين دستور. همراه‏خودش مى‏آورد. بعد از آن كه او رفت و آب را آورد، اينجا چون دو نفر مطرح هستند، «تبادر عندالعالم علامة الحقيقة عند الجاهل» يكى جاهل كه از راه تبادر عالم، او هم عالم مى‏شود، مثل جاهلى كه‏مى‏رود پيش عالم از علم او تلمذ مى‏كند اين هم عالم مى‏شود، در مسأله تبادر هم اين مى‏گويد: «جئنى‏بماء» عالم به لغت، آب مى‏آورد. اين مى‏فهمد كه معنا «ماء» عبارت از همين آب است. اگر توقف‏اينطور باشد، هيچ مانعى ندارد، براى اين كه علم من به معناى حقيقى، توقف بر تبادر عندالعالم دارد،تبادر عند العالم هم توقف بر علم خود آن عالم دارد، در نتيجه علم من به معنى حقيقى، توقف بر علم‏او به معناى حقيقى دارد. اين مسأله روشنى است، هيچ گونه استحاله و دورى در آن مطرح نيست.
    اما اگر ما بخواهيم قصه را يك طرفه حل كنيم، يعنى: دو نفر نباشد، يكى جاهل و يكى عالم. وجاهل از راه تبادر عند العالم استفاده بكند. بلكه يك نفر است. ايشان مى‏فرمايند: (كه ظاهراً اين‏جواب را به شيخ الرئيس هم نسبت داده‏اند كه ايشان اين جواب را داده است. حالا نسبت در كتاب اشتغال و برائت، وقتى كه مسأله علم تفصيلى و علم اجمالى مطرح است، معنايش اين‏است: اگر مكلفٌ به مشخصاً براى كسى روشن باشد، بداند كه وظيفه‏اش در روز جمعه نماز جمعه‏است، اين را مى‏گويد: علم تفصيلى به مكلف به دارد. اما اگر كسى مكلف به، به نحو ترديد و اجمال‏برايش مطرح است، نمى‏داند وظيفه‏اش در روز جمعه نماز ظهر يا نماز جمعه است لكن مى‏داند كه‏از اين دو بيرون نيست، يا وظيفه نماز ظهر يا نماز جمعه است. مى‏گويند: علم اجمالى است. اما درمانحن فيه مسأله اين نيست. مسأله علم تفصيلى و علم اجمالى است. در ما نحن فيه اين طورى است:كه گاهى از اوقات انسان يك مطلبى را در ارتكاز خودش مى‏داند، لكن خودش نمى‏داند كه درارتكازش يك چنين معنايى وجود دارد. علم تفصيلى آن است كه انسان يك مطلبى را مى‏داند، وتوجه به علمش هم دارد، توجه و التفات به علم پيش او است بدون اين كه از علم خودش كم شده‏باشد و توجه به علم خودش نداشته باشد. لذا از علم اجمالى در اينجا به ارتكازى هم تعبير مى‏كنند.اما در باب برائت و اشتغال، كسى كلمه ارتكازى را حق ندارد به كار ببرد. اما اينجا گاهى از علم‏اجماليش به علم ارتكازى تعبير مى‏كنند.
    كه كسى در صدد اين است كه اجمالى‏اش مى‏خواهد بفهمد اين كلمه «صعيد» در آيه شريفه،تيمم «فتيمموا صعيداً طيباً» آيا معناى حقيقى‏اش عبارت از: مطلق وجه الارض است يا تراب خالص‏است؟ مى‏خواهد علم تفصيلى پيدا بكند. مى‏گويد: ببينيم كه اگر ما كلمه «صعيد» را گفتيم ذهن ما به‏چه معنايى منتقل مى‏شود؟ و توجه پيدا مى‏كند؟ وقتى كلمه صعيد، خالياً عن القرينه مطرح مى‏شود،آن چيزى كه به ذهن خودش انسباق پيدا مى‏كند و متبادر مى‏شود، فرض كنيد همان تراب خالص‏است. به عبارت اخرى: اين قبلاً مى‏دانسته كه معناى صعيد، تراب خالص است. لكن توجه به اين‏عملش نداشته است. در استفاده از تبادر، علم به علمش پيدا مى‏كند و مى‏گويد: ببينيم اگر ما لفظصعيد را گفتيم، خالياً عن القرينه، چه به ذهن مى‏آيد؟ مى‏بيند با شنيدن لفظ صعيد خالياً عن القرينه‏مثلاً تراب خالص متبادر مى‏شود. پس ببينيد شخص در باطن، عالم است، لكن لا يتوجه الى علمه.اين تبادر را بكار مى‏برد، و از راه تبادر، براى او علم تفصيلى پيدا مى‏شود، اگر تبادر را به كار نمى‏بُرد،و اين موضوع مطرح نمى‏شد، نمى‏دانست كه معناى صعيد، تراب خالص است، چون توجه به‏علمش نداشت خيال مى‏كرد كه انه جاهل و لا يكون عالماً. لكن با استفاده از تبادر، متوجه به علمش‏مى‏شود و مسأله براى او روشن مى‏شود.

    وجود دو فرد از علم تفصيلى و پاسخ آن

    جواب سومى هم داده‏اند كه اين جواب مورد مناقشه واقع شده است. چنين گفته: چه مانعى داردما به جاى علم تفصيلى و علم اجمالى، بگوييم: دو فرد از علم تفصيلى مطرح است. يك علم تفصيلى‏قبلاً تحقق داشته كه زمينه تبادر است، و فردى ديگر از علم تفصيلى به تبادر تحقق پيدا مى‏كند، يك‏فرد از علم تفصيلى يتوقف على التبادر، و تبادر يتوقف على فرد آخر من العلم التفصيلى، كه مسأله‏اجمال و ارتكاز را نياوريم. بگوييم: همانطورى كه انسان دو فرد دارد، «مع‏كونه ماهية واحده.» علم‏هم دو فرد و دو مصداق دارد. آيا مانعى دارد كه بگوييم: يكى از اين دو فرد توقف بر ديگرى دارد؟ آيادر دو فرد يك ماهيت، مانعى دارد كه احد الفردين متوقف بر فرد آخر باشد؟ اين كه مانعى ندارد،استحاله‏اى ندارد. اينجا هم چه اشكالى دارد كه ما دو فرد جواب اين است كه همانطورى كه در بعضى از مباحث گذشته عرض كرديم، علم هم از امورذات اضافه است. يك اضافه به معلوم و يك اضافه به عالم دارد. اين امور ذات اضافه اگر بخواهد تعددپيدا بكند، آيا بايد اين طرفش تعدد داشته باشد، يا آن طرف تعدد داشته باشد، يا هردو متعدد باشند؟شما مى‏گويد: «زيد فى الدار» اگر گفتيد: «عمرو فى الدار» اين با «زيد فى الدار» متعدد است اين دوظرفيت است. يك ظرفيتى است كه مظروفش «زيد» است و يك ظرفيتى است كه مظروفش «عمرو»است كما اين كه اگر عكس كرديد گفتيد: «زيد فى الدار» و «زيد فى الم اما در «زيد فى الدار» آيا مى‏توانيم بگوييم: دو ظرفيت تحقق دارد؟ در «زيد فى الدار» يك ظرفيت‏بيشتر نيست، يك ساعت باشد، يك ظرفيت است، ده ساعت هم يك ظرفيت است. «زيد فى الدار»اگر زيدش عوض نشود يا دارش عوض نشود، يا هردو، ظرفيت نمى‏تواند تعدد پيدا بكند. در علم‏هم همينطور است. علم اگر بخواهد تعدد پيدا بكند، يا عالم و يا معلوم و يا هر دو بايد متعدد باشند.اما يك جايى پيدا بكنيم كه هم عالم يكى است و هم معلوم يكى است، مع ذلك تعدد دارد. چطور مامى‏توانيم اينجا تعدد تصور كنيم؟
    اينجا كه شما مى‏گوييد: ما دو فرد از علم تفصيلى داريم: يك فرد قبل از تبادر و يكى با تبادر. اين‏دو فرد بودنش را چطور

    تمرينات

    تعريف تبادر و مورد استعمال آن را بيان كنيد
    اثر مترتب بر تبادر و فرق وضع تعيينىٌ و تعيّنى را توضيح دهيد
    علت انتخاب تبادر براى علامت حقيقت چيست
    اشكالات بر تبادر و توجيه آنها را شرح دهيد