شنبه 29 ارديبهشت 1403 - 8 ذيقعده 1445 - 18 مي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج اصول
>
مباحث الفاظ - بحث اوامر - مقدمه واجب (آیت الله فاضل لنکرانی (ره))
>
وضع مركبات
تدریس استاد
متن
40 وضع مركبات 86
مقدمه درس
الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلاة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.
متن درس
وضع در مركبات، بما هو مجموع مركب
بحث در اين بود كه مركبات «بما هو مجموع مركب» آيا يك وضع ديگرى غير از وضع مفرداتدارند يا نه؟ عرض كرديم كه بعضى از نحويين تصريح به اين معنا كردهاند همان طورى كه مفرداتداراى وضع است، مركبات هم چنين هستند. احتمال دارد كه مقصود اينها از وضع مركبات همانهيئت جُمَل باشد. اينها مىگويند: در «زيد قائم» وضع اختصاص به زيد و قائم ندارد، بلكه آن هيئتتركيبيه و هيئت جمله خبريه هم داراى وضع است. اگر كلامشان به اين نحو قابل توجيه باشد، ديگربحثى با اينها نداريم، لكن هم ظاهر كلامشان مخالفت با اين معنا دارد و هم يك مطلب ديگرى كه درضمن بحثها انشاء الله صحبت مىشود، اين است كه بعضى از اينها گفتهاند كه مجموع مركب، مفاد ومعنايش همان معناى هيئت جمله خبريه است. از اين تعبير معلوم مىشود كه مركب را غير از هيئتجمله خبريه قرار دادهاند و مجموع مركب را حساب ديگرى برايش قائل شدهاند. ظاهر كلماتشانهم همين معناست. حالا اگر اين معنا را مدعى باشند، چه دليلى بر نفى اين حرف دلالت مىكند وبطلان اين ادعا را ثابت مىكند؟
يك دليل را ابن مالك در ردّ اينها ذكر كرده است كه متضمن دو مطلب است. اما يك دليل مهمترعبارت از اين معناست كه مىگوييم: هدف و غرض از وضع، عبارت از اين است كه واضع ملاحظهكرده است، حقايق و مطالبى كلى و جزئى در اين عالم وجود دارد. وجود، نه وجود در مقابل ماهيتاست، يعنى تحقق دارد و اگر بخواهند به وسيله اشاره حسيه اين مطالب را در اختيار يكديگر قراربدهند، يا امكان ندارد و يا خيلى مشكل است و داراى عسر است، لذا مسأله وضع را براى دلالت براين معانى و براى ارائه اين معانى، پيش كشيده است و گفته است: هر وقت كلمه «انسان» گفتهمىشود، ماهيت حيوان ناطق كه نوعى از انواع حيوان است، اراده بشود. هر وقت كلمه «زيد» گفتهمىشود، اين موجود خارجى متعين فى الخارج اراده بشود و همين طور در رابطه با ساير مفاهيم كليهو معانى جزئيه. پس در حقيقت هدف از وضع، ارائه معانى موضوع له براى آن و بيان آن معانى ورسيدن به آنها است. لذا مىبينيم كه پدر، تا پدر نشده است، نامگذارى نمىكند. اما بعد از آن كه پدرشد، خودش را محتاج مىبيند، به اين كه نامى براى فرزند خودش بگذارد تا اين نام حاكى و نشانگرهمين واقعيت خارجيه، به نام مولود جديد باشد. و الاّ پدرى كه اصلاً زمينه فرزند در او مثلاً وجودندارد، اگر نامگذارى كند، چه بسا مورد تمسخر و استهزاء قرار مىگيرد كه براى چه نام مىگذارى؟ ولفظ را براى چه وضع مىكنى؟
در كلىِّ وضع، اين مسأله و اين هدف، مطرح است. هر كجا كه وضعى تحقق داشته باشد، بايد مابفهميم كه آنجا معنايى وجود دارد، واقعيت و مسألهاى وجود دارد و الاّ وضع بدون اين كه معنايى دركار باشد، قابل تصور نيست.
ممكن است در اينجا يك «ان قلت» و شبههاى مطرح بشود و آن اين است كه ما يك سلسلهعناوين و يك سلسله الفاظى داريم كه داراى حقيقت نيستند و معناى محقّق و واقعى براى آنها تحققندارد، مثل شريك البارى. بعد از آن كه برهان بر امتناع شريك البارى قائم است، ديگر واقعيتى براىاو وجود ندارد. يا در اجتماع النقضين بعد از آن كه اجتماع نقيضين محال است، پس ديگر واقعيتىبراى اجتماع نقيضين وجود ندارد، چرا اينها لفظ دارند؟ چرا اينها دال و حاكى دارند؟ شريك البارى،حكايت از همان شريك البارى مىكند. اجتماع نقيضين، حكايت از معناى اجتماع نقيضين مىكند.شما بگوييد: اينها الفاظى است كه فاقد واقعيت است؛ در پشت اين الفاظ، حقيقتى وجود ندارد. پساينطور نيست كه دايره وضع محدود باشد به آنجايى كه يك واقعيتى در كار باشد.
جواب از اين اشكال، دو جواب است: يك جواب اين است كه اين الفاظ، به تنهايى وضع ندارد،اين طور نيست كه شريك البارى را واضع وضع كرده باشد، آن را كه واضع وضع كرده است، «البارى»براى ذات خداوند تبارك و تعالى است و «شريك» براى مطلق شريك كه يك حقيقت و واقعيتى داردو اين مضاف و مضاف اليه را شما شما بفرماييد: در اين الفاظ ما قبول مىكنيم. اما يك سرى الفاظى داريم كه آنها مفردند و اينخصوصيت در آنها وجود دارد مثل كلمه «ممتنع» و كلمه «محال» كه ديگر صورت تركيبى ندارد كه مابگوييم: تركيب را شما جواب اين است كه در «ممتنع» هم واضع كلمه «ممتنع» را وضع نكرده است. اين تركيب ماده وهيئت را شما
مراد از واقعيت
اما جواب مهم، جواب دوم است: مقصود ما از واقعيت، اين نيست كه يك چيزى تحقق و عينيتداشته باشد. مقصود ما از واقعيت، يك مطلبى است كه قابل سلب و ايجاب است، قابل انكار و اثباتاست. ممكن است يك عدهاى خيال بكنند تحققش را و يك عدهاى عدم تحققش را خيال بكنند،بلكه بالاتر، اگر يك جايى هم باشد كه فرض كنيد همه عدمش را قبول دارند، مثل مسأله اجتماعنقيضين، اما در عين حال، اجتماع نقيضين به عنوان اين كه مىخواهد موضوع براى «محالٌ» واقعبشود، داراى واقعيت است. مقصود ما از واقعيت اين نيست كه تحقق داشته باشد. ما مىدانيم كهاجتماع نقيضين محال است. نه تنها اجتماع نقيضين محال است، بلكه ريشه تمام واقعيات عالم بهمحال بودن اجتماع نقيضين برمىگردد كه اگر اين مسأله از دست برود، انسان هيچ چيزى نمىتواندثابت كند، انسان مثلاً وجود جوهر را اثبات مىكند، وجود جوهر اثبات شد، اما چه دليلى داريد كهجوهر در حالى كه وجود دارد وجود هم نداشته باشد؟ اين ريشهاش مسأله محال بودن اجتماعنقيضين است. اجتماع نقيضين را اگر ما فرضاً قبول هم بكنيم كه واضع اين مضاف و مضاف اليه راوضع كرده، اما باز براى اين است كه شما را هدايت بكند، كه مفاد اين امتناع دارد. به عبارت روشنتر:مفادى دارد «لكنه ممتنع». مفادش چيست؟ همان است كه شما با شنيدن اجتماع نقيضين، در ذهنتانارتسام پيدا مىكند. اينطور نيست كه كلمه اجتماع نقيضين، خالى از مفاد باشد بلكه مفاد دارد منتهامفادش ممتنع است. شريك البارى، مفاد دارد، مدلول دارد، لكن آن مدلول، موضوع براى «ممتنعٌ»است. آن مدلول موضوع براى «مستحيلٌ» است. اما نمىتوانيم بگوييم: شريك البارى اصلاً «لا معنىله». آيا اين حرف معنا ندارد؟ معنا دارد، لكن مستحيل است كه اين معنا در خارج تحقق پيدا كند.اجتماع نقيضين مفاد دارد، منتها ممتنع است كه اجتماع نقيضين تحقق داشته باشد. پس در اينها همنمىتوانيم بگوييم، چون محال و ممتنع است و اينها هم معنايش اين است كه مفاد ندارد. كما اين كهدر خود كلمه «ممتنعٌ» «له معنى، له مفادٌ» اگر مفادى نداشت پس «اجتماع النقيضين ممتنعٌ» بلافايدهاست. منتها، «ممتنع أى لا يعقل ان يوجد فى الخارج، يستحيل ان يتحقق فى الخارج» اما معناىاستحاله تحقق در خارج اين نيست كه اصلاً ممتنع و مستحيل معنا ندارد. پس هر چه شما تصور كنيدو لو ممتنعترين ممتنعات را پيش بكشيد، مفاد دارد، منتها آن مفادش معقول نيست كه در خارجتحقق پيدا بكند.
مىگوئيم اين كه شما گوييد: مركبات به مجموعه داراى يك وضعى است غير از وضع مفرداتش.«سلمّنا» كه وضع دارد، براى چه وضع شده است؟ سؤال اين است. در جمله «زيد قائم» شمامىگوييد: «زيد» وضع دارد. صحيح است، براى اين كه تا كلمه زيد گفته مىشود، يك صورتى از اينوجود خارجى در ذهن انسان مرتسم مىشود و از راه اين صورت، انسان انتقال به آن خارج پيدامىكند. تا كلمه «قائم» را مىگوييد، شما سراغ دو وضع مىرويد: يكى هيئت «قائمٌ» كه معناى اشتقاقىاست و اشتقاق و مشتق، همان اتصاف ذات را به مبدأ و تلبّس ذات را به مبدأ افاده مىكند. ماده ومفادش هم همان مبدأيى است كه ذات تلبس به او پيدا مىكند «من الضرب و القيام و القعود و امثالذلك»، هيئت جمله خبريه هم كه دلالت بر معناى خودش دارد. معناى خودش به نظر ما هو هويتاست و به نظر مشهور، نسبت است. آيا غير از اين چهار چيز كه هر كدام حكايت از يك واقعيتىمىكند، معناى پنجمى اصلاً تصور دارد كه ما بگوييم: مجموع مركب براى اين معناى پنجم وضعشده است؟ آن معنا چيست؟ مفادش را بگوييد تا ببينيم وضع شده است يا نه؟ شما كه در كلمه «زيدقائم» داريد از يك واقعيت خارجيه حكايت مىكنيد از «زيد» و «قيام» و تلبس زيد به قيام و ادعاى هوهويت بين زيد و قائم يا نسبت بين قيام و زيد، آن طورى كه مشهور قائلند، چه چيزى باقى مانده كهما بگوييم: مجموع مركب براى آن مسأله پنجم باقى مانده وضع شده است؟ ما هر چه فكر مىكنيمچيز ديگرى نداريم. مطلب ديگرى وجود ندارد كه واضع براى رسيدن به آن مطلب، يك وضعپنجمى در «زيد قائم» داشته باشد و بخواهد براى ارائه آن مطلب، از راه وضع، يك سهولت تفهيم وتفهمى را به وجود آورده باشد. نه مثل شريك البارى است كه مفاد و معنا دارد، منتها آن معنا در خارجنيست. اما اينجا معنايى نيست تا اين كه ما بگوييم: هست يا نيست. چه چيزى هست؟ يك معنايى ولو به صورت محال و لو به صورت ممتنع، كه در شريك البارى و در اجتماع نقيضين، مطرح مىكنيدحتى به آن صورت معنايى نداريم. ما مىبينيم زيد در صحن مسجد، م
توجيه وحدت مفاد مجموع مركب با مفاد هيئت جمله خبريه
بعضى از نحويين توجيه تقريباً بدترى را ذكر كردهاند و گفتهاند: مفاد مجموع مركب، همان مفادهيئت جمله خبريه است. يعنى در آن مثلاً هو هويت يا در نسبتى كه مشهور عبارت از نسبت است.گفتهاند: اين نسبت كانّ به دو وسيله در اختيار مخاطب و مستمع قرار مىگيرد، هم هيئت جملهخبريه اين نسبت را افهام مىكند و هم مجموع مركب، اين نسبت را افهام مىكند. دو وسيله براىافهام اين نسبت تحقق دارد. كانّ به آنها اعتراض شده است كه چه نيازى به اين معنا بود؟
جواب دادهاند كه اين هم مثل الفاظ مترادفه است. در الفاظ مترادفه چطور لفظ متعدد و معنا واحداست؟ چه مانعى دارد كه ما هم اينجا نظير همان الفاظ مترادفه، مساله را به اين صورت مطرح كنيم: كهدال بر نسبت، دو چيز است: هم هيئت جمله خبريه و هم مجموع مركب دلالت بر نسبت مىكند براىاين كه از اشكال اولى فرار كرده باشند كه ما عرض كرديم كه مجموع مركب براى كدام معنا وضع شدهاست؟ چنين حرفى را ذكر كردهاند.
لكن اين حرف هم باطل است براى اين كه در مسأله ترادف، اولاً خود ترادف محل اشكال است،براى اين كه بعضى از محققين معتقدند كه اين الفاظى كه بينشان ادعاى ترادف مىشود، هر كدامشانيك خصوصيتى را دلالت مىكنند كه آن خصوصيت را لفظ ديگر دلالت ندارد، حتى در كلمه انسان وبشر مىخواهند بگويند: اينها مترادف نيستند، يك خصوصيتى را لفظ انسان دلالت مىكند كه بشرفاقد آن خصوصيت است و شايد هم حرفشان خيلى بد نباشد، براى اين كه انسان، به همان ذوقارتكازى خودش مىبيند كه اينطور نيست كه هر كجا لفظ «انسان» استعمال مىشود، كلمه «بشر» همبتواند استعمال بشود و هر كجا كلمه «بشر» استعمال مىشود لفظ «انسان» هم بتواند جاى كلمه«بشر» بنشيند. همان ذوق ارتكازى انسان اقتضا مىكند كه موارد استعمالشان يك قدرى با هم فرقدارد. لكن حالا قبول مىكنيم مسأله ترادف را همان طورى كه مشهور قائلند. اما جاى ترادفكجاست؟ جاى ترادف آنجايى است كه ما دو لفظ مستقل داريم. واضع ملاحظه كرده، ديده اين معناىموضوع له چون كثير الابتلاست و در استعمالات زياد مورد نياز واقع مىشود، گفته: ما كه لفظ راوسيله تسهيل قرار داديم، مصلحت اقتضا مىكند كه اينجا بيش از يك لفظ را وسيله تسهيل قراربدهيم، مثلاً در رابطه با انسان، بعد گفته حالا كه اين مطلب خيلى مورد احتياج است، مناسب ايناست كه ما به يك لفظ براى رسيدن به اين معنا اكتفا نكنيم، بلكه دست مستعملين را آزاد بگذاريم، هركسى دلش مىخواهد كلمه «انسان» را بكار ببرد، بكار ببرد، ديگرى مىخواهد كلمه «بشر» را از آناستفاده بكند، استفاده كند، كه غرض واضع در مساله ترادف، تسهيل بيشتر به لحاظ اين است كه آنمعنا زياد مورد نياز استعمالى مردم قرار مىگيرد. يك چنين جايى مسأله ترادف مطرح است، اما درمانحن فيه كه هيئت جمله خبريه و مجموع مركب، دو امر متلازم با هم هستند و هيچ انفكاكى بيناين دو نيست، هر كجا هيئت جمله خبريه باشد، مجموع مركب هم هست. آيا آن غرضى كه در رابطهبا مترادفين در ساير موارد، ما ملاحظه مىكنيم، آن غرض مىتواند اينجا تحقق داشته باشد؟ واضعمىخواهد اين نسبت مورد تفهيم واقع بشود، چه لزومى دارد بعد از آن كه هيئت جمله خبريه دلالتبر نسبت مىكند، مجموع مركبى هم كه وجوداً ملازم با اين هيئت است، آن هم دلالت بر جملهخبريه بكند؟ و اصولاً چه تسهيلى در اينجا هست؟ به خلاف مسأله انسان و بشر كه مىخواستهدستها باز باشد، يك كسى با كلمه «انسان» اين ماهيت را تفهيم بكند، ديگرى آزاد باشد با كلمه «بشر»افهام كند اين ماهيت را، اما در ما نحن فيه، جز لغويت و عدم تحقق آن غرض ترادف، چيز ديگرىملاحظه نمىشود.
جواب ديگر اين است كه آيا وجداناً ما با شنيدن «زيد قائم»، دو مرتبه انتقال به نسبت پيدا مىكنيميا با شنيدن «زيد قائم» يك مرتبه بيشتر انتقال به نسبت تحقق ندارد؟ روى اين معنا از اين بعضنحويين، ما بايد دو بار انتقال به نسبت پيدا كنيم: يكى از راه هيئت جمله خبريه، يكى هم از راهمجموع مركب. اگر بگوييد: با انتقال اولى ديگر دومى معنا ندارد. پس اين چه وضعى است كه در آنانتقال تحقق ندارد؟ اگر بگوييد كه دو انتقال است، خلاف وجدان است، ما با شنيدن «زيد قائم» از هرطريقى كه شما بگوييد، يك بار انتقال به نسبت بين «قائم» و «زيد» پيدا مىكنيم، نه اين كه دو مرتبه ومتعدداً انتقال مطرح باشد؛ لذا اين توجيهى كه بعضى از نحويين كردند. اين توجيه هم مثل اصلمطلب غلط است كه ما براى
دليل ابن مالك در بيان وضع شخصى در مركبات
دليل دوم را هم عرض كنيم كه اين بحث را تمامش بكنيم ان شاء الله، كه دليل ابن مالك است.ايشان در مقام جواب برآمده است و مىگويد كه شما مىگوييد: «زيد قائم» مركبش وضع دارد.وضعش شخصى است يا نوعى؟ تا ما اين حرف را مىزنيم در ذهن شما مىآيد كه وضع نوعى است.در حالى كه مسأله اينطور نيست. مركب را اگر شما حساب بكنيد، تمام مركبات متباين با هم هستند.مركب، غير از هيئت جمله خبريه است. هيئت جمله خبريه به صورت وضع نوعى مطرح است، امامركب كه هيئت نيست. مركب يك جزئش زيد است، يك جزئش قائم است، آنهم با دو خصوصيت،يك جزئش هم جمله خبريه است. «زيد قائم» با «زيد ضارب» دو مركب يا يك مركب است؟ دومركب است، اجزايش با هم فرق دارد. حتى بالاتر «زيد قائم» با «زيد عالم» دو مركب است، نه يكمركب، چون اجزايش فرق مىكند و لو فى ناحية المحمول. معناى تباين دو مركب اين نيست كه درتمام اجزاء، بينشان مباينت و مغايرت باشد، در يك جزء هم اگر اختلاف باشند، بينشان مباينت است.لذا وضع نوعى اصلاً تصور نمىشود در وضع مركب، بايد وضع، وضع شخصى باشد. يعنى چه؟يعنى يكدفعه واضع «زيد قائم» را وضع كند و يكدفعه هم «زيد عالم» را وضع كند. يكدفعه «زيدضارب» را وضع بكند. يكوقت «عمرو قاتل» را وضع كند يكوقت «بكرٌ جالس» را وضع كند. كلمركبى كه شما تصوّر مىكنيد، هر كدامش بايد وضع شخصى و مستقل داشته باشد، ايشان مىگويند:اين دو اشكال دارد: يك اشكال اين كه اولاً مركبات «لا تعد و لا تحصى» است. به اعتبار اشخاص وزمانها و محيطها و محلها، مركبات كاملاً فرق مىكند. چطور مىتواند واضع اين مركبات «لا تعد و لاتحصى» را وضع كرده باشد؟
ثانياً، مىفرمايد: اگر مركبات هم نياز به وضع داشته باشد، ديگر اصلاً مسأله خطابه و سخنرانى وابتكار در كلام، بايد موضوعش منتفى بشود، براى اين كه منبرى روى منبر نشسته، يك جملهاى رامىخواهد بگويد، بايد اول ببيند اين جمله، وضع دارد يا ندارد. همانطورى كه وقتى مىخواهد اسميكى را ببرد، اول بايد بفهمد كه اين اسم، اسم اين آدم هست يا نه؟ همين طورى كه نمىشود به زيد،عمرو گفت و به عمرو، بكر گفت. همانطورى كه در مفردات اجازه ندارد، بايد در مركبات هم اجازهنداشته باشد، هر جملهاى كه مىخواهد ايراد كند، اول بايد ببيند اين جمله وضع دارد يا وضع ندارد.تا بحث بعدى ان شاء الله.
تمرينات
وضع در مركبات، بما هو مجموع مركب چه فرقى با وضع در مفردات دارد
مراد از واقعيت را با مثالى توضيح دهيد
توجيه وحدت مفاد مجموع مركب با مفاد هيئت جمله خبريه چگونه است
دليل ابن مالك در بيان وضع شخصى در مركبات را بيان كنيد
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...