شنبه 29 ارديبهشت 1403 - 8 ذيقعده 1445 - 18 مي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج اصول
>
مباحث الفاظ - بحث اوامر - مقدمه واجب (آیت الله فاضل لنکرانی (ره))
>
موضوع له الفاظ و نقش اراده
تدریس استاد
متن
40 موضوع له الفاظ و نقش اراده 85
مقدمه درس
الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلاة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.
متن درس
كلام محقق طوسى و شيخ الرئيس و توجيه مرحوم آخوند(ره)
كلامى را كه علمين محقق طوسى و شيخ الرئيس (عليهما الرحمة) فرمودهاند كه «الدلالة تابعةللاراده» مورد استدلال و يا لااقل به عنوان تأييد براى آنهايى كه اراده را در معانى الفاظ، به عنوانموضوع له، دخالت مىدهند، جزئاً أو شرطاً، قرار گرفت، لكن مرحوم آخوند(ره) در كفايه فرمودندكه اين دلالتى كه در كلام علمين مطرح است، دلالت تصديقيه است و ما بحثمان در دلالت تصوريهاست و دلالت تصوريه را اينطور معنا كردند، يعنى به مجرد سماع لفظ، آن معنايى كه انتقال به ذهنپيدا مىكند و در ذهن سامع منتقش مىشود. اين را مدلول تصورى مىگويند. مدلول تصديقى،تصديق به اين است كه همين معناى انتقالى و همين معنايى كه خطور به ذهن كرده، مراد متكلم است،متعلق اراده متكلم است. فرمودند كه كلام علمين ناظر به دلالت تصديقيه است و ما هم اين حرف رامىپذيريم، يعنى همه كأنّ بايد قبول بكنند كه اگر بخواهد لفظ دلالت داشته باشد بر اين كه مدلولشمراد متكلم است پس بايد ارادهاى تحقق داشته باشد، لامحاله وجود اراده دخالت دارد. اما بحث دردلالت تصوريه است نه دلالت تصديقى.
اين كلام مرحوم آخوند(ره) مورد اعتراض بزرگان قرار گرفته است، هم سيدنا الاستاذ الاعظمالامام(مد ظله العالى) و هم بزرگان ديگر، به ايشان اعتراض كردهاند كه اگر ما دلالت در كلام علمين رإے؛آآظظحمل بر دلالت تصديقيه بكنيم، كأنّ يك معناى واضح و روشن بىنياز از توضيحى را بيان كردهاند.چرا؟ براى اين كه شما دلالت در كلام اينها را معنا كرديد به اين كه اگر بخواهد لفظ دلالت بكند بر اينكه معنا مراد متكلم است و احراز هم كرديد كه متكلم در مقام بيان مراد و ابراز مقصود است، پسحتماً بايد ارادهاى در كار باشد. اين يك مسأله تقريباً دو دوتا چهارتاست، نياز به بيان ندارد. اينها بهاين عبارت مىخواستهاند يك مطلبى را بيان بكنند. اما شما مىگوييد كه اگر بخواهد عنوان مراديّتدر كار باشد، بايد اراده در كار باشد. مگر كسى ممكن است، توّهم خلاف اين معنا را داشته باشد كهمراد باشد، لكن ارادهاى هم در كار نباشد؟ اين كه مىگويند: «الدلالة تتبع الاراده» روى تعبير شما،معنايش اين مىشود «دلالة اللفظ على ان يكون معناه مراداً للمتكلم تابع لأن يكون معناه مراداًللمتكلم» اين طورى مىشود معنايى كه شما از كلام علمين مىكنيد. مثل اين كه كسى بگويد: آنچه درجوى مىرود، آب است. اين ديگر نياز به بيان نداشت. لذا سيدنا الاستاذ مىفرمايد: ما چارهاى نداريمكه دلالت در كلام علمين را دلالت تصوريه معنا بكنيم، يعنى در انتقال ذهن به معنا، در توجه ذهن بهمعنا، اراده دخالت دارد، منتها اين حرف با آن حرفى كه اصل مسأله براى آن حرف مطرح شده استكه آيا اراده در معنا دخالت دارد؟ اينها دو حرف است. در حقيقت آن اشكالى را كه ما عرضمىكرديم، به آن دليل اولى كه آنها اقامه كرده بودند كه از راه هدف وضع پيش مىآمدند، اين بود كه مااگر از راه هدف وضع وارد بشويم، اين مقدار براى ما مىتواند هدفِ وضعِ مضيّقه به وجود بياورد،اين مقدار كه بگويد كه لفظ در صورتى وضع براى معنا شده كه ارادهاى باشد، اما اراده در موضوع لهنقش داشته باشد، اراده جزء و قيد معنا باشد، ما اين را از كجا استفاده بكنيم؟ اين مقدار است كهآنجايى كه اراده هست، وضع هم هست ولى وضع در جايى كه اراده نباشد، نيست. اما آنجايى هست،چه حسابى دارد؟ حساب، دخالت در موضوع له است، مدعاى اينهايى كه اراده را در معنا دخيلمىدانند، يك چنين مطلبى است ولى دليل اين معنا را ثابت نمىكند. كلام علمين هم، همين مقدار راروى دلالت تصوريه دلالت دارد. مىخواهند بگويند كه دلالت لفظ بر معنا آنجايى است كه ارادهباشد، اگر اراده نباشد، لفظ «لا يدل على المعنى»، دلالت بر معنا نمىكند.
اما اين كه آنجايى كه اراده هست، چه نقشى دارد؟ آيا دخالت در موضوع له دارد، نه، ديگر دخالتدر موضوع له مطرح نيست. فقط گفتند: «مِن» براى كلىّ ابتدا وضع شده است و تعهّد و التزامى همكنارش است، اين التزام و تعهّد، نه به معناى اين است كه آن معناى التزامى داخل در معناى «من»است، داخل در معناى ابتداست، در حقيقت يك تضيّق و محدوديتى در رابطه با وضع است. مثل اينكه فرض كنيد خود واضع از اول به صراحت بگويد: لفظ انسان را براى معناى «حيوان ناطق» فقطوضع كردم، لكن در آنجايى كه اراده به اين معنا تعلّق گرفته باشد. پس مجرد اين كه اراده را ما در رابطهبا وضع بياوريم، اين معنايش اين نيست كه اراده در موضوع له آمده است. مگر هر چيزى كه در رابطهبا وضع است، معنايش اين است كه دخالت در موضوع له داشته باشد؟ ما نمىخواهيم كلام علمين رإے؛أأظظاثبات يا نفى كنيم، مىخواهيم كلام ايشان را معنا كنيم، اين كه مىفرمايند: «الدلالة تابعة للاراده» آيامىخواهند چنين حرفى بزنند؟ اين حرفى است كه قابل طرح و بحث است. علمين با اين شخصيتىكه دارند مىخواهند مطلب واضحى را القاء كنند، ظاهر اين است كه چنين حرفى مىزنند و ما هم درجواب دوم از آن دليل اول، اين مقدار را در صورتى كه نوبت به جواب دوم برسد، تحاشى نكرديم،منتها گفتيم: اين غير از مدعاى شماست. اين تطبيق با مدعاى شما نمىكند. مدعا، صرف دخالتوجود اراده در مقام وضع و استعمال نيست، بالاتر از اينها شما كه ادعا مىكنيد: اراده در موضوع لهدخالت دارد، «جزاً أو قيداً» نه آن دليل اول مىتوانست اين مطلب را اثبات بكند و نه حرف علمينولو اين كه جواب مرحوم آخوند(ره) هم كنار گذاشته بشود و ما بخواهيم كلام علمين را توضيح يكمعناى غير مثلاً واضح بكنيم، باز نمىتواند مدعاى شما را ثابت بكند، فقط همين مقدار نتيجه دودليل تقريباً اين مىشود كه وضع با اراده ارتباط دارد، اما ارتباط به همين مقدار كه يك تضيّقى و يكمحدوديتى را اراده در رابطه با وضع به وجود مىآورد، بطورى اگر ما لفظ را از يك متكلم غيرصاحب ارادهاى شنيديم، بتوانيم بگوييم كه اينجا لفظ دلالتى بر معنا ندارد، براى خاطر اين كه ارادهاىوجود ندارد. از يك طفل غير مميزى اگر شنيديم، بگوييم: اين «فاقد للدلالة لعدم وجود الارادة» اينيك مطلبى هست، عرض كردم ما نمىخواهيم اين را نفى يا اثبات بكنيم، فقط اين مقدار هست كهاين مطلب، غير از آن چيزى است كه محل بحث در اينجا است.
كلام بعض الاعلام در دخالت التزام در وضع
حرف ديگرى در كلمات بعض الاعلام ديده مىشود. ايشان روى مبنايى كه در مسأله وضعداشتند كه اصلاً حقيقت وضع را طور ديگرى معنا مىكردند كه وضع عبارت از تعهّد و التزام است بهاين كه هر وقت اين لفظ را استعمال مىكند، اين معنا را هم اراده كرده است. در حقيقتِ وضع، مسألهاراده مطرح است، به خلاف وضع به آن كيفيتى كه ما معنا كرديم و گفتيم: وضع مثل نامگذارى است.وقتى پدرى براى فرزند خودش، نام زيد را انتخاب مىكند، اصلاً كارى به اراده ندارد. در آنجامىگويد: «انى سميتها مريم» اين فرزندم را مريم نام گذاشتم، ديگر در آن كلمه اراده نيست. نبايد ما«سميتها» را اينطورى معنا بكنيم كه يعنى «تعهّدت و التزمت» به اين كه هر وقت من لفظ مريم رااستعمال مىكنم، اراده مىكنم اين مريم را. نه كلمه استعمال در وضع مطرح است و نه اراده در وضعمطرح است، تخصيص لفظ به معنا و ارتباط وضعى بين لفظ و معنا قرار دادن، آن هم نه به صورتى كهيك مسأله تكوينى باشد، بلكه يك امر اعتبارى و قراردادى صرف است. ما اينطورى وضع را معنامىكرديم. اما بعض الاعلام چون وضع را به معناى تعهّد و التزام مىگيرند و در آن تعهّد و التزاملامحاله اراده دخالت دارد، براى اين كه وقتى كه تعهّد و التزام را معنا مىكنيم يعنى التزام به اين كه هروقت لفظ را استعمال كند، اراده كند اين معنا را، اينها در تعهّد و التزام خوابيده است. اگر وضع رإے؛أأظظاينطور معنا كرديم لامحاله بايد مسأله اراده را هميشه ملازم با وضع بدانيم، منتها باز نه به معناى اينكه اراده در موضوع له دخالت دارد، اين را از هيچ طريقى و روى هيچ مبنايى كسى نمىتواند ثابتكند، كه اراده در موضوع له دخالت دارد. بله، همين مقدار كه اراده در ارتباط با وضع است، روىمبناى ايشان به خاطر اين كه در خود معناى وضع، اراده هست، ممكن است.
بعد ايشان روى اين مبنا، پاى اراده در رابطه با وضع را پيش مىكشد و مىفرمايد: دلالت در كلامعلمين به معناى دلالت تصوريه نيست، چون دلالت تصوريه معنايش اين است كه انسان به مجردشنيدن لفظ، انتقال به معنا پيدا بكند و مىفرمايد: اصولاً اين دلالت تصوريه، با وضع ارتباط ندارد،اين دلالت تصوريه، مربوط به انس و كثرت استعمال است، وقتى زياد لفظ در آن معنا استعمال شد،دلالت تصوريه را به وجود مىآورد، اما ما اسم اين دلالت تصورى را، دلالت وضعى نمىگذاريم،وضع را هم در رابطه با اين دلالت، نمىبينيم، لذا كثرت استعمال سبب مىشود كه به تعبير ايشان اگراز اصطكاك و برخورد دو سنگ با هم مثلاً كلمه انسانى بلند شود، از اصطكاك حجر بحجر آخر، تاچه برسد به اين كه انسان از يك طفل غير مميزى اين لفظ را بشنود، ايشان مىگويند: اينجا دلالتتصورى هست، اما دلالت وضعى وجود ندارد. دلالت وضعى براى آنجايى است كه دلالت تصديقيهوجود داشته باشد. آنوقت دلالت تصديقيه را هم دو قسمت مىكند: يك دلالت تصديقيهاى كه ما ازآن به دلالت استعماليه، تعبير مىكنيم، در رابطه با اراده استعمالى و يك دلالت تصديقى، در رابطه بادلالت جدى و اراده جدى . چون ما دو نوع اراده داريم: اراده استعمالى و اراده جدى. ايشانمىفرمايد: روى اين جهت هم، دو نوع دلالت تصديقيه وجود دارد: يك دلالت تصديقى در رابطه بااراده استعمالى است، يك دلالت تصديقى در رابطه با اراده جديه است و مىفرمايد: كلام علمين همدلالتش، همين دلالت وضعى است كه در رابطه با دلالت تصديقيه است و دلالت تصديقيه، چه دررابطه با اراده استعمالى و چه در رابطه با اراده جدىّ، تابع اراده است، نمىشود دلالت تصديقيه باشدو اراده تحقق نداشته باشد، چه دلالت تصديقى در مورد اراده استعمالى و چه دلالت تصديقى درمورد اراده جدىّ.
پاسخ استاد از بعض الاعلام و جواب مشهور
ضمن اين كه ما مبناى ايشان را نپذيرفتيم و آن حرفى را كه در باب وضع زدند، مورد قبول ماواقع نشد، علاوه بر آن، مشهور همان طورى كه خود ايشان اعتراف مىكنند، مىگويند كه دلالتوضعيه، همان دلالت تصوريه است، نه دلالت تصديقيه، مىخواهند اين حرف را بزنند كه اساساشكال هم اين است: شما كه لفظ زيد را از يك متكلم بلااراده مىشنويد، آيا اين دلالت تصوريهاستناد به وضع دارد يا استناد به كثرت استعمال با قطع نظر از وضع دارد؟ الان كه پدرى نام پسر خود رازيد گذاشت و من و شما هم فهميديم كه نام اين زيد است، يك ساعت بعد، پدرش گفت كه آن زيد رإے؛اًاًظظبياوريد. آيا ما با شنيدن كلمه زيد، انتقال به معنا پيدا مىكنيم يا نه؟ اگر بگوييد: انتقال به معنا پيدانمىكنيم. اين خلاف وجدان است. اگر بگوييد: انتقال به معنا هست، هنوز كثرت استعمالى تحققپيدا نكرده است، هنوز آن انس حاصل نشده است، يك ساعت قبل نام پسر خودش را زيد گذاشتهاست! اين انتقال شما كه از آن تعبير به دلالت تصوريه مىشود، آيا ما مىتوانيم بگوييم: استناد به وضعندارد؟ استناد به نامگذارى پدر ندارد؟ پس مستند به چيست؟ كثرت استعمال و انسى هنوز حاصلنشده است، تا ما بگوييم: به واسطه انس و كثرت استعمال، انتقال به اين معنا پيدا كرديم. نه اين كهبخواهيم گردن متكلم بگذاريم، نفس انتقال، نفس اين كه ما با شنيدن لفظ زيد، ذهنمان انتقال به اينمولود جديد پيدا مىكند. «ما هو السبب فى هذا الانتقال؟» ايشان مىفرمايند: سبب در اين انتقالكثرت استعمال است و اصلاً اينجا پاى وضع را نبايد پيش بياوريد. آيا وجداناً اينطور است؟ يا سبباين انتقال، تسميه و نامگذارى پدر و به تعبير ديگر، وضع اين اسم براى اين مولود است. وجداناًسبب عبارت از وضع است.
اگر سبب عبارت از وضع شد، چرا ما بگوييم: دلالت وضعيه در مورد دلالت تصوريه نيست،دلالت تصوريه را از دلالت وضعيه خارج بكنيم. نه، دلالت تصوريه از دلالتهاى وضعيه است،منشأش هم وضع است و كلام علمين هم ناظر به همين معناست، نه ناظر به دلالت تصديقيهاى كهايشان بيان مىفرمايند، چون اين مبنايى را كه ايشان در باب وضع قائل شدند، فكر نمىكنم غير ازايشان كسى راضى بشود به اين كه يك چنين مبنايى را در باب وضع بپذيرد، بعد از آن كه وضع يكماهيت روشن عرفى و عقلائى دارد.
در نتيجه ما در اين بحث يك خلاصهگيرى اجمالى مىكنيم يك بحث در اين بود كه آيا عنواناراده به صورت جزئيت يا شرطيت در موضوع له دخالت دارد يا نه؟ به صورت جدىّ اين معنا نفىشد و كسى بر اثبات اين معنا نتواسته دليلى اقامه بكند. يك بحث ديگر اين بود كه معناى دلالتتصوريه و دلالت تصديقيه چيست؟ و آيا دلالت تصوريه در رابطه با دلالتهاى وضعى هست يا نه؟ بهنظر ما دلالت تصوريه جزء دلالتهاى وضعى است و ما نمىتوانيم دلالت تصورى را از مسأله وضعبيرون ببريم و منشأ اين دلالت را غير مرتبط به وضع بدانيم، بلكه مسأله كثرت استعمال و انس را بهعنوان منشأ اين دلالت تصوريه مطرح كنيم. مطلب سوم اين بود كه حالا كه اراده در موضوع له بهعنوان جزئيت و شرطيت نقش ندارد، آيا وجود اراده در رابطه با وضع هست يا نه؟ يك محدوديتىبراى وضع آورده يا محدوديتى براى وضع نياورده است؟ آيا دلالت در محدوده اراده است، نه اين كهاراده جزء باشد، در محدوده اراده، دلالت وجود دارد يا نه؟ عرض كرديم كه مسأله خيلى واضحنيست، نمىتواند انسان به صورت محكم نفى يا اثبات بكند، ولى اگر اثبات كرد كه وضع در محدودهاراده است، بايد در مرحله دلالت تصوريه، آنجا هم يك تضييقى به وجود بياورد، بگويد: اگر انسانلفظى را از ديوار يا از اصطكاك حجرى به حجرى شنيد، چون اراده نيست، وضع تحقق ندارد و ارادهدر رابطه با وضع است و نتيجتاً هم بايد بگوييم: هيچ چيزى انتقال به ذهن انسان پيدا نمىكند. اين غيراز آن موردى است كه من به عنوان اشكال بر بعض الاعلام كردم. اشكال من اين بود كه پدرى نام پسرخودش را زيد گذاشته است، حالا مىگويد: زيد. منشأ اين انتقال چيست؟ منشأ اين كه تا شما لفظزيد را مىشنويد، ذهنتان به اين مولود جديد منتقل مىشود، چيست؟ آيا وضع را بطور كلى از اينجاخارج بكنيم يا نه؟ اين يك حرفى است. حرف ديگر اين است كه الان داريم بحث مىكنيم كه آيا دردلالت تصوريه، اگر قائل شديم به اين كه اراده در محدوده وضع دخالت دارد، لازمهاش اين استبگوييم: آنجايى كه اراده وجود نداشته باشد، دلالت تصوريه هم وجود ندارد، آنجايى كه اراده تحققداشته باشد دلالت تصوريه هست. لفظ انسان را اگر از يك عاقل با شعور شنيديد «يدل على معناه» امااگر از يك بچه غير مميزى شنيديد «لانه فاقد للارادة» اين «لا يكون دالاً على» معنا همان حيوان ناطقاست. پس اين چند مطلب اينجا وجود دارد كه بايد اينها از يكديگر مجزّا بشود.
وضع براى مجموع مركب
پس بحثهايى كه در اينجا مطرح است به واسطه اين كه تعبيرات مختلفى شده است نبايد مخلوط بههم بشود.
بحث ديگر را كه مطرح مىكنيم تا فردا ان شاء الله روى آن بحث كنيم اين است كه آيا در بابمركبات، مخصوصاً مركبات تامه، مثل جُمَل خبريه در «زيد قائمٌ» علاوه بر اين چيزهايى كه وضع درآن تحقق دارد، آيا مجموع مركب هم، وضعى دارد؟ مقصود از مجموع مركب چيست؟ مقصود ازمجموع مركب، هيئت جمله خبريه نيست. هيئت جمله خبريه، آن هم در حقيقت از مفردات اينمركب «زيد قائم» است. «زيد»، بلا اشكال داراى وضع است، وضع شخصى دارد و از اعلام شخصيهاست. «قائم» به لحاظ مادهاش يك وضع دارد، به لحاظ هيئت فاعلى هم يك وضع دارد. در «قائم» دووضع وجود دارد: هيئت و ماده كه در بحث شخصى و نوعى هم ما صحبت كرديم كه معمولاً وضعماده، عنوان وضع شخصى پيدا مىكند و وضع هيئت عنوان وضع نوعى پيدا مىكند. حالا نوعيت وشخصيتش مطرح نيست. «قائم» هم بلا اشكال «فيه وضعان» هيئت فاعلى و ماده قيام، كه همان حالتحاصله «للانسان فى مقابل القعود والاضطجاع» است. هيئت هم كه معناى مشتق است، حالا مشتقهر معنايى داشته باشد، مركب باشد، بسيط باشد، هر معنايى كه در باب مشتق هست كه بعداً ان شاءالله بحث مىكنيم. پس «قائم» هم بلااشكال وضع دارد. اين هيئت جمله خبريه هم وضع دارد يعنىهيئت قضيه حمليه، «زيد قائمٌ» «احدهما مبتداء و الآخر خبر، فالقضية حمليه» بلااشكال اين هيئتوضع دارد، حالا موضوعلهاش نسبت است، آن طورى كه معروف بين منطقيين است. يا موضوع لهآن، هو هويت است، همانطورى كه ما بحث كرديم و عرض كرديم: مرحوم آخوند(ره) هم در بابمشتق مطرح مىكنند. به موضوع له آن، كارى نداريم حالا نسبت است يا هو هويت، ولى بالاخره آنهم وضع دارد. «زيد» وضع دارد. «قائم» وضع دارد. هيئت جمله خبريه هم بلااشكال وضع دارد«للنسبة أو للهو هوية»، پس بحث در چيست؟
بحث در اين است كه علاوه بر اينها كه به عنوان مفردات اين مركب مطرح هستند «زيد مفرد هذاالمركب»، «قائم مفرد هذا المركب» كه «فيه وضعان»، هيئت جمله خبريه هم، خود اين هم مفرد و اينمركب است. يعنى در قضيه مثلاً لفظيه، هيئت به عنوان مفرد سوم مطرح است، منتها مدلولش نسبتاست يا هو هوية؟ آيا علاوه بر اين مفردات، براى مجموع مركبِ «زيدٌ قائم» هم يك وضعى وجوددارد؟ يا اين كه نه، ديگر براى مجموع مركب «زيد قائم» وضعى وجود ندارد.
منشأ اين كه اين مسأله مطرح شده اين است كه در كلمات بعضى از ادبا، تعبير «كما انّ للمفردوضع كذلك للمركب وضعٌ» وجود دارد كه بايد بحث كنيم.
تمرينات
كلام محقق طوسى و شيخ الرئيس و توجيه مرحوم آخوند(ره) چيست
كلام بعض الاعلام در دخالت التزام در وضع را شرح دهيد
پاسخ استاد از بعض الاعلام و جواب مشهور را بيان كنيد
كيفيت وضع براى مجموع مركب چگونه است
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...