• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • 40 موضوع له الفاظ و نقش اراده 84

    مقدمه درس


    الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلاة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.

    متن درس


    دخالت اراده و مراد متكلم در هدف غائى وضع

    دليل تبادر را كه ديروز نسبت به مرحوم آخوند(ره) داديم در كلام ديگرى بود، نه كلام ايشان و آن‏دو دليل ديگر مال مرحوم آخوند(ره) بود.
    كسانى كه مسأله اراده را در معانى الفاظ به صورت جزئيت يا شرطيت مطرح مى‏كنند، بهترين‏دليلشان همان دليلى بود كه ديروز عرض كرديم. خود آن هم يك دليل مستقلى بود و ارتباطِ به كلام‏علمين (شيخ الرئيس و محقق طوسى) نداشت، كلام علمين بعداً مطرح مى‏شود.
    در آن دليل روى دو مطلب تكيه شده بود: يكى اين كه علت غائى وضع در رابطه با اراده است،هدف واضع از وضع لفظ براى معنا، اين است كه متكلم بتواند به وسيله لفظ، مراد خودش را بيان كندو تفهيم و تفهّم به سهولت تحقق پيدا بكند. اراده و مراد بودن، در هدف غائى وضع دخالت دارد والااگر اين دخالت كنار برود ديگر دليل تمامى نمى‏باشد. آيا واقعاً مسأله اينطور است، كه هدف غائى‏وضع در رابطه با اراده و مراد متكلم است؟ يا اين كه مسأله وضع، به آن صورتى كه ما در تعريف وضع‏ذكر كرديم: عبارت از اين معناست كه بين لفظ و معنا يك علقه اعتباريه و يك علقه جعليه‏اى تحقق‏پيدا بكند؟ بعد از آنكه ارتباط ذاتى و ارتباط تكوينى بين الفاظ و معانى وجود ندارد اصلاً، و اصولاًمقوله‏هايشان هم مختلف است، مقوله لفظ غير از مقوله معناست. واضع اين نقش را داشته كه بين‏لفظ و معنا كه هيچ گونه ارتباط ذاتى وجود ندارد، ايجاد يك علقه اعتباريه بكند، كه ثمره آن اين باشدكه اين لفظ دلالت بر اين معنا بكند. يعنى: اين لفظ وقتى كه شنيده مى‏شود آن معنا در ذهن سامع‏خطور بكند. مسأله اراده و مراد متكلم، به عنوان هدف از وضع مطرح نيست. گفتيم: كه مسأله وضع‏عين نامگذارى است. پدرى كه فرزندش را نامگذارى مى‏كند، اين نامگذارى شعبه‏اى است از وضع،منتها پدر در محدوده خانواده خودش مى‏تواند متصدى وضع باشد. اگر از پدر سؤال كنيد، هدف‏شما از اين نامگذارى چيست؟ آيا بيش از اين است كه بگويد: تا اين لفظ دلالت بر اين معنا داشته‏باشد و حاكى از آن باشد؟ اگر اين لفظ نبود، ما مجبور بوديم با اشاره عمليه آن مدلول را معرفى كنيم،در اشاره عمليه مقتضاى اشاره چه مقدار است؟ آيا در اشاره عمليه، عنوان اراده دخالت دارد؟ عنوان‏مرادٌ دخالت دارد؟ يا صِرف نشان دادن، دلالت عمليه است؟

    نظر استاد در باب دخالت اراده در وضع

    دلالت عمليه در قالب وضع در باب الفاظ مطرح شده، آيا الفاظ، زائد در آن مقدارى كه لولااللفظ، اشاره عمليه دلالت بر آن مى‏كرد، معنايى را دلالت دارد يا اين كه به عنوان سهولت، آمدند وعلامتى براى اين معنا قرار دادند، يك دالّى بر اين معنا قرار دادند. در علاميّت و دلالت، مسأله اراده‏چه نقش و دخالتى دارد؟ لذا مى‏گوييم اوّلاً ما اصلاً قبول نداريم كه در هدف وضع، اراده نقشى داشته‏باشد. هدف واضع مجرد دلالت است، مجرد حكايت است، مجردِ جايگزينى لفظ، نسبت به اشاره‏عمليه است، همان نقشى را كه اشاره عمليه ايفا مى‏كرد، لفظ و وضع هم همان نقش را ايفا مى‏كند، وهدف واضع بيش از اين معنا نخواهد بود.
    ثانياً اين مسأله را قبول مى‏كنيم كه نه پاى اراده در كار است و نه هدف وضع با اراده سر و كار دارد؛مى‏گوييم: لازمه اين معنا چيست؟ لازمه اين معنا اين است كه چون در علت غائى مسأله اراده نقش‏دارد، تبعاً در معلول هم كه عبارت از وضع است، تضيّق و محدوديتى به وجود مى‏آيد كه در رابطه بااراده است، مى‏گوييم: همه اينها را ما مى‏پذيريم، اما اگر از ناحيه مدخليت اراده، در علت غائى يك‏تضيّقى در ناحيه وضع پيدا شد، آيا اين مى‏تواند مدعاى شما را ثابت بكند؟ يا اين كه ممكن است ماقاعده تضيّق را بشنويم ولى در عين حال حرف شما را نزنيم، چطور؟ براى اين كه شما يك معناى‏خاصى را ادعا مى‏كرديد، نمى‏گفتيد: اراده دخالت دارد؛ مى‏گفتيد: اراده در موضوع له دخالت دارد، يابه صورت جزئيت، و يا به صورت شرطيت و قيديت. آنكه مدعاى شماست، «مدخلية حقيقة الارادةفى الموضوع له، جزءً او شرطاً»، آيا اين دليل شما كه اقامه كرديد، مى‏تواند اين معنا را ثابت بكند؟دليل مى‏گويد: وضع چون معلول علت غائى است، و در علت غائى،اراده مطرح است؛ وضع هم‏تضيّقى در رابطه با اراده دارد. اما اين تضيّقش چگونه است و به چه نحو است؟ آيا تضيّقش به اين‏است كه اراده، در موضوع له دخالت داشته باشد؟ به صورت جزئيت يا شرطيت؟ يا اين كه نه‏تضيّقش ممكن است به اين صورت باشد كه وضع در مواردى كه اراده محقق هست، باشد. نه اين كه‏اراده در موضوع له دخالت داشته باشد، نه، اين لفظ با اين معنا ارتباط وضعيش در آنجايى است كه‏اراده باشد. حالا اراده است، اما معنايش اين باشد كه آن اراده در آن معنا هم باشد! اين در آن معنا بودن‏را ما از كجااستفاده بكنيم؟ دخالت در موضوع له داشتن را از كجا استفاده بكنيم؟ مگر تضيّق وضعى‏همه‏اش در رابطه با موضوع له است؟ نه گاهى وضع تضيق دارد، لكن ربطى هم به موضوع له ندارد. واگر بخواهيم يك تشبيهى در اين رابطه داشته باشيم همان نزاعى كه معروف است بين صاحب معالم‏در كتاب معالم، و محقق قمى در كتاب قوانين در مسأله استعمال لفظ مشترك در اكثر از معناى واحد،عين همين مطلبى است كه ما اينجا داريم بحث مى‏كنيم.

    بيان صاحب معالم و صاحب قوانين در دخالت قيد در موضوع له

    صاحب معالم مى‏گويد: هر لفظى براى معنائى وضع شده به قيد الوحدة، كه قيد وحدت‏مدخليت در موضوع له دارد، قيد وحدت دخالت در موضوع له دارد، و اگر شما لفظ عين را بخواهيددر بيش از يك معنا استعمال بكنيد، لازم مى‏آيد كه اين قيد وحدت كنار برود، تمام موضوع له بعض‏موضوع له بشود. اما مرحوم محقق قمى در قوانين ايشان اين معنا را انكار كرده، مى‏فرمايد: قيدوحدت در موضوع له نقش ندارد. اما به اين صورت در رابطه با وضع است كه واضع وقتى لفظ عين‏را براى عين باكيه وضع مى‏كرد، عين باكيه كان واحداً، كان مقروناً بوصف الوحدة، در حال وحدت،عين باكيه، موضوع له عين قرار گرفته، به صورت قضيه حينيه كه ديگر دخالتى در موضوع له به‏عنوان جزئيت و يا شرطيت به اين قيد وحدت ندارد. ما هم در اينجا عرض مى‏كنيم: آن مقدارى كه‏بعد از تسليم جواب اول مى‏پذيريم، اين است كه در آنجايى كه اراده نباشد، وضع نيست. آنجايى كه‏اراده باشد وضع هست. به چه معنا؟ به معناى اين كه اراده در موضوع له است. آيا آن تضيّقى كه‏معلول از ناحيه علت پيدا مى‏كند، اين مطلب اضافى را هم اقتضا دارد كه هم وضع مرتبط با اراده باشدو هم چيز زائدى در آن باشد.
    پس دليل شما با مدعاى شما نمى‏تواند تطبيق داشته باشد، مدعا مدخليت در موضوع له است،دليل تضيّق وضع است و اين كه در صورت عدم اراده، وضعى وجود ندارد، و در صورت اراده وضع‏وجود دارد. اما اين كه اراده چه نقشى در موضوع له دارد، دليل شما هيچگونه اقتضاى اين معنا رانمى‏كند. تا اينجا جواب از آن دليل مهمشان بود. اما يك دليل ديگر كه مرحوم آخوند(ره) اشاره‏مى‏كند، ما آنرا عرض مى‏كنيم، تا ببينيم نظر ايشان

    كلام علمين: شيخ الرئيس و محقق طوسى خواجه نصيرالدين

    كلامى از علمين شيخ الرئيس و محقق طوسى خواجه نصيرالدين (ره) نقل شده كه گفته‏اند:«الدلالة تابعة للارادة»، دلالت فرع اراده است، و در دنبال اراده تحقق پيدا مى‏كند و به تبع اراده محقق‏مى‏شود. اينهايى كه در ما نحن فيه اراده را در معناى موضوع له دخالت داده‏اند، مى‏خواهند كلام اين‏دو بزرگوار را، دليل بر حرف خودشان قرار بدهند و بگويند: اين دو بزرگوار هم، كلامشان ناظر به‏حرف ماست. چون اگر اراده دخالت در موضوع له داشته باشد، ما مى‏توانيم بگوييم: «الدلالة تابعةللارادة» براى اين كه اگر اراده نباشد معنا كامل نشده، يا جزئش و يا قيدش ناقص است؟ اگر اراده‏نباشد، «لا دلالة للفظ على المعنا لانّ المعنى ناقص». اما اگر اراده وجود داشت، معنا به ضميمة الارادةبود، مى‏توانيم بگوييم: دلالت تحقق دارد. اگر براى اين كه مكمل معنا كه عبارت از اراده است، تحقق‏دارد. لذا لفظ دلالتش دلالت تامى است. پس اين كه اين دو بزرگوار فرمودند: «الدلالة تابعة للارادة»مى‏گويند: غير از راهى را كه ما براى توجيه كلام اينها ذكر مى‏كنيم، راه ديگرى وجود ندارد، اگر اراده‏هست، معنا كامل است، معنا كه كامل شد، دلالت تحقق دارد. اراده نباشد، معنا ناقص است، جزءًاوقيداً، معنا كه ناقص شد دلالتى تحقق ندارد. پس اين تبعيت دلالت للارادة، اين دليل بر اين است كه به‏نظر اين دو بزرگوار، اراده در موضوع له دخالت دارد. اين در حقيقت به عنوان استشهادى است كه‏اينها به كلام علمين كردند. مرحوم آخوند(ره) در جواب از اين استدلال، راهى را ذكر كردند، كه ماراهش را عرض مى‏كنيم، تا ببينيم وقتى براى جواب باقى مى‏ماند يا نه؟ ايشان مى‏فرمايد: هر لفظى‏ولو جمله هم نباشد، دلالت تصديقيه آن چه بسا اذهان را به طرف جُمل متوجه بكند كلمه زيد «لهادلالتان» همين كلمه واحده، «دلالة تصورية و دلالة تصديقية»، دلالت تصوريه لفظ زيد، معنايش اين‏است كه شنيدن اين لفظ، سبب بشود كه معناى اين، انتقاش در ذهن سامع پيدا بكند، معناى اين‏خطورِ در ذهن سامع پيدا بكند، كه در حقيقت در دلالت تصوريه، اصلاً رابطه لفظ با متكلم مطرح‏نيست، فقط رابطه لفظ با معناى خودش مطرح است و او اين است كه «ان يكون مجرد سماعه سبباً»براى اين كه ذهن سامع انتقال به معنا پيدا بكند. از شنيدن لفظ زيد، ذهنش برود سراغ آن موجودخارجى و به عنوان مرأة آن موجود خارجى مطرح باشد. اما همين لفظ زيد به تنهايى له دلالةتصديقيه. در دلالت تصديقيه، پاى متكلم مطرح است، سامع مى‏خواهد تصديق بكند به اين كه اين‏معناى زيد مراد متكلم هم است، يعنى: متكلم وقتى كه گفته زيد، اَراد همان وجود خارجى زيد را،اَراد همان معنايى را كه به ذهن مخاطب خطور كرد و به مجرد استماعش انتقاش پيدا كرد در ذهن‏مخاطب. اين يك مرحله ديگرى است. اين دلالت تصديقيه بعد از دلالت تصوريه در باب الفاظمطرح است. دو مرحله دارد: مرحله اول دلالت تصوريه، مرحله دوم دلالت تصديقيه، تصديق‏السامع بان معناى زيد يكون متعلقاً لارادة المتكلم.
    ايشان مى‏فرمايد: اين حرفى را كه اين دو علمين بيان كردند كه «الدلالة تابعة للارادة»، راجع به‏كدام دلالت است؟ آيا دلالت تصوريه را مى‏خواستند تابع اراده بدانند يا دلالت تصديقيه را؟ ايشان‏مى‏فرمايد: نظر علمين، به دلالت تصديقيه است، مى‏خواهند بگويند: در دلالت تصوريه هيچ شرطى‏ندارد، شرطش همان وضع است. لفظ وقتى براى معنا وضع شد، همين در دلالت تصوريه كفايت‏مى‏كند. تا شما لفظ را شنيديد معنا در ذهنتان مى‏آيد اين مربوط به وضع است فقط. اما در دلالت‏تصديقيه مى‏گوييد: اين معناى موضوع له مراد متكلم هم هست، اين ديگر ارتباط به وضع ندارد، تابع‏اراده است. در كجا مى‏توانيد بگوييد: اين معناى موضوع له، متعلق اراده متكلم است؟ در آنجايى كه‏متكلم اراده كرده باشد. و لذا ايشان مى‏فرمايد: در دلالت تصديقيه يك شرطى را ذكر كردند كه دردلالت تصوريه ذكر نكردند. در دلالت تصديقيه گفتند: شما بايد احراز كرده باشيد كه اين متكلمى كه‏از در وارد مى‏شود، و كلمه زيد را القاء مى‏كند، در مقام بيان مرادش است، اين را بايد قبلاً احراز كرده‏باشيد. اگر اينطور شد، مطلبى را كه علمين گفتند همه در حقيقت همين را مى‏گويند: چرا؟ براى اين‏كه اگر ما بخواهيم گردن متكلم بگذاريم بگوييم: اين معناى زيد مراد شماست، البته فرع اين است كه‏متكلم اراده كرده باشد، اگر متكلمى گفت: من هيچ اراده نكردم، باز هم دلالت تصديقيه است، باز هم‏گردن متكلم مى‏گذاريم كه شما معناى زيد را از اين لفظ اراده كردى؟ يا جاى اين دلالت تصديقيه‏وجود دارد كه مسأله اراده مطرح باشد؟
    نتيجه اين مى‏شود كه بحث ما در باب دلالت الفاظ بر معانى و اين كه آيا قيد اراده دخالت دارد يانه؟ بحث در دلالت تصوريه است، مى‏خواهيم ببينيم مراد و اراده حقيقيه، آيا جزء معناى موضوع له‏هست كه ما با شنيدن لفظ زيد اراده را هم در كار بياوريم يا نه؟ پس اصل بحث ما مربوط به دلالت‏تصوريه است، اما كلامى كه علمين، اين دو بزرگوار فرمودند، مربوط به دلالت تصديقيه است و معناندارد كسى حرفى را كه مربوط به دلالت تصديقيه است در باب دلالت تصوريه از آن استفاده بكند.اين خلاصه جوابى كه مرحوم آخوند(ره) با استفاده از كلام اينها ذكر مى‏كند. ببينيم آيا جواب مرحوم‏آخوند(ره) تمام است يا اين كه در جواب ايشان مناقشه هست؟

    بحث اخلاقى

    حديثى را به عنوان تيمن و تبرك عرض مى‏كنم: در كتاب اصول كافى معرب در باب ايمان و كفرصفحه 183 «مفضل قال: قال: ابو عبدالله(ع) اياك والسفل و إنّما شيعةُ علىٍ من عف بطنه و فرجه واشتد جهاده و عمل لخالق و رجاء ثوابه و خاف عقابه فاذا رأيت اولئك فاولئك شيعة جعفر.» مفضل‏ظاهراً همان مفضلى است كه مسائل توحيديه را از امام صادق (ع) نقل كرده كه به نام توحيد مفضل،هم عربى و هم ترجمه‏اش در دسترس هست، يعنى: در حقيقت كسى بوده كه در بين راويان‏شخصيت اين چنينى داشته است، تمام مسائل توحيديه‏اى كه قابل استفاده براى توده مردم بوده،راويش ايشان است، مى‏گويد: امام صادق (ع) به من فرمود: اياك و السفل، از اين اشخاص پست و ازاين اشخاصى كه از نظر فكرى در درجات پايين قرار گرفته‏اند، و يا از نظر عملى در مراتب پايين‏هستند، از اينها بپرهيز و برو با آنهايى كه شيعه على هستند، ارتباط پيدا كن. آن وقت مشخصاتى براى‏شيعه على نقل مى‏كند، و در آخر هم از اين شيعه على، به شيعه جعفر تعبير مى‏فرمايد. شروع با «انماشيعةٌ علىٍ» است آخرش اولئك شيعة جعفر است يعنى : اين دو يكى هستند، فرقى بين اين دو وجودندارد. آن هم با كلمه إنّما كه دلالت بر حصر مى‏كند.
    واقعاً گاهى از اوقات انسان با يك رواياتى برخورد مى‏كند، خودم را عرض مى‏كنم، مى‏بيند كه‏انسان واجد آن شرايط و خصوصيات نيست، چه بسا پيش خودش فكر مى‏كند، اى كاش اين روايت‏را نمى‏ديديم، در همان حال جهل و ناآگاهى خودمان باقى مى‏مانديم. ولى بالاخره چاره‏اى نيست‏حقايق در لسان أئمه (ع) بدون هيچ گونه اخفائى و حجابى مطرح شده، بايد هم چنين باشد. حقايق‏مخصوصاً از نظر زعماى قوم، هيچ وقت در هر رابطه‏اى نبايد پشت پرده قرار بگيرد، براى اين كه‏اينها با كسى حساب خورده‏اى نداشتند نه عنايت بى‏جهت به كسى داشتند، و نه بغض بى‏جهت به‏كسى داشتند. هدفشان هدايت جامعه بوده، ارشاد توده‏هاى مردم، آن هم الى يوم القيامة. لذا مى‏بينيدكه امام بزرگوار(مدظله) همه مطالب را در اختيار مردم مى‏گذارد، و در خيلى از جاها هم هيچ حيثيت‏كسى را رعايت نمى‏كند و نبايد هم رعايت كند، مسائل بايد همانطورى كه هست در اختيار قراربگيرد، هيچ گونه پرده پوشى نشود. امام براى شيعه على يك مزايايى را ذكر مى‏كنند، آن هم با كلمه‏إنّما كه اين كلمه إنّما كمر انسان را خورد مى‏كند، إنّما شيعة على، آن كسى است كه واجد اين اوصاف‏باشد. اولين وصف، «عفّ بطنه و فرجه»، انسان در رابطه با لذايذ آشاميدنى و أكلى و غرايز جنسى‏حالت عفاف داشته باشد، بتواند خودش را كنترل بكند، بتواند اگر يك غذايى ولو در كمال لذت‏است، اگر از راه غير صحيح به دست آمده، انسان از او بگذرد، بتواند از لذايذ و غرايز جنسى غيرمشروع اجتناب كند. بالاخره انسان اگر بخواهد به مقام برسد، بايد تمام غرايز در كنترل او باشد، اين‏كه صريح قرآن كريم هم است، «و اما من خاف مقام ربه و نهى النفس عن الهواء» ما استفاده مى‏كنيم كه‏نسبت بين انسان و نفس، نسبت آمريت و مأموريت است، نسبت نهى كننده و آن كسى است كه طرف‏نهى قرار مى‏گيرد، يعنى: علوّ در آن اعتبار دارد. انسان بايد نسبت به نفس خودش داراى علوّ باشد،يعنى: نفس در كنترل او باشد، نه انسان در كنترل نفس، و البته اين يك مسأله مشكلى است، اما براى‏پيمودن راه كمال و سعادت، بايد انسان مشكلات را تحمل بكند، چاره‏اى جز اين نيست. لذا عفّ‏بطنه و فرجه، اين يكى از خصوصيات شيعان على است، سومى هم كه كمرشكن است، «و اشتدجهاده» چون كه در خود جهاد هم مشقت هست.

    تمرينات

    كيفيت دخالت اراده و مراد متكلم در هدف غائى وضع را بيان كنيد
    نظر استاد در باب دخالت اراده در وضع را شرح دهيد
    بيان صاحب معالم و صاحب قوانين در دخالت قيد در موضوع له چيست
    كلام علمين: شيخ الرئيس و محقق طوسى خواجه نصيرالدين را توضيع دهيد