• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • 40 موضوع له الفاظ و نقش اراده 83

    مقدمه درس


    الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلاة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.

    متن درس


    موضوع له الفاظ و نقش اراده

    آيا موضوع له الفاظ چه در مثل اسماء اجناس كه وضعشان عام و موضوع له آنها عام است و چه‏در باب اعلام شخصيه كه وضعشان خاص و موضوع له آنها خاص است و چه در باب الفاظى كه‏وضعشان عام و موضوع له آنها خاص است، على فرض الامكان، ذوات معانى و نفس المعانى است‏بدون اضافه‏اى يا اين كه يك عنوانى زائد بر تمام معانى در همه اينها مشتركاً مدخليت دارد؟ يا به‏صورت جزئيت و يا به صورت قيديت و شرطيت، آيا عنوان مراد بودن و تعلق اراده به اين معانى ووجود اراده همراه اين معانى، نقشى در موضوع له الفاظ دارد، شرطاً او شطراً، يا اين كه نقشى ندارد؟
    از بعضى حكايت شده كه قائل هستند به اين كه اراده، مدخليت دارد. زيد يعنى اين موجودخارجى نه تنها به شرط اين كه مراد باشد، متعلق اراده قرار گرفته باشد، انسان يعنى حيوان الناطق بااضافه مراد بودن و تعلق اراده به حيوان الناطق، پس عنوان اراده بر حسب نظر اين بعض در تمامى‏موضوع له آنها مدخليت دارد. قبل از آنكه ما ادله طرفين را ذكر كنيم، راجع به تحقيق محل نزاع، و اين‏كه كدام اراده در موضوع له مورد نفى و اثبات واقع شده است؟ مى‏گوئيم: چهار نوع اراده داريم: يكى‏ماهيت اراده و مفهوم اراده يعنى: همان كه كلمه اراده در آن وضع شده، و كلمه اراده در مقابل او قرارگرفته است. اراده مثل انسان يكى از اسماء اجناس است، معناى آن ماهيت كليه است، كه در باب‏انسان به حيوان الناطق تعبير مى‏كنيد، در باب مفهوم اراده هم ما اين معنا را بياوريم، «الشوق المؤكدالمحرك للعضلاة نحو المراد»، مفهوم و معناى لفظ اراده است، و آنهايى كه مثل مرحوم آخوند(ره)،اراده و طلب را يك چيز مى‏دانند بنابر اتحاد طلب و اراده، كلمه طلب هم براى همين معناى كلى ومفهوم كلى وضع شده است. معنى كلى اراده، موضوع له لفظ اراده، و لفظ طلب بنا بر اتحاد طلب واراده، يك عنوان است. اين ماهيت يك وجود ذهنى دارد كه وجود ذهنى، تصور مفهوم اراده و لحاظمعناى اراده است، همين كه اراده در نفس شما مورد التفات قرار گرفت. همانطورى كه وجود ذهنى‏انسان، عبارت از تصور انسان و لحاظ انسان است، وجود ذهنى اراده هم اين است كه شما معناى‏اراده را ملتفت اليه نفس قرار بدهيد، و آن معنا در ذهن شما تحقق پيدا بكند، از اين تعبير به وجودذهنى اراده مى‏كنيم.
    اما وجود حقيقى اراده چيست؟ وجود حقيقى انسان، همان زيد مشاهد فى الخارج و امر متحقق‏در خارج است، وجود حقيقى اراده كدام است؟ آن شوق واقعى است كه قائم به نفس شماست، و«المحركة للعضلاة نحو المراد»، آن اراده‏اى است كه شما نيم ساعت قبل با آن اراده از منزل بيرون‏آمديد، اراده هر كدام شما، يك وجود خارجى و وجود حقيقى اراده است. منتها صنف وجود اراده درحقيقت صنف معانى حرفيه است، معانى حرفيه يك واقعيات و خارجياتى بودند، منتها استقلال‏نداشتند، بلكه قائم به دو شى‏ء بودند. در زيد فى الدار، گفتيم: علاوه بر زيد، و علاوه بر دار، يك‏وجود واقعى سوم وجود دارد كه عبارت از ظرفيت دار براى زيد است، آن نسبت ظرفى بين دار وزيد است، منتها اين چون استقلالى در وجود ندارد و حتماً نياز به طرفين دارد، از آن به معناى حرفى‏تعبير مى‏كرديم. اما معناى حرفى واقعيت و حقيقت و خارجيت دارد.
    در مسأله اراده هم همينطور است، اراده صنفش، صنف معناى حرفى است، براى خاطر اين كه‏اراده يك واقعيت متقوم به دو شى‏ء است. هم اراده كننده لازم دارد، و هم مراد لازم دارد. نمى‏شوداراده بدون اين دو تحقق پيدا كند.
    شوقى كه قائم به نفس است از يك طرف قيام به نفس دارد، از طرف ديگر «المحرك للعضلاةنحو المراد» است. پس يك نوع اراده كه ما از آن تعبير به وجود حقيقى و وجود خارجى اراده مى‏كنيم،عبارت از اراده قائم به نفس است، منتها معناى خارجيت اين نيست كه انسان ببيند با چشم مشاهده‏بكند، خارجيت و واقعيت هر چيزى، به تناسب خودش و به حسب خودش است، اين واقعيتش به‏قيام به نفس است. شما يك ساعت پيش، اراده‏اى كه شما را حركت بدهد براى آمدن به اين جلسه‏برايتان وجود نداشت. قبل از آمدن اراده براى شما تحقق پيدا كرد، و با آن اراده حركت كرديد. الان‏هم اراده رفتن در شما وجود ندارد، به مجرد تمام شدن بحث، اراده بيرون رفتن، يا به منزل يا م

    مراد از وجود حقيقى اراده و اتحاد آن با طلب

    اگر ما طلب و اراده را متحد بدانيم، يك قسم چهارمى داريم، به نام اراده و يا طلب انشائى، با آن‏تفسيرى كه در باب انشاء كرديم، آن تفسير اين بود كه متكلم و منشئ قصد تحقق ماهيت را به اين‏لفظى كه در مورد انشاء به كار مى‏رود، مى‏كند. با گفتن افعل قصد مى‏كند كه ماهيت طلب تحقق پيدابكند، ما از آن تعبير به انشاء طلب مى‏كنيم، و طلبش را تعبير به طلب انشائى مى‏كنيم، و يا تعبير به‏اراده انشائيه مى‏كنيم. پس در باب اراده اين چهار قسم وجود داشت. مفهوم الارادة، وجود ذهنى اراده،وجود حقيقى و خارجى اراده، وجود انشائى اراده.
    آيا اينهايى كه مى‏گويند: اراده در موضوع له نقش دارد كدام يكى از اينها را مى‏گويند؟ آيا مفهوم‏اراده كه داراى معناى كلى و ماهيت كليه است؟ يا وجود ذهنى اراده را مى‏گويند؟ يا وجود خارجى‏اراده را مى‏گويند؟ يا وجود انشائى اراده را؟ ظاهر اين است كه محل نزاع، در وجود واقعى اراده، ووجود حقيقى اراده است. آيا وجود حقيقى اراده كه تبعاً جزئى است؛ براى اين كه وجوب مطابق باتشخص و جزئيت است. آيا واقعيت اراده كه يك معناى جزئى است و تكثر دارد به تكثر واقعيات‏اراده، در معناى حيوان الناطق به صورت جزء يا قيد دخالت دارد؟ انسان اى الحيوان الناطقى كه به‏اراده حقيقيه اراده شده باشد. زيد يعنى: اين هيكل خارجى، منتها نه تنها هيكل خارجى، هيكلى كه‏مقيّد به اين باشد كه اراده حقيقى متكلم به او تعلق گرفته باشد، آيا اين معنا است يا نه؟ مرحوم‏آخوند(ره) براى ابطال اين مطلب سه دليل ذكر مى‏كند، اما ادله ديگران را ذكر نمى‏كند، تنها به يك‏چيزى كه از علمين نقل شده اشاره مى‏كند، با اين كه آنها هم ادله‏اى براى حرف خودشان ذكر كرده‏اند.ما ناچاريم كه بعضى از ادله آنها را هم ان شاء الله ذكر بكنيم.

    ادله مرحوم آخوند(ره) در ابطال نقش اراده در موضوع له

    ادله‏اى كه مرحوم آخوند(ره) ذكر مى‏كند، اجمالاً عرض مى‏كنم: ايشان تمسك به تبادر مى‏كند،مى‏فرمايد: ما وقتى كه لفظ انسان را مى‏شنويم، جز معنى حيوان ناطق چيزى به ذهن ما متبادرنمى‏شود. وقتى كه كلمه زيد را مى‏شنويم، اين صورت ذهنيه ما، انتقال به همين هيكل خارجى زيدپيدا مى‏كند، ديگر مسأله تعلق اراده حقيقيه به اين دو معنا، اصلاً در ذهن ما خطور نمى‏كند. لذا تبادر رادليل بر اين مى‏گيرد كه حيوان الناطق تمام موضوع له است، و در اعلام شخصيه همين ذوات خارجيه‏تمام موضوع له است، نه اين كه اينها بعض موضوع له باشد و بعضش اراده يا اينها ذات موضوع له‏باشد و قيدش اراده باشد، اينها به عنوان تمام موضوع له، بر حسب تبادر مطرح هستند. دليل دومى كه‏ايشان اقامه مى‏كند، مسأله اتحاد زيد و قائم در قضاياى حمليه است. مبناى قضاياى حمليه در«هوهويت» اتحاد بين زيد و قائم است. مى‏خواهيم بگوييم: زيد همان قائم است، بينشان اتحاد كامل‏تحقق دارد. اصلاً زيد همان قائم است غير از قائم چيزى نيست هو، هو است، معناى «هو هويت» رإے؛99ظظاينطورى عرض كرديم، ايشان مى‏گويند: اين هو هويت در صورتى است كه اراده در معناى زيد ومعناى قائم، نقش نداشته باشد. اما اگر ما زيد را معنا كرديم، يعنى: زيد مراد، و قائم را هم معنا كرديم‏به قائم مراد، تبعاً اراده زيد غير از اراده قائم است، براى اين كه متعلق اراده كه فرق كرد، اراده دوواقعيت و دو حقيقت مى‏شود. مثلاً در باب ظرفيت، شما اگر گفتيد: «زيد فى الدار»، و نيز «زيد فى‏الم اما اشكال سومى كه در حقيقت دليل سوم مرحوم آخوند(ره) اشاره به آن مى‏كند، اين است كه اگراراده در معانى دخالت داشته باشد، ديگر ما وضع له عام و موضوع له عام، نبايد داشته باشيم. براى اين‏كه انسان در صورتى موضوع له‏اش عام است، كه معنايش حيوان ناطق باشد. اما اگر حيوان الناطق‏مقيّد به اراده شد، و اراده هم اراده حقيقيه بود اراده حقيقيه هم شخصيه خواهد بود، همين انسان‏معنايش جزئى مى‏شود. براى اين كه كلى مقيّد به جزئى، همان جزئى است ولو اين كه ابتدائش كلى‏است. اما وقتى تقيّد به جزئى پيدا كرد، انسان مقيّد به كونه زيداً، جزئى است، اين ديگر كليت ندارد.وقتى قيد تشخص پيدا كرد و جزئيت پيدا كرد معنا هم جزئى مى‏شود. ديگر موضوع له عام هيچ كجانبايد داشته باشيم، تمام موضوع له ها چه در باب اعلام، چه در باب اسامى اجناس، و چه در مواردديگر، بايد خاص باشند. عمده اين است كه دليل آنها را ملاحظه بكنيم. چون اين يك مطلبى است‏وقتى كه القاء مى‏شود، ابتداءً به ذهن انسان مطلب بعيدى است و انسان فكر مى‏كند كه از كجا اين‏مسأله به وجود آمده است.
    (سؤال و پاسخ استاد): قضيه لفظيه‏اش چطور؟ حاكى نيست ديگر براى خاطر اين كه، مى‏دانم‏زيد براى چه وضع شده؟
    (سؤال و پاسخ استاد): با قيد اراده، قائم براى چيست؟ دو «هو هويت» است بينشان، در خارج كه‏مسأله اراده دخالت ندارد، بحث در لفظ و دلالت است، يعنى: بحث در اين است كه ما مى‏خواهيم‏ببينيم اين زيد خارجى در آن اراده است يا نه؟ يا بما انه مفاد لفظ زيد چيست؟
    (سؤال و پاسخ استاد): بحثى نيست كه در خارجيت وجود زيد كه اراده دخالت ندارد.

    دلالت لفظ بر خارجيت و دليل قائلين

    لفظ زيد در چه دلالت مى‏كند؟ بر نفس همين خارجيت؟ يا اين كه نه؟ اين خارجيت به انضمام‏كونه مراداً للمتكلم، والا مراديت كه ديگر در خارجيت زيد دخالت ندارد، در مدلول بودن براى لفظزيد دخالت دارد، والا كسى نيامده بگويد: آنكه انسان به او اتحاد دارد در مثلاً كلى طبيعى با افرادش،عبارت از زيد مراد است. بحث در مدلول لفظ زيد است، اين لفظ بر چه چيزى دلالت مى‏كند؟ والادر واقعيت زيد نه اراده دخالت دارد و نه شى‏ء ديگر.
    از بين ادله آنها، چيزى را كه به عنوان بهترين دليل مى‏شود ذكر كرد، ان شاء الله عرض مى‏كنيم تاببينيم دليل اينها چطور قابل جواب است؟ اينها اول دو مقدمه ذكر مى‏كنند بعد نتيجه مى‏گيرند: يك‏مقدمه ايشان اين است كه مى‏گويند: علت غائى در افعال اختياريه و حركات اختياريه ولو اين كه ازنظر وجود و از نظر تحقق در خارج، تأخر از فعل اختيارى و حركت اختياريه دارد، انسان فعل راانجام مى‏دهد، ثم يترتب عليه الغاية، حركت را انجام مى‏دهد، حتى يترتب عليه الغاية. پس علت‏غائى از نظر تحقق خارجى از اين حركت و فعل تأخر دارد. اما همين علت غائى به وجود ذهنى جزءعلل مؤثر در تحقق است، جزء علل ايجاد كننده و موجده شناخته مى‏شود، و شايد هم مهمترين علت‏ايجاد باشد. وقتى كه مى‏خواهند اراده و مبادى اراده را ذكر كنند، مى‏گويند: اولين چيزى كه به عنوان‏مبادى اراده مطرح است، تصور است كه آن تصور معنايش التفات ذهن است، دوم چيست؟ التصديق‏بفائدة. همين كه نتيجه اين عمل روشن باشد، اين التصديق بفائدة كه علت غائى عمل است، مشخص‏بودن هدف و نتيجه از نظر وجود خارجى تأخر دارد اما از نظر تصديق ذهنى و وجود ذهنى جزءعوامل مؤثر در شى‏ء است، و جزء علل موجده آن شى‏ء است، اين يك مطلبى است كه در همه جاانسان ديده و شنيده است. مطلب دوم اين است كه مى‏گويند: ما معاليل، يعنى: معلولها را وقتى كه دررابطه با عللشان ملاحظه مى‏كنيم، اين معلولها در حقيقت در نظر بدوى، يك اطلاق و سعه‏اى دارند،اما با نظر دقيق‏تر هر معلولى يك تضيّقى در آن وجود دارد كه آن تضيّق در رابطه با علتش است، مثلاًشما مى‏گوييد: النار علة للحرارة. مى‏پرسيم: نار آيا علت براى مطلق الحرارة است، شما مى‏گوييد:بله، نار كه تحقق پيدا كرد، طبيعى حرارت به قول مطلق تحقق پيدا كرده است.
    ابتداءً مسأله اينطور است. اما در باطن وقتى كه اين مسأله را دقيق ملاحظه مى‏كنيد، مى‏بينيد يك‏تضيّقى در ناحيه حرارت معلول از نار تحقق دارد، آن تضيّق چيست؟ اين است كه حرارتى كه من‏ناحية النار باشد، معلول براى نار است، حرارت الجائية من قبل النار، در ارتباط با نار است، كسى‏نمى‏تواند در اين معنا ترديد كند. آيا مى‏تواند كسى بگويد: كه نار علت حرارت جائيه من غير قبل‏النار است؟ مى‏تواند كسى چنين تعبيرى بكند، بگويد: نار تأثير مى‏كند در حرارتى كه از غير ناحيه ناربيايد، اين حرف باطل است. پس حتماً اين طرف قصه

    علت غائى و ارتباط آن به وضع

    وقتى كه اين دو مطلب را كنار هم بگذاريم، چنين معنايى از آن استفاده مى‏شود. آنجايى كه علت‏غائى مطرح است، علت غائى هم جزء علت وجودى معلول است به وجود ذهنى. و هر معلولى يك‏تضيّق ذاتى من ناحية العلة دارد.
    معلول در آنجايى كه علت غائى وجود دارد، متضيّق به ارتباط با علت غائيش است، و محدود به‏دايره علت غائى است. كلى اين مسأله كه اگر از شما بپرسند كه هدف واضع چيست؟ مى‏گوييد: تفهيم و تفهم، مى‏خواسته تفهيم و تفهم به‏سهولت انجام بگيرد، سهولت تفهيم و تفهم، علت غائى وضع است.
    خوب تفهيم و تفهم يعنى چه؟ «ما معنى التفهيم و التفهم؟» تفهيم و تفهم اين است كه يك‏متكلمى لفظى را بگويد، اراده معنا بكند، و شما پى به مقصود و مراد او ببريد.
    در حقيقت تفهيم و تفهم، يعنى: بيان المراد، يعنى: ابراز المقاصد. انسان مقصود خودش را ابرازكند، مراد خودش را تفهيم كند.
    پس معلوم مى‏شود كه مسأله تبيين مراد و تعلق اراده به اين معانى، جزء علت غائى مسأله وضع‏است. و اگر علت غائى مسأله وضع شد، ايجاد تضيّق مى‏كند، چطور تضيّق مى‏كند؟ مى‏گوييم اين‏مراد بودن در وضع كه معلول اين علت غائى است دخالت دارد. چون علت غائى تفهيم و تفهم است،تفهيم و تفهم، تبيين المراد و ابراز المقصود است، اين علت غايى براى وضع تضيّق مى‏آورد، يك‏تضيّق ذاتى و آن تضيّق اين است كه دايره وضع را محدود مى‏كند به آنجايى كه اراده و غرض وقصدى در كار باشد.

    تمرينات

    موضوع له الفاظ و نقش اراده را در آن بيان كنيد
    مراد از وجود حقيقى اراده و اتحاد آن با طلب چيست
    ادله مرحوم آخوند(ره) در ابطال نقش اراده در موضوع له را شرح دهيد
    دلالت لفظ بر خارجيت و دليل قائلين به آن را توضيح دهيد