• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • 40 استناد صحت استعمال به ترخيص واضع 81

    مقدمه درس


    الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلاة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.

    متن درس


    مراد از استعمال و مغايرت اعتبارى

    اگر لفظى را اطلاق كنيم و شخص همان لفظ را اراده كنيم كه در قسم چهارم بود، آيا عنوان‏استعمال و دلالت در اينجا تحقق دارد يا ندارد؟ استعمال، عبارت از اين بود كه لفظ را بگويند و از اين‏لفظ يك صورت ذهنيه براى مخاطب حاصل شود و از اين صورت ذهنيه، انتقال به شى‏ء و معنائى‏ديگر پيدا بكند. در ما نحن فيه، مقصود متكلم همين است كه اين صورت ذهنيه براى مستمع و سامع‏حاصل بشود، ديگر انتقال از اين صورت به شى‏ء ديگر مطرح نيست. اين بيان مرحوم آخوند(ره) را،راجع به مغايرت اعتبارى بين دال و مدلول مى‏شود پياده كنيم، و اسمش را دلالت و استعمال‏بگذاريم، مغايرت اعتبارى به اين كيفيت كه زيد، «بما انه لفظ صادر عن المتكلم دالٌ و بما ان شخصه‏و نفسه مرادٌ مدلولٌ» عرض كرديم كه اين بيان ايشان هم تمام نيست، براى اين كه عبارت ايشان به اين‏معنا دلالت دارد، كه «بما انه لفظٌ صادرٌ عن المتكلم دالٌ،» اين صدور از متكلم، در مقام دلالت نقشى‏ندارد، صدور از متكلم و تحقق از متكلم، ربطى به مقام دلالت ندارد. دلالت وصف براى خود لفظاست و لفظ هم براى اين وضع شده يا براى جهت ديگرى كه در آن دلالت تحقق دارد و در حقيقت‏مرحله دلالت، قبل از مرحله صدور عن المتكلم است. به عبارت ديگر: در موارد ديگر هم اينطوراست، وقتى كه اسد از متكلم صادر مى‏شود، شما بخواهيد مقام دلالت را توضيح بدهيد، مى‏گوييد:«اسد بما انه لفظ صادر عن المتكلم دالٌ» يا مى‏گوييد: «اللفظ دال صدر من المتكلم»، دلالت وصف‏براى لفظ است، و مستند به وضع يا چيز ديگر است، اما صدور لفظ متأخر از مقام دلالت است،صدور همانى است كه وجود مى‏دهد و تحقق از شخص را مى‏رساند و به فعل شخص دلالت دارد.
    پس بيان ايشان كه مى‏فرمايند: «بما انه لفظ صادر عن المتكلم دالٌ»، در دلالت صدور نقشى‏ندارد، پس لفظ اسد دلالت بر چه مى‏كند؟ لفظ صادره عن المتكلم، نقشى در مقام دلالت ندارد،دلالت مربوط به نفس لفظ است. در حقيقت مقام دلالت قبل از مقام صدور و متقدم بر مقام صدوراست. چطور مى‏شود كه ما حيثيت صدور را به عنوان قبل از دلالت و مؤثر در دلالت مطرح كنيم. لذااين بيان مرحوم آخوند(ره)، ولو اين كه مغايرت اعتبارى را در آن كافى بدانيم، اما نمى‏تواند مغايرت‏اعتبارى را در رابطه با دال و مدلول مطرح كند. شاهدش هم اين است كه ايشان، عنوان اعتبارى را كه‏خودشان مطرح كردند، در مقام دوم مورد اعتنا قرار نمى‏دهند. بلكه عنوان، عدم استعمال و عدم‏دلالت است.
    (سؤال و پاسخ استاد): بعد از صدور، لفظ اسد دلالت بر چه مى‏كند؟ دلالت بر رجل شجاع‏مى‏كند، اين معنا كه اسدِ صادره عن المتكلم يدل على الرجل الشجاع نيست، اسد وضع للرجل‏الشجاع و لفظ يدل على مدلول، چه به لفظ و چه به كتابت باشد، هر كجا كه صورت ذهنيه لفظ تحقق‏پيدا كرد، انسان انتقال به معنا پيدا مى‏كند، الا در ما نحن فيه كه همان صورت ذهنيه لفظ، در ذهن‏انسان انتقاش و ارتسام پيدا مى‏كند و همانجا راكد مى‏شود، ديگر انتقال به شى‏ء ديگرى پيدا نمى‏كند.لذا در اين قسم هيچ ترديدى نيست در اين كه استعمال تحقق ندارد.
    اما در قسم سوم، اين بود كه لفظ را انسان استعمال بكند، يعنى: اطلاق بكند و مثلش را، اراده‏بكند، آيا در اينجا استعمال تحقق دارد يا تحقق ندارد؟
    خلافاً لبعضى از اعاظم و بزرگان، به نظر مى‏رسد همانطورى كه مرحوم محقق خراسانى(ره)بيان فرمودند: مقابل قسم رابع اينجا استعمال تحقق دارد، چرا؟ براى خاطر اين كه اينجا همان معناتحقق دارد، آن ضابطه‏اى را كه براى استعمال و مقام دلالت مطرح كرديم، در اينجا چطور وجوددارد؟ براى اين كه اين لفظى كه از متكلم صادر مى‏شود، صورت ذهنيه براى مستمع ايجاد مى‏كند وآنجا راكد نمى‏شود، مستمع از صورت ذهنيه انتقال به يك چيز ديگرى پيدا مى‏كند، منتها آن چيزديگر از مقوله معنا نيست، بلكه از مقوله لفظ است، اما يك شى‏ء ديگرى است و يك مطلب ديگرى‏است كه از صورت ذهنيه لفظ شما انتقال به او پيدا مى‏كند، مثل اين كه، يك كسى از در وارد شد وگفت: «جاء زيدٌ»، شما مى‏گوييد: زيد است، زيد در «جاء زيدٌ، يكون فاعلاً»، مراد و مستعمل فيه شما،زيدى است كه از دهان متكلم بيرون آمده است، شما مى‏گوييد زيد در اين «جاء زيدٌ يكون فاعلاً»،متكلم و متلفظ شخص ديگر است، شما لفظ زيد را استعمال مى‏كنيد و اراده فرد ديگرى را مى‏كنيد،اينجا عيناً همان طورى است كه استعمال در ساير موارد تحقق پيدا مى‏كند. در ساير موارد اغلب‏مستعمل فيه معنا و موضوع له است، كارى به موضوع له و غير موضوع له نداريم و يا اين استعمال‏حقيقت يا مجاز است؟ ما اصل الاستعمال را مى‏خواهيم

    مناقشه مرحوم بروجردى(قده) و جواب استاد به ايشان

    لذا همانطورى كه در قسم چهارم بلا شبهه، مسأله استعمال مطرح نبود، اينجا به نظر مى‏آيد كه‏مسأله استعمال مطرح است و نمى‏شود در اين باب مناقشه‏اى كرد. تنها مناقشه‏اى كه در اينجا شده ازمرحوم سيد الاستاذ بروجردى (اعلى الله مقامه) است ايشان مى‏فرمايند: مى‏توانيم بگوييم: از باب‏استعمال نيست، با اين كه شما تلفظ به لفظ زيد مى‏كنيد، و مراد شما زيد صادره از متكلم ديگر است وكأنّ دو زيد شخصى در اينجا تحقق دارد، يكى به عنوان مستعمل، يكى به عنوان مستعمل فيه، پس‏تغاير و تعدد تحقق دارد، ولى روى يك جهتى، ايشان مى‏فرمايند: اينجا را هم ما مى‏توانيم بگوييم:«ليس باستعمال»، به اين بيان لفظ زيد كه از دهان شما بيرون مى‏آيد و به اعتبار تلفظ شما به اوخصوصيت پيدا مى‏كند، واقعيتش اين است كه داراى اين خصوصيت است، زيد صادره از شما، بازيد صادره از ديگرى، دو شخص و دو وجود و دو فرد براى لفظ است، واقعيتش اين است. اما وقتى‏كه مخاطب اين زيد را از شما مى‏شنود، حيثيت صدورش را از شما ناديده مى‏گيرد و مغفول عنه‏است، يعنى: وقتى از دهان شما كلمه زيد را شنيد، مثل اين است كه طبيعى لفظ زيد مطرح شده است،اما خصوصيت اين كه اين از شما صادر شده و صدورش از شما به او تشخّص داده و به او فرديت‏داده، آيا اين تشخص ناشى از صدورش از شما، مغفول عنه مخاطب و مستمع است او نگاهى به اين‏خصوصيت نمى‏كند، چشمش اين خصوصيت را به هيچ وجه ملاحظه نمى‏كند. وقتى كه اين‏خصوصيت را ملاحظه نكرد، مى‏گوييد: كه در چه چيزى استعمال شده است؟ بايد شخص مطرح‏باشد، شخصى مطرح نيست، شخصيت به آن حيث اضافه صدورش از شماست. وقتى كه از نظرمخاطب و مستمع، اين حيث مغفول عنه واقع شد، كأنّ اينجا همين طبيعى لفظ مطرح است، اصلاًخصوصيتى در كار نيست. اگر طبيعى لفظ مطرح شد، انطباق بر آن زيدى كه از متكلم صادر شده، پيدامى‏كند. اگر بخواهيم دقيق تر وارد بشويم بگوييم: زيدى هم كه از متكلم صادر شده خصوصيت‏ندارد، هر دو طبيعى زيد است، نه زيد صادره از شما به عنوان صدورش از شما مورد عنايت قرارمى‏گيرد، نه زيد صادره از آن متكلم، به عنوان صدورش از آن متكلم مورد عنايت قرار مى‏گيرد.
    پس كأنّ دو طبيعى زيد است، دو طبيعى زيد كه مغايرت و تعدد ندارند، مستعمل و مستعمل فيه‏كأنّ مثل همان صورت اول كه وقتى شما لفظ را گفتيد و شخص همان لفظ را اراده كرديد، مى‏شود؛چطور آنجا استعمالى تحقق نداشت؟ اينجا هم دو طبيعى لفظ است، مى‏گوييم: دو فرد طبيعى اگربينشان تعدد و مغايرتى وجود داشته باشد، اين طبيعى لفظ، آن هم طبيعى لفظ است. بين طبيعى لفظكه مغايرتى وجود ندارد تا شما بخواهيد يكى را به عنوان دال مطرح كنيد، ديگرى را به عنوان مدلول،يكى را به عنوان مستعمل و يكى را به عنوان مستعمل فيه. لذا نظر ايشان اين است كه در اينجا هم‏مسأله استعمال مطرح نخواهد بود. لكن اين بيان ايشان به نظر قاصر ما، ناتمام مى‏آيد. ما كارى‏نداريم به اين كه از نظر مستمع و مخاطب، اين حيثيت صدور مغفول عنه است يا مغفول عنه نيست؟نظر ما روى خود متكلم است، مى‏گوييم: اين متكلم وقتى كه مى‏گويد: زيد در كلام اين آقا، فاعل‏است، نقش اين متكلم چه بوده است؟ آيا اين متكلم در رابطه با اين لفظ چه نقشى داشته است؟ آيامتكلم وقتى كه لفظ زيد را گفت: استعمل اللفظ فى زيد متكلم ديگر يا لم يستعمل؟ آنكه محل بحث‏ماست در اينجا بحث در متكلم است. كارى نداريم به اين كه سامع حيثيت صدور لفظ را مغفول عنه‏قرار بدهد، مى‏خواهد مغفول عنه قرار بدهد و مى‏خواهد قرار ندهد. اما اين متكلم چه نقشى در اين‏رابطه دارد، متكلمى كه لفظ زيد را مى‏گويد، «و يريد فرداً آخر من هذه اللفظ» اين مسأله محل نزاع ماو مورد بحث ما است، آيا از نظر اين متكلم مستعمل و مستعمل فيه على حسب الوجدان، متعددنيست؟ اين لفظِ زيدِ خودش را در زيدِ آن متكلم استعمال نكرده است؟ اينجا مستعمل فيه ومستعمل دو تا نيستند. مثل آنجايى است كه ما لفظ زيد را بگوييم: و شخص خودش را اراده كنيم، ياوجداناً مى‏بينيم اينجا تعدد در كار است؟
    شاهدش اين است كه دو متكلم و دو متلفظ است، اين لفظ خودش را در لفظ صادره از ديگرى‏استعمال مى‏كند، گاهى با اشاره عمليه، اشاره هم مى‏كند و مى‏گويد: زيد در اين «جاء زيد» كه اين‏متكلم گفت، يكون فاعلاً، چطور مى‏توانيم قائل به وحدت بشويم و بگوييم: اينجا دو طبيعى است،دو طبيعى هم كه دؤيّت ندارند، يك طبيعى است و مسأله صدور از متكلم هم مغفول عنه است. پس‏فرديت و تشخّص در اينجا مطرح نخواهد بود. در حقيقت به نظر مى‏رسد كه اصلاً بيان ايشان خارج‏از محل نزاع ماست. محل نزاع ما آنجايى است كه فردى باشد و اريد فرد آخر، شخصى باشد و اريدشخص آخر، اگر شما بگوييد: شخصى وجود ندارد، شخصيتى در كار نيست، مسأله روى طبيعى‏دور مى‏زند، هذا خارج من محل البحث. در محل بحث ما نمى‏توانيم جلوى استعمال را بگيريم، آن‏تعددى كه در استعمال و در مقام دلالت مطرح است، در اينجا تحقق دارد و متكلم اول تصور مى‏كندآن زيد صادره از متكلم اول را، و بعد لفظ زيد خودش را استعمال در آن زيد صادره از متكلم اول‏مى‏كند. لذا به نظر مى‏رسد كه در اين قسم، نمى‏شود ترديدى كرد كه عنوان استعمال تحقق دارد؟همانطور كه در كلام مرحوم آخوند(ره) هم تقريباً به طور مسلم اين معنا در نظر گرفته شده است.ايشان اين مطلب را بطور كوتاه بيان مى‏كند، ولى از همان جمله كوتاه استفاده مى‏شود كه اين معنا به‏طور مسلم در اينجا تحقق دارد.

    عنوان استعمال در قسم دوم و سوم

    اين قسم سوم بود. اما قسم دوم و اول چطور است كه لفظ را اطلاق كند و اراده نوع يا صنف كند،اين دو قسم، يك حكم دارد. اگر عنوان استعمال تحقق داشته باشد در هر دو تحقق دارد، اگر هم تحقق‏نداشته باشد، در هيچ كدامش تحقق ندارد، ديگر بين اين دو قسم هيچ تفصيل معنا ندارد. آيا در اين‏دو عنوان استعمال هست يا نه؟ اينجا اول لازم است كه ما نظرى به كلام مرحوم آخوند(ره) داشته‏باشيم، چون ذيل كلام ايشان مورد اشكال واقع شده است. عبارت كفايه مفاد و مدلولش چيست؟ مامجبور هستيم كه نظريه ايشان را، اولاً با آن چه كه دقت در عبارت ايشان اقتضا مى‏كند، عرض كنيم،بعد ببينيم كه در اين رابطه چه بايد گفت. ايشان اول دو احتمال مى‏دهند، يك احتمال اين كه استعمال‏تحقق نداشته باشد، يك احتمال اين كه استعمال تحقق داشته باشد نوع و صنف هم يكى است. مامثال به نوع مى‏زنيم، نوع و صنف يكى است. يك احتمال اين كه استعمال تحقق نداشته باشد، به اين‏كيفيت كه بگوييم: وقتى كه مى‏گويد: «زيدٌ لفظٌ» مقصودش اين است كه نوع زيد، هر كجا كلمه زيدمطرح بشود، چه به عنوان فاعليت، چه به عنوان مبتداء و چه ساير عناوينى كه ممكن است لفظ زيدآن عناوين را پيدا بكند، هر كجا با اين كلمه برخورد كرديد، «هذا لفظ»، مى‏فرمايند: عنوان عدم‏استعمال به اين صورت است كه ما بگوييم: اين متكلمى كه مى‏گويد: «زيدٌ لفظ» ولو اين كه كلمه زيدرا به كار برده است، و صدورش از متكلم يك شخصيت و يك فرديتى به او مى‏دهد. اما اين در مقام‏حمل محمول لفظٌ، كارى به اين شخصيت ندارد، كارى به اين حيث صدورش از خودش ندارد. اين‏زيد را «بما انه فردٌ من نوع، لفظ زيد بما انه مصداقٌ من مصاديقِ نوع لفظ زيد» موضوع براى لفظٌ قرارمى‏دهد، و اگر بخواهيم در رابطه با استعمالات در معانى تنظيرى داشته باشيم، اين است، يك وقت‏شما مى‏گوييد: «الانسان متعجب»، تعجب عارض انسان است. موضوع براى تعجب ماهيت انسان‏است، اما يك وقت مى‏گوييد: «زيد متعجب»، از شما مى‏پرسند كه اين «متعجب» را كه شما حمل برزيد كرديد، زيد كه خصوصيتى ندارد براى موضوعيت براى متعجبٌ. شما در جواب مى‏گوييد: نه‏من خصوصيتى براى زيد قائل نيستم، من زيد را «بما انه فردٌ من افراد الانسان» موضوع براى«متعجب» قرار دادم، اگر اينطورى شد «زيدٌ متعجبٌ» معنايش اين است كه موضوع ديگر شخص زيدنيست، اينطور نيست كه زيد در برابر عمرو موضوع باشد، در برابر ساير افراد انسان موضوع باشد،زيد به عنوان انه فردٌ، موضوع براى متعجبٌ است. اگر به اين عنوان شد عمرو هم داخل در اين قضيه‏است، بكر هم داخل در اين قضيه است، و هكذا ساير افراد انسان، در «زيدٌ لفظٌ» هم ممكن است‏مسأله به اين كيفيت باشد، اين زيدى را كه موضوع براى لفظ اين متكلم قرار مى‏دهد براى‏خصوصيت اضافه صدورش از خود اين متكلم، هيچ حسابى قائل نيست. اصلاً اين خصوصيت رإے؛//ظظكنار مى‏گذارد. در حقيقت اينطورى مى‏گويد: «زيد لا بما ان له خصوصية و له اضافة اليه»، بلكه به‏عنوان طبيعى، به عنوان كلى و به عنوان نوع لفظٌ، اگر اين جورى قضيه «زيد لفظ» در اطلاق نوع‏تشكيل داده شد، ديگر «ليس باستعمال»، چه چيزى را در چه استعمال كرده است؟ شما اگر بگوييد:لفظ زيد و شخص زيد را در نوع استعمال كرده، مى‏گوييم: براى شخص خصوصيتى نديده اين كأنّ‏يك مقراضى برداشته و خصوصيت اضافه‏اش را به خودش و صدورش را از خودش مقراض كرده،و موضوع براى محمول قرار داده است. اگر اين جور باشد «هذا ليس باستعمال» و لذا در يك احتمال‏ايشان مى‏فرمايند: استعمال تحقق پيدا نمى‏كند. اما در احتمال دوم اين كه بگوييم: نه رسماً استعمال‏در كار است، براى اين كه شخص زيد در نوع استعمال شده است، شما مى‏خواهيد مستعمل ومستعمل فيه تعدد و تغاير داشته باشد، اينجا خصوصيت مستعمل، ملحوظ است، و خصوصيت زيد،«بما انه صادر عنكم» به عنوان مستعمل ملاحظه شده، منتها اين خاص را شما در طبيعى استعمال‏كرديد، اين خاص را در كلى استعمال كرديد. پس مستعمل شما خاص است، لكن مستعمل فيه شمانوع است، مستعمل فيه شما كلى و طبيعى است و همين مقدار از باب تنظير است، مثل اين كه شمالفظ زيد را در طبيعى و كلى انسان استعمال كنيد، چطور آنجا مغايرت بين مستعمل و مستعمل فيه‏تحقق دارد اينجا هم شبيه او مغايرت تحقق دارد.
    بعد ايشان يك بالجمله دارند، كه اشكال در كلام مرحوم آخوند(ره)، از نظر مرادشان، در رابطه بااين بالجمله به بعد است كه ايشان در اين عبارت چه چيزى را مى‏خواهند مطرح بكنند؟ در اين‏عبارت دقت بكنيد، تا بعد من آنچه را كه دقت خودم اقتضا كرده است، عرض كنم، بعد هم ببينيم كه‏آيا در اين دو قسم تحقيق اين است كه استعمال هست يا نه؟

    تمرينات

    مراد از استعمال و مغايرت اعتبارى را توضيح دهيد
    مناقشه مرحوم بروجردى(قده) و چواب استاد به ايشان را بيان كنيد
    بيان مرحوم آخوند(ره) در عنوان استعمال در قسم دوم و سوم چيست