• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • 40 استناد صحت استعمال به ترخيص واضع 80

    مقدمه درس


    الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلاة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.

    متن درس


    اقسام چهار گانه در اطلاق و اراده لفظ

    در اطلاق و اراده لفظ، چهار قسم تصوير مى‏شود: يكى اين كه لفظ را اطلاق كنند و نوعش را اراده‏كنند. ديگر اين كه لفظ را اطلاق كنند و صنف را اراده كنند. سوم اين كه لفظ را اطلاق كنند و فردديگرى را اراده كنند. چهارم اين كه لفظ را اطلاق كنند و شخص خود همين لفظ مراد باشد، كه «تحقق‏و صدر من اللافظ» عرض كرديم كه در دو مقام بحث است.
    يك مقام: بحث در اين است كه آيا چنين اطلاقى صحيحٌ ام لا؟ آيا بايد جزء اطلاقات صحيحه،قلمداد بشود، يا اين كه اين گونه تعبيرات محكوم به بطلان است؟ مقام دوم: اين است كه اگر صحت‏اين اطلاقات به اثبات رسيد، آيا عنوان استعمال و دلالت در اينها تحقق دارد يا ندارد؟ يا بين اقسام‏اربعه، تفصيل در كار است؟ در مقام اول عرض كرديم كه آن سه قسم اول از نظر صحت، قابل مناقشه‏نيست و كسى هم ظاهراً مناقشه نكرده است.
    اما قسم چهارم مورد اشكال صاحب فصول واقع شده است. اشكال ايشان اين است كه اولاً مثالى‏كه مرحوم آخوند(ره) زدند، قابل تصحيح است. مثال اين است كه بگوييم: «زيدٌ لفظٌ» و از اين زيدى‏كه موضوع قرار داده شده، شخص همين زيد را اراده كنيم، ديگر به نوع و صنف كارى نداشته باشيم.مثال ديگرى كه تمحضّ در قسم رابع داشته باشد، اين است: اگر استادى به شاگردانش بگويد كه هركدام لفظى را تلفظ كنيد، يكى از شاگردان مى‏گويد: «زيدٌ لفظى» آن لفظى كه من انتخاب كرده‏ام، زيداست. لا محاله «زيدٌ لفظى» مخصوصاً با اضافه لفظ به ياى متكلم اين زيد را متمحض در همين زيدمى‏كند، مراد ديگر زيد نوعى از اين لفظ نخواهد بود. زيد صنفى نخواهد بود، زيد مثلى كه به معناى‏فرد ديگر است، لفظ مضاف به اين شاگرد، نخواهد بود، آن كه مضاف به اين شاگرد است، همين‏زيدى است كه تلفظ مى‏كند، مى‏گويد: «زيد لفظى». آن شاگرد ديگر هم مى‏گويد: «عمرو لفظى». آن‏شاگرد سوم هم مى‏گويد: «بكر لفظى». ديگر شائبه آن احتمالات در اين مثالها جريان ندارد.
    اشكال صاحب فصول در صحت اين قسم اين است كه مى‏فرمايد: اين كلمه «زيد» كه از دهان اين‏شاگرد مثلاً بيرون مى‏آيد، از دو حال بيرون نيست: يا دلالت بر چيزى مى‏كند و يا دلالت بر چيزى‏نمى‏كند، شِق ثالث ندارد. اگر بگوييد: دلالت بر چيزى مى‏كند؛ آن چيز لا محاله خود اين زيد خواهدبود. نتيجه اين مى‏شود كه دال و مدلول اتحاد پيدا كنند. زيد دلالت كند بر خودش، هم دال باشد و هم‏مدلول. اتحاد دال و مدلول هم كه معنا ندارد. دال و مدلول بايد دو شى‏ء باشند. اگر بگوييد: دلالت‏نمى‏كند، «زيد» در «زيدٌ لفظى»، «لا يدل على شى‏ء» نتيجه اينطور مى‏شود كه قضيه لفظيه بايد حاكى‏از قضيه محكيه باشد، حاكى از واقعيت باشد و بين قضيه لفظيه و محكيه، تطابق بايد باشد. نمى‏شودقضيه لفظيه، مغايرتى با قضيه محكيه داشته باشد. پس قضيه لفظيه شما «يتركب من ثلاثة اجزاء»،«زيد» موضوع، «لفظى» محمول است، نسبت بين موضوع و محمول هم به عنوان جزء سوم در قضيه‏مركبه من ثلاثة اجزاء تحقق دارد. اما وقتى وارد قضيه معقوله يا قضيه محكيه مى‏شويم، چون «زيد»مدلول و مفاد ندارد، لازم مى‏آيد كه قضيه محكيه دو جزء داشته باشد: يكى محمول و يكى نسبت، اماقضيه محكيه ديگر موضوع ندارد، براى اين كه «زيدٌ» در «زيدٌ لفظى، لم يدل على شى‏ء» و به تعبيرديگر: «لم يكن حاكياً عن شى‏ء» اگر حكايت از چيزى نكرد، پس محكى ندارد لذا لازم مى‏آيد كه‏قضيه محكيه شما دو جزء داشته باشد و اين هم در باب قضايا امكان ندارد، بايد تطابق بين قضيه‏لفظيه و قضيه محكيه وجود داشته باشد.

    اشكالات مرحوم آخوند(ره)

    مرحوم آخوند(ره) در كفايه روى هم هر دو تقدير از اين اشكال جواب داده‏اند؛ چه دلالتى باشدو چه دلالتى نباشد، مى‏فرمايد: اگر دلالت را مطرح كنيم، شما گفتيد: اتحاد دال و مدلول لازم مى‏آيد.ما مى‏گوييم: اين اتحاد دال و مدلول بحسب ذات و واقعيت است و اگر دال و مدلول يك مغايرت‏اعتبارى هم داشته باشند كافى است و لو اين كه ذاتاً و حقيقتاً يك شى‏ء باشند. در همين زيد، دال ومدلول ما ذاتاً و حقيقتاً يك شى‏ء است، اما دو حيث و دو اعتبار دارد و ما با اين دو اعتبار، مغايرت دال‏و مدلول را اما روى فرض دوم كه بگوييم: دلالتى در كار نيست. گفتيد: قضيه محكيه با قضيه لفظيه، تطابق‏پيدا نمى‏كند. قضيه لفظيه سه جزء دارد ولى قضيه محكيه دو جزء دارد. مى‏گوييم: چنين نيست، زيد،هم در قضيه لفظيه و هم در قضيه محكيه موضوع است. شما مى‏خواهيد كه دو قضيه از نظر تركّب«من ثلاثة اجزاء» مثل هم باشند. ما مى‏گوييم: هر دو سه جزء دارد، منتها فرق اين، با قضاياى ديگر، آن‏هم به لحاظ محمول اين شده كه «زيد»، هم در قضيه لفظيه موضوعيت دارد و هم در قضيه محكيه‏موضوع است، چون محمولش لفظى است، چه مانعى دارد كه در هر دو قضيه نفس همين زيدموضوع باشد؟ آيا دليل داريد بر اين كه قضيه محكيه و معقوله با قضيه لفظيه نمى‏تواند در يك جزءمشترك باشد؟ وقتى اكثر قضايا را مى‏بينيد، قضيه لفظيه موضوع و محمولش، غير از قضيه محكيه‏است، اما در اينجا موضوعش مشترك بين قضيه لفظيه و محكيه است. پس زيد هم در قضيه لفظيه وهم در قضيه محكيه به عنوان موضوع مطرح است و اشكالى در اين رابطه ما نمى‏بينيم.

    جواب مرحوم آخوند(ره) از صاحب فصول

    بيان مرحوم آخوند(ره)، در جواب از اشكال صاحب فصول خوب است، لكن با توجه به آن‏نكته‏اى كه اشاره كرديم، نيازى به اين حرفها نبست، ما در مقام اول بحث مى‏كنيم. مقام اول اين است‏كه اين اطلاق و تعبير آيا صحيح است يا نه؟ اما اين كه اسم اين تعبير استعمال يا دلالت است، در اين‏مقام كارى نداريم. لذا به صاحب فصول مى‏گوييم كه اينجا نبايد صحبت از وجود دلالت يا عدم آن‏كرد چون از مقسم خارج است و دلالت همان استعمال است. وقتى كه محل نزاع تمحّض در اين معناپيدا كرد، ما دليل بر صحت اطلاق داريم.
    (سؤال و پاسخ استاد): بحث در امكان به آن معنا نبود.
    گاهى از اوقات، راه منحصر به اين نوع از اطلاق است و غير از آن راهى ندارد، در خارج هم اين‏راه وقوع دارد. عرض كردم، اگر استادى به شاگردانش گفت: هر كدامتان يك لفظى را بگوييد. يكى ازشاگردها گفت: «زيدٌ لفظى» شاگرد غير از اين، چطور تعبير كند؟ بگويد: استاد! اين سؤالى كه طرح‏كردى غلط است. چرا غلط است؟ وقتى شاگرد گفت: «زيد لفظى» اگر «زيد لفظى» به قول شما غيرممكن است، چطور اينجا تعبير كند؟ پس راه منحصر به اين است.
    اگر شاگرد در جواب بگويد: «زيدٌ» آيا اين هم كفايت مى‏كند؟ قبول داريم كه اين هم كفايت‏مى‏كند، ولى همين «زيدٌ» يك خبر محذوف دارد، همين «لفظى» خبر محذوفش است و لو اين كه دركلام هم تعبير به «لفظى» نكند، براى اين كه وقتى استاد مى‏گويد كه لفظ تو چيست؟ اگر گفت: «زيدٌ»معنايش اين است يعنى «زيدٌ لفظى» حالا مى‏خواهد تكلّم به اين «لفظى» بكند يا تكلم به اين «لفظى»نكند، در اين جهت فرقى ندارد.

    بهترين جواب به صاحب فصول

    بهترين جواب به صاحب فصول اين است كه به مقام دلالت و عدم دلالت كارى نداريم، ماصحت اين اطلاق را مى‏خواهيم لذا تعبير به استعمال هم نمى‏كنيم، بلكه به اطلاق و امثال ذلك تعبيرمى‏كنيم. آيا اين تعبيرات بحث در اين است كه آيا عنوان استعمال و دلالت در اينها مطرح است يا ربطى به مسأله استعمال‏و دلالت ندارد؟
    ابتدا، راجع به معناى استعمال بررسى كوتاهى بكنيم. معناى استعمال چيست؟ اين است كه«طلب عمل اللفظ فى المعنى» متكلم و مستعمِل، به وسيله استعمال، دنبال اين مطلب است كه لفظ درمعنا عمل كند. كيفيت آن به اين صورت است كه در موارد ديگر، جايى كه متكلم زيد را مى‏گويد وهمان موضوع‏له و وجود خارجى را اراده مى‏كند. تا لفظ زيد را مستمع از متكلم مى‏شنود، صورت‏ذهنيه‏اى از اين لفظ، در ذهنش ارتسام و انتقاش پيدا مى‏كند، خود اين لفظ زيد، هم، وجود واقعى وخارجى لفظ است، همان طورى كه وجود خارجى زيد، مستقيماً نمى‏تواند در ذهن انسان بيايد،براى اين كه وجود ذهنى مباين با وجود خارجى است و ذهن و خارج دو نوع متباين هستند، نه‏وجود ذهنى به وصف وجود ذهنى مى‏تواند در خارج وجود پيدا بكند و نه وجود خارجى به وصف‏خارجيت، مى‏تواند در ذهن بيايد. اين ماهيت است كه «قد يكون له وجود فى الخارج و قد يكون له‏وجود فى الذهن» لذا زيد خارجى با وصف خارجيتش امكان ندارد كه در ذهن بيايد. همين طور، اين‏لفظ زيدى را كه متكلم مى‏گويد، كه شما مى‏گوييد: «الكلمات وجودات توجد و تنعدم» وجود پيدامى‏كند پشت سر هم و انعدام پيدا مى‏كند. تا متكلم گفت: «زيد»، «وجد لفظ زيد» ولو اين كه بلافاصله‏انعدام هم پيدا بكند. اين وجود معنا ندارد كه در ذهن سامع بيايد، اين وجود خارجى لفظ است.«خارجية كل شى‏ء بحسبه» خارجيت زيد به اين است كه شما در خارج او را تماشا كنيد. خارجيت‏اراده، به اين است كه قائم به نفس انسان باشد. خارجيت لفظ، به صدورش از متكلم است. اين امكان‏ندارد در ذهن كسى با اين وصف تحقق پيدا بكند، بلكه همان طورى كه وجود خارجى زيد، با قطع‏نظر از خارجيتش، انتقاش در ذهن و ارتسام در نفس پيدا مى‏كند، وجود لفظى زيد هم همين طوراست، يعنى وقتى متكلم گفت: «زيد» در آنجايى كه اراده‏اش به وجود خارجى زيد متعلق است، يك‏صورت ذهنيه از اين وجود لفظى در ذهن شما مى‏آيد، با قطع نظر از وجود خارجى بودنش، بمنزله‏يك آئينه در ذهن شما مى‏شود كه از آن صورت ذهنيه، انتقال به معناى زيد پيدا مى‏كنيد و معناى زيدرا مورد توجه قرار بدهيد.
    اگر معناى استعمال و كلمه دلالت مطرح شود، معنايش چنين است. وقتى متكلم لفظى را بگويد،صورت ذهنيه اين لفظ در ذهن مستمع مى‏آيد و از طريق صورت ذهنيه، انتقال به آن زيد خارجى پيدامى‏كند، اين معناى استعمال است. با توجه به اين معنا ببينيم آيا در تمام اين اقسام ثلاثة، استعمال‏تحقّق دارد؟ در هيچ كدام استعمال تحقق ندارد يا در بعضى استعمال تحقق دارد و در بعض ديگراستعمال تحقق ندارد؟ بايد اينها را يك، به يك بررسى كنيم. در مقام بررسى ما از آخر شروع مى‏كنيم.

    تمرينات

    اقسام چهار گانه در اطلاق و اراده لفظ را نام ببريد
    اشكالات مرحوم آخوند(ره) را بيان كنيد
    جواب مرحوم آخوند(ره) از صاحب فصول و بهترين آنها را توضيح دهيد
    انطباق عنوان استعمال چگونه ممكن است