شنبه 15 ارديبهشت 1403 - 23 شوال 1445 - 4 مي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج اصول
>
مباحث الفاظ - بحث اوامر - مقدمه واجب (آیت الله فاضل لنکرانی (ره))
>
موضوع علم اصول
تدریس استاد
متن
40 موضوع علم اصول 8
مقدمه درس
الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلاة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.
متن درس
توضيحى پيرامون تعريف و اقسام عرض
علاوه بر اشكالاتى كه در رابطه با عرض ذاتى در مقابل عرض غريب هست، بعضى از اشكالاتمتوجه تعريف اصل عرض است؛ يعنى متوجه مقسم است كه آيا محمولات مسائل عنوان عرضيّتدارند يا ندارند؟ قبل از آنكه تقسيم عرض به ذاتى و قريب و اشكالات را بيان كنيم، عرض مىكنم كهدر منطق و فلسفه گاهى عرض در مقابل ذاتى و ذاتيات در باب ايساغوجى استعمال مىشود. مقصوداز ايساغوجى همان كليّات خمس است كه سه قسمش در رابطه با ذات و ذاتيات است و دو قسمشمربوط به عرض يعنى خارج از ماهيّت است؛ خارج از ذات و ذاتيات. اين هم گاهى عرض خاصاست و گاهى عرض عام. گاهى عرض در مقابل جوهر استعمال مىشود: «الموجود اما جوهر و اماعرض». جوهر يك مقوله از آن مقولات معروف را تشكيل مىدهد. بقيّه مقولات نهگانه همانمقولات عرضيّه است، در مقابل جوهر.
وجه تمايز و اشتراك جوهر و عرض
عرض با جوهر يك وجه اشتراك دارد و يك وجه امتياز. اشتراكشان اين است كه هر دو واقعيّتدارند، هر دو ما به ازاء واقعى و حقيقى دارند. فرق جوهر و عرض اين است كه جوهر در وجودخودش استقلال دارد و نياز به غير ندارد. اما عرض ضمن اين كه حقيقت دارد و ما به ازاء واقعى دارد،اما اگر بخواهد در خارج تحقق پيدا كند، نياز به يك جوهر دارد، نياز به يك معروض دارد. مثل بياضكه در رابطه با جسم اين طور است كه كسى نمىتواند واقعيّت بياض را انكار بكند، اما در عين حالدر وجودش نياز به معروض و نياز به جسم دارد.
مراد از عرض در تعريف موضوع علوم
عرض در مقابل جوهر، با عرض در مقابل ذات و ذاتيات متفاوت است و اينها دو تقسيمند. ولىآن عرض در مقابل ذات و ذاتيات و در مقابل ماهيّت، گاهى جوهر است و گاهى از مقولات نهگانهعرضيّه است، يعنى واقعيّتى دارد. در كليّات خمس كه نوع و جنس و فصل و عرض عام و عرضخاص را مطرح كرديم، كارى به امور اعتباريه نداشتيم. عرض يك واقعيّت است كه گاهى به صورتذات و ذاتى و ماهيت و جزء ماهيّت تحقق پيدا مىكند و گاهى به صورت عرض عام يا عرض خاصو اين عوارض ذاتيهاى كه در موضوع «كل علم ما يبحث فيه عن عوارضه الذاتية» مطرح است، ظاهراًهمين عرض در باب ايساغوجى و در باب كليات خمس است كه از واقعيت و حقيقت برخورداراست.
وقتى كه معناى عرض اين شد، مىخواهيم موضوع «كل علم ما يبحث فيه عن عوارضه الذاتية»را در فقه پيدا كنيم. مىبينيم سراسر فقه يا بحث از احكام تكليفيه است يا بحث از احكام وضعيه. يكقسمت مهم فقه در رابطه با احكام وضعيه است: «الدم نجسٌ، المنى نجسٌ، البول نجسٌ، الكافرنجسٌ، الكلب و الخنزير نجسان» يا در باب طاهرٌ كه در مقابل نجسٌ است و يك قسم مهم فقه در باباحكام تكليفيه است: «الصلاة واجبة، الصوم واجب، الحج واجب، الزكاة واجبة، الميتة محرمة» وهكذا ساير احكام خمسه تكليفيه.
توضيح اشكال در احكام وضعيّه
اشكالى در اينجا مطرح شده كه مستشكل مىگويد: اين احكام تكليفيه و وضعيّه، آيا از يكواقعيت برخوردارند؟ يعنى شما كه مىگوييد: «الدم نجس» يا كفار مىگويند «الدم ليس بنجس» شمايك واقعيتى را دم ملاحظه كرديد كه آنها ملاحظه نكردند يا اين كه نجاست يك امر اعتبارى استمثل ملكيّت و زوجيت مىماند اگر شما مالك خانهاى شديد، به عنوان يك امر اعتبارى بين شما و اينخانه علقه ملكيت تحقق پيدا كرده، والاّ در واقعيّت شما و در واقعيت خانه تغييرى پيدا شده است.
اما به خلاف اين كه اگر خانهاى كه رنگ سفيد دارد، نقاش رنگش را تغيير بدهد، اين واقعيتشتغيير مىكند به عنوان عرض، مىشود اتاق ابيض عنوانش عوض مىشود، رنگ يك واقعيّتى استكه در خانه تحقق پيدا مىكند، اما به خلاف اين كه اين خانه تا ديروز ملك زيد بوده است و امروزملك شما شده است، آيا تا ديروز يك واقعيتى داشت و امروز يك واقعيّت ديگرى پيدا كرد يا درواقعيت خانه هيچ تغييرى پيدا نشده است؟ فقط يك امر اعتبارى به عنوان ملكيت كه هم عقلا اعتبارمىكنند و هم شارع در آنجايى كه شرايط وجود داشته باشد، اعتبار مىكند. آيا در نجاست همهمينطور است كه «الدم نجس» با «هذه الدار ملك لزيد» هيچ فرقى نمىكند؟ همان طورى كه «هذهالدار ملك لزيد، أمر اعتبارى محض، اعتبره العقلاء و الشارع»، «الدم نجس» هم همينطور است؟
نجاست يك امر اعتبارى است كه شارع براى دم اعتبار كرده است البته به اين صورت نيست كهشما بخواهيد بگوييد كه نجاست همان وجوب اجتناب است. اين حرفى است كه از كلام مرحومشيخ انصارى(ره) در كتاب رسائل در باب استصحاب استفاده مىشود، ولى مسأله اين طور همنيست. شارع در باب دم، دو حكم دارد: يك حكم ابتدايى و حكم وضعى «بأنه نجس» و يك حكم همدر طول اين حكم دارد و آن اين است كه «كل نجس يجب الاجتناب عنه» به عنوان حكم تكليفى درطول حكم وضعى مطرح است، كما اين كه در ساير موارد هم همين طور است. اوّل خانه ملك شمامىشود و بعد جواز تصرف براى شما حاصل مىشود. اوّل زوجيّت تحقق پيدا مىكند، اين اعتبارعقلايى و شرعى تحقق پيدا مىكند، آن وقت شارع مىگويد: «يجوز للزّوج أن ينظر الى زوجته» اينجواز النظر دنبال تحقق زوجيّت است و در طول اعتبار زوجيّت است، نه اين كه واقعيّت زوجيّتهمان «جواز النظر الى المرئة» باشد، زوجيت خودش امرى است كه عقلا و شارع اعتبار مىكنند.
اينجا اين سؤال مطرح است كه آيا مباحث نجاسات كه يك قسمت مهمى از كتاب طهارت راتشكيل مىدهد، «الدم نجس، هل هذه المسألة فقهية أم لا؟» بلا اشكال اين مسأله فقهيه است. اگر اينمسأله فقهيه است، بايد از عوارض ذاتى موضوع خودش بحث كند، آيا «نجسٌ» عرض براى دم استو عنوان عرضى دارد؟ عرض از واقعيّت برخوردار است، در حالى كه نجس يك امر اعتبارى است«وليس له فى الخارج و الواقع ما بحذاء أصلاً». پس اين مسائل مهمهاى كه در فقه به عنوان عرضذاتى مطرح مىشود، عرض نيست، تا نوبت به ذاتى و قريب برسد. و همين طور در باب بيعمىگوييد: «البيع مملك، البيع جائزٌ، أحلّ اللّه البيع و حرّم الرباء» بيع مملك است، اساس كتاب البيعاست. ملكيت كه يك امر اعتبارى است، اين امر اعتبارى عارض بر بيع مىشود، در حالى كه عرض رابه آن معنايى كه در كلام اينها مطرح است، ما نمىتوانيم عنوان مملك را به عنوان عرض مطرح كنيم.
توضيح اشكال در احكام تكليفيّه
در باب احكام تكليفيه مسأله مشكلتر است. زيرا شما مىگوييد: «صلاة الجمعة واجبة» ياصلات يوميه كه مسلم الوجوب است، نماز ظهر واجب است، اين «واجبةٌ» آيا مقصود از صلاةِ ظهرِكه در اين مسأله فقهيه موضوع قرار مىدهيد، صلات ظهر موجود و متحقق در خارج است يا صلاتظهر موجود در ذهن؟ يا اين كه مىگوييد: ما كارى به وجود خارجى و وجود ذهنى نداريم، ماهيتصلات را موضوع قرار مىدهيم و مىگوييم: «ماهية الصلاة واجبة» هر سه فرضش دچار اشكالمىشود.
معروض حكمِ وجوب يا حرمت
اگر مثل جسمى كه معروض براى بياض واقع مىشود، وجود خارجى نماز را معروض وجوبقرار بدهيم، معنايش اين است كه بگوييد: اول ظهر كه شد، انسان بايد اول نماز بخواند و نماز درخارج وجود پيدا كند، بعد يك وجوبى عارض او شود. آيا بعد از آن كه نماز در خارج تحقق پيدا كرد،موقع آمدن وجوب نماز است يا موقع سقوط وجوب نماز است؟ عبادات وقتى كه در خارج تحققپيدا كرد، به همان تعبير معروف بين اصوليين كه مىگويند: خارج ظرف سقوط تكليف است، نهظرف ثبوت تكليف. تا انسان نماز نخوانده، نماز واجب است، اما وقتى كه نماز را در خارج ايجادكرد، ديگر معنا ندارد كه نماز وجوب داشته باشد. تكليف الهى به واسطه امتثال و موافقت ساقطمىشود، نه اين كه تحقق پيدا مىكند.
پس، اگر بخواهيد وجود خارجى را معروض وجوب بدانيد مثل جسمى كه معروض بياضاست، معنا ندارد. نماز كه در خارج تحقق پيدا كرد، وجوبى تحقق ندارد و اگر بخواهيد وجود ذهنىنماز را معروض وجوب قرار بدهيد، اينجا سؤالى پيش مىآيد كه آيا وجود نماز در ذهن شما،معروض براى وجوب است يا وجود نماز در ذهن مولا ؟ آيا وجود ذهنى صلات يعنى تحقق صلاتدر ظرف ذهن شما معروض براى وجوب است، همين كه شما نماز را تصور كرديد، و در ذهن موردتوجه و التفات قرار داديد، چون معناى وجود ذهنى همان التفات و توجّه ذهن به موضوعى است كهسبب مىشود آن موضوع متلبس به لباس وجود ذهنى شود.
آيا اين وجود نماز در ذهن شما معروض براى وجوب است يا وجود نماز در ذهن مولا؟ اگروجود نماز در ذهن شما معروض براى وجوب است، لازم نيست كه شما در خارج نماز بخوانيد،همين كه نماز را ملتفت اليه قرار دهيد، همين كه نماز را در ذهن خودتان ايجاد كنيد، همين كهتصورى از نماز تحقق پيدا كند، بايد همين تحقق پيدا كند.
پس چه ضرورتى است كه نماز در خارج تحقق پيدا كند و اگر بگوييد: وجود نماز در ذهن مولامتعلق وجوب است، جواب اين است كه اولاً: اگر نماز در ذهن مولا وجود پيدا كرد، ديگر چه نيازىدارد كه شما در خارج يا ذهن ايجاد كنيد و ثانياً: اگر وجود ذهنى مولا متعلق وجوب باشد، امكانندارد كه در خارج تحقق پيدا كند. زيرا شما در فلسفه خواندهايد كه وجود ذهنى و وجود خارجىمتباين با هم هستند، نمىشود موجود خارجى به وصف وجود خارجىاش، در ذهن بيايد. آن كهشما از زيد در ذهنتان مىآوريد، آن وجود خارجى زيد نيست، يك صورتى از زيد در ذهن شماتحقق پيدا مىكند. وجود ذهنى و وجود خارجى، دو قسم براى ماهيّت موجودند: «الماهيةالموجودة، اما موجودة فى الخارج و اما موجودة فى الذهن» و اين به نحو مانعة الجمع است، يعنىامكان ندارد كه موجودى هم در ذهن موجود باشد و هم به وصف موجوديّت در ذهن، وجود درخارج داشته باشد. وجود ذهنى متباين با وجود خارجى است.
بنابرين، اگر نماز موجود در ذهن مولا متعلق وجوب است، شما اگر تمام عمر را نماز بخوانيد،آن متعلق وجوب در خارج تحقق پيدا نكرده است. زيرا متعلق وجوب با قيد وجود ذهنى است وچيزى كه قيد وجود در ذهن همراهش باشد، نمىتواند با وصف وجود ذهنىاش در خارج تحققپيدا كند. پس نمىتوان «الصلاة واجبة» را به معناى وجود خارجى و نه يا به معناى وجود ذهنىگرفت.
اگر ماهيّت را با قطع نظر از وجود خارجى و ذهنى مطرح مىكنيد، ماهية الصلاة با قطع نظر ازوجود خارجى و با قطع نظر از وجود ذهنى، اين اشكال پيش مىآيد كه آيا ماهيّت واقعاً مطلوبمولاست؟ آيا خداوند از ما ماهيّت نماز را مىخواهد يا وجود نماز را مىخواهد؟ آيا ماهيّت بما هىماهيت مىشود مطلوب مولا باشد؟ شما وقتى كه دستور مىدهيد كه مثلاً آب براى شما بياورند، آياآن كه مطلوب شماست، ماهية الماء است يا وجود ماء؟ وجود ماء است كه رفع عطش مىكند، وگرنهاگر هزار بار هم اين ماهيت را در ذهنتان بياوريد و حتى لباس وجود ذهنى به او بپوشانيد، نمىتواندرافع عطش و مطلوب شما باشد.
خلاصه بحث به اين است كه معناى عوارض ذاتيه چه به نظر مشهور و چه به نظر مرحومآخوند(ره) اشكال دارد و قبل از آن كه به هر دو اشكال برسيم، اشكال مهم در رابطه با خود كلمه«عوارض» است، قطع از نظر «ذاتيّهاى» كه به عنوان صفت برايش آوردهاند يعنى اگر عنوان ذاتيه همنبود، اين اشكال در جاى خودش محفوظ بود. اگر مىگفتند: «موضوع كل علم ما يبحث فيه عنعوارضه» و كلمه ذاتيه را همراه نمىآوردند، اين اشكال قويتر مىشود.
نظر استاد در باره تعريف علم اصول
آيا مىتوانيم در مسيرى قرار بگيريم كه خودمان را از اشكالات بيرون بياوريم و در نتيجه براى«موضوع كل علم ما يبحث فيه عن عوارضه الذاتية» يك معناى قابل قبولى داشته باشيم كه خالى ازاشكال باشد؟ راهى كه مىتوان پيمود، اين است: در رابطه با كلمه عوارض قبل از آن كه به ذاتى وقريب برسيم، ما بايد با استشهاد و كمك گرفتن از يك قرينهاى بگوئيم: اگر علوم، در عالم منحصر بهمنطق و فلسفه و امثال ذلك بود، روى اين كلمه «عوارض» تكيه مىكرديم، اما وقتى سراغ خودمنطقى مىرويم، نمىگويد: موضوع منطق اين است، فيلسوف نمىگويد: موضوع فلسفه اين است.مىگويد: «موضوع كل علم» آيا آن منطقى به علم فقه توجه دارد يا ندارد؟ اگر از او سؤال مىكرديم كهآيا علم فقه هم اين طور هست يا نه؟ جواب مىداد: بله، ما به او مىگفتيم كه علم فقه سرتا پا مسائلاعتباريه است. علم فقه از احكام تكليفيه يا احكام وضعيه بحث مىكند و هر دوى اينها امور اعتباريهاست. چطور منطقى مىگويد: «موضوع كل علم؟». آيا علم فقه ليس من العلوم أم هو علم؟ اگر علمٌ،پس چرا مىگوئى: «ما يبحث فيه عن عوارضه؟».
مراد از عرض در تعريف علم اصول
آيا اين را ما نمىتوانيم قرينه بگيريم كه اين كلمه عرض در خصوص همين مسأله در منطق ياجاهاى ديگر كه عرض اطلاق مىشود يا در مقابل ذاتى و ذاتيات يا در مقابل جوهر يا به يك معناىديگرى استعمال مىشود. اما در خصوص اينجا به قرينه «موضوع كل علم و من جملة العلوم بل منأهم العلوم علم الفقه و هو مركب من المسائل» كه محمولات آن مسائل را يا احكام تكليفيه تشكيلمىدهد يا احكام وضعيّه و هر دو هم امور اعتباريه است. اين را نمىتوانيم قرينه بگيريم بر اين كهمقصود از كلمه عوارض در اينجا، نه عرض از باب ذاتى و ذاتيات است و نه عرض در مقابل جوهر،بلكه مقصود از عوارض يعنى اوصاف عوارض يعنى محمولات عوارض يعنى چيزهايى كه بارمىشود بر اين موضوع، مىخواهد واقعيّت داشته باشد يا ما به ازاء واقعى نداشته باشد و امر اعتبارىمحض باشد.
اگر منطقى مىگفت: «موضوع المنطق ما يبحث فيه عن عوارضه» ما چنين توجيهىنمىتوانستيم، بكنيم اما اگر منطقى پا را فراتر از منطق مىگذارد، به طور قضيه كليه مىگويد كه«موضوع كل علم» در حالى كه من أهمّ العلوم مثل علم الفقه كه هيچ عنوان عوارض منطقى به آن معنادر آن مطرح نيست، اين نمىتواند قرينه باشد كه مقصود از عوارض، نه عرض در باب ايساغوجىاست و نه عرض در باب برهان است. عرض يعنى «ما يحمل عليه شىء، ما يتصف شىء به، سواء كانله واقعيّة أم لم يكن واقعية» و غير از اين ما راهى نداريم و اين قرينه به نظر من يك قرينه قويّهاىاست كه مىتوانيم به استناد اين قرينه راه را باز بكنيم يعنى منطقى نشسته موضوع علم فقه را براى مامشخص مىكند، آيا او نمىفهمد كه در علم فقه عرض منطقى نداريم يا فرضاً اگر داشته باشيم، بسياركم است.
از اين جهت چارهاى نيست كه كلمه «عوارض» را در همين عبارت با اين كه در منطق و فلسفهمطرح شده است و منطق و فلسفه روى اعتباريات نظر ندارد، ولى چون دست درازى كرده است بهتمام علوم و خيلى از علوم مسائل اعتبارى هستند، ما اين را قرينه مىگيريم. زيرا مقصود منطقى وفلسفى از عوارض، عرض منطقى نيست، بلكه محمولى است كه يحمل عليه الشىء، وصفى است كهيتصف الشىء به، به هر صورت و به هر عنوانى كه باشد، در امور اعتباريه، هم عنوان محموليّت و همعنوان وصفيّت يك عنوان صحيحى است. «هذه الدار ملك لزيد، هذه المرأة زوجة لعمرو، هذاالانسان حرّ، هذا الانسان عبد» كه اينها از امور اعتباريهاى است كه عارض انسانها مىشود به عنوانحريّت و به عنوان عبوديت.
اما ذاتى در مقابل قريب را اگر به تفسير مشهور معنا كنيم، اشكالات فراوان است؛ اما اگر به تفسيرمرحوم آخوند(ره) در كفايه و قبل از ايشان مرحوم محقق سبزوارى(ره) در حاشيه اسفار و اينطورى كه نقل شده است و مرحوم صدر المتألهين هم بر شرح حكمت الاشراق، به صراحت اين معنارا ذكر كرده كه مقصود از عوارض ذاتيه آن است كه واسطه در عروض نباشد يعنى از آن هشت قسم،هفت قسم عنوان عرض ذاتى است و يك قسم عنوان عرض غريب است.
پاسخ از اشكال امام خمينى(ره) بر محقق خراسانى(ره)
از كلام سيدنا الاستاد الاعظم امام (قدس سرّه) استفاده مىشود كه ايشان اشكالى بر مرحوم محققخراسانى(ره) مىكنند، مىفرمايند: اين تعريف منتقض به علم جغرافياست. زيرا در علم جغرافياموضوع علم نسبت به موضوعات مسائل، عنوان كل و جزء را دارد، نه كلى و جزئى؛ و اگر چيزىعارض جزء شد و شما بخواهيد به كل اسناد بدهيد، اين واسطه در عروض است، نه بلاواسطة فىالعروض.
و اين اشكال به نظر قاصر من قابل جواب هست. به نظر من در مسأله جغرافيا، عنوان موضوعجغرافيا با موضوعات مسائل، مانند كل و جزء نيست، بلكه كلى و جزئى است، همان طورى كه دراكثر مسائل عنوان كلى و جزئى است، چرا؟
زيرا اگر موضوع علم جغرافيا كل باشد، نه كلى، لازمهاش اين است كه آن اثر و غرضى كه مترتببر علم جغرافياست تا انسان تمام جغرافياى عالم را نداند، آن اثر و غرض مترتب نشود، چرا؟ معناىكل و جزء يعنى مركب ذو اجزاء، اگر يك غرضى بر يك مركبى تحقق پيدا كرد تا مركب بأجمعهتحقق پيدا نكند، آن غرض تحقق پيدا نمىكند. در باب نماز، اگر يك «واو» را كسى عمداً به هم بزند،اين ديگر «ليس معراج كل مؤمن، ليس قربان كل تقى، ليس خير موضوع» پس نماز يعنى مجموعه آنمقصود است.
اگر موضوع علم جغرافيا را مجموعه قرار داديد، معنايش اين است كه تا اين مجموعه تحقق پيدانكند، «لايترتب على هذا العلم غاية و لاغرض و لافائدة»؛ اگر اين است، پس از اول عالم تا آخر عالمما يك نفر جغرافيادان پيدا نمىكنيم، چه كسى تمام جغرافياى عالم را مىداند! تمام خصوصياتقطعات اراضى را در سطح زمين مىداند! هر كسى يك گوشهاش را مىداند، يك قسمتش را مىداند،به همان قسمت به غرض از علم جغرافيا رسيده است. در علم نحو گفتيم كه اگر كسى تنها از مسائلعلم نحو فقط «كل فاعل مرفوع» را بلد بود، يك شعبهاى از حفظ لسان عن الخطأ فى المقال برايشپيدا شده است، رسيده به يك شبعهاى از غايت علم نحو و اگر علم نحو مجموعه باشد، يك مسألهجزئيهاش را اگر انسان بلد نباشد، «لايترتب على علم النحو أثر و لا غاية».
سؤال ما اين است: «ما الفرق بين علم النحو و علم الجغرافيا؟» اگر كسى در علم نحو «كل فاعلمرفوع» را بلد بود، «يترتب عليه غاية هذه المسألة،» در علم جغرافيا هم اگر خصوصيات زمين ايرانرا فقط بلد بود، «يترتب عليه غاية علم الجغرافيا بلحاظ ارض ايران»، ولو اين كه نسبت به سايراراضى هيچگونه اطلاعى از نظر جغرافيا نداشته باشد.
نتيجه به نظر من اين است كه در علم جغرافيا عنوان، عنوان كل و جزء نيست، بلكه عنوان كلى وجزئى است و شاهد بر كلى و جزئى بودنش همين مسأله ترتب غرض و فائده است كه اگر كل و جزءبود، تا زمانى كه مجموعه مركب تحقق پيدا نكند، معنا ندارد كه سر سوزنى از آثار غايت و غرضجغرافيا بر آن ترتب پيدا كند. لذا اشكال به مرحوم آخوند(ره) و آنهائى كه اين معنا را اختيار كردهبودند، قابل جواب است.
تمرينات
وجه تمايز و اشتراك جوهر و عرض را بيان كنيد
آيا تعريف موضوع علوم بر علم فقه منطبق است يا نه چرا
نظر استاد در باره معناى عرض در تعريف موضوع علم چيست
اشكال امام خمينى(ره) بر نظريه محقق خراسانى(ره) در تعريف موضوع علم و نقداستاد را توضيح دهيد
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...