• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • 40 استناد صحت استعمال به ترخيص واضع 78

    مقدمه درس


    الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلاة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.

    متن درس


    علت استعمال مجازى در كلى مجازات

    راه سوم در رابطه با مجازات اين بود كه در باب مجازات مثل باب عام و خاص دو اراده قائل‏شويم: يكى اراده استعماليه و ديگرى اراده جديه، لفظ به حسب اراده استعمالى در مدلول و ما وضع‏له خودش وضع شده، لكن اراده جدى به معناى موضوع له تعلق نگرفته، بلكه به معنى مجازى متعلق‏شده است، دليل مرحوم مسجد شاهى اين است كه مى‏فرمايند: استعمال مجازى را در همه مجازات،نه تنها در خصوص استعاره، پيدا كرديم. فلسفه‏اش اين است كه در استعمال مجازى، حسن و لطف وظرافتى وجود دارد كه در استعمالات حقيقيه وجود ندارد. همين ظرايف و لطايف، فلسفه وجودى‏استعمالات مجازى است.
    اگر ما در باب مجاز حرف مشهور را قبول كنيم كه با الفاظ يك نوع تبادل مى‏شود، به معنا كارى‏نداريم. يعنى: در استعمال، ارتباط لفظ رااز معناى حقيقى جدا مى‏كنيم، و لفظ را در معناى مجازى‏استعمال مى‏كنيم. در حقيقت مى‏خواهيم به جاى لفظ زيد، لفظ اسد بگذاريم، اين تبادل لفظى چه‏حسن و ظرافت و لطافتى دارد؟ اگر كارى به معنا نداريد، لفظ اسد را در زيد استعمال كرديد، چه‏ظرافت و لطافتى دارد؟ ايشان مى‏فرمايد: مثلاً در اين آيه شريفه وقتى كه مجتمع بانوان، يوسف راديدند و زليخا به دنبال آن اتهامات، يوسف را در مرئى و منظر آن زنهاى دربارى قرار داد، «قلن حاش‏لله ما هذا بشراً ان هذا الا ملك كريم». اگر بگوييد: كلمه ملك مستقيماً در يوسف استعمال شده است،يعنى اگر مى‏گفت: «ما هذا الا يوسف» هم همين معنا را دلالت داشت، پس اين «ما هذا الا ملك كريم»چه لطفى دارد؟ لطف، در صورتى است كه بگويد: اين مثلاً مصداق عنوان ملك است، جزء آن طايفه‏است، پاى معنا در كار باشد، والا لفظ «ملك» را از معناى خودش جدا كنيد و در يوسف استعمال كنيدولو به قرينة المشابهة و بعلاقة المشابه، آيا علاقه مشابهت، مصحح استعمال است؟ ما خود استعمال‏را داريم بررسى مى‏كنيم، چگونه علاقه مشابهت مجوز و مصحح استعمال است؟ شما مى‏گوييد:علاقه مشابهت مجوز اين شده كه ما لفظ ملك را با اين كه در معناى خودش حقيقت است مجازاً دريوسف استعمال بكنيم، كه در حقيقت «ما هذا الا ملك كريم»، يعنى: «ما هذا الا يوسف»، در اين‏صورت اصلاً با «حاش لله» مناسبت ندارد، «حاش لله» با «ما هذا الا يوسف» چه تناسبى دارد؟ مگراين كه معناى حقيقى در كار باشد كه بگويند «حاش لله ما هذا الا ملك كريم».
    وقتى علاقه، علاقه مشابهت شد، براى اين كه مسأله اختصاص به مورد كلام سكاكى نداشته‏باشد و از دائره علاقه مشابهت تجاوز بكند، مى‏فرمايد: در همين سوره يوسف مى‏خوانيم: وقتى كه‏برادران يوسف، به اتهام دزدى متهم شدند، گريبان اينها را گرفتند كه شما آن ظرف مخصوص ملك‏را به سرقت برديد، اينها خيلى مضطرب شدند، بعد گفتند: كه «و سئل القرية التى كُنّا فيها والعير التى‏أقبلنا»، گفتند ما اهل دزدى نيستيم، اگر باور نداريد، سؤال كنيد، گفتند: از چه كسى سؤال كنيم؟ گفتند:«و سئل القرية»، مشهور مى‏گويند: يعنى از «اهل القريه» سؤال كنيد، حالا يا مجاز به حذف است يا به‏قرينه حال و محل، چون اهل قريه حالّ در قريه هستند. مقصود آيه اين نيست. بلكه مقصود اين است‏كه مى‏خواهند بگويند: اين عدم سرقت ما، آنقدر روشن است كه شما اگر از در و ديوار قريه هم‏بپرسيد، به شما پاسخ مى‏دهد. نه اين كه «و سئل اهل القريه»، اگر اين مقصود بود مى‏گفتند «و سئل اهل‏القريه»، ديگر حسنى نداشت كه كلمه اهل را حذف كند. آنقدر هم بنابر اختصار نبوده كه كلمه اهل‏حذف بشود و ضرورت شعرى هم نبوده و جمله هم خيلى بلند و بالا نمى‏شده است.

    لزوم توجه به اراده جدى

    آن وقت مرحوم مسجد شاهى تشبيه مى‏كند به شعرى كه فرزدق درباره امام زين‏العابدين(عليه‏السلام) در مسجد الحرام با حضور هشام سرود كه از جمله اين است، مى‏فرمايد:

    فرق كلام مرحوم مسجد شاهى با سكاكى



    مؤيد براى كلام مرحوم مسجد شاهى

    ايشان مى‏گويد: اين موجود عادى نيست، زمين مكه، قدمهاى او را مى‏شناسد؛ خود خانه كعبه اورا مى‏شناسد، حل و حرم او را مى‏شناسد. ما طبق حرف مشهور بايد بگوييم: «هذه الذى تعرف‏البطحاء»، يعنى: «اهل البطحاء» اين لطفى نيست كه اهل بطحاء كسى را بشناسند، «و البيت يعرفه» راچطورى معنا كنيم؟ يعنى: آنهايى كه در مسجد هستند او را مى‏شناسند، «صاحب البيت» كه خداونداست، مى‏شناسد. «صاحب البيت» همه را مى‏شناسد، لطفش در اين است كه خود بيت او رامى‏شناسد، «مع كونه جماداً» يعنى: آنقدر اين مورد شناسايى موجودات و عوالم است كه حتى‏جمادات و مقدسترين جمادات كه عبارت از بيت است هم او را مى‏شناسد. ايشان مى‏فرمايد: اگر مامجاز را به اين كيفيت مطرح كنيم با فلسفه وجودى مجاز سازگار است. اما اگر مجاز را استعمال درغير ما وضع له بدانيم، بگوييم: «وسئل القريه» يعنى: «وسئل اهل القرية»، «يعرف البطحاء» يعنى: «اهل‏البطحاء»، هيچ ظرافت و لطافتى ندارد. در مثال ديروز كه كلمه عين را به رقيبة اطلاق كرديم، اگر ازمشهور بپرسيم چگونه مى‏شود ؟ مى‏گويند: ما لفظ موضوع للجزء را در كل استعمال كرديم، عين‏يعنى: اين انسان. لطفى در اين وجود ندارد، زيد هم يعنى: اين انسان. اما اگر عين در معناى حقيقى‏خودش استعمال شد و آن معناى حقيقى را ادعائاً، منطبق بر معناى مجازى كرديد و يا ادعاى عينيت‏كرديد، معنايش اين مى‏شود. عين يعنى: آنكه سر تا پا چشم است، كسى كه تمام فكرش، متوجه‏مراقبت و محافظت است، و الا لفظ عين را به عنوان يك لفظ موضوع للجزء، در يك انسان استعمال‏كنيد، فقط مصحح استعمالش جزئيت و كليت است. اما چه لطفى در اين استعمال ملاحظه مى‏كنيد.

    تمرينات

    علت استعمال مجازى در كلى مجازات چيست
    علاقه مشابهت را با ذكر مثال توضيح دهيد
    لزوم توجه به اراده جدى را بيان كنيد
    فرق كلام مرحوم مسجد شاهى با سكاكى در چيست
    مؤيد استاد براى كلام مرحوم مسجد شاهى را بيان كنيد