• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • 40 اسماء اشاره 75

    مقدمه درس


    الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلاة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.

    متن درس


    اشتراك ضمير غائب با اسم اشاره

    در اسماء اشاره، موضوع له، حقيقت و واقعيت اشاره است، اشاره يك معناى حرفى است كه قائم‏به مشير و مشار اليه است، در باب ضماير، بايد در هر كدام از ضمير غايب و ضمير مخاطب و ضميرمتكلم، مستقلاً بحث بكنيم. هيچ دليلى قائم نشده بر اين كه ضماير، داراى يك معناى متساوى‏هستند، يعنى اگر ضميرى داراى معناى حرفى بود، دليل قائم نشده بر اين كه همه ضماير بايد داراى‏معناى حرفى باشند، كما اين كه اگر يك ضميرى داراى يك معناى اسمى بود هيچ دليلى قائم نشده براين كه همه ضماير بايد داراى معناى اسمى باشند. ضماير را مستقلاً بايد ملاحظه كنيم.
    در ضمير غايب مثل كلمه «هو»، و «هما» و «هم» و «هى» و امثال اينها، ظاهر اين است كه با اسم‏اشاره، در معناى اشاره مشترك هستند، همانطورى كه اسم اشاره براى حقيقتِ اشاره وضع شده‏است، در ضمير غايب هم، مسأله به همين كيفيت است. منتهى اختلاف در مشارٌ اليه است، «مشاراليه» در اسماء اشاره حاضر است، اما در ضماير «مشار اليه» غايب است. منتهى در حاضر، بلحاظحضورش ديگر قيد و شرطى ندارد. اشاره به حاضر، يك معناى روشنى است، اما اشاره به غايب‏چگونه است. در اينجا قيدى ذكر كرده‏اند كه مرجع ضمير «هو» يا عهد ذكرى است كه در كلام قبلاًذكر شده باشد و يا لااقل معهوديت ذهنيه داشته باشد، تا صلاحيت اشاره به آن غايب باشد، و الا اشاره‏به غايب مطلق، معنى ندارد.
    در ضمير غايب، عنوان اشاره مطرح است، براى اين كه عنوان اشاره تحقق پيدا كند، با فرض اين‏كه مشار اليه غايب است، بايد جهتى در آن پيدا شود كه آنرا شبيه حاضر كند، و آن عبارت از همان‏مسبوقيت ذكرى يا معهوديت ذهنى است. خود اين قيد، در ضمير غايب، همين معنى را تأييد مى‏كندكه در ضمير غايب معناى اشاره هست، «جائنى زيدٌ و هو يبكى»، «هو» اشاره به زيد است،همانطورى كه در «هذا» اشاره به مفرد مذكر حاضر است، اين «هو» اشاره به مفرد مذكر غايب است، بامسبوقيت ذكرى كه محققِ عنوان اشاره است.

    اشاره عمليه در غائب

    نكته ديگر اين است كه اشاره اكثراً توأم با اشاره عمليه هست، در غايب هم اين اشاره عمليه‏وجود دارد. مثلاً وقتى مى‏گويد: كه او آمد، دستش اينطور مى‏كند، مثل اين كه اشاره به غايب دارد. درحاضر مثلاً مستقيم اشاره مى‏كند، همان اشاره عمليه‏اى كه در «هذا» نوعاً تحقق دارد، منتهى نه دائماً،اسم اشاره‏اى هم داريم كه خالى از هر گونه اشاره عمليه باشد؛ در ضمير غايب هم مسأله به همين‏كيفيت است. پس ما مى‏توانيم بگوييم كه «هو و هذا» در اصل و حقيقت معناى اشاره مشترك هستند،منتهى «هذا» اشاره به مشار اليه حاضر است و «هو» اشاره به مشار اليه غايب است.
    در ضمير مخاطب، مثل «أنت و اياك» معناى اشاره وجود ندارد، يعنى: كلمه «اياك» مثل كلمه«هذا» نمى‏باشد، در ضمير خطاب، ظاهر اين است كه عنوان اشاره تحقق ندارد. از عبارت مرحوم‏آخوند(ره) چنين استفاده مى‏شد، در اصل مطلب ما با ايشان مخالف بوديم. ولى اين نكته از عبارت‏ايشان استفاده مى‏شود كه فرمودند: «الاشارة والتخاطب، يستدعيان التشخص»، در تخاطب اشاره‏مطرح نيست. در صحبت از ضمير تخاطب، دو احتمال بر مبناى آنهايى است كه وضع عام و موضوع‏له خاص را قبول دارند، اما روى مبناى ما فقط يك احتمال تعيّن پيدا مى‏كند.
    دو راه عبارت هستند: يك راه اين است كه ما بگوييم همانطورى كه اسم اشاره، براى يك واقعيتى‏به نام اشاره وضع شده كه همان معناى حرفى و واقعيت متقوم به طرفين است، در باب ضميرمخاطب هم مى‏گوييم: براى مخاطبه وضع شده كه معناى حرفى است، و در عين حال واقعيت است،مثل جايى كه دو نفر يكديگر را طرف خطاب قرار مى‏دهند، يا يكى ديگرى را طرف خطاب قرارمى‏دهد. ضمير «أنت» و «اياك» «وضع للمخاطبه مثلاً للمفرد المذكر»، همانطورى كه «هذا وضعت‏للاشارة الى المفرد المذكر»، اين هم «وضعت للمخاطبة مع المفرد المذكر»، مخاطبه واقعيت دارد ويك معناى حرفى متقوم به مخاطِب و مخاطَب است. منتهى «أنت» براى مخاطبه با مفرد مذكر، «انتما»براى مخاطبه با تثنيه مذكر، «أنتِ» براى مخاطبه با مفرد مؤنث، اما آنچه حقيقت در ضمير خطاب، ومشترك ما بين همه مخاطبين، مذكر و مؤنث، مفرد و تثنيه و جمع است، «نفس المخاطبه» مى‏باشد.اگر ما اين معنا را در «أنت» و «اياك» گفتيم، با «هو» در معناى حرفى، مشترك مى‏شود، هم ضميرغايب و هم مخاطب معناى حرفى مى‏شود، در غائب معناى حرفى اشاره‏اى دارد، و در مخاطب‏معناى حرفى مخاطبه‏اى دارد. هر دو واقعيت، متقوم به طرفين است.

    فرق اسم ظاهر و اسماء اشاره

    احتمال ديگر بر مبناى آنهايى كه وضع عام و موضوع له خاص را قبول دارند، اين است كه‏بگوييم: واضع در وضع ضمير «أنت» و «اياك»، كلى مخاطب را در نظر گرفته، اما لفظ را براى كلى‏مخاطب وضع نكرده است، چرا؟ براى اين كه آن لفظى كه براى كلى مخاطب وضع شده، خود كلمه‏مخاطب است. اما در ضمير «أنت» و «اياك» مفهوم كلى مخاطب را در نظر گرفته، اما لفظ را براى‏مصاديق مخاطب وضع كرده است، لذا وقتى كلمه «أنت» را از پشت ديوار هم بشنويد، مخاطبِ‏خاص و جزيى در ذهن شما مى‏آيد، به خلاف اين كه كلمه المخاطب را از پشت ديوار بشنويد. اگرالان كسى كه از پشت اين ديوار مسجد عبور مى‏كند كلمه المخاطب را كه مى‏گويم، شنيد، يك معناى‏كلى در ذهنش مى‏آيد براى اين كه موضوع له لفظ مخاطب، عبارت از كلى المخاطب است. اما اگركلمه «أنت» را بكار بردم، منتهى نه به عنوان

    عدم انحصار وضع عام و موضوع له خاص در حروف

    آنهايى كه به وضع عام و موضوع له خاص قائل هستند، وضع عام و موضوع له خاص را منحصربه باب حروف نبايد بدانند، ضمير مخاطب هم، يكى از مصاديق وضع عام و موضوع له خاص است،كلى مخاطب در نظر گرفته شده، لكن براى مصاديق اين كلى، كلمه «أنت» و «اياك» وضع شده است.ما دليل بر بطلان اين نظر نداريم. احتمال اين كه بگوييم: براى حقيقت مخاطبه، به عنوان معناى‏حرفى وضع شده، احتمال قابل قبولى است و دليل بر خلافش قائم نشده است. در نتيجه در ضميرمخاطب دو احتمال جريان دارد: بنابر يك احتمال معنى، حرفى مى‏شود. بنابر احتمال ديگر، معنى،اسمى خواهد شد.
    اما همين احتمالى كه در ضمير خطاب داده شد، در ضمير متكلم هم هست. يك احتمال اين است‏كه كلمه «انا» به عنوان ضمير متكلم، داراى يك معناى حرفى باشد، معناى حرفيش چيست؟ اشاره به‏نفس است. در اسم اشاره، اشاره به غير حاضر بود، در ضمير غايب اشاره به غيرى كه غايب بود، شددر متكلم ضمير «انا» براى معناى اشاره وضع شده، منتهى با قيد اين كه مشار اليه آن، نفس باشد، يا درمتكلم مع الغير، مشار اليه، دو نفر يا بيشتر باشند، أنفس باشند. مؤيد بر اين كه ما اين معنى را در ضميرمتكلم قائل مى‏شويم همان مؤيد در اسم اشاره و ضمير غايب است كه اكثراً وقتى انسان كلمه «انا» رابكار مى‏برد با اشاره عمليه هم اشاره‏اى به خودش مى‏كند، همان معناى لفظى ضمير متكلم موردتأييد قرار مى‏گيرد. اين خيلى بعيد است كه آدم بگويد: «انا» معنايش اشاره نيست، اما در عين حال بااشاره عمليه، تأييدش مى‏كنيم. اشاره عمليه كه غير اشاره را تأييد نمى‏كند، لذا بعض الاعلام كه بطوروسيع مطلب را بيان كرده بودند، معتقد بودند كه همه جا اشاره عمليه همراه اشاره لفظيه است. منتهى‏عرض كرديم كليت را نمى‏پذيريم.
    نوعاً وقتى كه ضمير متكلم به كار مى‏رود، توأم با اشاره عمليه است و اين توأم بودن تأييد مى‏كندكه معناى أنا همان اشاره است «منتهى الاشاره الى النفس در متكلم وحده، الاشاره الى الانفس درمتكلم مع الغير».
    اما احتمال ديگر كه در اينجا وجود دارد، روى احتمال اول ضمير «انا و نحن»، معناى حرفى پيداكرد، چون اشاره يك معناى حرفى است آن هم معناى حرفى پيدا مى‏كرد.
    اما احتمال دوم، همان گونه كه ما در ضمير مخاطب، در احتمال دومش گفتيم: بعيد نيست كه‏ضمير «أنت» و «اياك» براى مصاديق مفهوم كلى، المخاطب وضع شده باشد، اينجا هم اين احتمال‏جريان دارد كه ضمير «انا» براى مصاديق كلى المتكلم وضع شده باشد. يك ضمير «انا» داريم، و يك‏لفظ المتكلم، لفظ المتكلم، معنايش كلى است، يعنى: يك معناى كلى را واضع تصور كرده است ولفظ المتكلم را براى آن معناى كلى وضع كرده است. اما در ضمير متكلم مسأله به اين صورت نيست،معناى كلى المتكلم را ملاحظه كرده، اما لفظ «انا» را براى مصاديق آن متكلم وضع كرده است، به نحووضع عام و موضوع له خاص.
    لذا آنهايى كه وضع عام و موضوع له خاص را، جايز مى‏دانند، روى مبناى آنها اين احتمال دوم‏جريان دارد كه بگوييم فرق ضمير «انا» و كلمه المتكلم در همين جهت است: يكى به صورت وضع‏عام و موضوع له عام مطرح است، اما ديگرى كه ضمير انا باشد به صورت وضع عام و موضوع له‏خاص مطرح است. پس نتيجه اينطور شد. امكان داشت كه ضماير تمام داراى معناى حرفى باشند،در ضمير غايب اشاره به غايب، در ضمير مخاطب، مخاطبه، در ضمير متكلم هم اشاره به نفس، كه‏اين اشاره و مخاطبه معانى حرفيه است. لكن چون دليلى قائم نشده بر اين كه ضمائر يكنواخت‏هستند، لذا در ضمير خطاب و ضمير متكلم، آن احتمال دوم هم جريان دارد، كه داراى يك معناى‏اسمى باشند، منتهى به صورت وضع عام و موضوع له خاص.

    تشبيه معناى حرفى با ممكن

    بحث در معانى حرفيه و ما يلحق بها، تمام شد. نكته‏اى را در ذيل معناى حرفى، بايد عرض كنيم،براى معانى حرفيه، واقعيتى به زور سيه رويى ز ممكن در دو عالم********** جدا هرگز نشد والله اعلم
    مسأله نياز و فقر هميشه با ممكن الوجود همراه است، در معانى حرفيه هم اين مسأله نياز به طرفين،مثل نياز در ممكن الوجود به علت هست. در ظرفيت، ظرف و مظروف و در استعلاء مستعلى ومستعلى عليه مى‏خواهد. ابتداء، سير و بصره را لازم دارد و هكذا.
    معانى حرفيه با وجود ضعف، اما چيزى ضعف اينها را جبران مى‏كند، و آن اين است كه افهام وبيان مقاصد و غرض، نوعاً به معانى حرفيه تعلق مى‏گيرد. يعنى: در مقام افاده استقلال دارند، متكلم‏براى بيان اينها، حرف مى‏زند، مى‏گويد: اينها را به ذهن و به اطلاع مخاطب رساند، در مقام واقعيت‏يك نيازمند به تمام معناى محتاج به طرفين است، اما در مقام تفهيم و افهام، در رأس همه قرار گرفته‏است. شما جملاتى را تشكيل مى‏دهيد، مثل «زيد قائم» ما نسبت را در قضاياى خبريه از بين برديم،به جاى نسبت، «هوهويت» آورديم، اين «هوهويت» واقعش چيست؟ هم واقعيت است و هم معناى‏حرفى است. براى «هوهويت» مفهوم مستقل غير محتاج به طرفين نقطه اصلى عبارت از تفهيم معناى حرفى است، و الا زيد كه سر جاى خودش تفهيم ندارد. قائم‏هم كه تفهيم ندارد، آنچه را كه مخاطب نمى‏داند و شما مى‏خواهيد وسيله «زيد قائم» مطلع كنيد، افاده«هوهويت» است كه معناى حرفى است. پس «هوهويت» در واقعيتش آن مقدار نياز دارد، اما در كلام‏به عنوان غرض، در رأس قرار مى‏گيرد. در «زيد فى الدار»، اگر ما تأويل به «كائن فى الدار» كرديم كه‏همان هوهويت است. باز همين «هوهويت» معناى حرفى است. لذا معانى حرفيه با آن واقعيت‏فقرى كه دارند، اما در مقام تفهيم و افهام، استقلال دارند و لازمه اين استقلال، آثارى است كه بعد ذكرمى‏كنيم. لذا مى‏شود به آنها قيد بزند، يا اطلاق قائل شود، ان شاء الله در جاى خودش مطرح مى‏كنيم.

    تمرينات

    اشتراك ضمير غائب با اسم اشاره در چيست

    احتمالات در ضمير تخاطب را بنابر مبانى مختلف بيان كنيد
    عدم انحصار وضع عام و موضوع له خاص در حروف چگونه است
    تشبيه معناى حرفى با ممكن را توضيح دهيد