• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • 40 موضوع علم اصول 7

    مقدمه درس


    الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلاة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.
    در باره تفسير عرض ذاتى بيش از اين دو تفسير وجود ندارد شايد تفسير ديگرى هم باشد، لكن‏مهم و قابل بحث است، همين دو تفسير است.
    يكى اين كه مقصود از عرض ذاتى همان است كه مشهور قائلند: «ما يلحق الشّى‏ء لذاته أو لأمريساويه» كه اين سه صورت از آن هشت صورت را بلااشكال شامل مى‏شود. تفسير دوم، تفسيرمرحوم آخوند(ره) در كفايه است كه قبل از ايشان مرحوم حاجى سبزوارى(ره) هم اين مطلب رابيان كرده‏اند و چه بسا نقل شده كه خود مرحوم ملاصدرا(ره) هم در بعضى از نوشته‏هايش - غير ازاسفار - تصريح به اين معنا كرده‏اند.

    متن درس


    نقل نظريه‏اى از ملا صدرا و لازمه آن

    عبارت ايشان اين است كه مقصود از عرض ذاتى آن است كه واسطه در عروض نباشد يعنى‏اسناد عرض به معروض، اسناد حقيقى باشد، اسناد واقعى باشد، نه اسناد مسامحى و مجازى.
    لازمه بيان مرحوم آخوند(ره) اين است كه از آن صور هشت گانه‏اى كه ذكر كرديم، هفت‏صورتش داخل در عرض ذاتى است و تنها آن قسم اخير كه واسطه مباين باشد، و واسطه در عروض‏باشد مثل حركت سفينه كه به جالس سفينه اسناد داده شود، عرض غريب است. حالا ما كدام يك ازاينها را انتخاب كنيم؟

    نقدى بر نظريه مشهور در عرض ذاتى

    اشكالى بر مشهور وارد است و همين هم سبب شده كه مرحوم آخوند(ره) و آنهايى كه اين‏تفسير دوم را قائل شده‏اند، از تفسير مشهور عدول كرده‏اند. اشكال اين است كه ما مى‏بينيم نوع‏محمولات مسائل علم در رابطه با موضوع خود علم اين عنوان را پيدا مى‏كند كه آنها عارض نوعند وعرض نوع را شما بخواهيد به حساب جنس كه موضوع علم هست، بگذاريد، داخل در يكى از آن‏صور ثلاثه است، يعنى داخل در يكى از آن چند صورتى است كه مشهور قطعاً او را عرض غريب‏مى‏داند، زيرا عرض نوع نمى‏تواند ارتباط به جنس داشته باشد.
    براى اين كه «ما يلحق الشى‏ء لذاته أو لامر يساويه» نيست، نه اين است كه واسطه‏اى ندارد و نه‏اين است كه واسطه داخليه يا خارجيه مساوى است، بلكه واسطه نوع است و نسبت آن به جنس،عنوان اخص است و اگر واسطه اخص باشد، مشهور در واسطه اخص بلااشكال مى‏گويند كه عرض‏غريب است. چطور موضوع علم نحو را كلمه و كلام بدانيم و مسائل علم نحو را از قبيل «الفاعل‏مرفوعٌ و المفعول منصوبٌ» بدانيم؟
    البته اين معنا كليت ندارد كه موضوعات مسائل نسبت به موضوع علم عنوان جنس و نوع داشته‏باشد. گاهى عكس است و موضوع علم، اخص از موضوعات مسائل است كه اين را در رابطه باموضوع علم و موضوع مسائل بررسى كنيم، ولى چيزى كه الان به اين جا ارتباط دارد، اين است كه مامى‏بينيم گاهى موضوع مسائل، اعم از موضوع علم است. مثل علم كثيرى از مسائل آن اعم است ازموضوع علم. براى اين كه موضوع را شما ادله اربعه مى‏دانيد يا بالاتر كه اين را بعداً ان شاء الله عرض‏مى‏كتيم. اين هم يكى از مباحثى است كه بايد مطرح شود. به مناسبت اين كه بحث ما در اصول است،موضوع علم اصول را بايد ان شاء الله بررسى كنيم.
    لكن شما هر چيزى را موضوع علم بدانيد، ادله اربعه با قطع نظر از دليليت، ادله اربعه با وصف‏دليليت يا موضوع علم اصول را همان طورى كه بزرگانى معتقد هستند، «الحجة فى الفقه»، آن چيزى‏كه در فقه مى‏تواند حجت و سند قرار بگيرد و حق با كدام يك از اينها است؟ يا احتمالات ديگرى كه‏بعد عرض مى‏كنيم.

    شاهدى ديگر بر عدم صحت نظريه مشهور

    لكن بحث اين است كه شما در مباحث الفاظ، در باب اوامر و نواهى، مهمترين بحث در باب‏اوامر اين است كه صيغه افعل «هل تدل على الوجوب أم لاتدل و صيغة النهى هل تدل على الحرمة أولا تدل على الحرمة؟» آيا مقصود شما از اين صيغة الامر و صيغة النهى كدام صيغه امر است؟ اگر صيغه‏امرى است كه در كتاب و سنت است، پس چرا شما در اين باب به لغت تمسك مى‏كنيد؟ اين رابهترين دليل قرار مى‏دهيد كه «صيغة افعل وضعت لافادة الوجوب، وضعت للدلالة على الوجوب»چرا به بناء عقلا تمسك مى‏كنيد و مى‏گوييد: اگر مولايى به عبدش گفت: «أدخل السوق» عبد از آن‏استفاده وجوب مى‏كند.
    معلوم مى‏شود كه اين صيغه امرى كه شما در مسأله اصوليه موضوع قرار داده‏ايد، اختصاصى به‏صيغه امرى كه در ادله اربعه واقع شود، ندارد. در حقيقت يك بحثى است كه به يك معنا هم به لغت‏ارتباط پيدا مى‏كند و هم به بناء عقلاء ارتباط پيدا مى‏كند. بناء عقلاء چه ارتباطى به ادله اربعه دارد؟ اگركتاب و سنت هم نبود، صيغة الامر دلالت بر وجوب مى‏كرد، لغت اين مسأله را در باره صيغه امرهمين طور در باب صيغه نهى مطرح كرده.
    پس مى‏بينيم كه اين مسائل با اين كه از مسائل مهم اصول است، لكن در عين حال موضوع آن، دررابطه با ادله اربعه عنوان نوعيت و اخصيت ندارد، بلكه عنوان اعميّت دارد. يعنى اگر صيغة الامرمعروض وجوب شد، اوامرى كه در ادله اربعه واقع شده به عنوان اين كه عرض اعم، عرض اخص‏هم هست، شما مسأله را بايد بررسى كنيد.
    (پاسخ سؤال:) بحث شما در صيغة الامر است، آيا قيدى همراه آن است و وقتى شما صيغة الامررا مطرح مى‏كنيد، يك محشّى مثلا بايد بنويسد كه «اى الامر الواقعة فى الكتاب و السنة» يا صيغة الامردلالت بر وجوب مى‏كند يا نه؟ صيغة النهى دلالت بر حرمت مى‏كند يا نه؟ يك بحث كلى مى‏كنيد؟يكى از مصاديق اين بحث كلى، اوامر واقعه در كتاب و سنت است. وقتى كه صيغه امر دلالت بروجوب كرد، ما مى‏گوييم: اوامرى هم كه در كتاب سنت واقع شده، روى همين ملاك و همين منوال‏دلالت بر وجوب مى‏كند.

    نقد و بررسى نظريه محقق خراسانى(ره)

    پس بحث كلى است، لكن موضوع علم اصول ادله اربعه است. بالاتر از اين ها بحثهاى عقلى‏است. در بحثهاى عقلى كه ديگر خيلى مسأله روشن است. وقتى كه شما بحث مقدمه واجب را به‏عنوان يك مسأله عقليه مطرح مى‏كنيد، آيا وجوب بين ذى المقدمه و بين مقدمه، محكوم به ملازمه‏عقليه هست يا نه؟ آيا عقل حكم مى‏كند به اين كه اگر ذى المقدمه واجب شد، مقدمه واجب است؟مسأله عقلى كه مربوط به خصوص كتاب و سنت نيست، اين يك مسأله عقلى كلى است.
    اگر مولا گفت: «كن على السطح» و كون بر سطح را ايجاب كرد، آيا عقل مى‏گويد كه بين اين‏وجوب و بين وجوب نصب سُلّم ملازمه تحقق دارد يا ندارد؟ اين چه اختصاصى به نماز و وضودارد، يك بحث كلى و عقلى است، منتها اين بحث كلى وقتى كه ثابت شد، شما در باب شرعيات و درباب ادله اربعه هم از بحث كلى استفاده مى‏كنيد و مى‏گوييد حالا كه بين وجوب ذى المقدمه ووجوب مقدمه ملازمه تحقق پيدا كرد، پس اگر خداوند تبارك و تعالى نماز را واجب كرد، ما وجوب‏غيرى وضو و ساير شرايط را از اين امر متعلق به ذى المقدمه استفاده مى‏كنيم.
    پس نتيجه اين طور شد كه ما گاهى برخورد مى‏كنيم به اين كه بعضى يا قسمت مهمى از مسائل‏يك علمى، اين طور نيست كه عنوان نوعيت نسبت به موضوع داشته باشد، بلكه مسأله

    خلاصه نقد امام خمينى(ره)

    آيا كلام مرحوم محقق خراسانى(ره) و حاجى سبزوارى(ره) (اعلى الله مقامهما الشريف)بلااشكال است؟ اگر ما عرض ذاتى را به معناى عدم الواسطة فى العروض معنا كنيم و تمامى آن‏هشت قسمت را به استثناى قسم اخير داخل در عرض ذاتى بدانيم. اشكالاتى كه به مشهور گفته شد،روى اين مبنا برطرف مى‏شود. زيرا چه موضوعات مسائل اعم باشد و چه موضوعات مسائل اخص‏باشد، هم عرض اعم بنابر اين تفسير عرض ذاتى است و هم عرض اخص.
    اشكال ديگرى بر نظريه مرحوم آخوند(ره) وارد است كه از كلام سيدنا الاستاذ الاعظم امام(قدس سرّه) استفاده مى‏شود كه مى‏فرمايند: مسأله اين است كه ما بعضى از علوم داريم كه نسبت بين‏موضوع علم و موضوعات مسائل، نه اخص است و نه اعم، بلكه نسبتش، نسبت جزء و كل است، نه‏جزئى و كلى و فرد و مصداق، بلكه جزء و كل، مثل علم جغرافيا. موضوع علم جغرافيا زمين است، ازعوارض و خصوصيات زمين بحث مى‏كند، كجا كوه دارد، كجا رودخانه دارد، كجا جنگل دارد، كجاشن‏زار است، از اين قبيل مسائلى كه در علم جغرافيا مطرح است. موضوع مجموعه اين علم به نظرايشان عبارت از زمين است، زمين يعنى بمعناه الوسيع، زمينى كه همه كشورها را شامل مى‏شود،همه اراضى را مى‏گيرد، همه قطعات زمين را در سراسر زمين مى‏گيرد، اما وقتى كه مى‏آييم سراغ‏مسائل جغرافيا و موضوعات مسائل جغرافيا مى‏بينيم كه بحثها اين جورى است كه مثلا زمين ايران‏فلان خصوصيات در آن است. كوههايى كه در ايران واقع شده، عبارت از چند كوه است،خصوصيات اين كوهها عبارت از چيست، رودخانه‏هايى كه در ايران واقع شده، عبارت از فلان‏رودخانه‏هاست. مثلا زمين فلان استان ايران حاصل‏خيز به تمام معناست. از اين قبيل مسائلى كه درعلم جغرافيا در رابطه با ايران بحث مى‏شود.
    اينجا اين سؤال پيش مى‏آيد: آيا خصوصيات و ويژگيهايى كه براى زمين ايران تحقق دارد، شمااين را بخواهيد نسبت بدهيد به موضوع كلى جغرافيا و هو مطلق الارض، ارض به معناه الشامل‏لجميع الاراضى كه الان هست در سراسر جهان، معنايش اين است كه يك ارضى را كه براى جزءثابت است، براى يك قسمت از ارض ثابت است، اين ارض را نسبت به مجموع بدهيد. آيا اين‏نسبت على سبيل الحقيقه است يا على سبيل المجاز است؟ قاعدةً على سبيل المجاز است وعلاقه‏اش هم مثلا علاقه جزء و كل است و اگر آن شرايط در اينجا وجود داشته باشد و اگر اصلا چنين‏اسنادى صحيح باشد و ممكن است بگوييم چنين اسنادى باطل است. براى اين كه آن علاقه جزء وكل در باب مجاز يك شرايطى دارد كه چه بسا آن شرائط اين جا تحقق نداشته باشد.

    نگرشى دقيق بر طرح مسأله و تشريح معناى عرض

    اين اشكال به مرحوم آخوند(ره) وارد است: شما براى فرار از اشكالات وارد بر مشهور، راه‏ديگرى را در تفسير عرض ذاتى قائل شديد، اين راه شما آن اشكالات وارد بر مشهور را حل مى‏كند؛اما اشكال ديگرى را به شما متوجه مى‏كند و در نتيجه شما هم در علومى مثل علم جغرافيا نمى‏توانيدمسأله را حل كنيد. زيرا اينجا واسطه در عروض است، نه عدم الواسطة فى العروض.

    نقدى بر نظريه فلاسفه و منطقيين

    پس چه بايد كرد؟ تفسير مشهور به آن صورت ايراد دارد، تفسير مرحوم آخوند(ره) به اين‏صورت ايراد دارد و مهمتر از اينها چيزى كه مسأله را مشكل‏تر مى‏كند، اين است كه ما در باره عرض‏ذاتى و عرض غريب بحث مى‏كنيم، اينجا «لقائل أن يقول» كه «ثبّت العرش ثمّ انقش». اول در باره‏عرض صحبت كنيم، ببينيم آيا محمولات مسائل در تمامى علوم نسبت به موضوع علم واقعاً عرض‏است؟ كار نداريم به دو قسمى كه براى عرض به عنوان ذاتى و قريب مطرح است. اول خود مَقسَم‏بايد حسابش روشن شود. اين جا به نظر من مشكل‏تر از آن اشكالاتى است كه بر عرض ذاتى و قريب‏بر نظريّه مشهور و مرحوم آخوند(ره) شده است، قبل از اين كه نوبت به آن مراحل برسد، در خودعرض بايد دقت بشود.
    اين تفسير «موضوع كل علم ما يبحث فيه عن عوارضه الذاتية» مربوط به منطق و فلسفه است.سؤال مى‏كنيم: عرضى كه در كلام منطقى بحث مى‏شود و عرضى كه در كلام مثل ملاصدرا(ره) بحث‏مى‏شود، آيا آن عرض يك واقعيّت است؟ هيچ ترديدى نيست كه اگر منطقى يا فيلسوف تعبير به‏عرض كرد، يعنى آن موجودى كه واقعيت و حقيقت دارد، ما به ازاء خارجى دارد، لكن استقلال دروجود ندارد، خودش نمى‏تواند سرپا بايستد و در وجودش نياز به معروض و نياز به محل دارد.
    بياض در رابطه با جسم، عرضى است كه روى آن بحث مى‏شود. براى اين كه بياض يك واقعيت‏است و ما به ازاء خارجى و واقعى دارد، لكن بياض استقلال در وجود نمى‏تواند داشته باشد، هميشه‏بايد عارض جسم بشود و نياز به آن دارد. در كلام اينها مسأله اين طور است، شما وقتى كه اين حرف‏را به علوم اعتباريه مى‏كشانيد، مثل فقه و اصول و نحو و صرف و امثال ذلك چه جورى مى‏توانيدعرض را در آنجا پيدا كنيد؟

    نظريه استاد در باره تعريف موضوع علوم و عرض

    اشكالى به منطقيين و فلاسفه شده است. بعضى از علوم داريم كه واقعيت محض است، مع ذلك‏عرض به اين معناى منطقى در آنها وجود ندارد. علوم واقعيه‏اى داريم كه واقع‏تر از آن علوم‏نمى‏توانيم داشته باشيم، اما در عين حال عرض به آن معنا در آنها نيست. مثل علم عرفان و كلام كه دررابطه با الهيات بحث مى‏كنند: «الله تعالى عالمٌ، هل هى مسألة كلامية ام لا؟» واقعيتى از اين بالاتر وبهتر ما نمى‏توانيم داشته باشيم، در حالى كه علم عين ذات خداوند است و كسى نمى‏تواند از اين علم‏در رابطه با ذات الهى تعبير به عرض كند. بگوييم در «الله تعالى عالم» بحث از عوارض خداوندمى‏كنيم! آيا كسى به خودش اجازه مى‏دهد چنين تعبيرى را در باره صفات ذات خداوند قائل شود؟در آنجا عرض اصلا معنا ندارد. لذا به منطقيين و فلاسفه و حتى به استاد علامه طباطبائى(ره) كه‏ديروز عرض كرديم ايشان خيلى مصرّ بودند كه همه اين مسائل در علوم برهانيه است، مى‏گوييم: آياعلم كلام «ليس علماً برهانيّاً أم علم برهانى؟» اگر علم برهانى اين است، آيا بحث از عوارض در علم‏كلام يا عرفان مطرح است يا نه؟

    تمرينات

    نظريه ملا صدرا در تعريف عرض ذاتى و قريب را توضيح دهيد
    علت عدول مرحوم آخوند(ره) از نظريه مشهور در تعريف عرض ذاتى و قريب چيست
    نظريه مرحوم محقق خراسانى(ره) در تعريف عرض ذاتى و قريب را توضيح دهيد
    نظريه فلاسفه و منطقيون در عرض را همراه نقد استاد بيان كنيد
    نقد امام خمينى(ره) بر نظريه محقق خراسانى(ره) را توضيح دهيد