شنبه 29 ارديبهشت 1403 - 8 ذيقعده 1445 - 18 مي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج اصول
>
مباحث الفاظ - بحث اوامر - مقدمه واجب (آیت الله فاضل لنکرانی (ره))
>
مباحث قضايا
تدریس استاد
متن
40 مباحث قضايا 65
مقدمه درس
الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلاة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.
متن درس
وجود نسبت در بعض قضايا و حق در آن
در اكثر قضايا از نظر واقعيت هيچگونه نسبتى، (نسبتِ به معناى واقعى)، وراء منتسبين و غير ازدو طرف، ملاحظه نمىكنيم. فقط يك نوع قضيه باقى مانده بود كه به حسبِ ظاهر نسبتى در آن وجودداشت، مثل «الجسم له البياض» «زيدٌ له القيام» «عمروٌ فى الدار» «بكر على السطح» بين بياض كهعنوان عرضى است و جسم كه يك وجود جوهرى است نسبت و اضافه و ارتباط وجود دارد، در«زيدٌ له القيام»، «عمروٌ فى الدار»، «بكر على السطح» هكذا، غير از زيد و دار يك اضافه و نسبتِظرفيت تحقق دارد كه واقعيت دارد و قابل انكار نيست. همانطورى كه در معانى حرفيه عرضكرديم.
حقّ در مسأله اين است كه گاهى اين نوع قضايا را همانطورى كه نحويين به آنها نظر كردهاند، نظركنيم و يك وقت اين است كه ظاهر قضيه را نگاه مىكنيم. نحويين از اين قضايا به قضاياى مؤوّلهتعبير مىكنند، مىگويند: به حسبِ صورت به همين كيفيت هستند، ليكن در باطن، قضيه نحوديگرى است. تمام قضايا مشتملِ بر حروف هستند، حرف «فى» در «زيد فى الدار»، «على» در «زيدعلى السطح»، نحويين مىگويند: اين جار و مجرور متعلَّقى دارد كه محذوف است، آن محذوف درباطنْ، خبرِ در قضيه حمليه است، «زيد فى الدار» يعنى «زيد كائن فى الدار»، «الجسم له البياض» يعنى«الجسم ثابت له البياض»، «بكر على السطح» يعنى «مستقر على السطح»، «كائن على السطح»، لذا بهاينها قضاياى مؤوّله مىگويند، يعنى تأويل مىشوند، رجوع به كائن و ثابت و مستقر و امثال ذلكمىكند.
اگر با ديد نحويين اين قضايا را بررسى كرديم، مسأله ما خيلى روشن است، براى اين كه «زيد فىالدار» يعنى «زيد كائن فى الدار»، اگر خبر ما «كائن فى الدار» شد ديگر با «زيد قائم» هيچ فرق نمىكند،براى اين كه يك طرف نسبت، زيد و طرف ديگر، دار است، اما بين زيد و «كائن فى الدار» هيچگونهمغايرتى نيست، «كائن فى الدار» همان زيد است و زيد هم همان «كائن فى الدار» است. اين طورنيست كه ما دو شىء داشته باشيم، يكى زيد باشد و يكى «كائن فى الدار» باشد، و بين اين دو همنسبتى در كار باشد؛ به همان صورتى كه در مسأله «زيد قائم» ارتباط است. بين زيد و قائم اتحادبرقرار است، و اتحاد با نسبت نمىسازد. نسبت، طرفين لازم دارد، در اتحاد نسبتى وجود ندارد. اگرمعناى «زيد فى الدار»، «زيد كائن فى الدار» شد، «كائن» به عنوان خبر محذوف در اين قضيه حمليهمطرح باشد، و «فى الدار» هم متعلق به اين محذوف باشد، نتيجه اين مىشود كه «زيد فى الدار» همخالى از نسبت است. «الجسم له البياض» هم خالى از نسبت است، براى اين كه معنايش «الجسم ثابتله البياض» است، و خبر جسم هم «ثابت له البياض» است، و «ثابت له البياض» با جسم مغايرتىندارد، بلكه كمال اتحاد بين اينها تحقق دارد.
اگر اين ديد نحويين را كنار بگذاريم و گفتيم كه اين كائن را قبول نداريم، اينها حرفهائى است كهآنها در آوردهاند، «الجسم له البياض» جسم مبتدا است و «له البياض» هم خبرش است، اشكالى نداردكه جار و مجرور بدون اين كه به حسبِ ظاهر و واقع متعلق به چيزى باشد خودش خبر واقع بشود.اينجا دو جواب داريم: يك جواب اين است كه اين نسبتى را كه «الجسم له البياض» دلالت دارد، آيا بهعنوان قضيه و جمله، از كلام استفاده مىشود؟ يعنى چون قضيه حمليه مشتملِ بر نسبت است، اينقضيه دلالت بر نسبت مىكند يا اين كه به عنوان اين كه در اين قضايا، حروف به كار رفته است، وحروف دلالت بر نسبت دارد؛ مىباشد؟ وقتى كه شما مىگوييد: «الجسم له البياض» و هيچگونهتقدير و تأويلى در اين جمله به كار نمىبريد، مىگوييم: نسبتى در كار است. ليكن كلام در اين استكه آيا اين نسبت در رابطه با قضيه و جمله مطرح است يا اين كه اين نسبت مستقلاً به حرف (لام)ارتباط دارد؟ آيا كلمه «له» است كه دلالت بر اين نسبت مىكند يا جمله دلالت بر اين نسبت مىكند؟
كلام مشهور در اجزاء قضايا و ردّ استاد
مشهور قضيه را مركب «من ثلاثة اجزاء» مىدانند و يك جزء را به نام نسبت قرار مىدهند ومىگويند: اين نسبت در رابطه با قضيه است، يعنى در قضيه حمليه «حمل المحمول على الموضوع»به اين مسأله دلالت دارد. مىگوييم: آنچه دلالت بر نسبت مىكند در «الجسم له البياض» عبارت ازكلمه «له» است، «له» دلالت بر نسبت مىكند، در «زيد فى الدار» آن نسبت ظرفيهاى كه بين دار و زيدتحقق دارد، مفادِ قضيه «زيد فى الدار» نيست، آن مفاد كلمه «فى» است. شاهد اين است كه اگر «الجسمله البياض» را كه يك مركب تام و قضيه كاملى است، به صورت يك مركب ناقص درآورديد كه ازعنوان قضيه حمليه بيرون رفت و ديگر عنوان قضيه حمليه نداشت، مثلاً جزء موضوعش قرار داديدو گفتيد: «الجسم الذى له البياض» كه مجموعش موضوع است و قضيه تام هم نيست، هنوز محمولنيامده است. «الجسم الذى له البياض» كه به عنوان مركب غير تام و يك موضوعِ تنها مطرح استهمان نسبتِ «الجسم له البياض» را افهام مىكند. از نظر نسبت هيچ فرقى ندارد، چه شما بگوييد:«الجسم له البياض» و چه بگوييد: «الجسم الذى له البياض»، فرقش اين است كه اينجا قضيه تشكيلنشده است. عنوان، عنوان تصورى است و آنجا عنوان، عنوان تصديقى است، اما در اين جهتمشتركند كه آن نسبتِ بين جسم و بياض را هر دوى اينها افهام مىكنند، آنجا به صورت قضيه حمليهو تصديقيه و اينجا به صورت قضيه تصوريه و غير تصديقيه مطرح است.
اگر نسبت در رابطه با قضيه حمليه باشد اينجا كه مىگوييد: «الجسم الذى له البياض» بايد فاقدنسبت باشد، در حالى كه مىبينيم در ارتباطِ بين جسم و بياض و اضافه بين جسم و بياض چه بهصورت قضيه تصديقيه و چه به صورت مركب غير تام از نظر دلالت بر نسبت يكسان هستند. پسمىفهميم كه مسأله نسبت در «الجسم له البياض» به قضيه ارتباطى ندارد، نسبت بلا اشكال هست،«لكنّها لا ترتبط بالقضية و لا ارتباط بين النسبة و بين القضية اصلا».
دليل دوم اين است كه خبر در قضيه «الجسم له البياض» چيست؟ اگر ما از كائن كه نحويين قبولكردند صرف نظر كرديم و گفتيم: كائن مطرح نيست؛ پس خبر چيست؟ «بياض» يا «له البياض» خبراست؟ بلااشكال شما بايد بگوييد كه «له البياض» خبر است، و الاّ نمىشود كه اين «له» به عنوان يكچيزى مثل جمله معترضه در اين وسط باشد نه دخالت در موضوع داشته باشد و نه دخالت درمحمول. در «الجسم له البياض»، «له البياض» به عنوان خبر مطرح است.
از مشهور كه قائل به نسبت هستند، سؤال مىكنيم كه موضوع چيست؟ مىگويند: «الجسم»،سؤال مىكنيم: محمول چيست؟ مىگويند: «له البياض»، آيا بين «له البياض» و «الجسم»، نسبتوجود دارد، يا نه؟ اگر بگوييد نسبت وجود دارد، مىگوييم: قبول داريم، اما «بياض ليس بخبر»، درجمله خبريه «له البياض» به عنوان محمول مطرح است و الاّ با اين «له» در وسط چه معاملهاىمىكنيم؟ مىگوييم: جسم مبتدا و بياض خبر آن است، اين «له» چه نقشى دارد؟
اگر از كائن صرف نظر بشود «له البياض» جزو محمول است. اگر روى مبناى مشهور جزومحمول شد، بايد بين «له البياض» و «الجسم» نسبت وجود داشته باشد. چه نسبتى بين «له البياض» و«الجسم» وجود دارد؟ آن نسبتى كه بين جسم و بياض هست نسبت اضافى و ارتباطى است. «البياضلا يكون خبراً، بل الذى يكون خبراً هو له البياض». در «زيد فى الدار» هم مسأله همين است. آيا در«زيد فى الدار» دار خبر است تا شما بگوييد كه بين دار و زيد نسبتِ ظرفيت و اضافه ظرفيت وجوددارد؟ يا «فى الدار» خبر از براى زيد است؟ اگر «فى الدار» خبرِ براى زيد شد، نسبت بين «فى الدار» وزيد در قصه «زيد فى الدار» چيست؟
ما در تحليل اين قضايا چه مبناى نحويين و چه مبناى غير نحويين را ملاحظه بكنيم، يا اصلاًنسبتى وجود ندارد اگر كائن و ثابت و امثال ذلك شد، و اگر هم نسبتى وجود داشته باشد، روى غيرمبناى نحويين اين نسبت به قضيه نمىتواند ارتباط داشته باشد، بلكه خارج از دايره عنوان قضيهحمليه است. پس ما تمام اقسام قضاياى حمليه، حمل شايع صناعى، حمل اولى ذاتى، اين قضايايىكه نحويين از آن به قضاياى مؤوّله تعبير مىكنند، را بررسى كرديم، حتى يك قضيه پيدا نشد كه ما دررابطه با قضيه بتوانيم نسبتى
نسبت در قضاياى سلبيه
اين بيان در قضاياى موجبه قضاياى سالبه را هم بررسى مىكنيم، در خيلى از قضاياى سالبه اصلاً معقول نيست كه مسألهنسبت مطرح بشود، علت آن چيست؟ ظاهر كلام مشهور اين است كه بين قضاياى سالبه و قضاياىموجبه با وجود اشتراك هر دوى آنها در مسأله نسبت، فرق هست، فرقشان اين است كه در قضاياىموجبه، يك امرِ ايجابى ولى در قضاياى سالبه يك امر سلبى نسبت داده مىشود، چون در اصلِ نسبتهر دو مشتركند، «اصل النسبة مشتركة بين تلك القضيتين»، فقط در ايجابى و سلبى با هم مختلفهستند. آيا نسبت به سلب، چگونه است؟
قضاياى سالبه دو نوع است: اول - در «زيد ليس بقائم»، معنا به حسب واقعيتش اين است كه زيداتصاف به قيام ندارد، در واقعيت بين زيد و بين قيام هيچگونه اضافه و ارتباطى تحقق ندارد. نسبتسلب را چطور حساب مىكنيد؟ يك طرف زيد است، طرف ديگرش چه چيزى است كه مىخواهيدنسبت را در كار بياوريد؟ اصلاً قيامى تحقق ندارد، وجود خارجى ندارد كه شما بخواهيد «سلبالقيام» را نسبت به زيد بدهيد. در خارج، زيد است و هيچ گونه قيامى هم براى زيد تحقق ندارد.
اگر قضيه سالبه به اين صورت باشد كه ما بگوييم: «زيد ليس فى الدار»، اينجا يك زيدى و يكدارى داريم و مىتوانيم بگوييم: مثلاً از باب مسامحه يك نسبت سلبى داريم فرضاً، اما آنجايى كهشما مىگوييد: «زيد ليس بقائم» اصلاً غير از زيد چيزى وجود ندارد، مسألهاى به نام قيام مطرحنيست تا اين كه بگوييم: بين زيد و قائم نسبت سلب تحقق دارد.
لذا در قضاياى سالبه اولاً «نسبة السلب» معنا ندارد، براى اين كه سلب يك امر عدمى است و امرعدمى به طور كلى در باب نسبت نمىتواند به عنوان يكى از دو طرف منتسبين قرار بگيرد، و درفرضى كه ما اين معنا را بر خلاف واقع بپذيريم در «زيد ليس بقائم» نه تنها مسأله نسبة السلب استبلكه آن طرفش تحقق هم ندارد، با اين كه در نسبت، دو منتسِب و طرف اضافه داريم، اينجا غير از زيدبه حسب واقع چيزى نداريم كه سلب نسبت كنيم و بگوييم: اين با اين نسبت ندارد، فقط زيدى درخارج داريم، بدون اين كه مسأله قيام و قائمى مطرح باشد تا مسأله نسبة السلب را مطرح كنيم.
مگر اين كه كلام مشهور را در باب قضاياى سالبه بر خلاف آنچه ظاهر كلامشان هست، (درقضاياى موجبه و سالبه نسبت وجود دارد، منتها يكى از آنها نسبة الايجاب است و ديگرى نسبةالسلب است و نسبة السلب غير معقول است)، توجيه بكنيم و بگوييم كه مقصودشان از نسبة السلب،سلب النسبة است. در «الجسم له البياض» بين بياض و بين جسم، اثبات نسبت مىكند و اينجامىخواهد بگويد كه نسبت تحقق ندارد، نه اين كه نسبتِ سلب تحقق دارد. سلب را قبل از كلمهنسبت، بياوريم. يك وقت سلب را مضاف اليه نسبت قرار مىدهيم؛ «نسبة السلب»، اما يك وقتسلب را اضافه به نسبت مىكنيم، يعنى در قضاياى سالبه، سلب النسبه است، نسبتى وجود ندارد،حالا يا از باب اين كه يكى از طرفين تحقق ندارد، يا از باب اين كه طرفين تحقق دارد ولى ارتباطى بيناين دو تا وجود ندارد، زيد هست، دار هم در جاى خودش محفوظ است، ليكن ارتباط و اضافه ظرفىبين زيد و بين مسأله دار مطرح نيست.
مختار مشهور در توجيه قضاياى سلبيه
اگر ما كلام مشهور را اين گونه توجيه بكنيم، معنايش اين است كه در قضاياى سالبه، سلب النسبةقائل هستند. تنها در قضاياى موجبه قائل به وجود نسبت هستند. در قضاياى موجبه و سالبه، مسألهنسبت را بايد كنار بگذاريم. نه تنها در باب قضايا، يك موارد ديگرى هم، چه در كلامِ اهل معانى بيان،و چه در كلام منطقيين، چنين است. مثلاً در منطق در رابطه با تعريف تصديق و تصوّر مىگويند،«العلم ان كان اذعاناً للنسبة فتصديق». اگر من تصديق كردم «بأنّ زيداً انسان» چه نسبتى را من اذعانكردهام؟ در تصديق «بأنّ زيداً انسان» چه نسبتى مورد اذعان قرار گرفته است؟ در نسبت، هم طرفين وهم اختلاف بين طرفين بايد تحقق داشته باشد. آيا تصديق «بأنّ زيداً انسان، ليس من التصديق؟» اگرتصديق نيست، در كداميك از دو عنوان وارد است؟ «العلم ان كان اذعاناً للنسبة» اين كلمه نسبت كه بهعنوان ملاك و معيار در باب تصديق و تصوّر آمده، متأسفانه روى همين مبنايى است كه مشهور قائلهستند به اين كه قضايا «مركبةٌ من ثلاثة اجزاء» و يك جزئش را عبارت از نسبت مىدانند، اين حرف همچنين در «معانى بيان» در رابطه با تعريف صدق وكذب مىگويند: «القضية ان كان لنسبتهإے؛ظظواقعٌ تطابقه فهو صدق»، معناى «ان كان للنسبتها واقع تطابقه» اين است كه در واقع هم بايد نسبتتحقق و وجود داشته باشد، در حالى كه نسبتى در هيچ كجا نمىبينيم و اگر جايى هم به نسبتىبرخورد مىكنيم به قضيه ارتباط ندارد، بلكه به استعمال حرف مربوط است، چه قضيه مركبه تامه چهمركبه ناقصه «لايصح السكوت عليها» باشد، باز هم اين نسبت تحقق دارد.
اين كلام مبناى منطق، معانى بيان، و اصول واقع شده است و متأسفانه مشهور در خيلى جاهاروى همين مبنا مشى كردهاند، در حالى كه به حسبِ واقعيت مسأله اينطور نيست.
پس اين كه ملاك و معيار در قضاياى حمليه چيست؟ ان شاء الله فردا عرض مىكنيم.
تمرينات
حق در بيان نسبت در قضايا را توضيح دهيد
در ردّ كلام نحويين چه جوابهايى داده شده است
كلام مشهور در اجزاء قضايا و ردّ استاد را بيان كنيد
نسبت در قضاياى سلبيه و مختار مشهور در توجيه آن را بيان كنيد
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...