شنبه 29 ارديبهشت 1403 - 8 ذيقعده 1445 - 18 مي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج اصول
>
مباحث الفاظ - بحث اوامر - مقدمه واجب (آیت الله فاضل لنکرانی (ره))
>
مباحث قضايا
تدریس استاد
متن
40 مباحث قضايا 64
مقدمه درس
الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلاة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.
متن درس
اجزاء اصلى قضايا
مشهور قائل به تركب قضايا، از ثلاثة اجزاء هستند، و مىگويند: قضيه مركب از موضوع ومحمول و نسبت است. اين معنا يعنى تركب از ثلاثة اجزاء، در تمام قضايا، محكيّه و ملفوظه ومعقوله، تحقق دارد. براى بررسى اين موضوع ابتدا دو مقدمه عرض مىكنيم:
مقدمه اول - همانطور كه در باب معانىِ حرفيه ذكر شد، در همه جا نسبت تحقق دارد. نسبت، يكامر تخيلى و توهمى نيست، بلكه واقعيتى است كه بايد تحقق داشته باشد. در «زيد فى الدار» غير ازمسأله زيد و دار، نسبت ظرفيت هم هست، كه زيد به عنوان مظروف، يك طرف اين نسبت و دار بهعنوان ظرف، طرف ديگر نسبت قرار گرفته است. نسبت، يك واقعيت است و اين واقعيت هم متقوّمبه دو شىء است؛ مثل وجودات عرضيه نيست كه تقوّم به يك شىء داشته باشد، متقوّم به طرفيناست. لذا اين معنى را در تمام معانى حرفيه ملاحظه مىكنيد. وقتى مىگوييد: «زيدٌ على السطح» يكمستعلى و يك مستعلى عليه لازم دارد، استعلاء يك نسبتى است كه بين اين مستعلى و مستعلى عليهتحقق دارد.
پس مقدمه اول اين است كه اولاً نسبت، واقعيت است و ثانياً طرفين لازم دارد، و ثالثاً طرفينشبايد متغاير باشند، بايد دو شىء و دو حقيقت و دو واقعيت باشند. براى اين كه در يك واقعيت معنإے؛ؤؤظظندارد كه نسبت تحقق پيدا كند. ظرفيت، هم ظرف و هم مظروف لازم دارد. ابتداء هم بصره و هم سيرلازم دارد، و الا اگر بصرهاى باشد و سيرى نباشد معنا ندارد كه ابتداى سير از بصره تحقق پيدا بكند.اين واقعيتى كه ما به نام ابتدا مطرح مىكرديم متقوّم به دو شىء است، در يك شىء، ابتدا تصورنمىشود. مثلاً وقتى كه شروع به مطالعه كتاب مىكنيد، شروعِ مطالعه متقوّم به طرفين است، هممطالعه و هم كتاب لازم است تا اين عنوان تحقق پيدا كند و الاّ تحقق پيدا نمىكند. پس هر كجا نسبتىتحقق دارد: اولاً نسبت، واقعيت است، ثانياً متقوّم به منتسبين است، و ثالثاً منتسبين بايد متغاير باشندتا بينشان نسبت و ارتباط تحقق پيدا كند.
مقدمه دوم اين است كه در باب قضايا ولو اين كه ما مراحل ثلاثه را ذكر كرديم، واقعيت، لفظ،تعقل عند المخاطب، قضيه محكيه، قضيه ملفوظه، قضيه معقوله است؛ ليكن در عين حال آنچهاساسِ در باب قضاياست همان مرحله اولى است، يعنى مرحله واقعيت، اساس قضايا را تشكيلمىدهد، چون قضيه لفظيه و جمله خبريه براى اين آمده كه به وسيله لفظ، مخاطب و مستمع را درجريان همان واقعيت بگذارد. پس اساسِ در باب قضايا، همان واقعيت است، كه از آن تعبير به قضيهمحكيه مىكنيم و الفاظ به عنوان آينه آن قضيه محكيه واقع مىشوند. مخاطب هم از طريق الفاظ،معانى را تصور مىكند، و انتقال به واقعيت پيدا مىكند.
با توجه به اين دو مقدمه ما قضايا را بررسى مىكنيم، ببينيم كه در كدامش نسبت تحقق دارد و دركدامش نسبت تحقق ندارد؟
اول؛ در قضيه حمليه به حمل اولى ذاتى، دو جور قضيه داريم: نوع اول - قضيه حمليهاى است كهموضوع و محمول هم در مرحله وجود و هم در مرحله ماهيت و هم در مرحله مفهوم با هم اتحاددارند، هيچ گونه مغايرتى بين موضوع و محمول ديده نمىشود، «حتى فى عالم المفهومية» يعنى «مايفهم من احدهما عين ما يفهم من الآخر». مغايرت اجمال و تفصيل هم حتى بينشان وجود ندارد، مثلاين كه بگوييد: «الانسان انسانٌ» «الانسان بشرٌ»، بنابراين كه بشر و انسان حتى در رابطه با مفهوم هميكى باشند. آيا اين «الانسان انسانٌ» صورت قضيه است و اصلاً ما بايد اين را از دايره قضايا خارجكنيم يا اين كه شايد صادقترين قضيهاى باشد كه در عالم امكان تحقق دارد كه ديگر هيچ شبهه خلافىدر آن جريان ندارد؟ اين قضيه حمليه به حمل اولى ذاتى است كه بين موضوع و محمولش در وجودو ماهيت و مفهوم، اتحاد وجود دارد. آيا كسى در قضيه بودن «الانسان انسانٌ» ترديد دارد؟ اگر جاىترديد نيست، آيا در قضيه محكيه «الانسان انسانٌ» آن دو شيئى كه بينشان، نسبت تحقق دارد،چيست؟ آيا در «الانسان انسانٌ» در واقعيت و قضيه محكيهاش يك نسبتى تحقق دارد؟ انسانى كنارِانسان ديگرى هست و ما با آوردن نسبت، بين اين دو به حسب واقعيت ارتباط ايجاد مىكنيم؟ مسألهاينطور نيست، مگر اين كه كسى بگويد: «هذه ليس بقضية»، در حالى كه اين أصدق القضايا است وديگر قضيهاى از اين صادقتر نمىتوانيم داشته باشيم.
همين طور در نوع دوم قضيه حمليه به حمل اولى ذاتى، «الانسان حيوانٌ ناطق» كه گفتيم: بينموضوع و محمول مفهوماً مغايرت وجود دارد، اما ماهيتاً و وجوداً هيچ گونه مغايرتى تحقق ندارد.اگر كسى در تشكيل قضيه «الانسان انسانٌ» به عنوان يك قضيه مناقشه بكند ديگر در «الانسان حيوانٌناطق» جاى مناقشه نيست، براى اين كه «الانسان حيوانٌ ناطق» يك قضيهاى است كه سر تا پاى منطقرا تشكيل مىدهد، و قضيه مفيده به تمام معناست. با تمام خصوصياتى كه در آن هست آيا در واقعيت«الانسان حيوانٌ ناطق» ما چه چيزى ملاحظه مىكنيم؟ آيا در واقعيت، يك انسانى است و يك حيوانٌناطقى هست و بين حيوان ناطق و انسان يك واقعيت سومى به نام نسبت وجود دارد؟ يا اين كهواقعيتِ انسان، همان واقعيتِ حيوان ناطق است، ماهيت و حقيقت و وجود يكى است و مغايرتشفقط در رابطه با مفهوم است؟ قضيه محكيه از چه نسبتى حكايت مىكند، آيا در قضيه معقوله به تبعِقضيه لفظيه نسبت تحقق دارد؟ مىبينيم در «الانسان حيوانٌ ناطق» مسأله نسبت نمىتواند تحققداشته باشد، براى اين كه منتسبين ندارد، دو شىء در كار نيست، تا اين كه بين اين دو شىء يك نسبتىتحقق داشته باشد.
قضيه حمليه به حمل شائع صناعى
اما قضيه حمليه به حمل شايع صناعى، دو نوع است: اول - موضوع، مصداقِ واقعى محمولاست و حقيقتاً عنوان فرديت براى محمول دارد، مثل «زيد انسانٌ»، دوم - فرديت موضوع براىمحمول تبعى است، آنچه مصداق براى محمول است، چيزى است كه عارض بر اين موضوع شدهاست، يعنى در حقيقت، واسطهاى در كار است. در اينجا موضوع ذاتاً مصداق براى محمول نيست،اما به وساطت واسطه، مصداقيت پيدا مىكند، لذا مصداقيتش، مصداقيت عرضيه است، مثل «زيدأبيض»، هر دو را ما بايد ملاحظه بكنيم.
مقصود از «زيدٌ انسانٌ» چيست؟ مىخواهد بگويد: زيد، كلى است؟ اين كه معنا ندارد. مىخواهدبگويد: ماهيتش همان ماهيت انسان است؟ عرض كرديم كه ماهيت زيد، غير از ماهيت انسان است،پس معناى آن چيست؟ معنايش يعنى «زيدٌ مصداق طبيعة الانسان» است. معناى اتحاد وجودى واختلاف در ماهيت و مفهوم اين است، چون حمل شايع صناعىِ آن است كه فقط موضوع و محمولدر مقام وجود با هم اتحاد دارند، در مقام مفهوم و ماهيت متغاير هستند. لذا ماهيت زيد غير از ماهيتانسان است، اگر غير شد پس «زيدٌ انسان» معنايش چيست؟ اگر مىگويد: «مفهوم زيدٍ، عين مفهومالانسان؟» دروغ است. اگر مىگويد: «ماهية زيدٍ عين ماهية الانسان»؟ اين هم دروغ است.
پس آنچه در «زيدٌ انسانٌ» راست است اين است كه «زيدٌ فرد الانسان» «زيدٌ مصداق الانسان». اگرمعناى «زيدٌ انسان»، «زيدٌ مصداق الانسان» شد آيا ما در خارج زيد و مصداق داريم و بين مصداق وزيد يك نسبتى تحقق دارد؟ يعنى ما در خارج سه واقعيت داريم: زيد و مصداق انسان و نسبتى استكه بين مصداق انسان و زيد تحقق دارد. آيا چنين چيزى هست يا اين كه واقعيت زيد، همان واقعيتمصداق انسان است، حقيقتش همان حقيقت مصداق انسان است؟ ما كه دو شىء متغاير نداريم كهبين اينها نسبت ايجاد كرده باشيم.
در مسأله «زيدٌ فى الدار» سه امر متغاير داريم: زيد و دار و نسبت ظرفيت، هر سه يعنى زيد و دار وظرفيت واقعيت دارند. اگر از ما سؤال كنند در «زيدٌ مصداق الانسان» چند واقعيت داريم؟ آيا غير ازواقعيت زيد چيز ديگرى داريم؟ امر دوم و امر سومى به نام نسبتِ بين آن دو داريم يا آنچه واقعيتدارد فقط زيد است؟ پس قضيه «زيدٌ انسانٌ» وقتى كه به صورت صحيحش مطرح مىشود يعنى «زيدٌمصداق الانسان»، «زيدٌ فرد الانسان»، بين مصداق و زيد هيچ گونه مغايرتى نيست، هيچ گونه تعدّدىاينجا تصور نمىشود تا ما نسبت بين اين دو شىءٍ منتسبين را در نظر بگيريم؟
اين قسم اول از قضاياى حمليه به حمل شايع صناعى است كه در صدى شصت قضاياى حمليهبه اين كيفيت باشد و مىبينيم از نظر واقعيت و قضيه محكيه، هيچ مسألهاى به حسب واقعيت مطرحنيست.
قضيه حمليه به حمل شايع صناعىِ قسم دوم
زيد در خارج اتصاف به قيام دارد، اگر واقعيت را ملاحظه كنيم، مىبينيم، زيد به عنوان يك وجودجوهرى، و قيام هم به عنوان يك وجود عرضى مطرح است و تبعاً بين عرض و جوهر يك نسبتواقعيه تحقق دارد. اگر ديديم كه در خارج، زيد اتصاف به قيام دارد اينجا «لنا ثلاث واقعيات» بدونهيچ ترديد، زيد و قيام و اتصاف زيد به قيام است. اگر ديديم كه جسمى در خارج، معروضِ بياضقرار گرفته است، بلا اشكال ما سه واقعيت داريم: جسم و بياض و «اتصاف الجسم بالبياض و عروضالبياض للجسم» داريم، كه معناى نسبت و اضافه واقعيه است. بحث اين است كه اين واقعيت را به دوشكل مىشود حكايت كرد: يك وقت شما واقعيت را حكايت مىكنيد: «زيدٌ له القيام»، «الجسم لهالبياض»، اما يك وقت است كه اينطور حكايت مىكنيد، مىگوييد: «زيد قائم و الجسم أبيضٌ»، بيناينها فرق است.
اگر شما گفتيد: «زيدٌ قائم»، در اينجا بين قيام و زيد اگر به حسب واقع نسبتى باشد، مصحّح قضيهشما نمىشود، قضيه شما محمولش قائم است نه «له القيام»، قائم يعنى ايستاده، آيا بين ايستاده و زيدمغايرت وجود دارد يا آنكه در خارج ايستاده همان زيد است؟ به حسب واقعيت اينطور نيست كه مايك زيدى داشته باشيم، يك قائمى داشته باشيم و يك نسبت بين قائم و زيد داشته باشيم، بلكه آنچهبه حسب واقعيت موجود است، قيام نسبت به زيد، بياض اضافه به جسم است، اما بين جسم و أبيضآيا مغايرت تحقق دارد؟ يعنى ما يك واقعيتى به نام جسم داريم و يك واقعيتى به نام أبيض داريم ويك نسبتى بين أبيض و بين زيد به حسب واقعيت تحقق دارد؟ نه! در واقع، زيد همان قائم است، قائمهمان زيد است، هيچ مغايرتى بين قائم و زيد تحقق ندارد.
پس در «زيدٌ قائمٌ» نسبت وجود ندارد، براى اين كه قيام را محمول قرار ندادهايد بلكه قائم رامحمول قرار دادهايد و اگر ما در معناى مشتق كلمه ذات را بياوريم و معنا بكنيم قائم يعنى «ذاتٌ ثبتله القيام»، آيا اين غير زيد است؟ «ذات ثبت له القيام» با زيد نسبت دارد يا «ذات ثبت له القيام» همانزيد است؟ چه مغايرتى بين زيد و بين «ذات ثبت له القيام» است؟ آن مغايرتى كه شما فكر مىكنيدبين زيد و قيام است، (قيام به عنوان محمول در قضيه) در كار نيست بلكه اين قائم است كه در قضيهبه عنوان محمول مطرح است. يا در مسأله «الجسم أبيض» كه به حسبِ تعبير فارسى، سفيد مىگوييمو از بياض به سفيدى تعبير مىكنيم، آيا به حسب واقع بين سفيدى و جسم رابطهاى برقرار است يابين سفيد و جسم؟
جسم و سفيد كه تغاير و تعددى ندارند تا اين كه بينشان نسبتى در كار باشد. مغايرت بين زيد ودار و نسبت به نام ظرفيت وجود ندارد. آيا بين جسم و أبيض هم ما مىتوانيم يك چنين معنايىتصور بكنيم و بگوييم: «الجسم شىء و الأبيض شىء آخر و بينهما ارتباط و نسبة»؟ چه موقع بينجسم و أبيض مغايرتى تحقق دارد تا بگوييم كه نسبتى در كار است؟
لذا اگر قضيه حمليه را به صورت «الجسم أبيض» يا «زيد قائم» مطرح كنيد، مسأله نسبت به هيچوجه قابل پياده شدن نيست. تنها يك مورد باقى مىماند، و آن اين است كه اگر واقعيت را به صورت«زيد له القيام» يا «الجسم له البياض» مطرح بكنيم كه عنوان قيام، عنوان بياض در محمول شما نقشداشته باشد در اين يك مورد به حسب ظاهر نسبت تحقق دارد. موضوعش زيد و محمولش كأنه قياماست و بين قيام و زيد و بين جسم و بياض يك نسبت واقعيه تحقق دارد.
خصوصيت قضاياى حمليه به حمل شايع صناعىِ قسم دوم
خصوصيتِ اين نوع قضيه (كه شما از راه اين خصوصيت بايد پى به راه حل اين مسأله ببريد) ايناست كه تمام قضايا به خلاف قضاياى گذشته است، زيرا در تشكيل قضيه حمليه، هيچ نيازى بهاستعمال حرفى از حروف پيدا نمىكرديد. ولى در اين سنخ از قضاياى حمليه نياز داريد به اين كهپاى حرف را در بين بياوريد، براى اين كه اگر بگوييد: «زيدٌ قيام» باطل است، مگر اين كه به نحومسامحه و مجاز از قبيل «زيدٌ عدل» مسأله را مطرح كنيد، اما آن هم مجاز و مسامحه است. اگربخواهيد حقيقتاً بگوييد: «زيد قيام»، باطل است، «الجسم بياض يكون باطلا»، حتماً بايد بگوييد:«الجسم له البياض»، «زيد له القيام»، «زيد على السطح»، «زيد فى الدار». چون پاى حروف لا محاله دراين قسم از قضايا مطرح است.
اين ما را به مسأله ديگرى راهنمايى مىكند كه ان شاء الله تحقيقش را عرض مىكنيم، شايد نتيجهاين بشود كه اگر در اين قسم از قضايا نسبتى تحقق دارد، آن نسبت به قضيه ارتباط ندارد، بلكه به يكجهت ديگرى ارتباط دارد.
بحث اخلاقى
ترجيح خواست خداوند
روايتى براى شما مىخوانم، در كتاب اصول كافى، كتاب ايمان و كفر، باب اتّباع الهوى، حديثدوم، روايتى است كه ابوحمزه از ابى جعفر(ع) نقل مىكند، از امام باقر (ع)، «قال: قال: رسول الله(ص) يقول الله عزّو جل»، از قول خداوند متعال نقل مىفرمايد، كه فرمود: «و عزّتى و جلالى وعظمتى و كبريائى و نورى و علوّى و ارتفاع مكانى»، قَسَمهاى خيلى بلند مىخورد، بالاتر از اينقَسَم تصور نمىشود، قَسم به عزت و جلالم، به عظمت و كبريايى خودم، و به نور و علوّ خودم، وارتفاع مكان و منزلت خودم، مىفرمايد: «لا يؤثّر عبدٌ هواه على هواى الاّ شتتّ عليه امره و لبستعليه دنياه و شغلت قلبه بها و لم اوته منها الا ما قدّرت له» هر بندهاى كه هواى نفس و خواهشهاىنفسانى خودش را بر هواى من اختيار كرد و شهوات و مشتهيات خودش را بر آنچه خواسته ودستور خداوند تبارك و تعالى است، ترجيح داد. خداوند مىفرمايد: نتيجه و اثر وضعى اين انتخاباين است كه «شتتّ عليه امره» امرش را پراكنده مىكنم، وضع زندگيش را مختل مىكنم، «و لبستعليه دنياه»، دنيايش را برايش مشتبه مىكنم، مثلاً كارى را انتخاب مىكند كه به خيال خودش از اينراه مىتواند به مقاصدى برسد، اما به حسب واقع نمىرسد؛ راهى را انتخاب مىكند و خيال مىكندبه رياست مىرسد، نمىگذاريم كه به رياست برسد، نمىگذاريم به آن هدفى كه دارد نائل بشود. «وشغلت قلبه بها» اين مسأله به نظر من از همه بدتر است، كه انسان قلبش هميشه مشغول به دنيا باشد،از بين بردن مقام شريف انسانيت است. قلبى كه بايد هميشه به ياد خدا و ظرف خدا باشد، ظرفمسائل اخروى باشد، ظرف مسائل با ارزش باشد، انسان همهاش در فكر اين باشد كه مثلاً چهخانهاى تهيه كند؟ از چه راهى به قدرت برسد؟ از چه راهى رفيق خودش را خُرد كند؟ از چه راهىخودش را به عنوان يك طلبه متقى بين همشهريانش معرفى كند؟ اين معنايش لگدمال كردن مقامشريف انسانيت است، انسان نبايد اين قلبى را كه اين قدر ارزش دارد كه با خدا ارتباط دارد، با پولمرتبطش كند. مخصوصاً براى ما، چون اين روايت مطلق است.
خداوند بحمد الله بر ما منت گذاشته است، گاهى در خيابان مىبينم بعضى از كسبههاى بيچاره ومستضعف، مثلاً از صبح اول آفتاب مىآيد تا دو ساعت از شب گذشته، براى خاطر اين كه زندگىخود و زن و بچهاش را تأمين كند، مثلاً يك مقدار خيار مىفروشد. خداوند چقدر به ما نعمت دادهاست؟ ما عمرمان را در چه چيزى داريم صرف مىكنيم؟ و اين بيچاره در چه چيزى دارد صرفمىكند؟
آخر انسان مثلاً در شبانه روز شانزده ساعت، بيست ساعت، وقت خودش را صرف خيارفروشى كند؟ نمىخواهم انتقاد كنم، مىخواهم موهبتى را كه خداوند به من و شما عنايت كرده است،توجه داشته باشيد. شما وقتتان را در چه صرف مىكنيد و آنها در چه صرف مىكنند؟ يك انسانمعطل صد كيلو خيار بشود، يك انسان وقت شريف خودش را صرف در فروختن شلغم كند مثلاً.حالا خدا به ما منت گذاشته است كه ما وقت خودمان را در بهترين امورى كه امكان دارد، صرف كنيم.
تمرينات
اجزاء اصلى قضايا و ارتباط نسبت و طرفين در آنها را بيان كنيد
قضيه حمليه به حمل شائع صناعى را تعريف و اقسام آن را بيان كنيد
قضيه حمليه به حمل شايع صناعىِ قسم دوم چيست
خصوصيت قضاياى حمليه به حمل شايع صناعىِ قسم دوم را با ذكر مثال بيان كنيد
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...