شنبه 29 ارديبهشت 1403 - 8 ذيقعده 1445 - 18 مي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج اصول
>
مباحث الفاظ - بحث اوامر - مقدمه واجب (آیت الله فاضل لنکرانی (ره))
>
مباحث قضايا
تدریس استاد
متن
40 مباحث قضايا 63
مقدمه درس
الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلاة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.
متن درس
نتيجه بحث در باب حروف
نتيجه بحث در باب حروف عبارت از اين شد كه اولاً «الحروف على قسمين» يك قسم كهاكثريتِ حروف را تشكيل مىدهند، حروفِ حاكيه است، قسم ديگر حروف ايجاديه هستند و فرقبين اينها را عرض كرديم. در حروف حاكيه واقعيت تحقق دارد، چه اين واقعيت به صورت حكايتو جمله خبريه باشد و چه به صورت امر باشد. در مقام حكايت هم چه به صورت فعل ماضى باشد كهاز گذشته حكايت مىكند و چه به صورت فعل مستقبل باشد كه از آينده حكايت مىكند، در حالى كههنوز آيندهاى تحقق پيدا نكرده است، ولى از واقعيت و حقيقت اخبار مىكند، فرقى بين اينها وجودندارد. اما در حروف ايجاديه واقعيتى نيست كه اينها حكايتِ از آن واقعيت بكنند، بلكه به نفسِ همينحروف، يك مسائلى ايجاد مىشود و تحقق پيدا مىكند، تأكيد و ندا و قَسَم تحقق پيدا مىكند. درحروف حاكيه مسأله كلى و مصاديق مطرح نيست، مسأله اين نيست كه ما يك معناى كلى داريم و يكماهيت كليّه و لفظ را براى افراد و مصاديق اين ماهيت وضع مىكنيم. ثانياً به نظر ما على خلافالمشهور شبهه استحاله در آن تحقق دارد. شايد اصلاً يك قسم خاصى باشد و آن اين است كه واضعيك عنوانى را از روى اضطرار و ناچارى در نظر مىگيرد، و لفظ را براى معنونات اين عنوان وضعمىكند، «عنوان النسبة الابتدائية، الاضافة الابتدائية الربط الابتدائية»، اما براى معنونات اين عنوان رإے؛ءءظظوضع مىكند. ولى خود عنوان، معناى اين معنونات نيست و جزء حقيقت اين معنونات به حسابنمىآيد اصلاً، فقط از باب اين كه چارهاى نداشته، چون نمىتوانسته تك تك نسبت ابتدائيه بينبصره و سير را، بين كتاب و مطالعه را، بين منزل و م لذا وضع به معناى اين است كه عنوان در نظر گرفته شده، اما براى آن عنوان وضع نشده، براىمعنوناتِ اين عنوان وضع شده است، شبيه وضع عام و موضوع له خاص است بدون اين كه آن عنوانِوضع عام و موضوع له خاص بر اين منطبق بشود، در حروف حاكيه كه اكثريت حروف هستندوضعشان به اين كيفيت است.
در حروف ايجاديه هم تقريباً مسأله به همين نحو است، يعنى واضع وقتى كه مىخواسته مثلاًياى ندا يا واوِ قسم را وضع بكند، معناى قسم را در نظر مىگيرد، ليكن لفظ را براى ايجاد قسم وضعمىكند كه وقتى كلمه ايجاد مطرح مىشود، معنايش اين است كه گفت: «الوجود مساوقٌ للجزئية»، لامحاله مسأله جزئيت تحقق پيدا مىكند. يعنى اينطور نيست كه واو براى مفهومِ ايجاد القسم وضعشده باشد، اگر براى اين وضع شده باشد كه معناىِ حرفى نيست، اين يك عنوان اسمى است، معناىحرفى ولو در حروف ايجاديه، با معناى اسمى مغايرت دارد. اينطور نيست كه حروف ايجاديه مثل«بعت» و «اشتريت» در يك معناى ايجادى و انشائىِ اسمى شركت داشته باشند.
به عبارت روشنتر؛ همان معنايى را كه ما در رابطه با «من» گفتيم، كه «من» را اگر مجرداً استعمالكنيد، هيچ معنايى نمىتواند داشته باشد، واو قسم هم همينطور است، اگر آنرا به تنهايى استعمالكرديد، لام تأكيد را به تنهايى استعمال كرديد، اين معناى حرفى و اين خصوصيت حتى در حروفايجاديه، وجود دارد، ما يك سنخ از حروف را به نام حروف ايجاديه نامگذارى كرديم.
اگر در رديف «بعت» و «انكحت» بگويد: همانطورى كه آن يك معناى ايجادى و انشائى دارد، واوقسم هم همينطور است، جواب مىدهيم كه نه اينطور نيست، شما اگر «بعت»ىِ انشائى را مجرداًاستعمال كنيد «له معنى»، اما واو قسم اگر به تنهايى هم استعمال بشود «لا معنى له». پس در حقيقت درخود معناى قسم، يك نوع تعلّقى وجود دارد، در معناى تأكيد، يك نوع تعلقى هست، در معناى ندايك نوع تعلقى وجود دارد، اما اين حروف از چيزى، حكايت نمىكنند. وقتى كه شما مىگوييد: «ورب الكعبة» اين واو از چيزى حكايت نمىكند، به نفس همين واو ايجاد قسم مىكنيد.
پس در اين جهت كه يك نوع تعلقى است، در حروف ايجاديه هم اين نوع تعلق وجود دارد، اماجنبه حكايت و واقعيتى كه شما بخواهيد مسأله را منطبق بر آن واقعيت بكنيد، واقعيتى غير از نفساين قَسم و تأكيد نداريم. چيز ديگرى نيست كه اين تأكيد انطباق بر او پيدا بكند و از آن حكايت كند.لذا اين مسأله تعلّق، در مطلق حروف تحقق دارد، اما در يك قسمت به عنوان حكايت مطرح است ودر يك قسمت ديگر به عنوان ايجاد است. لذا نمىتوانيم بگوييم كه واو قسم را واضع براى مفهومايجاد قسم وضع كرده است. ايجاد قَسم يك معناى اسمى و قابل تصور است. تا مىگويم: ايجاد قسم،شما يك معنايى در ذهنتان مىآيد، همان معناى اسمى. براى معناى ايجاد قسم به عنوان معناى اسمىوضع نشده است، براى مصاديق ايجاد القسم وضع شده است، يعنى ايجاد القسم را كأنّه در نظر گرفتهو لفظ را براى مصاديق ايجاد القسم وضع كرده است، به اين كيفيت كه در حقيقت وضع حروف، دونوع نمىشود، و خود ايجاد القسم هم مثل همان مفهوم نسبت و مفهوم ربط است، يعنى خودش«ليس بقَسَم»، خود كلمه ايجاد القسم و مفهوم ايجاد القسم، «ليس بقسم اصلا».
پس به همان كيفيتى كه در حروف حاكيه عنوان ربطِ ابتدائى و نسبت ابتدايى را در نظر گرفته وبراى معنوناتش وضع كرده كأنّه اينجا هم مسأله به همين كيفيت است، ايجاد القسم يك عنوانى استكه حكايت مىكند از قَسَمهاى واقعى، كه در قسمهاى واقعى معناى تعلق و اضافه تحقق دارد و فقطفرقشان در همين ايجادى بودن و حاكى بودن است كه اينجا جنبه حكايت مطرح نيست، ولى درحروف حاكيه، حكايت از واقعيات و حقايق مطرح است. اين خلاصه نتيجه بحث در باب حروفبود به اين صورتى كه مقدماتش را عرض كرديم.
تفاوت جمل انشائيه و اخباريه در ادامه بحث حروف
در دنبال بحث حروف، مرحوم آخوند(ره) در كفايه فرقى بين جمل انشائيه و جمل اخباريه ذكركردهاند. ايشان مسأله را اينطور فرض كردهاند كه گاهى ما يك جمله داريم كه هم در مقام انشاء و همدر مقام اخبار استعمال مىشود، مثل جمله «بعت دارى» كه گاهى در مقام حكايت از بيع قبلى به كارمىرود، گاهى هم در مقام انشاء بيع در مقابل مشترى به كار مىرود. مرحوم آخوند(ره) فرق بين«بعت»ىِ اخبارى و «بعت»ىِ انشائى را بيان كردهاند. اما قبل از آنكه ما به اين مسأله برسيم، عرضكردم مسأله قضايا داراى فوايد و ثمرات زيادى است، از جمله در يكى از بحثهايى كه ان شاء اللهآينده مطرح مىشود مسأله «صحة السلب فى مقابل صحة الحمل» است كه از آن تعبير به عدم صحةالسلب مىشود، آنجا اين مسأله خيلى مورد نظر است و بايد رويش بحث بشود. لذا اين مسأله را مااينجا ان شاء الله بررسى مىكنيم و مرحوم آخوند(ره) آن را در آن مسأله و مسائل ديگر مطرحكردهاند.
تقسيم قضاياى حمليه و اتحاد در آن
براى قضاياى حمليه تقسيم معروفى شده است. گفتهاند: ما دو نوع قضيه حمليه داريم: يك قضيهحمليه به حمل اولى ذاتى و يك قضيه حمليه به حمل شايع صناعى داريم.
قضاياى حمليه به حمل اولى ذاتى عبارت از قضايايى است كه بين موضوع و محمول در قضيهحمليه اتحاد ماهوى باشد، يعنى اگر موضوع و محمول از نظر ماهيت يا از نظر جنس و فصل يكىشدند، اين ملاك و معيار در حمل اولى ذاتى است. اينجا حمل اولى ذاتى دو شعبه پيدا مىكند: يكىاين كه علاوه بر اتحاد ماهوى، اتحاد مفهومى هم داشته باشد. مقصود از كلمه مفهوم كه در اينجا بهكار مىبريم چيست؟ مفهوم يعنى «ما يفهم من احدهما عين ما يفهم من الآخر» باشد، آن چيزى كهشما از موضوع مىفهميد و درك مىكنيد عين همان چيزى است كه شما از محمول مىفهميد و دركمىكنيد. نتيجه اين مىشود كه در اين قسم هم اتحاد من حيث الماهيه مطرح است و هم اتحاد منحيث المفهوم مطرح است. مثل اين كه شما گفتيد: «الانسان انسانٌ»، يا اگر انسان و بشر بگوييم: از نظرمفهوم هيچ فرقى ندارند، اگر گفتيد: «الانسان بشرٌ»، «البشر انسانٌ»، اينها علاوه بر اين كه ماهيتشانواحد است، مفهومشان هم واحد است، «ما يفهم من الانسان عين ما يفهم من البشر و ما يفهم منالبشر عين ما يفهم من الانسان»، بنابراين كه بين اينها هيچگونه مغايرتى ولو فى عالم المفهوم وجودنداشته باشد.
اما يك قسم هم حمل اولى ذاتى داريم كه در عين اين كه موضوع و محمول اتحاد من حيثالماهيه دارند، اما از نظر مفهوم بينشان اتحادى وجود ندارد، «ما يفهم من احدهما عين ما يفهم منالآخر» نيست، مثل اين كه اگر گفتيد: «الانسان حيوان ناطق»، انسان و حيوان ناطق، ماهيتشان يكىاست، اما از نظر مفهوم بينشان فرق است، ولو فرقشان روى مسأله اجمال و تفصيل باشد. انسان،مفهوم اجمالى براى ماهيت انسان است، «حيوانٌ ناطق» يك مفهوم تفصيلى براى انسان است. امااينطور نيست كه تا كلمه انسان را مىشنويم حيوان ناطق در ذهنمان بيايد. كسى كه منطق نخوانده،حتى خود ما هم كه آشنا هستيم اگر در غير مواردى كه بحثهاى علمى مطرح است روزى هزار باركلمه انسان را بشنويم، هيچ وقت «حيوانٌ ناطق» در ذهنمان نمىآيد. اين دليل بر اين است كه بينانسان و «حيوانٌ ناطق» يك مغايرت مفهومى وجود دارد، يعنى اينطور نيست كه «ما يفهم من احدهماعين ما يفهم من الآخر» باشد. از آن طرفِ قصه هم همينطور است، وقتى ما مسأله جنس و فصل را درمنطق مطرح مىكنيم با كلمه «حيوان ناطق» خيلى سر و كار پيدا مىكنيم. اما اينطور نيست كه هر كجا«حيوان ناطق» بشنويم فورى مسأله انسان در ذهن ما بيايد، بلكه ما حيوان ناطق را به عنوان يك جنسو فصل و مثال در باب منطق مطرح مىكنيم. بالاخره يك مغايرت مفهومى بين موضوع و محمولتحقق دارد، اما چون اتحاد ماهوى مطرح است اين هم داخل در قضيه حمليه به حمل اولى ذاتىاست.
اتحاد ديگرى كه مطرح است، اتحاد من حيث الوجود است، اتحاد در مقام وجود و تحقق، ملاكِدر قضيه حمليه به حمل شايع صناعى است، شما مىگوييد: «زيد انسانٌ»، اين قضيه حمليه به حملشايع صناعى است. اولاً بين زيد و انسان اين معنا روشن است كه اتحاد مفهومى وجود ندارد، «مايفهم من زيد غير ما يفهم من انسان»، نه از كلمه زيد انسان انتقال به انسان پيدا مىكند و نه از كلمهانسان انتقال به زيد پيدا مىكند، مغايرت مفهوميشان كاملاً روشن است. اما آنچه يك قدرى ابهامدارد اين است كه آيا بين زيد و انسان مغايرت ماهوى وجود دارد يا نه؟ اگر مغايرت ماهوى وجودنداشته باشد بايد «زيدٌ انسان» هم حملش، حمل اولى ذاتى باشد، براى اين كه در حمل اولى ذاتىهمان اتحاد ماهوى كفايت مىكند، چه تغاير مفهومى داشته باشد يا نداشته باشد. زيد و انسان از نظرماهيت متغايرند؟ براى اين كه زيد عبارت از آن فرد مقيّد به خصوصيات فرديه است.
به عبارت روشنتر؛ يك وقت مىگوييد: ماهيت انسان چيست؟ «حيوانٌ ناطق»، اما يك وقتمىگوييد: ماهيت زيد چيست؟ ماهيت زيد «حيوانٌ ناطق» فقط نيست، ماهيت زيد، حيوان ناطقِمقيّد به خصوصيات شخصيه و فرديه زيد است. لذا زيد و عمرو دو ماهيت متباين به تمام معنا دارند.آنقدر متباين هستند كه نه در مفهوم و نه در ماهيت و نه در وجود متحد نيستند، و لذا قضيه حمليهبين زيد و عمرو را نمىتوانيد تشكيل بدهيد و غلط است، براى اين كه هيچ يك از اين عناوين ثلاثهكه عبارت از اتحاد مفهومى، اتحاد ماهوى و اتحاد وجودى است، بين زيد و عمرو وجود ندارد. درحالى كه زيد و عمرو در ماهيت «حيوانٌ ناطق» مشترك هستند. پس معلوم مىشود كه ماهيت زيد،حيوان ناطقِ مقيّد به خصوصيات فرديه است، مقيّد به خصوصيات مصداق انسان است، آنخصوصياتى كه مجموعهاش زيد را تشكيل مىدهد. و اين ماهيت، غير ماهيت انسان است. لذانمىتوانيم بگوييم: «زيدٌ انسان» اتحاد ماهوى دارد، تنها رابطهاى كه بين زيد و انسان وجود داردهمان ارتباط در مقام وجود است، يعنى ماهيت «حيوان ناطق» در ضمنِ زيد تحقق پيدا كرده، «لأنهفرده و مصداقه». پس قضيه «زيدٌ انسانٌ» فاقد اتحاد من حيث الماهيه است، فقط اتحاد وجودى و منحيث الوجود در اينجا مطرح است.
تقسيم قضاياى حمليه به حمل شائع صناعى
در قضيه حمليه به حمل شايع صناعى هم آن طورى كه محققين بزرگى از فلاسفه مىگويند: دونوع قضيه حمليه به حمل شايع صناعى داريم: يك نوعش مثل همين «زيد انسانٌ» است. خصوصيت«زيد انسانٌ» اين است كه زيد، مصداق واقعى و فرد حقيقى انسان است، يعنى ديگر براى فرديتشللانسان واسطه لازم ندارد، چيزى نيامده بين زيد و بين انسان واسطه بشود بلكه خودش فرد ومصداق واقعى انسان است بدون مسامحه و بدون تجوز. اما گاهى در بعضى از قضاياى حمليه بهحمل شايع صناعى اين خصوصيت وجود ندارد، بلكه يك واسطه در كار است، مثل اين كه اگر گفتيد:«الجسم أبيض»، بين جسم و أبيض نه اتحاد مفهومى و نه اتحاد ماهوى در كار نيست، قضيه حمليه بهحمل شايع صناعى است؛ اما با «زيدٌ انسان» هم فرق مىكند، براى اين كه مىگويند: جسم، خودشمصداق بلا واسطه أبيض نيست، واسطهاى در كار است كه عبارت از بياض است. اول قضيه «البياضأبيض» مطرح است مثل «زيد انسان»، و جسم براى اين كه معروض بياض واقع شده و با آن رابطه پيدإے؛لاًلاًظظكرده، مصداق تبعى أبيض قرار گرفته، نه مصداق حقيقى و واقعى أبيض، «الجسم ابيض لأنه صارمعروضاً للبياض، فالبياض أبيض فالجسم يكون أبيض» اين حسابش با «زيدٌ انسان» فرق مىكند،آنجا هيچ گونه واسطهاى ما نمىتوانيم تصور بكنيم، اما اينجا وساطة البياض مطرح است، ليكنجسم به عنوان مصداق عرضىِ أبيض است كه فلاسفه عنوان خاصى در اينطور مصداقها دارند، كهحتى كلمه مصداق را در اينجا نمىآورند، مصداق را در همان مصاديق واقعيه به كار مىبرند. پساجمالاً اين كه قضيه حمليه به حمل شايع صناعى هم «له شعبتان»: يكى از قبيل «زيدٌ انسان» و ديگرىاز قبيل «الجسم أبيض»، اين يك تقسيم.
پس اگر ماهيت مطلقه با مقيّدها يكى است، نتيجه اين مىشود: زيد كه مصداق همان است، عمروهم كه مصداق همان است، پس اين دو با هم اتحاد پيدا بكنند، زيد و عمر هم با هم متحد بشوند، براىاين كه در انسانيت كه مشترك هستند. شما مىگوييد: انسانيت هم كه منافات با خصوصيات ندارد،پس در همه جهات با هم مشترك هستند. اين كه شما شنيدهايد كه منافات ندارد يعنى من حيثالوجود بينشان ملائمت و بينشان التيام و ائتلاف است، و الاّ معنايش اين نيست كه اين دو يكىهستند. بين ماهيت مطلقه و ماهيت مقيّده «من جهة نفس الماهية و اصل الماهية» فرقى نيست.
اجزاء قضاياى حمليه
مسأله ديگرى كه خيلى مهم است، آنرا طرح مىكنيم و ان شاء الله تفصيلش را موكول به بعدمىكنيم: در مورد قضاياى حمليه بدون قيد و شرط يك معنايى بين مشهور معروف است كه قضاياىحمليه تركب از سه جزء دارد: يك جزء عبارت از موضوع است، يك جزء عبارت از محمول است، ويك جزء عبارت از نسبت است. مىگويند: «القضية مركبة من ثلاثة اجزاء».
بعد كأنّه از مشهور سؤال مىشود كه اين تركّبى كه شما قائل هستيد در چه مرحلهاى از مراحلثلاثه قضيه تحقق دارد؟ مگر قضيه چند مرحله دارد؟ هر قضيهاى داراى سه مرحله است: يكمرحله، همين مرحله لفظ است كه شما از آن تعبير به قضيه ملفوظه مىكنيد. يك مرحله، مرحلهمعناى اين قضيه ملفوظه است كه معنا عبارت از آن چيزى است كه از راه اين الفاظ در ذهن مستمع ومخاطب وارد مىشود، و علت اين كه از آن تعبير به قضيه معقوله كردهاند يعنى آنچه را كه مخاطبتعقل مىكند و آنچه در ذهن مخاطب صورت و ارتسام پيدا مىكند، كه قضيه معقوله يعنى ما «يتحققمن القضية الملفوظة فى ذهن المخاطب و ما يعقله المخاطب من القضية الملفوظة». پس يك قضيهملفوظه داريم، يك قضيه معقوله داريم، يك شىء سومى هم وجود دارد و آن واقعيتى است كه اينقضيه حكايت از آن مىكند، آن حقيقتى است كه به واسطه اين لفظ و به واسطه قضيه معقوله شمامىخواهيد آن واقعيت را در اختيار مخاطب و مستمع قرار بدهيد كه تعبير به قضيه واقعيه يا قضيهمحكيه مىشود، يعنى آنچه را كه شما در لباس خبر مىخواهيد براى مستمعتان مجسم بكنيد وروشن كنيد. پس هر قضيهاى داراى سه مرحله است: «قضيةٌ محكيه، قضية لفظية او ملفوظة و قضيةمعقولة» يعنى «ما يعقله المخاطب من القضية الملفوظة». كأن از مشهور سؤال شده كه اين تركّبى را كهشما در رابطه با قضيه مطرح مىكنيد آيا اين تركب من ثلاثة الاجزاء در رابطه با تمام مراحل سه گانهقضيه است يا در رابطه با بعضى از مراحل سه گانه قضيه است؟
مشهور در جواب مىگويند كه در رابطه با تمام مراحل است و اصلاً معنا ندارد كه بين اين مراحلاختلاف تحقق داشته باشد. اگر قضيه محكيه مثلاً سه جزء دارد، نمىشود كه قضيه لفظيه دو جزءداشته باشد، و اگر قضيه لفظيه سه جزء دارد نمىشود كه قضيه معقوله دو جزء داشته باشد، چون هركدام مرتبط با ديگرى است لذا مسأله تركّب قضيه من ثلاثة الاجزاء در تمام اين مراحل ثلاثه مطرحاست. يعنى در واقع در «زيد قائم» «زيد» و «قائم» و نسبتى بين اين دو داريم، در قضيه ملفوظه هم زيدو قائم و هيئت جمله خبريه را داريم كه «زيدٌ قائم» را از زيد به تنهايى و قائم به تنهايى جدا مىكند، كهاگر شما به صورت جمله خبريه، «زيدٌ قائم» را مطرح نكنيد نمىتوانيد آن واقعيت را روشن بكنيد وبيان كنيد. لذا در قضيه ملفوظه هم سه جزء وجود دارد، زيد و قائم و هيئت جمله خبريه به صورتمبتدا و خبر (زيدٌ قائم) كه بعداً هم ان شاء الله بحث مىكنيم كه هيئت جمله هم داراى وضع است، ووضع مربوط به مفردات نيست بلكه در مركبات هم وجود دارد. در قضيه معقوله هم همين طوراست، آنچه را كه مخاطب از «زيدٌ قائم» تعقل مىكند و در ذهنش مىآيد غير از آن چيزى است كه اززيد به تنهايى و قائم تنهايى در ذهنش مىآيد.
تمرينات
فرق معناى حروف حاكيه و حروف ايجاديه را توضيح دهيد
نوع تعلق در حروف ايجاديه را شرح دهيد
تقسيم قضاياى حمليه و اتحاد در آنها را بيان كنيد
تقسيم در قضاياى حمليه به حمل شائع صناعى را نام ببريد
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...