• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • 40 وضع الفاظ 61

    مقدمه درس


    الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلاة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.

    متن درس


    معانى حروف حاكيه

    در «سرت من البصرة الى الكوفة» نتيجه اين شد كه كلمه «من» حكايت از يك واقعيتى مى‏كند،منتها واقعيت خاصى كه اضافه و ارتباط به دو شى‏ء است، واقعيتى كه اندكاك در دو شى‏ء دارد و درمقام تصور و انتقال مستمع هم، مسأله به همين كيفيت است و بلكه در مقام استعمال هم به همين‏كيفيت است.
    لازمه بيان ديروز اين است كه اگر شما كلمه «من» را به تنهايى استعمال كنيد، بدون متعلَق بكارببريد، مى‏توانيم بگوييم: «لا معنى له اصلا»، «من»، به تنهايى اصلاً معنا ندارد. نه آن استفاده‏اى را كه‏مرحوم محقق نائينى(اعلى الله مقامه الشريف) از اين معنا فرموده‏اند كه اگر «من» به تنهايى معناندارد، دليل بر اين است كه هيچ واقعيتى وجود ندارد، هيچ حقيقتى وجود ندارد». نه، اين دليل بر اين‏معنا نيست، ما هم مى‏پذيريم كه «من» به تنهايى «لا معنى له اصلا»، لكن نه به عنوان اين كه واقعيت‏چهارم را در تقسيم مرحوم محقق كمپانى انكار بكنيم، بلكه يك خصوصيت و يك جهتى در آن‏وجود دارد كه «من» به تنهايى نمى‏تواند حكايت از آن واقعيت كند و در تمام مراحل نياز به متعلق‏دارد. نياز به شى‏ءٍ دارد و چيزى كه در تمام مراحل نياز دارد، واقعيتش نياز دارد، تصورش نياز دارد،استعمالش نياز دارد، اين اگر به تنهايى استعمال بشود، «لا معنى له اصلاً».
    اما اسماء اين طور نيستند، آنها روى عدم تعلقشان، به تنهايى هم استعمال شوند و معنا دارند،منتها معناى اِفرادى، اما «من» به تنهايى حتى معناى افرادى هم ندارد، معناى مفرد هم در آن وجودندارد. اما اين به معناى انكار واقعيت نيست. واقعيتش يك واقعيت خاصى است و مراحل مختلفش‏يك مراحلى است كه اقتضاى اين معنا را مى‏كند. پس ما هم در اين معنا با مرحوم محقق نائينى(ره)موافقت مى‏كنيم، اما آن نتيجه‏اى كه ايشان از اين معنا استفاده كردند مخالفيم. لازمه آن مبنايى كه ماذكر كرديم، اين است كه «من» به تنهايى «لا معنى له اصلا».
    اين يك قسم از حروف كه از اينها تعبير مى‏كنيم به حروف حاكيه، حروفى كه حكايت از واقعيتهامى‏كند. «من» همينطور است، «الى» همينطور است، «فى» همين طور است، «على» همين طور است‏و اكثر حروف خصوصيت حكايت از يك واقعيت را دارند. اما مسأله «سر من البصرة الى الكوفه» يك‏داستانى دارد كه بعد عرض مى‏كنيم، مورد غفلت نيست. اگر «من» تلو امر واقع بشود، نه تنها يك‏اشكال مرحوم آخوند(ره) به آن وارد است، بلكه دو اشكال آنجا وارد است كه آن را به ترتيب عرض‏مى‏كنيم. حالا در اين مثالها مسأله اين طور است.

    معانى حروف ايجاديه

    يك قسم ديگر از حروف داريم كه وقتى اينها را ملاحظه مى‏كنيم، مى‏بينيم هيچ واقعيتى نيست كه‏اينها حكايت از آن واقعيت داشته باشند و در واقع مطلبى نيست كه اينها بخواهند مرأت و آينه آن‏مطلب قرار بگيرند، بلكه يك مسائلى به نفس همين حروف ايجاد مى‏شود، مانند ايجادى كه در باب‏عقود و معاملات و ايقاعات ملاحظه مى‏كنيد. در عقود و ايقاعات، به نفس آن عقد يا ايقاع، زوجيت‏تحقق پيدا مى‏كند، بعد مالم‏تكن، طلاق تحقق پيدا مى‏كند بعد مالم‏يكن، ملكيت تحقق پيدا مى‏كند،بعد از آنكه وجود نداشت يا در باب صيغه امر و نهى، هيئت «افعل» و «لا تفعل»، به دنبال هيئت«افعل»، وجوب تحقق پيدا مى‏كند، بعد از آنكه وجوبى تحقق نداشت و به دنبال هيئت «لاتفعل»،حرمت تحقق پيدا مى‏كند بعد از آنكه حرمت متحقق نبود.
    در باب حروف هم ما يك سرى حروف اينطورى داريم، مثل حرف تأكيد، حرفى را كه انسان‏براى تأكيد مى‏آورد. يك وقت شما مى‏گوييد: «زيد قائم» يك وقت مى‏گوييد: «زيد لقائم» لام تأكيدمى‏آوريد. آيا اينجايى كه لام تأكيد مى‏آوريد، با آنجايى كه فاقد لام تأكيد است، از نظر واقعيت فرقى‏وجود دارد؟ واقعيت اين است كه زيد اتصاف به قيام دارد. بين زيد و بين قيام رابطه وصفى وجوددارد. شما در مقام اخبار يك وقت مى‏گوييد: «زيد قائم» يك وقت روى اغراضى كه در باب تأكيدوجود دارد كه تأكيد در يك مواضع خاصى است و با يك اغراض و اهداف خاصه تأكيد تحقق پيدامى‏كند، مى‏گوييد: «زيد لقائم» يا «انّ زيداً لقائم» «انّ» را هم مى‏آوريد كه آن هم از حروف است، منتهاحروف مشبهة بالفعل تعبير مى‏كردند، اما ذاتش ذات حرفى است. اينجا بين «زيد قائم» و «زيد لقائم»و «انّ زيداً لقائم» از نظر واقعيت هيچ فرقى وجود ندارد، فقط بين زيد و قيام ارتباط وصفى وجوددارد. پس اين حروف چه نقشى دارند؟ اين حروف نقششان اين است كه به نفس همين حرف كه‏وُضع للتأكيد، تأكيد را ايجاد مى‏كنيد، تأكيد و تثبيت خبر، تأييد خبر، ايجاد مى‏شود، خود حرف،موجد تأكيد است «سبب لتحقق التأكيد لا انه حاك»، حكايت از چيزى نمى‏كند، چون واقعيت كه دراين مثالهاى مختلف فرقى ندارد، واقعيت يكسان است.
    لذا تعبير مى‏كنيم به اين كه حروف تأكيد، حروف ايجادى هستند، يعنى به نفس همين حرف‏تأكيد تحقق پيدا مى‏كند يا مثلاً هر حروفى كه دلالت بر قسم مى‏كند، مثل واو قسم و مثل باء و مثل تاءكه اينها دلالت بر قسم مى‏كند، مثل كلام اميرالمؤمنين مثلاً «فزت و ربّ الكعبة».
    آيا اين حروف قسم حكايت از يك واقعيتى مى‏كند؟ آيا اين حاكى از يك واقعيت چهارم است؟به قول مرحوم محقق كمپانى كه واقعيت چهارم تعبير مى‏فرمودند يا اين كه شما به نفس همين‏حرف، آن هم به اعتبار اين كه واضع، وضع كرده اين حرف را براى ايجاد قسم، مثل اين كه واضع«بعت» را وضع كرده براى ايجاد بيع، شما به كلمه سلام نمى‏توانيد ايجاد بيع بكنيد، «بعت» براى ايجادبيع وضع شده، اما حالا كه «بعت» وضع شد، معنايش اين نيست كه قبل از «بعت» يك مسأله‏اى بوده واين حكايت از او مى‏كند، «وُضع لانشاء البيع، وضع لايجاد الملكية». اين حروف قسم هم «وُضعت‏لذلك» براى اين وضع شده كه شما به آن قسم بخوريد.
    يك وقت يك خبرى را مى‏دهيد، از شما مى‏پذيرند. يك وقت مى‏بينيد اگر قسم نخوريد،نمى‏پذيرند، مى‏گوييد: «والله جاء زيد من السفر» اگر شما قسم بخوريد يا نخوريد، اين «مجى‏ء زيدمن السفر» واقعيتى است كه تغيير نمى‏كند، چه شما قسم بخوريد «جاء زيد من السفر» و چه قسم‏نخوريد «جاء زيد من السفر»، واقعيتش، همان «مجى‏ء زيد من السفر» است، منتها به لحاظ اين كه‏مثلاً گاهى فكر مى‏كنيد كه اگر قسم نخوريد، اين حرف مورد قبول واقع نمى‏شود، از باب مثال، چون‏دواعى قسم هم مختلف است، يكى از دواعى‏اش اين است كه انسان فكر مى‏كند اگر بدون قسم اين‏خبر را بدهد، چه بسا پذيرفته نشود، مستمع نپذيريد، لذا مى‏گويد: «والله جاء زيد من السفر» وهمينطور دواعى ديگرى كه در باب قسم وجود دارد. لذا حروف قسم هم، حروف ايجاديه هستند،يعنى واضع اينها را وضع كرده براى اين كه به توسط اينها قسم تحقق پيدا بكند و قسم وجود پيدابكند.
    مثلاً «يا» حرف ندا، شما مى‏گوييد: «يا» براى نداست. حالا كه كلمه «يا» را استعمال مى‏كنيد ومى‏گوييد: «يا زيد» با اين كلمه «يا» كه شما از يك واقعيتى خبر نمى‏دهيد، شما با همين كلمه «يا»، ندارا محقق مى‏كنيد، و زيد را به عنوان منادا موصوف مى‏كنيد. لذا كلمه ندا هم براى ايجاد ندا وضع شده‏است. براى تحقق بخشيدن به حقيقت ندا، اما به عنوان ايجاد، نه به عنوان حكايت و اخبار از يك‏واقعيتى. لذا در باب حروف ما به اين سنخ از حروف هم برخورد مى‏كنيم كه از آنها بايد روى قاعده‏تعبير بكنيم به حروف ايجاديه كما اين كه از آن سرى اول، تعبير بكنيم به حروف حاكيه كه حكايت ازواقعيت و يك امر محقق در خارج مى‏كند.

    كيفيت وضع در حروف حاكيه

    اينجا چند مطلب براى تكميل بحث وجود دارد كه آنهارا بررسى مى‏كنيم تا جهات مسأله روشن‏شود. يكى اين كه در حروف حاكيه مثل «من» و «الى» و «فى» و امثال ذلك، شما كيفيت وضع رابالاخره چطورى مى‏دانيد؟ آيا همانطورى كه مشهور قائل شدند به اين كه وضع عام و موضوع‏له‏خاص است، مسأله را مى‏پذيريد يا به آن طورى كه مرحوم آخوند(ره) معتقد شدند كه وضع را عام‏گرفتند و موضوع‏له را هم عام گرفتند؟ اگر حرف مشهور پذيرفته شد، آن اشكالهاى مهمى كه مرحوم‏آخوند(ره) به حرف مشهور مى‏كردند كه از جمله اين بود كه شما خصوصيتى كه در موضوع‏له اخذكرديد، آيا خصوصيت خارجى است يا خصوصيت ذهنى و اشكالاتى كه در اين دو جهت ايشان‏داشتند، اين اشكالات را چطورى جواب مى‏دهيد؟ پس شما كدام يكى از اينها را انتخاب كرديد؟ آياوضع عام و موضوع‏له عام را انتخاب مى‏كنيد كه نتيجتاً همان حرف آخوند(ره) است يا وضع عام وموضوع‏له خاص كه حرف مشهور است؟ كه در آن صورت با اشكال مرحوم آخوند(ره) در اين‏رابطه، مواجه خواهيد شد.
    وضع عام و موضوع‏له خاص به اين صورتى كه مطرح است كه يك عامى داشته باشيم يعنى يك‏ماهيت كليه، يك طبيعت كليه و اين ماهيت، داراى مصاديق و افراد و خصوصيات باشد، بطورى كه‏واضع در مقام وضع، آن ماهيت كليه را ديده باشد، لكن لفظ را براى مصاديق و افراد اين ماهيت وضع‏كرده باشد، مسأله در ما نحن فيه، به اين سنخ نيست و اگر نظرتان باشد، ما حتى در تصوير اقسام وضع‏اصلاً ترجيح داديم كه وضع عام و موضوع‏له خاص شايد مستحيل باشد، به آن صورتى كه ما درتصوير اقسام وضع ذكر كرديم، ما نحن فيه به اين صورت نيست از جهات مختلف.

    واقعيت عنوان و معنون در معانى حرفيه

    يك جهت اين است كه همانطورى كه در كلام مرحوم محقق كمپانى ملاحظه كرديد اين‏وجودات واقعيه در معانى حرفيه اين طور نيست كه اينها يك ماهيتى داشته باشند، يعنى مثل زيد وعمرو و بكر و خالد نيست كه يك ماهيتى دارد به نام انسان، و اين ماهيت گاهى در ذهن تحقق پيدامى‏كند و گاهى در خارج تحقق پيدا مى‏كند و وجودات خارجيه‏اش هم عبارت از همين افرادى‏هستند كه در خارج وجود دارد. مسأله در ما نحن فيه اين سبك نيست. مسأله، مسأله عنوان و معنون‏است همانطورى كه ايشان تعبير كردند و شاهدش را هم عرض مى‏كنيم، يعنى واضع وقتى كه‏مى‏خواسته است مثلاً كلمه «من» را براى اين واقعيات اضافه ابتدايه، وضع بكند، واضع آمده يك‏نسبة الابتداء را در نظر گرفته، يك اضافة الابتداء را در نظر گرفته، اما اين اضافة الابتداء مثل انسان‏نيست. براى اين كه اضافة الابتداء و نسبة الابتداء را اگر شما بخواهيد به حمل شايع، حقيقت نسبت‏را از آن سلب كنيد، هيچ مانعى ندارد، شما مى‏توانيد بگوييد: «النسبة ليست بنسبة واقعية» براى اين‏كه مفهوم نسبت يك عنوانى بيش نيست، فقط عنوان براى اين نسبتهاى خارجيه است و شاهدش اين‏است كه اين نسبتهاى خارجيه متقوم به طرفين است و در تمام مراحل نياز به طرفين دارد، اما خودمفهوم نسبت چه نيازى به طرفين دارد؟ من كه الان كلمه نسبت را استعمال مى‏كنم و شما هم معناى‏نسبت را تصور مى‏كنيد، آيا منتسبينى در ذهن شما مطرح است؟ آيا طرفينى در ذهن شما تصورمى‏شود؟ منفى بودن جواب براى اين است كه خود مفهوم نسبت «ليس بنسبة حقيقة»، مفهوم الابتداء«ليس بابتداء حقيقة»، براى اين كه ابتدا، دو طرف لازم دارد. ابتدا نمى‏شود بدون ملاحظه دو طرف،واقعيتى داشته باشد، در حالى كه شما وقتى كه كلمه الابتداء و نسبت را ملاحظه مى‏كنيد، اضافه وارتباط را ملاحظه مى‏كنيد، هيچ مسأله طرفينى در ذهن شما انتقاش پيدا نمى‏كند، براى اين است كه‏مفهوم ارتباط، «ليس بارتباط»، مفهوم اضافه «خارج عن حقيقة الاضافة»، مفهوم الابتداء «خارج عن‏حقيقة الابتداء». براى اين كه خصوصيات ابتدا در آن وجود ندارد. مشخصات ابتدا در آن تحقق‏ندارد.
    لذا مجبوريم كه مسأله را از عام و خاص بيرون ببريم و به صورت عنوان و معنون پياده بكنيم،مثل همان عنوانى كه آن روز عرض كرديم، اين عنوان «المجتمعون مثلاً فى هذه المجلس» چنين‏عنوانى كه مرآة براى شماست، اما فقط به صورت عنوانى، نه به صورت اين كه ماهيت شما باشد وحقيقت شما را اين عنوان بازگو كند. فقط نفس يك عنوانى است كه حكايت از اين افرادى كه در اين‏مجلس مجتمعند دارد. به همين مقدار. واضع هم در مقام وضع، چاره‏اى غير از اين نداشته بالاخره‏بايد يك چيزى را تصور بكند، در مقام وضع، يك معنايى را بايد متصوَر خودش قرار بدهد، اين‏عنوان «النسبة الابتدائية» در معناى «من» مورد ملاحظه‏اش واقع شده، اما لفظ را براى اين «النسبةالابتدائية» وضع نكرده، بلكه لفظ را براى معنونات اين عنوان، براى آن ابتداهاى واقعى، ابتداء ازبصره، ابتداء از منزل، ابتداء از كتاب، ابتداء از امور ديگرى كه با حقيقت ابتداء سر و كار پيدا مى‏كند،وضع كرده است.
    پس از يك نظر اين با مسأله وضع عام و موضوع‏له خاص فرق مى‏كند، اصلاً آن عنوان را مانمى‏توانيم در اينجا پياده كنيم.
    آن حرف هم در ذهنتان نرود كه پس چرا در اقسام وضع هيچ ذكرى از اين مسأله به وجود نيامد.حالا كه در بحث حروف وارد شديم، شما اين را هم مى‏خواهيد يك قسم خاصى نامگذارى بكنيد كه‏گاهى مسأله عام و خاص، به آن صورت مطرح نيست.
    لكن چيز ديگرى مطرح است كه از آن تعبير به عنوان و معنون مى‏شود كه عنوان واحد است،لكن معنونات متعدد است. لذا اين هم سنخ عام و خاص است و هم مغاير با عام و خاص است به اين‏صورت. پس ما مسأله وضع را در باب حروف حاكيه به اين صورت مطرح مى‏كنيم.

    دفع اشكال مرحوم آخوند(ره)

    ولى اين معنا فرار از اشكال مرحوم محقق خراسانى(ره) را ايجاب نمى‏كند، يعنى اشكال ايشان‏روى همين فرضى هم كه ما ذكر مى‏كنيم به قوت خودش باقى است. آن اشكال اين بود كه شمااسمش را افراد مثلاً نگذاريد، اسمش را معنونات خاصه بگذاريد، آيا اين خصوصيتى كه درمعنونات و در موضوع له شما نقش دارد، خصوصيت ذهنيه است يا خصوصيت خارجيه؟ ماناچاريم در جواب بگوييم: خصوصيت خارجيه. اصلاً بحثى از خصوصيت ذهنيه كه با لحاظ وتصور، خصوصيت ذهنيه مطرح مى‏شود، نيست، اصلاً به آن وادى نمى‏رويم. بحث در همان‏خصوصيات واقعيه و خصوصيات خارجيه است. وقتى كه ما اين مطلب را مطرح مى‏كنيم، اينجاست‏كه مسأله اشكال مرحوم آخوند(ره) پيش مى‏آيد كه ايشان مى‏فرمايد: در «سر من البصرة الى الكوفة»كه به عنوان كلى و به عنوان امر مطرح است، اينجا موضوع‏له چيست؟ مستعمل‏فيه چيست؟ آن‏خصوصيتى كه اينجا كمله «من» دلالت بر او مى‏كند، آن خصوصيت عبارت از چيست؟ اگر بخواهيم‏يك اشكال ديگرى هم ضميمه به اين اشكال بكنيم كه با اشكال مرحوم آخوند(ره) روى هم رفته‏دوتا اشكال مى‏شود.
    اشكال را روى حرفهاى خودمان اينطورى پياده‏اش بكنيد، بگوييد: شما گفتيد كه حروف ياحاكيه است يا ايجاديه. در «سر من البصرة الى الكوفه» مسأله چطورى است؟ «من» ايجادى است ياحاكى است؟ كدام يك از اين دو است؟ اگر بگوييد: ايجادى است كه خوب، وجدان مكذّب اين‏معناست. «من» در «سر من البصرة الى الكوفه» چه چيز را ايجاد مى‏كند؟ اگر بگوييد: حاكى است. ازچه حكايت مى‏كند؟ هنوز كه سيرى واقع نشده، هنوز كه مكلف، مأموربه را در خارج انجام نداده،امر قبل از تحقق المأموربه است. فى عالم الامر كه مى‏گويد: «سر من البصرة الى الكوفة» اين حكايت‏از چه مى‏كند؟ در «سرت من البصرة الى الكوفة» حكايت از يك واقعيت خارجى مى‏كرد كه سيرتحقق پيدا كرده بود، اما در «سر من البصرة الى الكوفة» از چه حكايت مى‏كند و دليل بر كدام واقعيت‏است؟ هنوز واقعيتى تحقق پيدا نكرده، سيرى تحقق پيدا نكرده است.
    اشكال ديگر هم مسأله كليت و جزئيت است كه مرحوم آخوند(ره) مى‏فرمايند: «سر من البصرةالى الكوفة» به لحاظ اين كه مأمور به است و مأمور به حتماً بايد يك امر كلى باشد، امر جزئى خارجى‏نمى‏تواند مأمور به باشد، براى اين كه جزئى خارجى تا وجود پيدا نكند، جزئى خارجى نيست و بعدالوجود هم كه معنا ندارد امر به آن متعلق بشود، چون تحصيل حاصل است. لذا آن چه در دائره امر ومأمور به، قرار مى‏گيرد بايد عنوان كليّت داشته باشد و نمى‏تواند جزئيت داشته باشد. چطور شما درباب معناى «من» مى‏گوييد: موضوع له آن، معنونات خاصه و واقعيات خارجيه است؟ آيا در «سر من‏البصرة الى الكوفة» مجاز در استعمالى در كار است؟ آيا كسى مى‏تواند تفوّه به اين معنا بكند كه در«سر من البصرةالى الكوفة» استعمال «من» مجازاً تحقق پيدا كرده است؟ اگر مجاز نيست شما اينجا بامعناى جزئى «من» كليت در مقام امر را

    راه حل در باب معناى حروف

    براى حل اين مشكل دو راه ذكر شده است، لكن راه سومى به نظر مى‏رسد كه آن راه سوم شايدبهتر از اين دو راهى باشد كه در مقام حل اين اشكال مطرح است.
    يك راه حل اين است كه كسى بگويد: ما آن مقدارى كه در معناى «من» گفتيم كه «من» يك‏واقعيتى است كه تابع طرفين است و اندكاك در دو طرف دارد، يعنى «من» از خودش چيزى ندارد.«من» فانى در سير و بصره است. ببينيد دو طرف «من» چيست؟ اگر دو طرف «من» جزئى خارجى‏باشد و دو واقعيت فردى خارجى باشد، لازمه تبعيت معناى «من»، اين است كه آن هم جزئى خارجى‏و جزئى واقعى باشد. اما اگر مسأله را به صورت كلى مطرح كرديم و كلمه مثلاً «من» و «فى» و امثال‏ذلك را بكار برديم، يك وقت مى‏گوييم: «زيد فى الدار»، دار جزئى و زيد هم جزئى است، اين‏ظرفيت هم، يك ظرفيت جزئيه خارجيه مضافه به زيد و دار است. اگر قضيه را به صورت كلى مطرح‏كرديم و گفتيم: «كل علماء البلد، كل علماء الحوزه فى الم لذا گفته شده كه ما در حروف حاكيه مثل «من» و «الى» و امثال ذلك مخصوصاً در رابطه با اشكال‏مرحوم آخوند(ره)، نمى‏گوييم كه حتماً بايد يك خصوصيت خارجيه در كار باشد، بلكه معناى‏تبعيت را مطرح مى‏كنيم و اين تابع طرفين است. اگر طرفين كلى باشد، آن هم كلى است، اگر طرفين‏جزئى باشد آن هم جزئى است، لذا در «سر من البصرة الى الكوفه» چه مانعى دارد كه ما كليت را قائل‏بشويم به لحاظ اين كه داخل در متعلق امر است و همانطورى كه سير كليت دارد «من» هم به تبع سيرعنوان كليت پيدا كند؟
    از اين راه، اشكالى را كه مرحوم آخوند(ره) مطرح كردند را مى‏توان حل كرد و جواب داد. اما آن‏اشكالى كه ما اضافه كرديم كه عبارت از مسأله حكايت بود، در مسأله «سر من البصرة الى الكوفة» كه‏اين از چه چيزى حكايت مى‏كند؟ هنوز چيزى تحقق پيدا نكرده، هنوز سيرى در خارج محقق نشده‏است. اين اشكال براى بعد مى‏ماند.

    تمرينات

    معانى حروف حاكيه و حروف ايجاديه را بيان كنيد
    كيفيت وضع در حروف حاكيه چگونه است
    واقعيت عنوان و معنون در معانى حرفيه چيست
    اشكال مرحوم آخوند(ره) و بهترين راه حل در باب معناى حروف را شرح دهيد