شنبه 29 ارديبهشت 1403 - 8 ذيقعده 1445 - 18 مي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج اصول
>
مباحث الفاظ - بحث اوامر - مقدمه واجب (آیت الله فاضل لنکرانی (ره))
>
وضع الفاظ
تدریس استاد
متن
40 وضع الفاظ 61
مقدمه درس
الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلاة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.
متن درس
معانى حروف حاكيه
در «سرت من البصرة الى الكوفة» نتيجه اين شد كه كلمه «من» حكايت از يك واقعيتى مىكند،منتها واقعيت خاصى كه اضافه و ارتباط به دو شىء است، واقعيتى كه اندكاك در دو شىء دارد و درمقام تصور و انتقال مستمع هم، مسأله به همين كيفيت است و بلكه در مقام استعمال هم به همينكيفيت است.
لازمه بيان ديروز اين است كه اگر شما كلمه «من» را به تنهايى استعمال كنيد، بدون متعلَق بكارببريد، مىتوانيم بگوييم: «لا معنى له اصلا»، «من»، به تنهايى اصلاً معنا ندارد. نه آن استفادهاى را كهمرحوم محقق نائينى(اعلى الله مقامه الشريف) از اين معنا فرمودهاند كه اگر «من» به تنهايى معناندارد، دليل بر اين است كه هيچ واقعيتى وجود ندارد، هيچ حقيقتى وجود ندارد». نه، اين دليل بر اينمعنا نيست، ما هم مىپذيريم كه «من» به تنهايى «لا معنى له اصلا»، لكن نه به عنوان اين كه واقعيتچهارم را در تقسيم مرحوم محقق كمپانى انكار بكنيم، بلكه يك خصوصيت و يك جهتى در آنوجود دارد كه «من» به تنهايى نمىتواند حكايت از آن واقعيت كند و در تمام مراحل نياز به متعلقدارد. نياز به شىءٍ دارد و چيزى كه در تمام مراحل نياز دارد، واقعيتش نياز دارد، تصورش نياز دارد،استعمالش نياز دارد، اين اگر به تنهايى استعمال بشود، «لا معنى له اصلاً».
اما اسماء اين طور نيستند، آنها روى عدم تعلقشان، به تنهايى هم استعمال شوند و معنا دارند،منتها معناى اِفرادى، اما «من» به تنهايى حتى معناى افرادى هم ندارد، معناى مفرد هم در آن وجودندارد. اما اين به معناى انكار واقعيت نيست. واقعيتش يك واقعيت خاصى است و مراحل مختلفشيك مراحلى است كه اقتضاى اين معنا را مىكند. پس ما هم در اين معنا با مرحوم محقق نائينى(ره)موافقت مىكنيم، اما آن نتيجهاى كه ايشان از اين معنا استفاده كردند مخالفيم. لازمه آن مبنايى كه ماذكر كرديم، اين است كه «من» به تنهايى «لا معنى له اصلا».
اين يك قسم از حروف كه از اينها تعبير مىكنيم به حروف حاكيه، حروفى كه حكايت از واقعيتهامىكند. «من» همينطور است، «الى» همينطور است، «فى» همين طور است، «على» همين طور استو اكثر حروف خصوصيت حكايت از يك واقعيت را دارند. اما مسأله «سر من البصرة الى الكوفه» يكداستانى دارد كه بعد عرض مىكنيم، مورد غفلت نيست. اگر «من» تلو امر واقع بشود، نه تنها يكاشكال مرحوم آخوند(ره) به آن وارد است، بلكه دو اشكال آنجا وارد است كه آن را به ترتيب عرضمىكنيم. حالا در اين مثالها مسأله اين طور است.
معانى حروف ايجاديه
يك قسم ديگر از حروف داريم كه وقتى اينها را ملاحظه مىكنيم، مىبينيم هيچ واقعيتى نيست كهاينها حكايت از آن واقعيت داشته باشند و در واقع مطلبى نيست كه اينها بخواهند مرأت و آينه آنمطلب قرار بگيرند، بلكه يك مسائلى به نفس همين حروف ايجاد مىشود، مانند ايجادى كه در بابعقود و معاملات و ايقاعات ملاحظه مىكنيد. در عقود و ايقاعات، به نفس آن عقد يا ايقاع، زوجيتتحقق پيدا مىكند، بعد مالمتكن، طلاق تحقق پيدا مىكند بعد مالميكن، ملكيت تحقق پيدا مىكند،بعد از آنكه وجود نداشت يا در باب صيغه امر و نهى، هيئت «افعل» و «لا تفعل»، به دنبال هيئت«افعل»، وجوب تحقق پيدا مىكند، بعد از آنكه وجوبى تحقق نداشت و به دنبال هيئت «لاتفعل»،حرمت تحقق پيدا مىكند بعد از آنكه حرمت متحقق نبود.
در باب حروف هم ما يك سرى حروف اينطورى داريم، مثل حرف تأكيد، حرفى را كه انسانبراى تأكيد مىآورد. يك وقت شما مىگوييد: «زيد قائم» يك وقت مىگوييد: «زيد لقائم» لام تأكيدمىآوريد. آيا اينجايى كه لام تأكيد مىآوريد، با آنجايى كه فاقد لام تأكيد است، از نظر واقعيت فرقىوجود دارد؟ واقعيت اين است كه زيد اتصاف به قيام دارد. بين زيد و بين قيام رابطه وصفى وجوددارد. شما در مقام اخبار يك وقت مىگوييد: «زيد قائم» يك وقت روى اغراضى كه در باب تأكيدوجود دارد كه تأكيد در يك مواضع خاصى است و با يك اغراض و اهداف خاصه تأكيد تحقق پيدامىكند، مىگوييد: «زيد لقائم» يا «انّ زيداً لقائم» «انّ» را هم مىآوريد كه آن هم از حروف است، منتهاحروف مشبهة بالفعل تعبير مىكردند، اما ذاتش ذات حرفى است. اينجا بين «زيد قائم» و «زيد لقائم»و «انّ زيداً لقائم» از نظر واقعيت هيچ فرقى وجود ندارد، فقط بين زيد و قيام ارتباط وصفى وجوددارد. پس اين حروف چه نقشى دارند؟ اين حروف نقششان اين است كه به نفس همين حرف كهوُضع للتأكيد، تأكيد را ايجاد مىكنيد، تأكيد و تثبيت خبر، تأييد خبر، ايجاد مىشود، خود حرف،موجد تأكيد است «سبب لتحقق التأكيد لا انه حاك»، حكايت از چيزى نمىكند، چون واقعيت كه دراين مثالهاى مختلف فرقى ندارد، واقعيت يكسان است.
لذا تعبير مىكنيم به اين كه حروف تأكيد، حروف ايجادى هستند، يعنى به نفس همين حرفتأكيد تحقق پيدا مىكند يا مثلاً هر حروفى كه دلالت بر قسم مىكند، مثل واو قسم و مثل باء و مثل تاءكه اينها دلالت بر قسم مىكند، مثل كلام اميرالمؤمنين مثلاً «فزت و ربّ الكعبة».
آيا اين حروف قسم حكايت از يك واقعيتى مىكند؟ آيا اين حاكى از يك واقعيت چهارم است؟به قول مرحوم محقق كمپانى كه واقعيت چهارم تعبير مىفرمودند يا اين كه شما به نفس همينحرف، آن هم به اعتبار اين كه واضع، وضع كرده اين حرف را براى ايجاد قسم، مثل اين كه واضع«بعت» را وضع كرده براى ايجاد بيع، شما به كلمه سلام نمىتوانيد ايجاد بيع بكنيد، «بعت» براى ايجادبيع وضع شده، اما حالا كه «بعت» وضع شد، معنايش اين نيست كه قبل از «بعت» يك مسألهاى بوده واين حكايت از او مىكند، «وُضع لانشاء البيع، وضع لايجاد الملكية». اين حروف قسم هم «وُضعتلذلك» براى اين وضع شده كه شما به آن قسم بخوريد.
يك وقت يك خبرى را مىدهيد، از شما مىپذيرند. يك وقت مىبينيد اگر قسم نخوريد،نمىپذيرند، مىگوييد: «والله جاء زيد من السفر» اگر شما قسم بخوريد يا نخوريد، اين «مجىء زيدمن السفر» واقعيتى است كه تغيير نمىكند، چه شما قسم بخوريد «جاء زيد من السفر» و چه قسمنخوريد «جاء زيد من السفر»، واقعيتش، همان «مجىء زيد من السفر» است، منتها به لحاظ اين كهمثلاً گاهى فكر مىكنيد كه اگر قسم نخوريد، اين حرف مورد قبول واقع نمىشود، از باب مثال، چوندواعى قسم هم مختلف است، يكى از دواعىاش اين است كه انسان فكر مىكند اگر بدون قسم اينخبر را بدهد، چه بسا پذيرفته نشود، مستمع نپذيريد، لذا مىگويد: «والله جاء زيد من السفر» وهمينطور دواعى ديگرى كه در باب قسم وجود دارد. لذا حروف قسم هم، حروف ايجاديه هستند،يعنى واضع اينها را وضع كرده براى اين كه به توسط اينها قسم تحقق پيدا بكند و قسم وجود پيدابكند.
مثلاً «يا» حرف ندا، شما مىگوييد: «يا» براى نداست. حالا كه كلمه «يا» را استعمال مىكنيد ومىگوييد: «يا زيد» با اين كلمه «يا» كه شما از يك واقعيتى خبر نمىدهيد، شما با همين كلمه «يا»، ندارا محقق مىكنيد، و زيد را به عنوان منادا موصوف مىكنيد. لذا كلمه ندا هم براى ايجاد ندا وضع شدهاست. براى تحقق بخشيدن به حقيقت ندا، اما به عنوان ايجاد، نه به عنوان حكايت و اخبار از يكواقعيتى. لذا در باب حروف ما به اين سنخ از حروف هم برخورد مىكنيم كه از آنها بايد روى قاعدهتعبير بكنيم به حروف ايجاديه كما اين كه از آن سرى اول، تعبير بكنيم به حروف حاكيه كه حكايت ازواقعيت و يك امر محقق در خارج مىكند.
كيفيت وضع در حروف حاكيه
اينجا چند مطلب براى تكميل بحث وجود دارد كه آنهارا بررسى مىكنيم تا جهات مسأله روشنشود. يكى اين كه در حروف حاكيه مثل «من» و «الى» و «فى» و امثال ذلك، شما كيفيت وضع رابالاخره چطورى مىدانيد؟ آيا همانطورى كه مشهور قائل شدند به اين كه وضع عام و موضوعلهخاص است، مسأله را مىپذيريد يا به آن طورى كه مرحوم آخوند(ره) معتقد شدند كه وضع را عامگرفتند و موضوعله را هم عام گرفتند؟ اگر حرف مشهور پذيرفته شد، آن اشكالهاى مهمى كه مرحومآخوند(ره) به حرف مشهور مىكردند كه از جمله اين بود كه شما خصوصيتى كه در موضوعله اخذكرديد، آيا خصوصيت خارجى است يا خصوصيت ذهنى و اشكالاتى كه در اين دو جهت ايشانداشتند، اين اشكالات را چطورى جواب مىدهيد؟ پس شما كدام يكى از اينها را انتخاب كرديد؟ آياوضع عام و موضوعله عام را انتخاب مىكنيد كه نتيجتاً همان حرف آخوند(ره) است يا وضع عام وموضوعله خاص كه حرف مشهور است؟ كه در آن صورت با اشكال مرحوم آخوند(ره) در اينرابطه، مواجه خواهيد شد.
وضع عام و موضوعله خاص به اين صورتى كه مطرح است كه يك عامى داشته باشيم يعنى يكماهيت كليه، يك طبيعت كليه و اين ماهيت، داراى مصاديق و افراد و خصوصيات باشد، بطورى كهواضع در مقام وضع، آن ماهيت كليه را ديده باشد، لكن لفظ را براى مصاديق و افراد اين ماهيت وضعكرده باشد، مسأله در ما نحن فيه، به اين سنخ نيست و اگر نظرتان باشد، ما حتى در تصوير اقسام وضعاصلاً ترجيح داديم كه وضع عام و موضوعله خاص شايد مستحيل باشد، به آن صورتى كه ما درتصوير اقسام وضع ذكر كرديم، ما نحن فيه به اين صورت نيست از جهات مختلف.
واقعيت عنوان و معنون در معانى حرفيه
يك جهت اين است كه همانطورى كه در كلام مرحوم محقق كمپانى ملاحظه كرديد اينوجودات واقعيه در معانى حرفيه اين طور نيست كه اينها يك ماهيتى داشته باشند، يعنى مثل زيد وعمرو و بكر و خالد نيست كه يك ماهيتى دارد به نام انسان، و اين ماهيت گاهى در ذهن تحقق پيدامىكند و گاهى در خارج تحقق پيدا مىكند و وجودات خارجيهاش هم عبارت از همين افرادىهستند كه در خارج وجود دارد. مسأله در ما نحن فيه اين سبك نيست. مسأله، مسأله عنوان و معنوناست همانطورى كه ايشان تعبير كردند و شاهدش را هم عرض مىكنيم، يعنى واضع وقتى كهمىخواسته است مثلاً كلمه «من» را براى اين واقعيات اضافه ابتدايه، وضع بكند، واضع آمده يكنسبة الابتداء را در نظر گرفته، يك اضافة الابتداء را در نظر گرفته، اما اين اضافة الابتداء مثل انساننيست. براى اين كه اضافة الابتداء و نسبة الابتداء را اگر شما بخواهيد به حمل شايع، حقيقت نسبترا از آن سلب كنيد، هيچ مانعى ندارد، شما مىتوانيد بگوييد: «النسبة ليست بنسبة واقعية» براى اينكه مفهوم نسبت يك عنوانى بيش نيست، فقط عنوان براى اين نسبتهاى خارجيه است و شاهدش ايناست كه اين نسبتهاى خارجيه متقوم به طرفين است و در تمام مراحل نياز به طرفين دارد، اما خودمفهوم نسبت چه نيازى به طرفين دارد؟ من كه الان كلمه نسبت را استعمال مىكنم و شما هم معناىنسبت را تصور مىكنيد، آيا منتسبينى در ذهن شما مطرح است؟ آيا طرفينى در ذهن شما تصورمىشود؟ منفى بودن جواب براى اين است كه خود مفهوم نسبت «ليس بنسبة حقيقة»، مفهوم الابتداء«ليس بابتداء حقيقة»، براى اين كه ابتدا، دو طرف لازم دارد. ابتدا نمىشود بدون ملاحظه دو طرف،واقعيتى داشته باشد، در حالى كه شما وقتى كه كلمه الابتداء و نسبت را ملاحظه مىكنيد، اضافه وارتباط را ملاحظه مىكنيد، هيچ مسأله طرفينى در ذهن شما انتقاش پيدا نمىكند، براى اين است كهمفهوم ارتباط، «ليس بارتباط»، مفهوم اضافه «خارج عن حقيقة الاضافة»، مفهوم الابتداء «خارج عنحقيقة الابتداء». براى اين كه خصوصيات ابتدا در آن وجود ندارد. مشخصات ابتدا در آن تحققندارد.
لذا مجبوريم كه مسأله را از عام و خاص بيرون ببريم و به صورت عنوان و معنون پياده بكنيم،مثل همان عنوانى كه آن روز عرض كرديم، اين عنوان «المجتمعون مثلاً فى هذه المجلس» چنينعنوانى كه مرآة براى شماست، اما فقط به صورت عنوانى، نه به صورت اين كه ماهيت شما باشد وحقيقت شما را اين عنوان بازگو كند. فقط نفس يك عنوانى است كه حكايت از اين افرادى كه در اينمجلس مجتمعند دارد. به همين مقدار. واضع هم در مقام وضع، چارهاى غير از اين نداشته بالاخرهبايد يك چيزى را تصور بكند، در مقام وضع، يك معنايى را بايد متصوَر خودش قرار بدهد، اينعنوان «النسبة الابتدائية» در معناى «من» مورد ملاحظهاش واقع شده، اما لفظ را براى اين «النسبةالابتدائية» وضع نكرده، بلكه لفظ را براى معنونات اين عنوان، براى آن ابتداهاى واقعى، ابتداء ازبصره، ابتداء از منزل، ابتداء از كتاب، ابتداء از امور ديگرى كه با حقيقت ابتداء سر و كار پيدا مىكند،وضع كرده است.
پس از يك نظر اين با مسأله وضع عام و موضوعله خاص فرق مىكند، اصلاً آن عنوان را مانمىتوانيم در اينجا پياده كنيم.
آن حرف هم در ذهنتان نرود كه پس چرا در اقسام وضع هيچ ذكرى از اين مسأله به وجود نيامد.حالا كه در بحث حروف وارد شديم، شما اين را هم مىخواهيد يك قسم خاصى نامگذارى بكنيد كهگاهى مسأله عام و خاص، به آن صورت مطرح نيست.
لكن چيز ديگرى مطرح است كه از آن تعبير به عنوان و معنون مىشود كه عنوان واحد است،لكن معنونات متعدد است. لذا اين هم سنخ عام و خاص است و هم مغاير با عام و خاص است به اينصورت. پس ما مسأله وضع را در باب حروف حاكيه به اين صورت مطرح مىكنيم.
دفع اشكال مرحوم آخوند(ره)
ولى اين معنا فرار از اشكال مرحوم محقق خراسانى(ره) را ايجاب نمىكند، يعنى اشكال ايشانروى همين فرضى هم كه ما ذكر مىكنيم به قوت خودش باقى است. آن اشكال اين بود كه شمااسمش را افراد مثلاً نگذاريد، اسمش را معنونات خاصه بگذاريد، آيا اين خصوصيتى كه درمعنونات و در موضوع له شما نقش دارد، خصوصيت ذهنيه است يا خصوصيت خارجيه؟ ماناچاريم در جواب بگوييم: خصوصيت خارجيه. اصلاً بحثى از خصوصيت ذهنيه كه با لحاظ وتصور، خصوصيت ذهنيه مطرح مىشود، نيست، اصلاً به آن وادى نمىرويم. بحث در همانخصوصيات واقعيه و خصوصيات خارجيه است. وقتى كه ما اين مطلب را مطرح مىكنيم، اينجاستكه مسأله اشكال مرحوم آخوند(ره) پيش مىآيد كه ايشان مىفرمايد: در «سر من البصرة الى الكوفة»كه به عنوان كلى و به عنوان امر مطرح است، اينجا موضوعله چيست؟ مستعملفيه چيست؟ آنخصوصيتى كه اينجا كمله «من» دلالت بر او مىكند، آن خصوصيت عبارت از چيست؟ اگر بخواهيميك اشكال ديگرى هم ضميمه به اين اشكال بكنيم كه با اشكال مرحوم آخوند(ره) روى هم رفتهدوتا اشكال مىشود.
اشكال را روى حرفهاى خودمان اينطورى پيادهاش بكنيد، بگوييد: شما گفتيد كه حروف ياحاكيه است يا ايجاديه. در «سر من البصرة الى الكوفه» مسأله چطورى است؟ «من» ايجادى است ياحاكى است؟ كدام يك از اين دو است؟ اگر بگوييد: ايجادى است كه خوب، وجدان مكذّب اينمعناست. «من» در «سر من البصرة الى الكوفه» چه چيز را ايجاد مىكند؟ اگر بگوييد: حاكى است. ازچه حكايت مىكند؟ هنوز كه سيرى واقع نشده، هنوز كه مكلف، مأموربه را در خارج انجام نداده،امر قبل از تحقق المأموربه است. فى عالم الامر كه مىگويد: «سر من البصرة الى الكوفة» اين حكايتاز چه مىكند؟ در «سرت من البصرة الى الكوفة» حكايت از يك واقعيت خارجى مىكرد كه سيرتحقق پيدا كرده بود، اما در «سر من البصرة الى الكوفة» از چه حكايت مىكند و دليل بر كدام واقعيتاست؟ هنوز واقعيتى تحقق پيدا نكرده، سيرى تحقق پيدا نكرده است.
اشكال ديگر هم مسأله كليت و جزئيت است كه مرحوم آخوند(ره) مىفرمايند: «سر من البصرةالى الكوفة» به لحاظ اين كه مأمور به است و مأمور به حتماً بايد يك امر كلى باشد، امر جزئى خارجىنمىتواند مأمور به باشد، براى اين كه جزئى خارجى تا وجود پيدا نكند، جزئى خارجى نيست و بعدالوجود هم كه معنا ندارد امر به آن متعلق بشود، چون تحصيل حاصل است. لذا آن چه در دائره امر ومأمور به، قرار مىگيرد بايد عنوان كليّت داشته باشد و نمىتواند جزئيت داشته باشد. چطور شما درباب معناى «من» مىگوييد: موضوع له آن، معنونات خاصه و واقعيات خارجيه است؟ آيا در «سر منالبصرة الى الكوفة» مجاز در استعمالى در كار است؟ آيا كسى مىتواند تفوّه به اين معنا بكند كه در«سر من البصرةالى الكوفة» استعمال «من» مجازاً تحقق پيدا كرده است؟ اگر مجاز نيست شما اينجا بامعناى جزئى «من» كليت در مقام امر را
راه حل در باب معناى حروف
براى حل اين مشكل دو راه ذكر شده است، لكن راه سومى به نظر مىرسد كه آن راه سوم شايدبهتر از اين دو راهى باشد كه در مقام حل اين اشكال مطرح است.
يك راه حل اين است كه كسى بگويد: ما آن مقدارى كه در معناى «من» گفتيم كه «من» يكواقعيتى است كه تابع طرفين است و اندكاك در دو طرف دارد، يعنى «من» از خودش چيزى ندارد.«من» فانى در سير و بصره است. ببينيد دو طرف «من» چيست؟ اگر دو طرف «من» جزئى خارجىباشد و دو واقعيت فردى خارجى باشد، لازمه تبعيت معناى «من»، اين است كه آن هم جزئى خارجىو جزئى واقعى باشد. اما اگر مسأله را به صورت كلى مطرح كرديم و كلمه مثلاً «من» و «فى» و امثالذلك را بكار برديم، يك وقت مىگوييم: «زيد فى الدار»، دار جزئى و زيد هم جزئى است، اينظرفيت هم، يك ظرفيت جزئيه خارجيه مضافه به زيد و دار است. اگر قضيه را به صورت كلى مطرحكرديم و گفتيم: «كل علماء البلد، كل علماء الحوزه فى الم لذا گفته شده كه ما در حروف حاكيه مثل «من» و «الى» و امثال ذلك مخصوصاً در رابطه با اشكالمرحوم آخوند(ره)، نمىگوييم كه حتماً بايد يك خصوصيت خارجيه در كار باشد، بلكه معناىتبعيت را مطرح مىكنيم و اين تابع طرفين است. اگر طرفين كلى باشد، آن هم كلى است، اگر طرفينجزئى باشد آن هم جزئى است، لذا در «سر من البصرة الى الكوفه» چه مانعى دارد كه ما كليت را قائلبشويم به لحاظ اين كه داخل در متعلق امر است و همانطورى كه سير كليت دارد «من» هم به تبع سيرعنوان كليت پيدا كند؟
از اين راه، اشكالى را كه مرحوم آخوند(ره) مطرح كردند را مىتوان حل كرد و جواب داد. اما آناشكالى كه ما اضافه كرديم كه عبارت از مسأله حكايت بود، در مسأله «سر من البصرة الى الكوفة» كهاين از چه چيزى حكايت مىكند؟ هنوز چيزى تحقق پيدا نكرده، هنوز سيرى در خارج محقق نشدهاست. اين اشكال براى بعد مىماند.
تمرينات
معانى حروف حاكيه و حروف ايجاديه را بيان كنيد
كيفيت وضع در حروف حاكيه چگونه است
واقعيت عنوان و معنون در معانى حرفيه چيست
اشكال مرحوم آخوند(ره) و بهترين راه حل در باب معناى حروف را شرح دهيد
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...