• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • 40 وضع الفاظ 60

    مقدمه درس


    الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلاة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.

    متن درس


    نظريه استاد پيرامون معانى حروف

    آيا حروف در باب وضع و در رابطه با معانى يكنواخت هستند يا اين كه بين آنها اختلاف وجوددارد؟ آيا حرف واحد مثل كلمه «من» و «الى» مفادش در جمله خبريه، مغاير با مفادش در جملات‏انشائيه است؟ آيا «سرت من البصرة الى الكوفة» مغاير است با «سر من البصرة الى الكوفة» يا هر دويك معنادارند؟ و اگر يك معنا داشته باشند، آن معناى واحدى كه در هر دو وجود دارد، چيست؟ اينهارا تك تك ان شاء الله بايد ملاحظه كنيم.
    مثالى در باب حروف معروف است كه از دو جهت خصوصيت دارد: يكى اين كه جمله‏اش،جمله خبريه است و معمولاً در مثال، همين جمله خبريه ذكر مى‏شود. ثانياً حروفى كه در اين جمله‏به كار رفته، از آن حروف مشهور و معروف در باب حروف است، يعنى از آن سرى است كه اكثريت‏حروف را تشكيل مى‏دهد كه جمله «سرت من البصرة الى الكوفة» است. اين را حالا ما بررسى كنيم‏كه نتيجه اين بررسى، هم در رابطه با جملات خبريه، يك معناى كلى روشن مى‏شود، آن هم در رابطه‏با اكثر حروف، مثل «من» و «الى» كه اكثر حروف از اين قبيل هستنند و سنخشان همين سنخ «من» و«الى» است، برخلاف يك قسمت ديگر از حروف. اين را بايد بررسى كنيم بدون اين كه تحت تأثيرهيچ يك از حرفها واقع شده باشيم يا خداى نكرده بعضى از اصطلاحات انسان را گيج و گم كرده‏باشد. خالى از هر جهت و بدون هيچ نظرى اين مسأله را مى‏خواهيم بررسى كنيم.
    نكته‏اى را اينجا عرض مى‏كنم: بررسى ما هم در رابطه با يك جهت مهم، بررسى وجدانى است،يعنى مرحوم محقق كمپانى (اعلى الله مقامه الشريف) از راه برهان وارد مسأله شده بودند، از راه دليل‏عقلى مسأله را بررسى كرده بودند. دو دليل اقامه كرده بودند، يكى مغايرت قضيه متيقنه با قضيه‏مشكوكه و ديگرى جمله خبريه كه به نظر ايشان مفادش «ثبوت شى‏ء لشى‏ء» بود، ايشان از اين دو راه‏مسأله را استدلالى كردند. ما مى‏خواهيم اصلاً مسأله عقلى بودن و دليل عقلى را مطرح نكنيم، بلكه‏آنچه را وجدان ما حكم مى‏كند و شهادت به آن مى‏دهد مسأله را بررسى كنيم.

    بررسى مراحل تصورى و تصديقى در جملات اخبارى

    در «سرت من البصرة الى الكوفة» چند مرحله را بايد بررسى كنيم. يكى مرحله واقعيت است،يعنى آن چيزى كه آن جمله خبريه، از آن خبر مى‏دهد، آن واقعيت كه اين جمله خبريه حكايت از آن‏واقعيت مى‏كند، مطلبى را كه مخبر مى‏خواهد در اختيار مستمع بگذارد، اين يك مرحله است.
    مرحله ديگر اين كه، با شنيدن اين جمله خبريه، آن صورتى كه در ذهن مستمع و مخاطب ارتسام‏پيدا مى‏كند، با شنيدن اين الفاظ آن تصوراتى كه براى او پيدا مى‏شود و آن صورتهايى كه در ذهن اونقش مى‏بندند كه از طريق آن صورتها با واقعيت ارتباط پيدا مى‏كند، از طريق آن صورتها واقعيت درجلوى چشمش تجسم پيدا مى‏كند، يك مرحله هم اين مرحله است.
    يك مرحله هم مرحله خود الفاظ است، نفس اين استعمال و نفس الفاظى كه به عنوان ابزار و آلت‏از آن استفاده شده براى اين هدف كه آن واقعيت را انسان در اختيار مستمع بگذارد و آن واقعيت را به‏اطلاع مخاطب برساند. اين خبر است كه نقش وساطت دارد، اين استعمال و الفاظ است كه به عنوان‏ابزار و آلت در رابطه با اين هدف از آن استفاده مى‏شود، اين هم يك مرحله است. ما اين سه مرحله رادر «سرت من البصرة الى الكوفة» بايد ان شاء الله بررسى كنيم، تا ببينيم وضعش چطور است.
    مرحله اولى كه مرحله واقعيت است. در اين مرحله، كارى به استعمال نداريم، كارى نداريم به‏اين كه اين واقعيت را مى‏خواهيم در اختيار مخاطب قرار بدهيم و با جمله خبريه، يك مطلبى را به‏اطلاع او برسانيم. واقعيت مسأله چيست؟ آيا كسى كه از بصره حركت مى‏كند و به كوفه مى‏رسد، دراينجا، با قطع نظر از هر استعمالى، ما واقعيتى به نام بصره داريم بلااشكال، واقعيتى به نام كوفه داريم‏بلااشكال، واقعيتى به نام سير و حركت داريم بلااشكال، واقعيتى به نام سائر و حركت كننده داريم كه‏اينها چهار واقعيت است كه در اينجا قابل انكار نيست. آيا در اينجا غير از اين چهار واقعيت، يك‏واقعيت پنجم يا ششمى، به عنوان اين كه شروع و آغاز حركت از بصره بوده و انتها و ختم حركت،كوفه بوده داريم يا نه؟ آيا به نام آغاز و انتها، يك واقعيت ديگرى وجداناً تحقق ندارد؟ آنچه كه درخارج هست، بصره است، كوفه است، حركت هست، حركت كننده است. آيا تمام واقعيت درمحدوده اين چهار واقعيت خلاصه مى‏شود؟ اگر در محدوده اين چهار واقعيت خلاصه مى‏شود، پس‏چه فرقى است بين آن كسى كه ابتداى سيرش از بصره و انتهايش به كوفه باشد و بين كس ديگرى كه‏ابتداى سيرش از كوفه و انتهاى سيرش بصره باشد؟
    به عبارت روشنتر: كسى كه از قم حركت مى‏كند و مى‏رود به تهران و در همان لحظه‏اى كه از قم‏حركت مى‏كند، ديگرى از تهران حركت مى‏كند و به قم مى‏آيد، آيا واقعيتها در اينجا يكسان است؟اگر مسأله، مسأله قم و تهران است، اگر مسأله، مسأله حركت و متحرك است، شما بفرماييد: اينجاحركت كننده دو تاست. ما مثال را روى يك شخص مى‏زنيم. صبح از قم حركت كرد و رفت تهران،بعد از ظهر از تهران همين شخص حركت كرد و آمد به قم. اين كه شما از او به رفتن و برگشتن تعبيرمى‏كنيد، اين كه در لغت عرب از آن به ذهاب و اياب تعبير مى‏كنيد، آيا اين يك امر تخيّلى است، يك‏امر نيش غولى است يا يك واقعيت و حقيقت است؟ شروع حركت از قم «مغاير لكون قم منتهى‏الحركة» شروع از قم باشد يا منتها قم باشد، منتهى تهران باشد يا شروع تهران باشد، دو واقعيت است،دو حقيقت است و اين با آن حقايق چهارگانه اوليه مغاير است. مغايره نه به معناى منافات دارد، يعنى‏خودش يك حقيقت ديگر است، خودش يك واقعيت ديگر است.
    لذا وقتى كه در اينجا واقعيت را وجداناً ملاحظه مى‏كنيم، نيازى نداريم به اين كه اقامه دليل وبرهان بر اين مسأله داشته باشيم، وجدان قبل از دليل و برهان است. مقدم بر دليل و برهان است.وجداناً مى‏بينيم كه يك واقعيت پنجم و ششمى به نام شروع حركت و انتهاى حركت تحقق دارد. به‏طورى كه اگر مطلب به هم بخورد، اگر مطلب عكس بشود، ولو آن چهار حقيقت اول هم تغيير نكند،مع ذلك واقعيت عوض شد، واقعيت تغيير پيدا كرد.
    پس آنچه را كه وجداناً ملاحظه مى‏كنيم، به هيچ وجه قابل انكار نيست. انكار اين، انكار بديهى‏است، انكار ضرورى است. منتها گاهى يك سرى حرفها، گويا جلوى وجدان آدم را هم مى‏خواهدبگيرد. شما مى‏گوييد: اگر اين واقعيت دارد، غير از واجب الوجود، واقعيتها يا در لباس جوهر است يادر لباس عرض است، اين واقعيت كدام يك از اين دو است؟
    ما در جواب همانطورى كه مرحوم كمپانى فرمودند، عرض مى‏كنيم: از هيچ كدام از آن دونيست. آيا شما دليلى بر انحصار داريد؟ دليلى بر اين داريد كه موجودات ماسوى الله، يا بايدوجودشان جوهرى باشد يا بايد عرضى؟ آيه و روايت و دليل عقلى، اين مسأله را ثابت كرده؟ ما يك‏امر وجدانى را احساس مى‏كنيم، يك واقعيت چهارمى غير از واجب الوجود، غير از جوهر، غير ازعرض، يك واقعيت چهارمى را وجداناً احساس مى‏كنيم و مى‏بينيم. منتها اين يك وجودى است كه‏حتى از عرض هم ضعيف‏تراست. عرض فقط در وجود خارجى نياز داشت، آن هم به يك شى‏ء؛ امااين نياز به طرفين دارد. بايد سيرى باشد، بصره‏اى باشد، تا مسأله اضافه و ارتباط بين سير و بصره كه‏از آن تعبير به شروع مى‏كنيم، تحقق پيدا كند. اگر سيرى نباشد، بصره به تنهايى نمى‏تواند واقعيت رإے؛للظظ

    بيان تنظيرى از صدر المتألهين براى معناى حرفى

    عنوان ابتدائيت، يك عنوانى نيست كه به حسب خارج شما ببينيد. اما در عين حال واقعيت است‏و در عين حال حقيقت و اگر بخواهيم نظيرى برايش پيدا كنيم، برادرانى كه فلسفه را ملاحظه‏فرموده‏اند و بعضى از نظرات مرحوم ملاصدرا(عليه الرحمة) را ملاحظه كردم. مرحوم صدرالمتألهين در باب وجودات ممكنه مى‏گويد: وجود ممكن اين طور نيست كه يك وجودى هست وارتباط به واجب الوجود دارد كه شما در مقابل واجب الوجود، يك وجود ديگرى را فرض كنيد وبگوييد اين ربط به آن دارد، ربط معلول به علت، وجود ممكن عين ربط به واجب است. نه «شى‏ء له‏الربط و شى‏ء له الارتباط» كه شما شيئيتش را مستقلاً در نظر بگيريد و بعد بگوييد: «هذا الشى‏ء يرتبطبالواجب». ايشان روى نظريه دقيق خودش مى‏گويد: «هذا عين الربط بالواجب و حقيقته الربطبالواجب». وجود ممكن با تمام واقعيتى كه دارد و قابل انكار نيست، مع ذلك به نظريه اين فيلسوف‏بزرگوار عين ارتباط به واجب و به الله تعالى است. پس مى‏شود يك چيزى واقعيتى داشته باشد، لكن‏در واقعيت خودش عين ربط باشد، عين ارتباط باشد.
    اين مسأله را به عنوان تنظير و تشبيه خواستم ذكر كنم آنهم براى استفاده همين مقدار كه واقعيت،منافات با عين ربط بودن ندارد. لذاست كه ديديد مرحوم كمپانى از اين واقعيت، در اينجا تعبير به‏وجود رابط مى‏كرد، در مقابل وجود رابطى كه در رابطه با وجود اعراض بود، ايشان از اين واقعيت‏تعبير به وجود رابط كردند.
    پس در نتيجه شما ملاحظه كرديد كه از نظر مرحله واقعيت، وجداناً ما نمى‏توانيم چنين واقعيتى‏را منكر بشويم، واقعاً نمى‏شود منكر شد كه وقتى انسان به وجدان خودش مراجعه مى‏كند، مى‏بيندكه نمى‏شود همانطورى كه در «سرت من البصرة الى الكوفة» اخبار از واقعيات چهارگانه است، يك‏واقعيت پنجم و ششمى هم در «سرت من البصرة الى الكوفة» مورد اخبار قرار گرفته، مورد حكايت‏واقع شده است. پس از نظر مرحله واقعيت كه يكى از آن مراحل ثلاثه‏اى بود كه عرض كرديم، اين‏معنابه هيچ وجه قابل انكار نيست.

    بررسى مرحله تصور مستمع

    اين شخص حركت كننده است، يعنى اين واقعيات را بدون اخبار خودش درك مى‏كند. وقتى كه‏زيد با عمرو حركت كرد، مى‏فهمد كه شروع حركت عمرو از قم بود و انتهاى حركت عمرو تهران‏بود. بدون هيچ خبرى. چون خودش شاهد قصه بوده‏است و ناظر واقعيتها بوده است. وقتى كه‏ملاحظه مى‏كند كه عمرو از قم حركت كرد و حركتش در تهران متوقف شد، خودش درك مى‏كند،هم آن واقعتيهاى چهارگانه را، هم واقعيت پنجم را به نام آغاز حركت و هم واقعيت ششم را به نام‏انتهاى حركت، خودش ناظر و شاهد قصه بوده، مسأله را به رأى العين درك كرده. اما يك وقت است‏كه رفيق شما همراه شما نبوده، از جريان حركت شما هم بى‏اطلاع بوده، شما فردا در جلسه

    توضيحى پيرامون حقيقت جُمَل خبريه

    حقيقت جمله خبريه اين است كه يك واقعيتى را كه مستمع و مخاطب در جريانش نبوده، مخبرمى‏خواهد از راه الفاظ و از راه جمله خبريه، دست او را بگيرد و به آن واقعيت برساند و او را درجريان اين واقعيت بگذارد. اينجا جمله خبريه كامل و صادق كدام است؟ جمله خبريه كامل و صادق‏آن است كه عين همان واقعيت را منعكس كند، عين همان واقعيت را در اختيار مستمعِ شما بگذارد،والاّ ناقص و كاذب است. اگر بخواهد صادق باشد كه شما معناى صدق را مطابقت با واقع معنامى‏كنيد، معناى مطابقت با واقع اين است كه آن واقعيت «كما وقعت و كما تحققت» به واسطه آينه‏الفاظ در اختيار رفيقتان و مستمعتان قرار بگيرد. اينجاست كه در مقام تصور هم مستمع به همان نحوواقعيت را تصور مى‏كند، يعنى تا شما گفتيد «سرت» انتقال پيدا مى‏كند به حركت، انتقال پيدا مى‏كندبه متحرك كه خود شما هستيد. تا مى‏گوييد: «البصره» انتقال به بصره پيدا مى‏كند، تا مى‏گوييد:«الكوفة» انتقال به كوفه پيدا مى‏كند. آن دو واقعيت از چه راهى در ذهن مستمع و مخاطب نقش‏مى‏بندد و انعكاس پيدا مى‏كند؟ از راه كلمه «من» و «الى». «من» مى‏خواهد صورت مرتسمه واقعيت‏را در ذهن مخاطب بياورد، واقعيتش، يك واقعيت ارتباطى بوده، واقعيتش يك واقعيت اضافى بوده‏است.
    پس وقتى كه مخاطب كلمه «من» را در «سرت من البصرة الى الكوفة» مى‏شنود، با شنيدن كلمه«من» چه چيزى در ذهنش ارتسام پيدا مى‏كند؟ آيا معناى كلى «الابتداء» در ذهنش مى‏آيد؟ معناى‏كلى «الانتهاء» در ذهنش مى‏آيد؟ اگر شما «الابتداء و الانتهاء» را بياوريد، واقعيت در ذهن مخاطب‏نمى‏آيد. براى اين كه اگر بگوييد: «سرت الابتداء البصرة الانتهاء الكوفة» چه ارتباطى بين اين كلمات‏است؟ شما نمى‏خواهيد اين معنا را تفهيم كنيد، شما مى‏خواهيد همان واقعيتى را كه بوده، به همان‏كيفيتى كه بوده، نقشه‏اش را بياوريد در ذهن مخاطب، نقشه‏اش اگر بخواهد در ذهن مخاطب بيايدبايد اينطور باشد. همان طورى كه واقعيت يك معناى اندكاكى بوده، نقشه‏اش هم بايد يك معناى‏اندكاكى باشد. يعنى وقتى كه مخاطب معناى «من» را تصور مى‏كند، نمى‏تواند به صورت يك معناى‏مستقل تصور كند. اگر تصور كرد، آن واقع نيست، اين عكس آن واقع و نقشه آن واقع نيست. اين‏مى‏خواهد از راه «سرت من البصرة الى الكوفة» كه تصوراتى براى مستمع ايجاد مى‏كند و به تعبيرديگر صورتهايى در ذهن مستمع به وجود مى‏آيد، از راه اين صورتها مى‏خواهد دست روى واقع‏بگذارد، مثل آن آدمى كه شاهد بوده، مثل آن آدمى كه با شما بوده و قضايا را از نزديك ديده، منتها ازاين طريق مى‏خواهد به واقعيت برسد.
    لازمه‏اش اين است: همان طورى كه آن واقعيت در واقعيتش، يك معناى ربطى و يك معناى‏اضافى و اندكاكى است، اين در مقام تصور و در مقام نقشش در ذهن مخاطب و مستمع هم عين‏همين باشد. يعنى مخاطب وقتى كه «سرت» را تصور مى‏كند، به عنوان يك معناى مستقل تصورمى‏كند، وقتى كه «بصره و كوفه» را تصور مى‏كند، به عنوان يك معناى مستقل تصور مى‏كند، اما وقتى‏كه به «من» و «الى» مى‏رسد، اينجا ديگر معناى مستقلى به حسب تصور پيش مخاطب وجود ندارد،بلكه تصورش هم تصور ارتباطى و اضافى است، هم در ناحيه «من» و هم در ناحيه «الى» و اگر غير ازاين باشد، «لاتكون القضية صادقةً، لاتكون القضية حاكية عن الواقع». قضيه مى‏خواهد حكايت كندآن طورى كه هست، به همان نحوى كه در واقع تحقق پيدا كرده است. لذا وقتى كه به مقام تصور وانتقالِ مستمع هم برخورد مى‏كنيم و اين مسأله را بررسى مى‏كنيم و دقت مى‏كنيم، مى‏بينيم مسأله به‏همين كيفيت است، يعنى در معناى «من» و «الى» مستمع يك تصورى مى‏كند، تصور يك معناى‏مرتبط و يك معناى اضافى، و يك معناى اندكاكى مى‏كند.

    بررسى مرحله استعمال و بيان شاهدى از ادبيات عرب

    اينجا شاهدى پيدا كرديم بحول الله و قوته، يك چيزى كه شايد شما از اول هم كه خوانده باشيدتا به حال، به رمز اين قصه پى نبرده‏ايد. شاهدى براى حرف خودم پيداكردم كه شما در ادبيات وقتى‏به مسأله جار و مجرور مى‏رسيد، مى‏گوييد: «من» جار و «البصره» مجرور، بعد يك چيزى اينجااضافه مى‏كنيد و مى‏گوييد: جار و مجرور متعلق به «سرت» است. اين متعلق به «سرت» يعنى چه؟شما چرا در باب فاعل و مفعول اين حرف را نمى‏زنيد، فاعل كه ارتباطش با فعل بيشتر از اين است.فاعل يعنى آن كه مرتبط با فعل است. «صدر عنه الفعل» است. مفعول «من وقع عليه الفعل». چطور در«ضرب زيد عمرواً» نمى‏گوييد: زيد متعلق به ضرب است؟ مى‏گوييد: زيد فاعل ضرب است. عمرواًمفعول ضرب است. اگر يك اديبى بگويد: زيد متعلق به ضرب است، شما به او مى‏خنديد. جار ومجرور چه گناهى كرده كه شما در «سرت من البصرة» مى‏گوييد: «من» جار، «بصره» مجرور، بعدمى‏گوييد: جار و مجرور متعلق به «سرت» است. اين متعلق به «سرت» چه معنايى مى‏تواند داشته‏باشد؟ آن معنايى كه مى‏تواند داشته باشد، همين است كه ما مى‏گوييم. چون در جار و مجرورواقعيتش يك واقعيت ارتباطى است، حقيقتش يك حقيقت اضافى است، در مقام انتقال و تصورمستمع هم مسأله، مسأله ارتباطى و اضافى است. كانّ نحويين به اين معنا توجه داشته‏اند كه گفته‏اند:چيزى كه حقيقتش، حقيقت ارتباط است، در عالم لفظ هم بايد ارتباط داشته باشد، والاّ چه وجهى‏دارد اين حرف را آن كه اديب است، براى ما روشن كند؟ جار و مجرور متعلق به «سرت» است يعنى‏چه؟ آن جار است و آن هم مجرور است.
    پس هر چه شما فكر كنيد، به نظر من غير از اين به چيزى نمى‏رسيد كه نحويين هم متوجه اين‏نكته و مسأله بوده‏اند.
    نحويين مى‏خواسته‏اند مقام لفظ و مقام استعمال هم، عين مقام واقعيت و مقام حقيقت باشد.بگويند: همان طورى كه در آنجا تعلق در كار است و بدون تعلق، امكان ندارد، اين تعلق را مامى‏آوريم در عالم لفظ هم پياده‏اش مى‏كنيم و مى‏گوييم: «من البصره» جار و مجرور متعلق به «سرت».اما در «ضرب زيد عمرواً» با اين كه بين فاعل و فعل، كمال ارتباط هست، بين مفعول و فعل كمال‏ارتباط هست، اما چون فاعل يك معناى استقلالى دارد و مفعول يك معناى استقلالى دارد، هيچ‏لزومى ندارد كه بگوييم: زيد و عمرواً متعلق به ضرب است، اما اينجا لزوم دارد روى همان نقش‏واقعيتش.
    لذا آنچه را كه در بحث امروز عرض كردم در رابطه با جمله خبريه و در رابطه با حروفى مثل«من» و «الى» و اشباه «من» و «الى» است، چون يك سرى حروف ديگر هم داريم.

    تمرينات

    نظريه استاد پيرامون معانى حروف را توضيح دهيد
    مراحل تصورى و تصديقى در جملات اخبارى را بيان كنيد
    شاهدى از ادبيات عرب بر نظريه استاد بيان كنيد