• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • 40 موضوع علم اصول 6

    مقدمه درس


    الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلاة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.

    متن درس


    تبيين احكام صور هشتگانه عَرَض

    آن هشت قسمى را كه ملاحظه فرموديد، عرض كرديم سه صورت آن از نظر مشهور بلااشكال،عرض ذاتى است و يك صورت محل اختلاف است و بقيه صور به نظر مشهور عرض غريب‏شناخته مى‏شود. آن سه صورتى كه عرض ذاتى است، يكى آن جايى است كه اصلاً واسطه‏اى در كارنباشد؛ مثل «الاربعة زوجٌ».
    قسم دوّم آن است كه به واسطه جزء مساوى عارض شود؛ يعنى واسطه داخليه و مساوى بامعروض باشد كه از آن به فصل تعبير مى‏كنيم. قسم سوّم آن است كه واسطه خارجيه باشد و در عين‏حال در صدق بر معروض، مساوى با معروض باشد؛ مثل «الانسان ضاحكٌ لانه متعجبٌ» متعجب‏بودن، واسطه خارجيه ماهيّتِ انسان است، لكن در عين حال با انسان تساوى در صدق دارد. زيرا «كل‏من صدق عليه الانسان، يصدق عليه المتعجب و كل من صدق عليه المتعجب، يصدق عليه الانسان».پس «واسطة خارجية لكنها مساوية للمعروض فى التصادق». يك قسم از واسطه داخليه، محل‏اختلاف واقع شده است كه آيا «واسطة داخلية أو خارجية» و آن جايى است كه شيئى با وساطت جزءاعم كه عبارت از جنس است، عارض بر معروض شود. اما بقيه كه چهار صورت است، بلااشكال وبلاخلاف از نظر مشهور عوارض قريبه هستند و خارج از عنوان «ما يبحث فيه عن عوارضه‏الذاتية»است.

    سخنى از صدر المتألهين در باره عرض قريب

    مرحوم صدرالمتألهين دراوايل كتاب اسفار مطلبى را در تفسير عرض ذاتى از مشهور نقل‏مى‏فرمايد كه فقط منطبق بر همان سه قسم اول است. براى اين كه مى‏فرمايد: «فسّروا»؛ يعنى مشهورعرض ذاتى را تفسير كرده‏اند: «بأنّه ما يلحق الشّى‏ء لذاته أو لامر يساويه». عرض ذاتى آن است كه«لذاته»؛ يعنى من «دون واسطة» به قرينه «أو لأمر يساويه» عارض شى‏ء شود. كسى خيال نكند اين‏ذات، هر دوى جنس و فصل را شامل مى‏شود. «أو لأمر يساويه» يعنى يا اين كه واسطه‏اى دارد كه‏مساوى با معروض است؛ چه آن واسطه داخليّه باشد و چه خارجيه كه هر دو را شامل مى‏شود.مقتضاى اين تعريف «ما يلحق الشّى‏ء لذاته أو لأمر يساويه» اين است كه تفسيرمشهور از عرض‏ذاتى، انطباق بر سه صورت اول پيدا كند.
    بعد مى‏فرمايد: عده‏اى ملاحظه كردند كه اگر بخواهيم تعريف مشهور را بگيريم، بر خيلى ازمسائل علوم انطباق پيدا نمى‏كند. خيلى از مسائل علوم، بحث از عوارض انواع است. در حالى كه‏موضوع علم، عنوان جنسيّت دارد و اگر نوع را در رابطه با جنس بسنجيم، خارج از ماهيّت جنس‏است، ولى جنس داخل در ماهيّت نوع است. پس شما نمى‏توانيد ناطق را در ماهيّت حيوان بياوريد.ناطق نه به عنوان جنسيّت و نه به عنوان فصليّت، دخالتى در ماهيّت حيوان ندارد. ناطق خارج ازماهيّت حيوان است. اگر شما بخواهيد چيزى را كه عارض بر نوع مى‏شود، مثل تعجب كه عارض‏انسان مى شود، آن را عارض حيوان كنيد، روى تعريفى كه مشهور كرد، اين «لايكون عرضاً ذاتياً».
    براى اين كه نه تعجب به ذات حيوان بدون واسطه - مثل الاربعه زوجٌ - ملحق مى‏شود و نه واسطه- انسان - مساوات با حيوان دارد. چون در تعريف عرض ذاتى چنين مسأله‏اى مطرح است: «ما يلحق‏الشى‏ء لذاته أو لأمر يساويه». وقتى تعجب را حمل بر حيوان كنيد، آيا اين لذاته است، أو لأمر يساويه‏است؟ يا اين كه عنوان سومى در كار است كه «لواسطة هى أخصّ من الحيوان» و معناى اخصيّت عدم‏تساوى است. براى اين كه «كل ما صدق عليه الانسان، يصدق عليه أنّه حيوان، لكن ليس كل ما يصدق‏عليه الحيوان، يصدق عليه أنّه انسان».
    اكثراً در موضوعات مسائل علوم، به همين مثالى كه عرض كرديم، برخورد مى‏كنيد. مى‏گوئيد:موضوع در علم نحو كلمه و كلام است . مسائل علم نحو چه چيزى است؟ همان مسائلى كه گفتيم:«الفاعل مرفوع و المفعول منصوب و المضاف اليه مجرور». اين مرفوعيت در رابطه با كلمه چه‏نقشى دارد؟ كلمه عنوان اعم است، هم فاعل را مى‏گيرد و هم ساير كلمات را، در حالى كه مرفوعيت،به فاعل اختصاص دارد. «مفعول ليس بمرفوع، مضاف اليه ليس بمرفوع». پس مرفوعيت عارضٌ‏للنوع در حالى كه اصل موضوع، كلمه است.
    اگر شما عرض ذاتى را به معناى مشهور بيان كرديد، اينجا چگونه اشكال را حل مى‏كنيد؟ اين‏اشكال چگونه از نظر شما قابل جواب است؟ اين يك صورت از اقسام سه‏گانه‏اى است كه مشهورقائل شدند به اين كه عرض ذاتى نيست؛ از آن قسم مختلف فيه هم نيست، بلكه داخل در اقسام‏چهارگانه اخير است كه از نظر مشهور بلااشكال عنوان عرض غريب پيدا كرده و لذا صدر المتألهين‏مى‏فرمايد كه بعضى مسأله را دو گونه توجيه كرده‏اند:
    يكى اين كه در حقيقت اصل مطلب را قبول نكردند و گفتند: اگر چيزى عرض ذاتىِ نوع هم‏شناخته شود، اين عرض ذاتىِ جنس هم هست و اگر مرفوعيت، عرض ذاتى فاعل شد، عرض ذاتى‏كلمه هم هست و عرض ذاتى دايره وسيعى دارد و همه اينها را شامل مى‏شود.
    ولى صدرالمتألهين مى‏گويد: اينها هوسها و تخيلات و چيزهايى است كه طبع سليم و ذوق سليم‏آنها را نمى‏پذيرد. لكن بعضى اينگونه توجيه كرده‏اند كه مرفوعيت، محمولِ موضوع علم نيست.مرفوعيت، در مسأله «كل فاعل مرفوع» محمول است. منصوبيت در مسأله «كل مفعول منصوب»محمول است؛ اما عوارض كلمه و كلام كه به عنوان موضوع علم شناخته مى‏شود، خصوص‏مرفوعيت و خصوص منصوبيت نيست تا اين كه شما بگوئيد مرفوعيت عارض نوع است و نوع،خارجِ ماهيّت جنس است. پس آن عوارض ذاتيه كه حمل بر كلمه و كلام مى‏شود، چيست؟ ايشان به‏نقل از آن بعض مى‏گويد: همين محمولات است، البته به صورت ترديد، نه به صورت تعيين و تعيّن.مرفوعيت و منصوبيت و مجروريت، نه به نحو تعيين، بلكه مردد بين مرفوعيت و منصوبيت ومجروريت.
    ايشان مى‏فرمايد: اينها را ذوق سليم نمى‏پذيرد و ظاهر اين است كه حق با مشهور است. اينجاصدر المتألّهين جمله‏اى دارد كه عين آن را مى‏خوانم تا ببينيد نظر ايشان در اين رابطه چيست؟
    ايشان بعد از آنكه اين حرفها را رد مى‏كند، مى‏فرمايد: «لم يتفطّنوا بأنّ ما يختص بنوع من أنواع‏الموضوع، ربما يعرض لذلك الموضوع بما هو هو». اگر چيزى به نوعى از انواع موضوع اختصاص‏داشت، عروضش بر نفس موضوع است كه موضوع، كلمه و كلام و نوع، فاعل است. فاعل نوعى ازانواع كلمه است. چيزى كه اختصاص به اين فاعل دارد، مرفوعيت است كه «ربما يعرض لذلك‏الموضوع» كه كلمه و كلام است. «بما هو هو» يعنى بدون وساطت نوع يا با واسطه نوع.
    علاوه بر اين، مقصود از كلمه «ربما» چيست؟ يعنى گاهى مرفوعيتِ منحصر در فاعل، عارض‏كلمه مى‏شود يا هميشه اينطوراست؟ فرض كنيم ايشان مى‏خواهد بگويد كه احياناً و گاهى اين طوراست. خوب، اولاً گاهى كه مسأله را حل نمى‏كند و ثانياً بر فرض كه مسأله حل شود، شما مى‏گوئيد:«ربّما يعرض لذلك الموضوع بما هو هو»؛ يعنى من «دون واسطة». اگر مرفوعيّت من دون واسطة،عارض كلمه و كلام مى‏شود، پس چرا تعبير به «يختص» مى‏كنيد و مى‏گوييد: «يختص بنوع من انواع‏الموضوع؟» يعنى از دايره اين نوع بيرون نمى‏رود و خارج نمى‏شود و منحصراً اين نوع است كه بإے؛00ظظاين عرض ارتباط دارد، نه موضوع بما هو هو. پس ظاهر «ربما يعرض لذلك الموضوع بما هو هو»اين است كه ايشان مى‏خواهد بگويد عرضِ نوع، با اين كه به نوع اختصاص دارد، مع ذلك عارض‏موضوع مى‏شود «من دون واسطة». آيا اين تناقض صدر و ذيل نيست؟
    از يك طرف به «يختص» تعبير مى‏كند: «انما يختص بنوع من انواع الموضوع». اگر اين ظاهر مرادايشان باشد و بخواهيم به همين نحو عبارت ايشان را معنا كنيم، اشكال بر مشهور به قوت خودش‏باقى مانده است.

    توجيه نظريّه صدر المتألهين

    لذا احتمال مى‏دهم كه مرحوم صدرالمتألهين مى‏خواهد در همين عبارت، حرف مرحوم‏آخوند(ره) را در كفايه ذكر كند كه البته خلاف ظاهر عبارت است، ولى اين خلاف ظاهر را مرتكب‏شويم، بهتر است از آن طورى كه عبارت ايشان جورى معنا شود كه تهافتِ صدر و ذيل در يك جمله‏كوتاه به وجود آيد.
    بالاخره در كلام ايشان اين احتمال هست كه معناى عرض ذاتى يعنى همان كه واسطه در عروض‏نباشد؛ بتوانيم عرض را حقيقتاً و من دون مجاز و عنايت به معروض نسبت بدهيم. مثل حركت براى‏جالس سيّاره نباشد. احتمال قوى در عبارت ايشان، چنين معنايى است و بعيد هم نيست. براى اين كه‏غير از مرحوم آخوند(ره)، بزرگان ديگرى هم اين حرف را زده‏اند. مرحوم حاجى سبزوارى(ره) هم‏اين حرف را به همان تعبيرى كه در ادبيات ملاحظه كرديد، زده است. مرحوم آخوند(ره) اصطلاح‏اصولى و فلسفى به كار برده است.

    نظريه حاجى سبزوارى(ره) در باره عرض قريب

    اما مرحوم حاجى سبزوارى(ره) اصطلاح ادبى به كاربرده و گفته است: عرض ذاتى آن است كه‏وصف براى خود موصوف باشد و عرض غريب آن است كه وصف به حال متعلق موصوف باشد.اگر وصف به حال متعلق موصوف را به خود موصوف نسبت دهيد، مجاز و عنايت مطرح است. اماآنكه مال خود موصوف است ، اصلاً نبايد واسطه‏اى در كار باشد غير از قسم اخيرى كه ديروز بيان‏كرديم. اين وصف به حال خود موصوف است و مرحوم حاجى سبزوارى(ره) به اين معناتصريح‏دارند و مرحوم محقق خراسانى(ره) هم عرض ذاتى را اينگونه معنا كرده است كه در نتيجه روى‏مبناى مرحوم آخوند(ره) در كفايه، اشكالى كه به مشهور وارد است، وارد نيست. براى اين كه‏مرفوعيت، همانطورى كه عارض فاعل است، به خود كلمه هم حقيقتاً اسناد داده مى‏شود. شمامى‏توانيد بگوييد: «الفاعل مرفوع» و مى‏توانيد بگوييد: «هذه الكلمة مرفوعةٌ» و مى‏توانيد بگوييد:«كلمة زيدٍ مرفوعة». اگر گفتيد: «هذه الكلمة مرفوعةٌ» آيا مجازى در كار است؟ اگر گفتيد: «كلمة زيدمرفوعةٌ» آيا مجازى در كار است؟ پس ضمن اين كه مرفوعيّت به واسطه فاعليّت عارض كلمه‏مى‏شود، عروض و اسنادش به كلمه هم على سبيل الحقيقه است و ما ملاك در عرض ذاتى را هم‏همين مى‏دانيم. پس: «العرض الذاتى ما يكون حمله على المعروض و توصيف المعروض به على‏سبيل الحقيقة» و عرض غريب آن است كه «حمله على المعروض و توصيف المعروض به ليس على‏سبيل الحقيقة بل على سبيل المجاز و المسامحة».

    خلاصه نظريات در باره عرض قريب و ذاتى

    پس تا حال، مابه دو قول در باب عرض ذاتى برخورد كرديم:
    1 - قول مشهور است كه «مايلحق الشّى‏ء لذاته أو لأمر يساويه».
    2 - قول مرحوم آخوند(ره) و قبل از ايشان، مرحوم محقق سبزوارى(ره) و احتمالاً مرحوم‏صدرالمتألهين است.
    اينها مى‏گويند: عرض ذاتى آن است كه «عروضه على نحو الحقيقه» باشد كه در نتيجه از آن اقسام‏هشتگانه‏اى كه ذكر كرديم، يك صورت به عنوان عرض غريب مطرح است و اما هفت صورت ديگر،حتى در «الماء حارٌ» با اين كه واسطه خارجى است، در عين حال مباين است. چون بين ماء و آتش‏تباين و تضاد كلى تحقق دارد. لكن در عين حال، عروض حرارت براى ماء، به نحو حقيقت است وكسى نمى‏تواند بگويد آبى كه در مجاورت آتش قرار گرفته است و ساعتها كسب حرارت كرده، اگر«حارٌ» را به او نسبت دهيم، بايد به صورت مجاز باشد، با اين كه واسطه خارجيه و مباين است، مع‏ذلك اتصاف ماء به حرارت و «حمل الحار على الماء يكون على نحو الحقيقة.»
    يك مورد باقى مى‏ماند و آن جايى است كه مثل حركت سفينه باشد كه مجازاً به جالسِ سفينه‏نسبت داده مى شود يا حركت سياره كه روى مبناى مرحوم آخوند(ره) در كفايه، مجازاً به جالس‏سياره نسبت داده مى‏شود. اين دو قول در باب تفسير عرض ذاتى است. بالاخره كداميك بايد انتخاب‏بشود؟

    نظريه علامه طباطبائى(ره) در باره عرض ذاتى و قريب

    براى تكميل بحث لازم است قول سومى هم نقل شود و آن قولى است كه مرحوم علامه‏طباطبائى(ره) در حاشيه اسفار ذكر كرده‏اند. ايشان از مشهور هم فراتر رفته‏اند. ظاهر بيان ايشان اين‏است كه عرض ذاتى اصلاً بدون واسطه حمل بر معروض مى‏شود. آن جايى كه واسطه در كار باشد،از حريم عرض ذاتى بيرون است. عرض ذاتى يعنى آنكه معروض، بالذات اقتضاى آن عرض راداشته باشد و بين عرض و معروض هيچگونه واسطه‏اى در كار نباشد. ايشان در آخر كلامشان‏مى‏فرمايد: اين حرفى كه من مى‏زنم، راجع به علوم برهانيه است. اما مثل فقه و اصول و حتى صرف ونحو و امثال ذلك كه علوم اعتباريه هستند، اين معنا در هيچكدام از اينها تحقق ندارد و لازم هم نيست‏كه تحقق داشته باشد.
    ايشان مى فرمايند: علوم برهانيه، متكى به برهان است و در برهان خصوصياتى اعتبار دارد.برهان - كه از نظر منطق بهترين ادلّه شناخته مى‏شود - اصولاً قياسى است كه منتج يقين است. اگرقياسى بخواهد منتج يقين باشد و عنوان برهان تحقق پيدا كند، شرايطى دارد.
    يكى از شرايطش اين است كه ضروريه در صدق باشد، ولو اين كه از نظر منطق به حسب جهت‏امكان باشد. مى‏دانيد كه در منطق، امكان در مقابل ضرورت مطرح است. ممكن است كه جهت‏منطقى قضيه‏اى امكان باشد، لكن در عين حال راست بودنش ضرورى و بديهى باشد. مثل اين كه‏بگوييم: «الانسان بالفعل موجود». «موجودٌ» براى انسان ضرورت ندارد و همانطورى كه در فلسفه‏ملاحظه كرده‏ايد، انسان در رابطه با وجود، ممكن است و جهتش، جهت امكان است، در عين حال،اگر بگوييم: «الانسان بالفعل موجود» اين ضرورى الصّدق است؛ يعنى بديهى است كه در عين اين كه‏انسان نسبتش به وجود و عدم سواء است، لكن الان در خارج، لباس وجود پوشيده و افراد زيادى ازانسان به وجود اتصاف دارند.
    پس، شرط اول ضرورى الصدق بودن است و شرط دوم دائمه در صدق بودن از نظر زمان. اينطورنباشد كه گاهى زمان در آن تغيير ايجاد كند، در زمانى باشد و در زمان ديگرى نباشد. اين معنا هم بابرهان بودن سازگار نيست. شرط سوم اين است كه از نظر حالات هم بايد كليت داشته باشد. اين طورنباشد كه در حالى به اين محمول اتصاف داشته، اما در حال ديگر اتصاف نداشته باشد. همانطورى كه‏دوام زمانى دارد، بايد استيعاب حالى هم داشته باشد. در شرط چهارم - كه عمده است - مى‏فرمايد:مقدمات برهان بايد براى موضوع و محمول عرض ذاتى باشد. عرض ذاتى را چنين معنى مى‏كند كه‏به وضع موضوع، محمول وضع شده و به رفع موضوع، رفع محمول لازم آيد. زيرا اگر با رفتن يكى،ديگرى باشد، اين منتج يقين نيست.

    نقد نظريه علامه طباطبائى(ره) در باره تعريف عرض ذاتى و قريب

    ايشان در اين بيان، مسأله تساوى را قائل است. ظاهر عبارت ايشان اختصاص دارد به آنجايى كه‏هيچ واسطه نباشد. ما در آن جايى كه اگر واسطه داخليه يا خارجيه مساوى باشد، اشكال داريم.اينطور نيست كه حتماً بايد با عدم واسطه، مسأله را مطرح كنيم. براى اين كه شما يقين مى‏خواهيد.براى رسيدن به اين يقين، چه ضرورتى دارد كه عرض ذاتى بايد بدون واسطه حمل بر معروض شود.اگر با واسطه داخليه مساويه هم حمل بر معروض شود، منتج يقين است و اگر با واسطه خارجيه‏مساويه هم حمل شود، منتج يقين است.
    منتج يقين بودن هيچ توقف ندارد بر اين كه واسطه‏اى را نپذيريم. لذا اگرايشان بخواهد مسأله رإے؛33ظظبه صورت عدم واسطه منحصر كند، دليلشان بر اين معنا انطباق پيدا نمى‏كند. چون دليل، انتاج اليقين‏است و انتاج اليقين در انحصار عدم الواسطه نيست. زيرا آنجايى كه واسطه، داخليه مساويه ياخارجيه مساويه يا بالاتر حتى اگر جزء اعم هم باشد، انتاج اليقين هست. اگر چيزى بر حيوان عارض‏شود و بخواهيم آن را بر انسان عارض كنيم، آيا ترديدى در اين رابطه براى ما پيدا مى‏شود، در اينجاانتاج اليقين نيست؟ البته كه هست. چون يا اين عارض، جزء اعم است يا اين كه انسان همانطورى كه‏عوارض فصل برايش ضرورت دارد، عوارض ذاتى نوع هم برايش ضرورت دارد و ما فرقى بين اينهااز نظر انتاج اليقين ملاحظه نمى‏كنيم.
    پس بايد آن غايت را در نظر بگيريم تا منتج يقين بودن به دست آيد. شماببينيد آيا واسطه داخليه‏مساويه منتج يقين هست يا نيست؟
    (پاسخ سؤال:) اگر چيزى به سبب اين كه انسان ناطق است، عارض او شد، آيا اين منتج يقين‏نيست؟ اگر عروض يك شى‏ء براى انسان به عنوان ناطقيت شد، پيداست كه يقين به اين معنا تحقق‏دارد. يعنى اين قضيه حمليه كه تشكيل مى‏دهيم و شيئى كه به واسطه «ناطقٌ» بر انسان حمل مى‏كنيم،اگر از ما بپرسند كه اين قضيه چه قضيه‏اى است؟ مى‏گوييم كه قضيه ظنيه است يا قضيه يقينيه؟ ولواين كه به عنوان «انه ناطقٌ» حمل بر انسان شده است، اما قضيةٌ يقينية. ناطقيت قابل انفكاك از انسان‏نيست. اگر ناطق قابل انفكاك از انسان نباشد، عروض آن به عنوان ناطقيت، يقينى و قطعى است. لذانمى‏توانيم براى اين كه به يقين برسيم، واسطه را الغاء كنيم، مگر وساطت واسطه تضادى با يقين داردكه چنين مسأله‏اى را پيش بكشيم؟

    تمرينات

    احكام صور هشتگانه را از جهت عرض ذاتى يا قريب بودن توضيح دهيد
    نظريه نهايى صدر المتألهين و نقد آن را توضيح دهيد
    نظريه حاجى سبزوارى(ره) و علامه طباطبائى(ره) را در باره عرض ذاتى و قريب‏توضيح دهيد