• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • 40 وضع الفاظ 59

    مقدمه درس


    الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلاة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.

    متن درس


    بيان نظريه مرحوم خوئى(ره) در معانى حروف

    يكى از اقوال در باب معانى حرفيه، قولى است كه بعض الاعلام على ما فى كتاب المحاضرات وحاشية التقريرات انتخاب كرده‏اند و يكى از علل داعيه به اختيار اين قول، به گفته خود شان بطلان‏سائر اقوال بوده كه چون اقوال ديگر به نظر ايشان ناتمام بوده، لذا اين داعى شده براى اين كه اين قول‏را انتخاب كرده‏اند و علل ديگرى هم ذكر مى‏فرمايد كه عرض مى‏كنيم ان شاء الله.
    ايشان مى‏فرمايد: معانى حرفيه، با معانى اسميه ذاتاً متباين و مختلف هستند و هيچ گونه ارتباطى‏بين معناى اسمى و معناى حرفى وجود ندارد «متباينان بالذات و متغايران بالحقيقة». بعد در توضيح‏اين مطلب مى‏فرمايند: البته در رابطه با يك قسم از حروف، يعنى همين حروف متداوله، مثل «من» و«على» و «الى» و «فى» كه به تعبير ايشان، در مركبات ناقصه استعمال مى‏شوند و از طرفى هم،اختصاص به اين قسم از حروف ندارد، بلكه يك امور ديگرى هم هستند كه اينها با اين حروف درمعانى حرفيه مشترك هستند، مثل هيئت مشتق، مثل هيئت اضافه، گرچه اضافه دو اسم باشد، مضاف‏و مضاف اليه، هر دو اسم باشد. لكن نفس الاضافه و همين طور در توصيف، وصف و موصوف،ولواين كه هر دو اسم هم باشد، لكن نفس موصوف بودن و وصف كردن، و صفت واقع شدن، در اين‏جهت با حروف اشتراك دارد، و در اين قسم از حروف، با هم متحد هستند.
    معناى اين قسم از حروف عبارت است از تضييق معانى اسميه و تقييد مفاهيم اسميه به يك‏قيودى كه خارج از حقيقت آنهاست، به يك قيودى كه دخالت در معناى اسمى‏ندارد. حروف براى‏دلالت بر تضييق وضع شده، براى دلالت بر تقييد وضع شده و از همين جا استفاده مى‏شود كه معناى‏اسمى يك معناى مستقل فى نفسه، يك معناى استقلالى است، اما معناى حرفى، تعلق به غير دارد ومتدلّى به غير است، و به تعبير ديگر، قائم به غير است.
    وقتى خود مفاهيم اسميه و معانى كليه را ملاحظه كنيد، به تضييق و تقييدشان كارى نداشته‏باشيد، مى‏بينيد از جهات مختلف داراى يك وسعت و اطلاقى هستند، از نظر خصوصيات منوعه،سعه دارد. وقتى كه اسم حيوان اطلاق مى‏شود و اين معناى اسمى با وسعتش مطرح مى‏شود، ديگرهيچ يك از خصوصيات نوعيه، دخالتى در اين معناى وسيع ندارد. وقتى كه كلمه انسان اطلاق‏مى‏شود، انسان با معناى وسيع خودش، هيچ يكى از خصوصيات صنفيه در آن دخالت ندارد، درحقيقت متساوى النسبة است الى جميع اصناف الانسان، من الاسود و الابيض من العام و الجاهل، من‏الصغير و الكبير سعه دارد و همه را شامل مى‏شود و همين طور، اگر شما يك صنفى را در نظر بگيريد،از نظر خصوصيات فرديه اطلاق دارد. اگر شما در رابطه با انسان مثلا صنف ابيض را در نظر گرفتيد،اين در دائره صنفيت خودش اطلاق دارد و ديگر خصوصيات فرديه و شخصيه در رابطه با اين معناى‏صنفى به هيچ وجه مطرح نيست و همين طور بالاتر برويد، حتى اگر شما يك شخص را در نظربگيريد و بگوييد: زيد، زيد هم از نظر حالاتش اطلاق دارد، حالت قيامش، حالت قعودش، حالت‏اضطجاعش، حالت كونه فى الم پس معانى اسميه چه كليات باشد، به نحو وضع عام و موضوع‏له عام، و چه مثل زيد باشد كه اسم‏من الاسماء و وضعش خاص و موضوع‏لهش خاص است. لكن در عين حال يك اطلاق و سعه‏اى‏دارد و يك استقلالى از نظر معنا در آن تحقق دارد. از طرف ديگر، مى‏آييم سراغ متكلم، متكلم گاهى‏همين معناى اسمى را با اطلاق و سعه‏اى كه دارد، موضوع حكمش قرار مى‏دهد، مى‏گويد: «صلّ»، امانمى‏گويد: در مكان كجا، در زمان كجا، با كيفيت فلان، با خصوصيت كذا. يك وقت در آن مثال‏معروف در مسأله زيد، مى‏گويد: «اكرم زيداً» زيد را با اطلاق موضوع براى وجوب اكرام قرارمى‏دهد، براى اين كه غرضش تعلق گرفته به اين كه زيد در هر حالت بايد اكرام بشود و وجوب‏اكرامش، «فى كل حالة» تحقق دارد، اما يك وقت غرض متكلم روى مصالحى كه در دست خودش‏وجود دارد، اين است كه زيد را آزاد نگذارد، بلكه مقيد بكند زيد را به يك حالت خاصه‏اى كه در زيدوجود دارد و بگويد: «اكرم زيداً ان جائك» اگر مجى زيد تحقق پيدا كرد، زيد در اين حالت خاص،مورد نظر متكلم و آمر است يا در مفاهيم كليه به جاى اين كه بگويد: «صلّ» مى‏گويد: «صل فى‏المسجد»، غرضش به صلاة در مسجد تعلق گرفته.
    در «اكرم زيداً ان جائك» از «ان» شرطيه استفاده مى‏كنيد كه حرف من الحروف، در «صل فى‏المسجد» هم از «فى» استفاده مى‏كنيد كه حرف من الحروف. اين «فى» در «صل فى المسجد» يا «ان»در «اكرم زيداً ان جائك» چه نقشى دارد؟ براى چه هدفى متكلم در مقام استعمال مجبور شده كه ازحرف استفاده كند؟ متكلم حساب مى‏كند و مى‏بيند صلات يك معناى مستقل فى نفسه است، مسجديك معناى مستقل فى نفسه است، مسجد در ماهيت صلات نقش ندارد، نماز هم در ماهيت مسجددخالت ندارد. حالا مى‏خواهد متكلم اين ماهيت را از آن سعه و اطلاق بيرون بياورد، از آن معناى‏وسيع صلاتى كه هم صلاة در مسجد را شامل مى‏شد و هم صلاة در غير مسجد را شامل مى‏شد، از آن‏معناى وسيع و مطلق خارج كند، مى‏خواهد تضييقى نسبت به آن مطرح كند، تقييد در رابطه با آن مطرح كند، اين جاست كه براى تضييق و تقييد، متوسل به حروف مى‏شود، والاّ صلاة در جاى خودش‏محفوظ است، مسجد هم در جاى خودش محفوظ است. اما تضييق صلاة بكونها فى المسجد وتقييدها بقيد كونها فى المسجد كه اين قيد «كونها فى المسجد» خارج از ماهيت صلاة است و خارج‏از حقيقت صلاة است، اين تضييق و تقييد را حروف افاده مى‏كنند، حروف اين نقش را در افاده اين‏تقيد و تقييد دارند و از اين جاست كه استفاده مى‏كنيم كه تقييد، خودش يك معنايى است كه قائم به‏غير است، تضييق يك معنايى است، كه متدلى به غير است، يك معناى مستقلى نيست، تضييق شى‏ءٍبشى‏ءٍ است، اين معناى حرف است. در مثل «من و الى و على و فى و امثال ذلك» و همين طورمشابهاتش «من الاضافة و الوصف و الهيأت» همه همين معنا را افاده مى‏كنند.
    بعد در آخر كلام مى‏فرمايند: اين تضييق، تضييق به حسب مقام دلالت است، در عالم مفهوم‏است، در عالم معناست و حتى در آنجا كه يك اضافه خارجى و ارتباط خارج هم تحقق داشته باشد،باز هم اين تضييق به آن ارتباط ندارد، بلكه اين تضييق در عالم دلالت است و شاهدش اين است كه‏اين حروف هم در مواردى به كار مى‏رود كه روابط خارجيه وجود دارد، هم در واجب الوجود به كارمى‏رود و هم در ممتنع الوجود بكار مى‏رود و سنخ استعمالش هم واحد است، هيچ گونه مغايرتى بين‏اين استعمالها نمى‏بينيم و اين خودش يك راهى است كه ما را هدايت مى‏كند به اين كه اين تضييقها وتقييدها، ربط به خارج ندارد، فقط مربوط به عالم استعمال است، مربوط به مقام دلالت است، به قول‏ايشان مربوط به معانى و مفاهيم و عالم اثبات است. لذاست كه مى‏بينيد متحد المآل در واجب ممكن‏و ممتنع يكسان استعمال مى‏شوند و ما خودمان ارتكازاً هم يكسان استعمال مى‏كنيم، بدون اين كه‏فرقى در نظر ما وجود داشته باشد.
    بعد مى‏فرمايد: اين خلاصه بعضى از تعاريفى است كه در رابطه با معناى حرفى شده، غير از آن‏تعريفى كه مرحوم محقق نائينى(ره) از روايت منسوب به مولا اميرالمومنين(صلوات الله عليه) نقل‏كرده است. يك تعريف در باب حرف اين است: «الحرف ما دل على معنى قائمٍ بالغير» كه معنا قيام به‏غير دارد، متدلى در غير است، متعلق به غير است، نه اين كه آن معنا در غير وجود داشته باشد، به آن‏نحوى كه مرحوم محقق نائينى(ره) مى‏فرمودند، پس در نتيجه، در اين قسم از حروف كه اكثريت‏حروف را اين قسم تشكيل مى‏دهند، غير از اين نمى‏توانيم معنايى براى حروف داشته باشيم.

    انگيزه‏هاى انتخاب در معناى حرفى

    بعد مى‏فرمايند: آن چيزهايى كه ما را دعوت كرد به اين كه اين معنا را انتخاب كنيم، چهار چيزاست:
    1 - همه اقوال و تحقيقات ديگر، به نظر ما ناتمام و باطل بود.
    2 - حروف در رابطه با واجب و ممكن و ممتنع على نسق واحد استعمال مى‏شود.
    3 - با آن معنايى كه ما خودمان در تعريف وضع گفتيم كه وضع عبارت است از تعهد هر متكلمى به‏اين كه در مقام استعمال كه مى‏خواهد فلان معنا را تفهيم كند، فلان لفظ را استعمال كند. اين تعهد وتبانى اسمش وضع است و در حقيقت آنجا مى‏فرمودند: «كل متكلم واضع» اينجا مى‏فرمايد: علت‏اين كه اين مسأله حروف مطرح شده، اين است: اين تضييقات و تخصيصات، اگر ما مى‏خواستيم تك‏تك حالات و تك تك اصناف و تك تك انواع را برايش يك وضع خاصى داشته باشيم و يك تعبيرخاصى، اصلا ممتنع بود، براى اين كه عددشان غيرمتناهى است، حتى يك فرد از نظر حالات شايدغيرمتناهى باشد، تا چه برسد به يك معنايى كه انواع دارد، هر نوعش اصناف دارد، هر صنفش‏اشخاص دارد، هر شخصش حالات مختلف دارد. لذا كأنّ هر متكلم متعهد شده كه وقتى مى‏خواهدتضييق را افهام كند، اين تضييق را به وسيله اين حروف بيان مى‏كند و از راه اين حروف، مقاصدخودش را تفهيم مى‏كند.
    4 - اين حرف كه ما مى‏زنيم، با وجدان ارتكازى مطابقت دارد، وجدان ارتكازى عقلاء و عرف‏اين حرف را تأييد مى‏كند. اين علل اربعه داعى شد كه ما چنين مسلكى را در باب حروف اختيار كنيم.

    ارزيابى و نقد اول بر نظريه مرحوم خوئى(ره) در باب حروف

    يكى از علل داعيه ايشان به اين حرف را ديروز انكار كرديم و مسأله واجب و ممكن و ممتنع را به‏همان كيفيت كه ملاحظه فرموديد، تحليل كرديم، علت ديگرش كه مسأله وضع، تعهد و تبانى است‏كه ايشان ذكر مى‏كردند، آن را هم ما در تعريف وضع منكر شديم، آنجا بحث كرديم.
    اما بطلان سائر اقوال، گفتيم كه قول مرحوم محقق كمپانى تا حدى صحيح بود و قابل رد نبود. امامسأله ارتكاز عرفى، را بايد روشن كنيم. اولاً: اين كه ايشان مى‏فرمايد، معانى حرفيه براى تضييق‏معانى اسميه به حسب مقام دلالت و افهام وضع شده، ببينيم آيا در آن جملات خبريه كه مشتمل براستعمال حروف است، مسأله چه طورى است؟ همان طورى كه عرض كردم چون ايشان پاى‏وجدان و ارتكاز را در كار آورده است، ما هم بايد واقعاً ببينيم وجداناً مسأله چه طورى است. وقتى‏كه شما الان از م يك قسمت مهم از استعمال حروف در باب جمله خبريه است كه نقش حكايت و نقش اخباردارد، نقش آينه بيان واقع را دارد، اينجا چه تضييقى كرديد؟ وقتى كه شما از بصره حركت كرديد وسيرتان منتهى به كوفه شده، در مقام بيان اين واقعيت مى‏گوييد: «سرت من البصرة الى الكوفه» چه‏تضييقى كرديد؟ شما به وسيله لفظ، آن واقعيت را نشان داده‏ايد. آن واقعيت خودش مضيق است، آن‏واقعيت خودش خصوصيت دارد، در مثال «كون زيد فى الم مثل اين كه جملات خبريه اصلا از ذهن ايشان مغفول‏عنه بوده كه در جملات خبريه هيچ مسأله‏تضييق و تقييد مطرح نيست. حكايت، يعنى قبل از آنكه شما خبر بدهيد كه «زيد فى الم اما در جملات انشائيه، قبول داريم وقتى كه مولا مى‏گويد: «صل فى المسجد» ماهيت صلاة ومفهوم صلاة را به سبب كلمه «فى» مقيد و مضيق مى‏كند به «كونها فى المسجد» براى اين كه مى‏بينداين حصه به تعبير ايشان موجب تحقق مصلحت است، اين حصه خاصه «معراج المؤمن» است. اين‏حصه خاص «قربان كل تقى» است. لذا ماهيت كل صلاة را مقيد مى‏كند، در مقام انشاء و در مقام امر،به اين كه در مسجد واقع بشود.
    سؤال ما اينجا اين است؛ شما كه مى‏گوييد: حصه خاصه، اين «خصوصية الحصة امر واقعى» يا«أمر تخيلى»؟ شما كه مى‏گوييد: تضييق مى‏كند معناى اسمى رابه حصه خاصه، آيا اين خصوصيت‏حصه يك چيزى تخيلى و توهمى است يا اين خصوصيت يك امر واقعى و حقيقى است؟ اگر اين امرواقعى و حقيقى است، چه چيزى سبب مى‏شود كه ماهيت مطلقه صلاة را منطبق بر اين حصه خاصه‏با وصف اين كه خصوصيتش يك واقعيت است، بكند؟
    به عبارت روشن‏تر؛ شما يك وقت صلاة را با مسجد ملاحظه مى‏كنيد، مسجد حصه‏اى از نمازنيست، نماز هم حصه‏اى از مسجد نيست. مسجد يك معناى وسيعى دارد، صلاة هم يك معناى‏وسيعى دارد، اما آن حصه خاصه، عبارت از «وقوع الصلاة فى المسجد» است، والاّ حصه خاصه كه به‏معناى مسجد نيست، حصه خاصه «وقوع الصلاة فى المسجد» است، پس شما «وقوع الصلاةفى‏المسجد» را برايش واقعيت قائل هستيد، منتها مولا همانطورى كه در مقام امر به صلاة، ماهيت رامأموربه قرار مى‏دهد، لكن در مقام امتثال، اين ماهيت بايد لباس وجود پيدا كند، از نظر خصوصيةالحصة هم مسأله چنين است، «كونها فى المسجد» مأموربه است، «و لا يتحقق هذه المأموربه الابايجاد الصلاة فى المسجد، كما ان الصلاة لايتحقق الاّ بايجادها»، «كذلك الصلاة فى المسجدلايتحقق الاّ بايجادها فى المسجد».
    پس، در جملات انشائيه هم كه شما مسأله تضييق و تقييد را مطرح مى‏كنيد، معنايش اين است كه‏نوع خاص، «خصوصية النوع له واقعية، خصوصية الشخص له واقعية، خصوصية حالة الشخص»مثل مجى‏ء زيد در مثال «اكرم زيداً ان جائك، له واقعية» اين واقعيات را حروف بيان مى‏كند، اين‏واقعيات را حروف مشخص مى‏كند. منتها شما در مقام بيان و انشاى حكم، آزاد به تمام معنا هستيد،ما حرفى نداريم، ما نمى‏گوييم: موضوع را مقيّد نكنيد. اما معناى تقييد اين نيست كه فقط ربطى به‏مقام دلالت داشته باشد، ربطى به مقام اثبات داشته باشد، وقتى كه مولا مى‏گويد: «صل فى المسجد»اين كانّ مثل يك جمله خبريه، حكايت از اين مى‏كند كه «الصلاة فى المسجد تكون مطلوبةًلى» چه‏طور آنجا اگر به صورت جمله خبريه مى‏گفت: «الصلاة فى المسجد تكون مطلوبةً لى» حكايت ازيك واقعيت است، از همان رابطه و اضافه واقعى است، مولا مى‏بيند صلاة به تنهايى ارزش ندارد،آنكه ارزش دارد صلاة «فى ضمن حصة خاصة و هو كونها فى المسجد» است. لذا در عبارتش‏مى‏گويد: «صل فى المسجد» آيا كلمه «فى» را اينجا متكلم آورده، فقط مى‏خواهد تضييق به حسب‏مقام دلالت كند؟ شما كه مى‏گوييد: احكام تابع مصالح و مفاسد در متعلق است، شما كه براى تمام‏خصوصيات متعلق، نقش قائل هستيد، آيا اين كلمه «فى المسجد» فقط براى مقام دلالت و تضييق درمقام دلالت است يا اين كه حاكى از اين است كه آنكه غرض مولا را تأمين مى‏كند، اين حصه خاصه‏اى‏است كه خصوصيت واقعيه دارد و مولا وقتى مى‏خواهد اين حصه خاصه را در كلامش بياورد، آن كه‏حكايت از حصه خاصه مى‏كند، عبارت از كلمه «فى» است، والاّ اگر يك جا مى‏گفت: «صل» يك جامى‏گفت: «المسجد» و بين اين دو تا ارتباط ايجاد نمى‏كرد، ما نمى‏توانستيم استفاده بكنيم كه اين‏خصوصيت در رابطه با امر مولا و مصلحت و مفسده نقش دارد.

    نقد دوم بر كلام مرحوم خوئى(ره)

    اين كه ايشان مى‏فرمايد: حروف براى تضييق وضع شده، چه نوع تضييقى؟ مگر تضييق در باب‏حروف يك نوع است؟ تضييقى كه «من» افاده مى‏كند، غير از تضييقى است كه «الى» افاده مى‏كند.تضييقى كه كلمه «فى» افاده مى‏كند، غير از تضييقى است كه كلمه «على» افاده مى‏كند. ايشان مثل اين‏كه اينجا ياد شان رفته، خيال كرده كه همه حروف يك معنا دارد، همه شان «وضع للتضييق»؟ در حالى‏كه تضييقات به حسب حروف مختلف است. لدا تضييق ابتدايى، غير از تضييق انتهايى است، تضييق‏استعلايى غير از تضييق ظرفيتى است.
    حالا از ايشان سؤال مى‏كنيم: در فرق بين «من» و «الى» چه مى‏گويند؟ ايشان كه مى‏گويد: «وضع‏للتضييق» «من» را شما به جاى «الى» استعمال كن، «الى» را هم به جاى «من» استعمال كن. اين طورنيست كه همه در تضييق استعمال شده باشد، بلكه هر كدام تضييق خاص است.

    اشكال سوم بر كلام مرحوم خوئى(ره)

    روى بيان خودشان، تضييق، فعل متكلم است، تضييق عمل متكلم است، اگر حروف براى‏تضييق وضع شده باشد، يعنى براى عمل متكلم وضع شده، براى فعل متكلم وضع شده، برگشت‏مى‏كند به همان حرفى كه مرحوم محقق نائينى(ره) فرمودند كه معانى حروف، معانى ايجاديه است.براى اين كه ايشان هم همين حرف را مى‏زنند، منتها ايشان كلمه ايجاديه را مى‏فرمودند، ايشان لفظايجاد را برداشته و اسمش را تضييق گذاشته، در حالى كه هم باب إفعال و هم باب تفعيل، هر دو دررابطه با فاعل است، در رابطه با انسان است، اكرام، يعنى «الاكرام الصادر من الفاعل» تضييق يعنى«العمل الصادر من المتكلم»، اگر حروف براى تضييق وضع شده، يعنى مثل «بعت» كه براى ايجاد بيع‏وضع شده، مثل «انكحت» كه براى انشاء نكاح وضع شده، اين هم براى ايجاد تضييق وضع شده. پس«لها معان ايجادية» و از واقعيات نبايد هيچ اثر و خبرى در اين رابطه وجود داشته باشد.
    عند التحليل، اين مسأله تضييق، «يرجع الى المعانى الايجادية التى افاده المحقق النائينى» و خودايشان بيان محقق نائينى(ره) را رد كرده و مسأله ايجاديت را به طور كلى، در اين سنخ از حروف كه‏محل بحث ماست انكار كردند. لذا اين بيان ايشان هم قابل قبول نيست، تا ببينيم تحقيق در اين مسأله‏چيست؟

    تمرينات

    نظريه مرحوم خوئى(ره) را در معانى حروف توضيح دهيد
    انگيزه‏هاى چهارگانه انتخاب مرحوم خوئى(ره) را در معانى حروف بيان كنيد
    نقدهاى سه‏گانه استاد بر نظريه مرحوم خوئى(ره) در باب معانى حروف را بيان كنيد