• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • 40 وضع الفاظ 58

    مقدمه درس


    الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلاة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.

    متن درس


    پاسخ استاد از اشكال دوم مرحوم خوئى(ره)

    در جواب از اشكال دوم محاضرات گفتيم: شما بعد از آنكه در اقسام وضع سه قسم را قايل‏شديد، وضع عام و موضوع‏له عام، وضع خاص و موضوع‏له خاص، وضع عام و موضوع‏له خاص.اين دو قسم اخير كه موضوع‏له خاص است، معنايش اين است كه موضوع‏له، موجود خارجى ياموجودات خارجيه است. يعنى در مقام وضع براى موجود خارجى، يك وجود در خارج باشد، مثل‏اعلام شخصيه يا «موجودات فى الخارج» باشد، مثل وضع عام و موضوع‏له خاص و اينجا مى‏گوييدكه موضوع‏له عبارت از موجود فى الخارج است، از طرفى هم مى‏گوييد: همين موضوع‏له بايد تصورشود، مخصوصاً در وضع خاص و موضوع‏له خاص، چطور موجود خارجى را تصور كرده است؟شما كه مى‏فرماييد: «موجود فى الخارج» نمى‏تواند در ذهن وجود پيدا كند و «موجود فى الذهن» هم‏نمى‏تواند در خارج تحقق پيدا كند و هيچ كدام از اينها هم بين خودشان اتحادى امكان ندارد، يعنى دوموجود فى الخارج، نمى‏شود يك موجود بشود و دو موجود فى الذهن، نمى‏تواند يك موجودبشود. با اين وصف، شما وضع خاص و موضوع‏له خاص را، چطورى تصور كرديد؟
    هيچگونه مناقشه‏اى در اين قسم از وضع به نظر شما نرسيد و به نظر كس ديگر هم نرسيده است.وضع خاص و موضوع‏له خاص، يك مسأله متفقٌ عليه است. منتهى آن بحثى را كه ما در اعلام‏شخصيه مطرح مى‏كرديم، بحث در اين بود كه آيا اعلام شخصيه مصداق وضع خاص و موضوع‏له‏خاص هست يا نه؟ در مصداق بودن اعلام شخصيه براى اين قسم، مناقشه و اشكال شده بود. والاّ دراصل تصوير و اصل امكانش هيچ كسى مناقشه نكرده بود. و لو اين كه مثالى هم نتوانيم برايش پيداكنيم. اما نفس اين مطلب «فى مقام الامكان و الاستحاله» همه قايل به امكان وضع خاص و موضوع‏له‏خاص بودند. كه يك معناى جزيى خارجى را در نظر بگيرد و لفظ را در برابر همان معناى جزيى‏خارجى وضع كند.
    وقتى شما اين معنى را تصور كرديد و امكانش را مسلم گرفتيد، مرحوم محقق كمپانى ، در باب‏حروف تقريباً همين حرف را مى‏فرمايد كه واقعيات نِسب و واقعيات اين روابط و اضافات،موضوع‏له است. منتهى واقعيت نِسب يك معناى كلى به عنوان ماهيت كه به صورت كلى طبيعى‏منطبق بر اين واقعيات و نِسب شود، نداريم، مثل انسان زيد و عمرو و بكر، مسأله در اينجا مطرح‏نيست، اينطور نيست مفهوم النسبه يا مفهوم الربط يا مفهوم الاضافه، يك ماهيتى باشد و مصاديقش‏عبارت از همين نسبتهاى ظرفيت، نسبت ابتدائيت و اضافه انتهائيت باشد. بلكه حسابش، حساب‏عنوان و معنون است. عنوان و معنون غير از كلى طبيعى و افراد است. مثلاً الان شما كه همه مصاديق‏انسان هستيد، به اعتبار اجتماع در اين مجلس يك عنوانى برايتان منطبق است، «المجتمعون فى هذاالمجلس»، اين «المجتمعون» ماهيت شما نيست، اين «المجتمعون» جنس و فصل شما را تشكيل‏نمى‏دهد، لكن يك عنوان واحدى است كه حاكى از يك يك شماست كه در اينجا مجتمع هستيد، امابه صورت عنوان، نه به صورت ماهيت، مثل ماهيت انسان كه مشتمل بر جنس و فصل است. مسأله‏وجودِ يك عنوان، خارج از دايره ماهيت جنس و فصلى است، فقط اين عنوان نقشش اين است كه درمقام ترتيب اثر، كار را آسان مى‏كند. مثلاً اگر يك حكمى بخواهد بر مجتمعين در اين مجلس بارشود، مثلاً بگويند كه ساعت فلان شما بايد شركت كنيد، به جاى اين كه دانه دانه خطاب شود، روى‏نفس اين عنوانى كه حاكى از همه شماست، خطاب مى‏شود و حكم هم به همه ترتب پيدا مى‏كند.واضع هم در مقام وضع چنين عنوانى را تصور كرده، نه به عنوان اين كه اين عنوان ماهيت است و اين‏واقعيات خارجيه مصاديق و افراد اين عنوان هستند، بلكه فقط روى همين جهت كه اين يك عنوان‏حاكى و نشان دهنده آن واقعيات و نِسب خارجيه است.
    در حقيقت از يك نظر، نزديك به همان نظر وضع عام و موضوع‏له خاص است، منتهى آن عام وخاصى كه آنجا مطرح مى‏كرديم، روى كلى و فرد، طبيعى و افراد تكيه مى‏كرديم. اين يك مسأله‏اى‏است كه شبيه به آن است، بدون اين كه خود آن باشد، يعنى واضع عنوانى را در نظر گرفته و لفظ رابراى معنونات وضع كرده و اينجا چه اشكالى دارد؟ آيا مرحله تصورش اشكال دارد؟ آيا مرحله‏موضوع‏له بودن اين واقعيات اشكال دارد؟ آيا مرحله اين كه نمى‏شود عنوان اعم از معنونات باشد،اشكال دارد؟ شما در نظايرش همه را پذيرفتيد، وضع عام و موضوع‏له خاص را پذيرفتيد، يعنى‏مى‏شود يك كلى را در نظر بگيرد، براى مصاديقش وضع كند. اگر يك كلى را مى‏شود در نظر بگيرد وبراى مصاديقش وضع كند، آيا نمى‏شود يك عنوانى را در نظر بگيرد و براى معنوناتش وضع كند؟

    اشكال سوم آقاى خوئى(ره) در استعمالات

    اگر موضوع‏له خاص شد، يعنى معانى متعدد، به تعدد افراد ماهيت كه معنايش اين است كه حيث‏اين كه اين افراد با هم متبايند، زيد و عمرو با هم متبايند، يعنى قضيه حمليه بين زيد و عمرو نمى‏شودتشكيل داد. پس معانيش هم با هم تباين دارند، يك مشترك لفظى داراى صدها ميليون معانى متباين‏است «لأن كل فردٍ مع فرديته مباين للفرد الآخر مع فرديته». «زيد انسان» پس اگر شما نظيرش را پذيرفتيد و بالاترش را پذيرفتيد و از طرفى هم در اين اشكال دوم ازاشكال اول صرف نظر كرديد و گفتيد كه واقعيت چهارم را در باب وجودات مى‏پذيريم، ديگر از نظروضع نمى‏توانيد يك مشكلى پيش بياوريد و بگوييد: «هذا مستحيل» و به اين كيفيت نمى‏شود وضع‏تحقق پيدا كند. مگر اينجا چه خصوصيتى دارد كه امتناع دارد؟ چه خصوصيتى در اينجا هست زايدبر وضع عام و موضوع‏له خاص، و زايد بر وضع خاص و موضوع‏له خاص كه آن دو جايز ممكن وغير مستحيل است، اما در ما نحن فيه مستحيل است؟
    تمام جواب ما از اشكال دوم ايشان به همين برمى‏گردد كه آن خصوصيتى كه ما نحن فيه را جدامى‏كند از آن دو قسم، بطورى كه آن دو قسم مستحيل نيستند، ولى ما نحن فيه مستحيل است، آن‏خصوصيت كدام است؟ ما هر چه فكر مى‏كنيم چنين خصوصيتى كه اقتضاى استحاله در اينجا كند،را ملاحظه نمى‏كنيم.

    پاسخ استاد از اشكال سوم مرحوم خوئى(ره)

    يكى از پايه‏هاى محكم آن مبنايى كه بعداً اختيار مى‏كنند، روى اين اشكال سوم است. لذا اشكال‏سوم ايشان را خوب دقت بفرماييد تا ببينيم كه اين اشكال وارد است يا اين كه وارد نيست؟
    يك سرى استعمالات را ملاحظه مى‏كنيم كه در اين استعمالات حرف واحد به كار برده شده، وآن اين است كه مثلاً يك حرف در تمام اين استعمالات بكار رفته و از طرفى مى‏بينيم اين استعمالات،از نظر اشتمال بر ذكر حرف، يكسان است، يعنى اينطور نيست كه بعضى از استعمالاتش حقيقى وبعضى‏هايش مجازى باشد كه در آن رعايت علاقه و عنايت شده باشد، يا مثلاً بعضى از استعمالاتش‏غلط باشد، بلكه تمام اين استعمالات يكنواخت «استعمالٌ صحيحٌ حقيقىٌ» بدون اين كه مجازيت وعلايقى كه در باب مجاز ذكر شده، رعايت شده باشد. اما در عين حال از طرف ديگر ملاحظه مى‏كنيم‏حرفى كه در بعضى از اين استعمالات بكار رفته، ارتباط بين موضوع و محمول را دلالت دارد و دربعضى از استعمالات، ارتباط وجود ندارد، بلكه عينيت وجود دارد و در بعضى از استعمالات آن‏طرف قصه است، يعنى استحاله ارتباط تحقق دارد. اما هر سه استعمال يكنواخت است، هر سه‏استعمال حقيقت و صحيح است.
    مثال: اگر شما اينطورى استعمال كرديد كه «الوجود للانسان ممكنٌ» اين استعمال اما سراغ مثال دوم مى‏آييم، «الوجود لله تعالى ضرورى» آيا وجود مغاير با خداوند است؟ بين‏خدا و وجود، رابطه وجود دارد يا اين كه آنجا عين خداوند است؟ عينيت در كار است، نه اين كه«امران بينهما رابطة، بينهما نسبة، بينهما اضافة» پس ديديم حساب اينجا جدا شد. با اين كه نحوه‏استعمال، همان نحوه استعمال، «الوجود للانسان ممكنٌ» است، مع ذلك رابطه وجود ندارد. رابطه‏يعنى دو چيز بايد باشد، زيد باشد، م سراغ مثال سوم مى‏آييم كه مسأله بدتر است، آنجا نه تنها ارتباطى بين «وجود و شريك البارى»محقق نيست، بلكه استحاله ارتباط مطرح است، اصلاً محال زى است كه «شريك البارى» اتصاف به‏وجود پيدا كند و اضافه به وجود پيدا كند.
    پس ما ديديم سه قضيه به يك نحو و يكنواخت كلمه لام، در هر سه استعمال شده و در حقيقت ومجاز بودن، هيچ فرقى بينشان نيست.
    در يكى ارتباط به عينيت است، در يكى مسأله استحاله است. پس شما مى‏گوييد: حرف «لام»براى چه وضع شده است، يعنى از محقق كمپانى كأن سؤال مى‏كند كه شما كه مى‏گوييد كه حرف«لام» براى واقعيت ارتباط وضع شده، در اين مثالها چه مى‏گوييد؟ اين استعمالات را شما چگونه‏ملاحظه مى‏كنيد؟

    تمرينات

    پاسخ استاد از اشكال دوم آقاى خوئى(ره) را بيان كنيد
    اشكال سوم آقاى خوئى(ره) را بيان كنيد
    پاسخ استاد از اشكال سوم آقاى خوئى(ره) را توضيح دهيد